تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۸ جلسه ۱ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۲ جلسه تفسیر آیه بیست و هشتم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[۱]. به نام خداوند بخشنده بخشایشگر چگونه به خدا کفر مى ورزید در حالى […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۸ جلسه ۱
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۲ جلسه تفسیر آیه بیست و هشتم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
«کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[۱].
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
چگونه به خدا کفر مى ورزید در حالى که [پیش از دمیده شدن روح به کالبدتان ترکیبى از عناصر] مرده بودید، پس شما را حیات بخشید، سپس شما را مىمیراند، آن گاه دوباره زنده مىکند، سپس به سوى او بازگردانده مىشوید. (۲۸)
تفسیر سوره مبارکه بقره – آیه ۲۸
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
«کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[۱].
عرض کردیم که «کَیْفَ» از ادات استفهام است و استفهام تعجّبی است که باعث شگفتزدگی میشود که آنچه برای انسان مسلّم است این است که قبلاً مرده بوده است، جمود بوده است، از جامدات بوده است، بعد به واسطهی ارادهی حضرت حق خلق شده است و حیات گرفته است و البتّه خلق قبلی که داشته است، چون جزء جمود بوده است، از جمادات بوده است. بعد به واسطهی نباتات میآید و به صورت نطفه درمیآید، مراحل آن طی میشود، بعد هم او دوباره میمیرد و به برزخ میرود، دوباره زنده میشود، این مراحلی را که انسان میداند، این «کَیْفَ تَکْفُرُونَ» در اینجا استفهام تعجّبی است.
امّا معنای موت را هم مرحوم علّامه وهم مرحوم طیّب مفصّل بیان کرده است. اوّل بررسی موت و حیات را از اطیب البیان (مرحوم طیّب اصفهانی) بیان میکنیم تا یک مقدار بحث محسوستر بشود و بعد إنشاءالله مطالب آن را از المیزان بیان خواهیم کرد.
کلمهی «وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً» موت خلاف حیات است. یعنی آنچه که در مقابل حیات قرار میگیرد موت است.
آیا نسبت موت و حیات از نظر منطقی نسبت آنها تضاد است یا عدم و ملکه است؟ اگر هر دو را امر وجودی حساب بکنیم، تضاد میشود و الّا عدم و ملکه است.
بسیاری از آیات استفاده میشود که هر دوی اینها امر وجودی هستند. مثلاً در سورهی مبارکهی ملک میفرماید: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاهَ»[۲] یعنی خلق خدا هم متوجّه مرگ و هم زندگی شده است. حیات و موت را دو امر مساوی دانسته است، هر دو را به عنوان مخلوق خدا بیان کرده است. یعنی خلق خدا که ایجاد خداوند نسبت به آنها است، هر دو مساوی است. «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاهَ»
سورهی مبارکهی انعام میفرماید: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ»[۳] اینجا آمدن را نسبت به مرگ بیان میکند، پس معلوم است این هم یک نوعی از زندگی است.
البتّه بعضیها آمدند گفتند نه نسبت بین حیات و مرگ عدم و ملکه است.
– موجود است.
- تضاد آن چیست؟
– تضادّ آن این است که هر کجا موت باشد، حیات نیست، هر کجا حیات باشد موت نیست. ضدّین هستند، ضدّین که جمع نمیتوانند بشوند.
– حیات جدید است، تولّد جدید است.
– تولّد جدید است، این بحثی است که ما هر دو را به عنوان وجود بدانیم، برای هر دو حیات قائل باشیم. لذا میگوییم: ضدّین هستند.
– ضدّین مثل سیاهی و سفیدی است. اگر سیاهی آمد، دیگر سفیدی نیست. وقتی سفیدی هم باشد، دیگر سیاهی نیست، هر دوی آنها امر وجودی است امّا دو تای امر وجودی نمیتوانند با هم جمع بشوند، اینها ضدّین هستند.
– هر دو امر حیاتی هستند، عدم و ملکه فرق میکند. عدم و ملکه مثل این است که بگوییم: نیست، وقتی آن باشد. موت یعنی «عدم الحیاه».
مرحوم طیّب اصفهانی می فرماید: نسبت به موجودات نباتی اینها عدم و ملکه است. امّا نسبت به انسان نه، بین انسان تضاد وجود دارد. وقتی گفتیم بین حیات و موت انسان تضاد وجود دارد، یعنی هر دو امر وجودی هستند، یعنی انسان اگر هم مرد، آن طرف یک حیات دیگری دارد. در عالم برزخ یک حیاتی به خصوصی برای خود دارد، بعد دوباره احیا میشود، زنده میشود، حیات دوباره میگیرد.
- حیات اخروی.
