تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۳ جلسه ۱۰ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۱۲ جلسه تفسیر آیه بیست و سوّم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۲۳) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۳ جلسه ۱۰
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۱۲ جلسه تفسیر آیه بیست و سوّم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
و اگر درباره کتابى که ما بر بنده خودمان (پیامبر) فرو فرستادهایم شک و تردیدى دارید (لااقلّ) یک سوره، همانند آن بیاورید و شاهدان خود را غیر از خدا، براى این کار دعوت کنید اگر راست مىگویید (یعنى اگر شما به تنهایى قدرت معارضه ندارید از همکاران خویش نیز در این امر کمک بگیرید).
تفسیر سوره مبارکه بقره – آیه ۲۳
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۲۳) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ»
وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ[۱]. دربارهی اعجاز قرآن در ذیل این دو آیهی مبارکه و در بیان حقیقت قرآن هفت فصل را مرحوم علّامهی طباطبایی باز کرده بود که چهار مورد از آنها را توضیح دادیم و آیاتی را هم پیرامون آن را آنطور که مرحوم علّامه بیان فرموده بودند، عرض کردیم.
حقیقت معنای معجزه بودن قرآن عبارت است از:
۱) اوّلاً قرآن قانون علّیّت عمومی بر عالم را قبول دارد و پذیرفته است.
۲) قرآن حوادثی که خارق العاده است را پذیرفته است.
۳) قرآن در عین اینکه حوادث مادی را به علل مادی نسبت میدهد، به خدا هم نسبت میدهد که آیات مبارک آن را عرض کردیم.
۴) قرآن کریم برای نفوس انبیاء تأثیراتی را در معجزات قائل است که این را هم بیان کردیم.
۵) اینکه قرآن کریم همانطور که معجزات را به نفوس انبیاء و اولیاء نسبت میدهد، به خدا هم نسبت میدهد.
۶) اینکه قرآن معجزه را به سببی نسبت میدهد که هرگز کسی نمیتواند و چیزی نمیتواند مانع آن سبب شود، مغلوب نمیشود.
فرق بین اسباب معجزات و اسباب غیر معجزات اعم از طبیعی یا امثال سحر و اینها این است که هیچ چیزی در برابر اسباب معجزات نمیتواند قد علم کند و همیشه غالب هستند، امّا اسباب غیر معجزات ممکن است در برابر معجزه مغلوب شود، مثل همان چیزهایی که در قصص قرآن نسبت به انبیاء بیان شده است. مثل قصّهی حضرت موسی (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) و بلعیده شدن سحرهی فرعون که به واسطهی عصای موسی همه بلعیده شد. این معجزهای بود که از طرف خدا بود و باعث شد کل آنچه آنها انجام داده بودند از بین ببرد و باطل کند. اینجا آنچه که مسلّم است سبب و اسباب معجزه بر غیر معجزه غالب است.
۷- قرآن کریم معجزه را برهان بر حقانیّت رسالت میداند. وقتی پیامبران معجزه میآورند، میخواهند حقانیّت خود را درست کنند. آوردن معجزه توسّط انبیاء برای این است که بر مردم مسلّم شود و باور کنند، این شخصی که ادّعا میکند من پیغمبر خدا هستم، واقعاً پیغمبر خدا است.
البتّه آن زمانها غیر «زماننا هذا» است، چون «زماننا هذا» را انبیاء و اولیاء و ائمّهی اطهار (سلام الله أجمعین) اینطور فرمودند که زمانی میرسد با چند نوشته انسانها ایمان میآورند و معتقد میشوند، بدون حضور معصوم، بدون حضور حجّت خدا که از نظر ظاهری بین مردم باشد، مردم با نوشتههایی که از اولیای گذشته و از قرآن برای آنها ارائه میشود ایمان میآورند. نکتهی بسیار مورد اهمیّتی است. یعنی مردم از نظر جهل در ردهی پایین قرار دارند، معرفت آنها بالا میرود، چندین کلمه را که ببینند و بشنوند راحت معتقد به ذات احدیّت و آنچه که او فرموده است میشوند، چه در اصول، چه در فروع، چه در اخلاق همه را قبول دارند.
امّا آن زمان خیلی خیره سر بودند، جهل مردم آن زمان جهلهایی بوده که خیلی در هم پیچیده بوده است. یعنی گاهی اوقات جهل آنها مثل جهل ابوجهل که میداند بعد هم میگوید من میدانم تو درست میگویی و پیغمبر خدا هستی، راست میگویی امّا من ایمان نمیآورم.
- اینکه مرکب است.
– نه، یک مقدار از مرکب دیگر پرتتر است. جهل مرکب قطعآور است، اعتقادآفرینی میکند، امّا او حقیقت را میبیند امّا لجاجت دارد، خباثت دارد، نمیتواند بپذیرد. لذا حضرت فرمود: شما ابو العلم نیستید، شما ابو الجهل هستید. این نسبت و لقب را پیغمبر برای او درست کرد که ابوجهل هستید، شق القمر هم خواست و این کار را انجام داد. اینجا چنین معجزههایی خواستند ولی آنقدر خیره سر بودند که نپذیرفتند. یا همان کسانی که در کنار پیغمبر بودند و دیدند موقعیّت، مقام و منزلت امیر المؤمنین را دیدند و پیامبر چه سفارشاتی راجع به امیر المؤمنین به مردم و اصحاب داشتند، ولی دقیقاً برعکس عمل کردند.
اینجا خیره سری (عناد) بود که امیر المؤمنین را با آن مقام و منزلت کنار بگذارند. پیغمبر از دنیا رفته و نرفته سقیفه را تشکیل دادند، اینها واقعیّتهایی است که در تاریخ مسلّم است و بالاخره مردم به جایی میرسند که همهی آنچه که گذشته است را باور داشته باشند و واقعیّتها و حقیقتها را بپذیرند. این نکتهی بسیار مهمی است.
– چرا، حضرت موسی خیلی… قوم یهود همه دنبال حضرت موسی حرکت کردند، رفتند. منتها بنی اسرائیل آدمهای بسیار لجوج بودند و کسانی بودند که هر کاری انجام میدادید در پایان دست از جهالت خود برنمیداشتند. فرعون غرق شد، در حالی که فرعون آنها را دنبال کرده بود که بکشد، لشگری را به دنبال آنها فرستاده بود که اگر رود نیل نبود و معجزهی خدا بر پیغمبر خود نبود که آنها را نجات بدهد، فرعون به آنها رسیده بود آنها را از بین میبرد. امّا به امر خدا رود نیل راه باز کرد، تمام موسویها و خود حضرت موسی (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) از رود نیل گذشتند؛ فرعون و فرعونیها و لشگر او همه پشت سرشان وارد رود شدند. آنها به گونهای در رود قرار گرفتند که اوّلین نفر که فرعون در رأس آنها بود و آخرین نفر آنها انتهای صف ستون نظامی بود، همه در رودخانه قرار گرفتند و همه در رودخانه غرق شدند. این معجزهی الهی بود، ببینید اینها چقدر جهل داشتند.
اندک زمانی نگذشته بود که آنها گفتند موسی عدس و نخود و ماش را بیاور، پیاز میخواستند، سیر میخواستند.
– علی أیّ نحوٍ بنی اسرائیل اینگونه بودند، پیغمبرها را با این معجزات میدیدند، پیغمبرها را میکشتند. جلسهای بود که آنها ۷۰ پیغمبر را کشتند، خیلی آدمهای لجبازی بودند. ولی الآن مردم و معرفت مردم بسیار بالا رفته است، به گونهای که آگاهی بخشی کردند. اگر آگاهی بخشی زیاد باشد و طلبهها و حوزههای علمیّه بتوانند آن رسالت واقعی خود را پیرامون آنچه که بر عهده گرفتهاند انجام بدهند و معرّفی واقعی دین اسلام را در عمل خود نشان بدهند، مردم همه جذب میشوند، همهی مردم به سمت و سوی اسلام و دین حقّه میآیند.
من تجربهای که یک سالی در مکّه داشتم این بود که پنج نفر از طلبههای وهابی آمدند راجع به ولایت امیر المؤمنین و امامت امیر المؤمنین با ما بحث کردند. فی المجلس به نیم ساعت طول نکشید، چهار نفر از آنها با ما دوست شدند. یکی از آنها هنوز لجاجت میکرد که اگر جلسهی دیگری بود او هم حتماً با ما دوست میشد و شاید بعد از اینکه ما جدا شدیم آن چهار نفر او را متقاعد کردند، او خیلی لجاجت میکرد.