(مرحوم طیّب اصفهانی) اینطور میفرماید: و به عبارت دیگر موت عبارت است از انتقال حیات عالم دنیا به حیات عالم برزخ. یعنی انسان وقتی از این دنیا میرود و میّت میشود، این نیست که از بین برود، بلکه به عالم برزخ منتقل میشود و باز دوباره در عالم برزخ به عالم قیامت منتقل میشود.
ولی نباتات اینطور نیستند. وقتی نباتات حیات دارند، این نحوهی وجودی آنها است، وقتی حیات از آنها گرفته شد، دیگر خلاص هستند. همان که مادیون راجع به انسان میگویند. میگویند: انسان هر چه است در همین دنیا است، وقتی مرد هم دیگر تمام میشود.
– آن بحث خود را دارد. «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت»[۴] «وحوش» تأویل دارد، شامل نباتات نمیشود.
«وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً»[۵] به معنای عدم حیات است که عبارت است از دورانی که انسان به صورت جمادات بوده است، در خاک بوده است، خود حضرت آدم ابو البشر (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) آن را… نحوهی ساختار وجودی حضرت آدم را با خاک شروع کردند. ملائکه خاک را به دستور خداوند جلّ و اعلی آوردند و به این شکل درآوردند. بعد «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[۶] خدا میفرماید: ملائکه این آدم را درست کردند، من او را به این شکل درآوردم. «فَإِذا سَوَّیْتُهُ» یعنی همه چیز او را به تصاویر درآوردم، همه را به شکل و صورت درآوردم. بعد «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» این عدم حیاتی است که عبارت است از آن دورانی که انسان جزء جوامد بوده است، جامد بوده است، جمود داشته است و حرکتی نداشته است.
بعد «فَأَحْیاکُمْ»[۷] اشاره به حیات نباتی و حیوانی و همچنین حیات انسانی است که پس از آن به انسان عنایت شده است. یعنی بعد از آنکه جمود داشت، آن وقت «فَأَحْیاکُمْ» خداوند انسان را خلق کرد و نفخ روح کرد و به این شکل درآورد.
«ثُمَّ یُمیتُکُمْ»[۸] اشاره به انتقال انسان از عالم دنیا به عالم برزخ دارد همان مرگ مصطلحی که همه از آن فرار میکنند.
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ»[۹] مرگی است که همه از آن فرار میکنند.
چرا فرار میکنند؟ برای اینکه دروغ میگویند. آیهی قبل میگوید: «قُلْ یا أَیُّهَا الَّذینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ».[۱۰]
- برای یهودیان است.
- مصداق آن در یهودیها است، معلوم نیست همه یهودی نباشیم.
وصال به خدا با مرگ
آیا کسی آرزوی مرگ میکند؟ نه نمیکند. چون میگویند: اگر شما از اولیاء خدا هستید ولی خدا هستید، دوست خدا هستید، میخواهید به خدا برسید، وصال هم با مرگ است.
«فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» آرزوی مرگ، تمنّای مرگ بکنید، نمیکنید. «بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ»[۱۱] به خاطر آن چیزی که از پیش فرستادیم، هیچ وقت تمنّا نمیکنید.
امّا بدانید «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ»[۱۲] شما از مرگ فرار میکنید، امّا او در مقابل شما ایستاده است. «فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ».
«فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و شما تمام آنچه را که انجام دادید را نشان شما میدهند. این نکته بسیار مهم است.
«ثُمَّ یُحْییکُمْ»[۱۳] اشاره به حیات عالم برزخ دارد که روح انسانی را به آن مرده برمیگرداند؛ منتها روح در جسم قرار نمیگیرد.
عدم حیات حسی و جسمی انسان در عالم برزخ
اگر دقّت بکنید در عالم برزخ وقتی انسان مرد، دیگر مرده زنده نمیشود. یک چیزهایی میگویند، قدیمیها تصویراتی میگویند که وقتی آدم میمیرد، بعد میخواهد بلند بشود، بینی او به لحد میخورد و این حرفها، همهی این بیاساس است. انسان وقتی از این دنیا رفت، دیگر از نظر حسّی و وجود جسمی حیات پیدا نمیکند.
اینکه «ثُمَّ یُحْییکُمْ» میفرماید، روح انسانی پس از مردن به بدن، نحو تعلّقی پیدا میکند، آن هم برای سؤال قبر
– نه جسم مثالی است. امّا اگر کسی در قبر، در کنار این مرده باشد و اسباب و وسائلی را بگذارید، نشان نمیدهد که این زنده شده است، دیگر حس در او نیست. با زبان روحی روحانی و مثالی خود تکلّم میکند و جواب نکیر و منکر را میدهد، با چشم روحی میبیند. آدم در عالم برزخ اینگونه است.