به من میگفتند شما قرآنی که دارید قرآن فاطمه است، «مصحفکم مصحف الفاطمه» من هم گفتم: بله، مصحف ما «مصحف الفاطمه» است. گفتند: این قرآن شما کجا است؟ قرآن هم در جیب ما بود، در آوردیم و گفتیم: «هَذا مُصحفُ الفَاطمه». چهار نفری میخواستند من را ببلعند، یکی از آنها قرآن را از دست من گرفت و بقیّه نگاه میکردند، مدام قرآن را تبرّق میکردند و میدیدند که مثل قرآن خود آنها است، همان قرآنهای جیبی زیپی که کوچک است، آن را مدام ورق میزدند و نگاه میکردند، مدام میگفتند: «مُصحَفُنَا، مُصحفُنَا» گفتم: «نَعَم هَذا مُصحَفُنَا وَ مُصحَفِکُم».
بعد گفتند: شما از کجا (با چه سندی) میگویید علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) وصیّ و خلیفهی بعد از پیغمبر باشد و آن سه نفر نباید باشند و غصب کردند؟ ما آیات را آوردیم و بحث سورهی مبارکهی مائده «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ»[۲] را گفتیم، به آنها توضیح دادیم، گفتیم شما که خود عرب هستید، اینکه خدا با این شدّت میفرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ» این «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ» چیست؟ یعنی بعد از ۲۳ سال پیغمبر هنوز اسلام را تبلیغ نکرده بود؟ تبلیغ رسالت خود را نکرده بود؟ گفتند: چرا؟ گفتم: پس اینجا چه امر مهمی بوده است؟ بعد گفتم دهها سند از اهل سنّت و از خدای شما در صحاح ستّه است، بروید مراجعه کنید که آنها میگویند شأن نزول این آیه غدیر خم بوده است و واقعی است که پیغمبر، امیر المؤمنین را به عنوان وصیّ و برادر خود و خلیفهی بعد خود بلافصل معرّفی کرد و اینها ماندند چه بگویند.
بعد آیهی بعدی را گفتم: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی»[۳] گفتم این وسیلهای که باعث اکمال شد و آنچه که باعث اکمال و اتمام دین شد و رضایت خدا برای اینکه دین اسلام باشد، اینها چه بوده است؟ وقتی با قرآن با آنها حرف بزنید متوجه میشوید که یک سری توهمات را علیه شیعه بر مغز آنها فرو کردند، امّا اگر واقعیّتها را مستنداً با قرآن به آنها گفتید میپذیرند، همانجا فی المجلس چهار نفر آنها آمدند ما را بوسیدند و گفتند: «رضوانی منّا». آن یکی لجاجت و تندی میکرد و چهار نفر دیگر بر او برگشتند و گفتند: حق نداری به ایشان توهین کنی.
وظیفهی ما این است که خود را مسئول بدانیم، اگر ما بین وهابیها رفتیم باید یک نقشی داشته باشیم، امّا در بین شیعه و در شهر اصفهان هم هستیم، لباس نمیپوشیم، فرد پای درس طلبگی میآید فکر میکند وظیفه ندارد، وظیفه دارد. کسی که به پادگان امام زمان وارد میشود باید ملبّس به لباس امام زمان باشد، امّا میخواهد موتور سوار شود و راحت برود و بیاید. در خیابان رفت و آمد میکند، هر کاری دوست داشت انجام بدهد، کسی به او فحش ندهد، کسی به او حرفی نزند، اینها به خاطر فرار از مسئولیّت است. حالا ما به عربستان سعودی برویم، باید معمّم برویم و نترسیم. با عمامه به آنجا بروید، به گونهای ظهور و بروز داشته باشید که مشخّص باشد سربازهای امام زمان هستید. این خیلی مهم است. إنشاءالله بتوانیم همه جا «کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً»[۴] متلبس شویم.
- پس شما آنها را شیعه نکردید، آنها شما را سنّی کردند.
– نه، اتّفاقاً آنها پذیرفتند و به اعتقادات ما احترام گذاشتند. دو شبهه که علیه شیعه بر ذهن آنها کرده بودند من آنجا فی المجلس از چهار نفر آنها رفع کردم. یکی بحث قرآن و دیگری اینکه میگفتند قرآن فاطمی دارید، گفتم این هم قرآن است. یکی هم بحث ولایت امیر المؤمنین را پذیرفتند و میپذیرند، اینطور نیست، از اعتقادات پوچ خود میبُرند. در بحث اعتقادات وهابیها به تجسّم حضرت حق قائل هستند، اینها دیگر از مشرکها هم مشرکتر هستند.
- یک سنّی لولهکش خانهی ما بود، من به او گفتم: چرا حضرت علی را قبول ندارید؟ میگفت: من اینها را نمیفهمم، من فقط عمر و ابابکر و عثمان را میفهمم، هر چه گفتیم از اینها دست بردار…
– اینها سواد ندارند.
– گفت بیا با علمای ما بحث کن.
– نظیر همین را داشتیم که برای ما کار میکرد، بعد برای بنایی آجر پرت میکرد و علی میگفت. به او گفتم: چرا علی میگویی، بگو عمر؟ میگفت: نخیر، علی، علی! گفتم: پس موقع نماز خواندن دستهای خود را رها کن و نماز خود را بخوان، علی اینطور نماز خواند. گفت: نه، من آنگونه نماز میخوانم، امّا میدانم اینجا باید علی بگویم. به او گفتم: تو مطمئن هستی؟ گفت: بله، خلیفهی دوم هم میخواست هر کاری انجام بدهد علی میگفت. این موارد هم وجود دارد منتها اینها ملاک نیست، اینها یک مشت آدم جاهل هستند.
یک سنّی خیلی تعصّبی بود، سواد هم نداشت، امّا اصلاً اجازه نمیداد کسی راجع به مذهب یا راجع به اعتقادات او کلمهای حرف بزند، آنقدر هم سمج بود موقع اذان که میشود به نماز میایستاد، حافظ کل قرآن هم بود، کار خود را به نحو احسن انجام میداد. یعنی کاری که او انجام میداد و پولی که به دست میآورد حلال من الله بود. یعنی در کار خود یک مقدار تخلّف نمیکرد، امّا اجازه نمیداد کسی یک کلمه راجع به اعتقادات او حرف بزند. گوش نمیداد، عصبانی میشد و میدان را خالی میکرد. ما با اینها کاری نداریم، برخی از آنها مقصّر نیستند.
بحث این است آن کسانی که به عنوان شیعه و به عنوان سربازهای امام زمان و به عنوان مروّجین احکام دین حقّهی شیعه که من و شما هستیم، خود را قملداد کردند باید وظیفهی خود را انجام بدهند، فرار از لباس و فرار از کار و حالا مکّه میرویم لباسهای خود را در بیاوریم و راحت برویم و بیاییم و کسی کاری به کار ما نداشته باشد، ندارد. همه جا با لباس بروید. بله، آدم بیلباس در جامعه راحتتر است، هر کاری هم انجام بدهد کسی کاری به کار او ندارد. امّا با لباس معلوم است، راه رفتن طلبه را زیر نظر دارند، نگاه کردن او را زیر نظر دارند، غذا خوردن او را زیر نظر دارند، ما زیر ذرهبین نگاه بقیّه هستیم، وظیفهی ما این است آنچه که آنها میخواهند انجام بدهیم، نه آنچه که جهّال بخواهند و بخواهیم بترسیم.
پنجمین فصل در بیان حقیقت اعجاز قرآن این است که همانطور که قرآن نفوس را به نفوس انبیاء نسبت داده است، به خداوند هم نسبت داده است. مثلاً در سورهی مبارکهی یس میفرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[۵].
اینجا مرحوم علّامهی طباطبایی میفرماید: «بِکَلِمهُ الإیجاد وَ قُول: کُن»[۶]، کلمهی «کُن» فرموده است. «وَ قَال تعالی إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً * وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» اگر در این آیه دقّت کنید میبینید «إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً * وَ ما تَشاؤُنَ» اینجا یک تبصرهی مهم میزند، «وَ ما تَشاؤُنَ» یعنی شما نمیتوانید هیچ چیزی را انجام بدهید یا بخواهید، «لاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» درست است شما زمینه را فراهم میکنید، امّا باید مشیّت الهی به دنبال آن باشد. «وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاَّ یَعْلَمُها»[۷] یعنی هیچ چیزی حتّی یک برگ درخت ساقط نمیشود مگر به علم و اذن خداوند.