- جسم است؟
– جسم مثالی است. جسم مثالی انسان برای این است که ما بفهمیم. تعبیر معقول به محسوس است و الّا آن جسمی که ما میگوییم جسم است، نیست. این جسمی که الآن در دنیا است و با این خصوصیاتی که الآن وجود دارد که حس هم به دنبال آن است، نیست. روح است، از مثالی همه چیز معلوم است. مثالی یعنی آن قالبی که شباهت دارد به آن…
چون روح به جسم نحوه تعلّقی دارد. الآن اگر شما پدر خود را که از دنیا رفته است، در عالم خواب و رؤیا ببینید، او را با همان جسم دنیایی میبینید، چون نحوه تعلّقی به هر حال به این جسم دارد.
اینکه بعضیها گفتند: نه، همهی اینها یکی است و قائل به وحدت وجودی غلط هستند که همه متّصل به ذات وجود واجب الوجود هستیم، این اشتباه است و این کلمهای که در آن وجود دارد «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم»، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ»[۱۴] این در سورهی مبارکهی بقره آیه ۷ این در ردّ منکرین بر خلود، اشارهی به آن نمودند.
بعضی از مفسّرین میگویند: جملهی «ثُمَّ یُحْییکُمْ»[۱۵] به حیات بعد از برزخ، یعنی حیات قیامت اشاره میکنند. «ثُمَّ یُحْییکُمْ» یعنی به دنبال برزخی که انسانها مرده بودند، حیات دوباره میگیرند و قیامت میشود. و «ثُمَّ» به دنبال او است که «إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» که این «ثُمَّ» را هم به معنای واو معی دانستند، یعنی همراه با اینکه به ذات اقدس ربوبی مراجعه میکنند.
یک عدّهای گفتند این «ثُمَّ یُحْییکُمْ» یعنی مرگ تمام شد، در عالم برزخ قرار گرفتیم، «ثُمَّ یُحْییکُمْ» یعنی قیامت میشود.
– آن را نگفتم. بعضیها گفتند: اوّل آن «کُنْتُمْ أَمْواتاً» موت بودن در عالم جمادات که مثلاً ما خاک بودیم، در آن عالم قرار گرفتیم. بعد حیات پیدا کردیم، حیات که پیدا کردیم را در عالم رحم مادر و آن حرفها بود، بعد ولوج الرّوح میشود، این احیا میشود.
میفرماید: همهی اینها دلایل بر وجود این است که یک کسی است که دارد این کارها را ا راده میکند، این خلقها را دارد میکند، این مرگها را دارد درست میکند که همهی اینها نحوهی حیاتی است، نحوهی وجودی است. به عنوان ضدّین که حساب بکنید، هر دو وجودی هستند؛
منتها وجود مرگ و وجود حیات ضدّین هستند. همهی اینها نحوهای از استدلال کردن و دلیل آوردن بر وجود صانع و خالق است. در بحث این آیه نسبت به وجود صانع عالم، این است که سه نوع دلیل بر آن وجود دارد.
نوع اوّل آن حسّی وجدانی است، چیزی که دیده میشود. حسّی است، پیدا است.
دومین مورد آن منطقی برهانی است.
سومین مورد آن دینی قرآنی است. مرحوم طیّب اصفهانی اینطور تعبیر فرموده است.
علّامه به نحو دیگری بیان میکند که إنشاءالله بعد میرسیم آنها را میگوییم.
دربارهی حسی وجدانی میگوید از کلمهی «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ»[۱۶] استفاده میکنیم. یعنی شما مرده بودید، پس آن خداوند تبارک و تعالی شما را احیا کرد، یعنی شما را زنده کرد.
یعنی در واقع خود انسان شاهد بر این است که یک زمانی نبوده است و بعد بود شده است. نبود بوده است، بود شده است، خود انسان این را حس میکند. حس میکند که الآن بود شده است قبل از آن چه بوده است؟ چیزی نبوده است. در هر کجا بودیم، نبود بودیم. در این عالم نبود بودیم، نسبت به این عالم بود نبودیم.
نتیجه این است: پس ما که اینجا بود شدیم و وجود پیدا کردیم، یک کسی بوده است که ما را موجد کرده است، موجد ما بوده است، ما را به وجود آورده است. یعنی احتیاج به موجِد داریم، احتیاج به هستیدهنده دارد و آن نیست مگر ذات احدیّت.
منطق برهانی که دلیل منطقی این آیه بر وجود خالق و صانع است، از طریق تطوّر است.