سورهی تکویر میفرماید: «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ * لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقیمَ * وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ»[۸] یعنی آنچه که در اینجا است، مشیّت آن را هم به حضرت حق نسبت میدهند.
- جبر میشود؟
– نه، جبر که شما میگویید، اصلاً جبر در عالم معنا ندارد که ما میگوییم. آنچه که حضرت حق قرار داده است، در ارادهی خود آن را قرار داده است، خالق و آنکه واجب الوجود بالضروره است، همان است. همهی آنچه که در این عالم است زیر مجموعهی مشیّت و ارادهی حضرت حق است.
ما یک زمانی هم بحث مشیّت و هم بحث اراده را کردیم. لذا آنچه که از ارادهی حق برمیآید هیچ کس نمیتواند آن را انکار کند، امّا آن را که ایجاد میکند، گاهی اوقات ما هم میتوانیم در راستای مشیّت حضرت حق قرار بگیریم. آن وقت آنچه که ما اراده میکنیم در راستای ارادهی حق قرار میگیرد، ولی اینکه بگوییم شما میتوانید معنای جبر را درست کنید، چیزی که برای انسان هیچ اراده و دخل و تصرّفی نداشته باشد و برای او انجام شود؟
– نه، لذا آنکه مسلّم است این است هر آنچه که ما انجام میدهیم کنها، کنشها، واکنشها، به ارادهی حق بستگی دارد، اگر خدا نخواهد نمیتوانیم انجام بدهیم. حتّی روز گذشته این را گفتیم آن کسی که ساحر است و سحر میکند، آن هم خود را در مکان اذن باید قرار بدهد تا بتواند اذن الهی داشته باشد و الّا او هم نمیتواند. گرچه به باطل رفته است، امّا بالاخره در آن مکان باید قرار بگیرد تا بتواند آن کار را انجام بدهد. لذا مکان اذن را باید برای خود ترسیم کند تا بتواند آن سحر را انجام بدهد گرچه حرام است.
ولی مشیّت حضرت حق و ارادهی حق این است اگر کسی اسباب و علل سحر را ایجاد کرد، سَحرهی او هم ایجاد میشود، به وجود میآید. اگر شما زغالی را به یک جایی کشیدید سیاه میشود، اثر وضعی آن است. ارادهی حق بر این است، همانطور که هدایت تکوینی بر همهی اشیاء است. یک سنگی از آسمان رها شود بالا نمیرود، چون جاذبهی زمین را پایین میکشد. یک سنگ بگوید من پایین نمیآیم، میخواهم بالا بروم، چنین چیزی میشود؟ خیر. اگر یک گوسفندی برهای به دنیا آورد، فوراً میبینید به سمت پستان مادر میرود و بنا به مکیدن میکند، بنا نمیکند که گوش مادر را بمکد، پستان مادر را میمکد، فوت نمیکند، اینها هدایت تکوینی است. ارادهی حق بر این قرار گرفته است.
حالا هدایتهای تشریعی داریم، هدایتهای خاص الهی است که بر اولیای خود است. البتّه اینها را در بیان سورهی مبارکهی حمد در بحث کلمهی هدایت و «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمََ»[۹] مفصّل سال گذشته گفتیم. منتها اینجا هم گاهی لازم است گفته شود.
به هر حال میفرمایند: معجزاتی که در قرآن به نفوس انبیاء نسبت میدهیم، مثلاً میگوییم معجزهی حضرت موسی، معجزهی حضرت عیسی، معجزهی پیغمبر که شق القمر کرد. ما همین را نسبت به خدا میدهیم، یعنی اینها به خدا نسبت داده میشود؛ چون آنها هم کاری نمیکنند الّا به اذن الهی، الّا از طرف خدا این کار را میکنند.
سورهی سجده میفرماید: «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها»[۱۰]، «وَ لَوْ شِئْنا»، «لَو» میآورد، یعنی چنین چیزی هیچ وقت متحقّق نمیشود که هر کسی هر کاری خواست انجام بدهد. یا «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً»[۱۱] اگر مشیّت خدا قرار بگیرد همهی آدمها مسلمان میشوند، همه تسلیم حق میشوند. این «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ» اگر خدا بخواهد همه مؤمن میشوند، پس این را بدانید بعضی هم که ایمان میآورند همین را هم خدا خواسته است، ولی اینجا کلمهی «لَو» میآورد، برای اینکه انسانها در این عالم خود هم باید اراده داشته باشند. اگر اراده داشته باشند، در راستای حضرت حق قرار میگیرند، آن وقت هدایت میشوند و به واقعیّت واصل میشوند. چون موانع در کارها ایجاد میشود.