تطوّر یعنی حالی به حالی شدن، یعنی دگرگون شدن. در هر چیزی تطوّرات وجود دارد. تطوّرات یعنی طورهای مختلف. خود طور یعنی حال، حالا تطوّر یعنی حال به حال. یعنی دگرگون شدن. اینکه یک موجودی مثل انسان، یک زمانی از جماد بوده است، بعد از موجودات زنده میشود، بعد دوباره حیات از او گرفته میشود، به عالم برزخ میرود و دوباره خاک میشود. این تطوّر یک متطوّر میخواهد، یعنی یک کسی میخواهد که این را حال به حال بکند. یک کسی میخواهد که این را طور به طور بکند و آن نیست مگر ذات حضرت احدیّت.
در قرآن در مورد خود عالم احیای انسان مراحل مختلفی گفته شده است. مثلاً از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، از مضغه بعد عظام گفته میشود. «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ»[۱۷] استخوان در او ایجاد کردیم، بعد او را متولّد کردیم. «طِفْلاً» و طفل به دنیا میآید. همین طفل باز دوباره مراحلی دارد. طفولیّت، بعد کودکی، بعد نوجوانی، بعد جوانی، بعد مسنی، بعد پیری، یک کسی در ایجاد و انشاء این بحثها است و آن نیست مگر خالق احدیّت.
امّا دلیل دینی و قرآنی این آیه و سایر آیات توحیدی از این جهت میفرمایند که اینها همه آگاهیبخش به عقل هستند که عقل انسان را آگاهی میدهند، به جهت اینکه برسانند عقل را بر فکر کردن نسبت به اینکه وجود صانع را درک بکنیم. یعنی به طریق استدلال بر وجود صانع و توحید و صفاتی که راجع به حضرت حق است را برای آن عقل بیان بکند و آن را آگاه بکند.
علاوه بر این مطالبی که به نحوه اجمال گفت، اینها دلالت بر ثبوت عالم برزخ وقایع بعد از موت تا وقوع قیامت و بازگشت خلایق برای حساب و کتاب در روز قیامت به اعمال آنها نسبت به خوبیها و بدیها است تا یا داخل در بهشت بشوند و إنشاءالله خالد بشوند، خلود پیدا بکنند یا در قیامت و دوزخ.
مرحوم طیب اصفهانی میفرماید: مفادّ آیهی شریفه این است که با این ادلّه واضحه و نشانههای روش بر وجود صانع عالم، جای شگفت است که انسان به حدّ کفر برسد و کافر بشود.
به یاد دارید یک بار بحث گناه کردن را از قول مرحوم اشتهاردی عرض کردم که از ایشان پرسیدیم: چه کار بکنیم که گناه نکنیم؟ فرمود: گناه آن عملی را میگویند که شما عالماً، عامداً مرتکب میشوید. یعنی میدانید که این امر خدا است، عمداً ترک میکنید. میدانید که این مورد غضب خدا است، حرام است امّا عامداً، عمداً آن را مرتکب میشوید.
شما هم میدانید به وجود خود که حضرت حق است و خدایی است، این در ذهن همهی انسانها وجود دارد که خدا وجود دارد امّا آن وقت میآیید کفر میورزید. یعنی حق را میپوشانید. آنچه را که میدانید، نادیده میگیرید. مثل همان گناه کردن است، یعنی عالماً میدانید که حضرت صانع موجود است، عامداً آن را نادیده میگیرید.
لذا این کفر بر کسانی شامل میشود که عالماً میداند خداوند است، به وجود صانع علم دارد امّا آن را عمداً نایده میگیرد، این کافر میشود. لذا «کَفَرَ أی سَتَرَ»، «سَتَرَ» یعنی باید یک چیزی باشد تا شما آن را بپوشانید. بنابراین اگر کسی به فرض «لو» -یعنی محال- این چیزها را نداند، آن وقت میفرماید: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً»[۱۸].
[۱]– سورهی بقره، آیه ۲۸
[۲]– سورهی ملک، آیه ۲٫
[۳]– سورهی انعامف آیه ۶۱٫
[۴]– سورهی تکویر، آیه ۵٫
[۵]– سورهی بقره، آیه ۲۸
[۶]– سورهی حجر، آیه ۳۹ و سورهی ص، آیه ۷۲٫
[۷]– سورهی بقره، آیه ۲۸
[۸]– سورهی بقره، آیه ۲۸
[۹]– سورهی جمعه، آیه ۸٫
[۱۰]– همان، آیه ۶٫
[۱۱]– همان، آیه ۷٫
[۱۲]– همان، آیه ۸٫
[۱۳]– سورهی بقره، آیه ۲۸
[۱۴]– سورهی بقره، آیه ۷٫
[۱۵]– سورهی بقره، آیه ۲۸
[۱۶]– سورهی بقره، آیه ۲۸٫
[۱۷]– سورهی مؤمنون، آیه ۱۴٫
[۱۸]– سورهی اسراء، آیه ۱۵٫
بازدیدها: 1
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.