چند روز پیش مشهد بودیم، داخل آسانسور دو طلبه با هم بودیم، یک طلبهای بود که همراه بچّهی خود بود، من مدام به بچّهی سلام میکردیم و جواب نمیداد، گفتم: بچّه آخوند هستی و جواب سلام نمیدهی؟ گفت: حاج آقا میدانی علّت آن چیست؟ گفتم: بله؟ گفت: بچّههای ما سر سفرهی مردم بزرگ میشوند و این مهم است. لقمهای که آدم به بچّه میدهد خیلی مهم است که چطور این لقمهها را به بچّهها میدهیم.
اینکه حضرت زینب (علیها سلام) از حضرت سیّد الشّهداء پرسید: برادرم! حرف شما حجّت خدا است، آنها در منزلهای مختلف موعظهها و حرفهای شما را میشنوند چرا بر آنها اثری ندارد؟ حضرت فرمود: شکمهای آنها پر از حرام است. اگر در دل کسی لقمهی حرام قرار گرفت، دیگر حجّت خدا در دل او قرار نمیگیرد، دیگر ذکر الله در دل او واقع نمیشود. ظرف دل او و قلب او از خدا خالی میشود و از ماسوی الله پر میشود.
ولی به فرض محال که خلاف آنچه خداوند بر عدالت خود قرار داده است، اگر حکمت خدا و مشیّت الهی قرار بگیرد «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» همهی آن کسانی که روی زمین هستند، ایمان میآورند «کُلُّهُمْ جَمیعاً» تعدادی الفاظ عام را میآورند و تأکید میکنند. «لَآمَنَ» لام تأکید میآورد، «مَنْ فِی الْأَرْضِ»، امّا اینها را با لو میآورد. لو هم یعنی امتناع. لو امتناعیه است، مثل «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[۱۲] این هم همانگونه است.
ولی به هر حال مشیّت حضرت حق در اینجا بر آن چیزی است که در این عالم به انبیاء و به نفوس انبیاء دربارهی معجزات نسبت میدهند و آنچه که خارق العاده است، اینها را به حضرت حق و خداوند هم نسبت میدهند.
بعد میفرماید: «فَالأمورُ جَمیعاً سِواءٌ کَانَت عادیَّهً أو خَارِقَهً للعَادَه وَ سِواءٌ کَانَ خَارِقُ العَادَه فِی جَانِبِ الخَیرِ وَ السَّعادَه کَالمُعجِزَهِ وَ الکِرامَه أَو فِی جَانبِ الشَّر کَالسِّحرِ وَ الکُهانَه مُستَندهٌ فِی تَحَقُّقِهَا إلى أسبابِ طَبیعیَّه وَ هِیَ مَعَ ذَلک مُتوقفهٌ عَلى إرادهِ اللهِ»[۱۳] همهی اینها درست است، اسباب و علل خود را دارد، امّا همهی اینها متوقّف بر ارادهی حق است. «لا تُوجَدُ إلّا بِأمرِ الله سُبحانَه أَی بِأن یُصَادِفُ السَّبب أو یَتَّحِد مَعَ أمرِ اللهِ سُبحانه».
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد».
[۱]– سورهی بقره، آیه ۲۳٫
[۲]– سورهی مائده، آیه ۶۷٫
[۳]– همان، آیه ۶٫
[۴]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۴۰۰٫
[۵]– سورهی یس، آیه ۸۲٫
[۶]– المیزان فى تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۸۱٫
[۷]– سورهی انعام، آیه ۵۹٫
[۸]– سورهی تکویر، آیات ۲۷ تا ۲۹٫
[۹]– سورهی فاتحه، آیه ۶٫
[۱۰]– سورهی سجده، آیه ۱۳٫
[۱۱]– سورهی یونس، آیه ۹۹٫
[۱۲]– سورهی انبیاء، آیه ۲۲٫
[۱۳]– المیزان فى تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۸۱٫
TafsirRezvan_02_23_010.mp3
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.