تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۳ جلسه ۱۱ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۱۲ جلسه تفسیر آیه بیست و سوّم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۲۳) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۳ جلسه ۱۱
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۱۲ جلسه تفسیر آیه بیست و سوّم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
و اگر درباره کتابى که ما بر بنده خودمان (پیامبر) فرو فرستادهایم شک و تردیدى دارید (لااقلّ) یک سوره، همانند آن بیاورید و شاهدان خود را غیر از خدا، براى این کار دعوت کنید اگر راست مىگویید (یعنى اگر شما به تنهایى قدرت معارضه ندارید از همکاران خویش نیز در این امر کمک بگیرید).
تفسیر سوره مبارکه بقره – آیه ۲۳
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۲۳) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ»
وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۲۳) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ»[۱]
در بحث حقیقت معنای معجزه در ذیل این آیات، مرحوم علّامه طباطبایی برای بیان حقیقت معجزه، هفت فصل را باز کردهاند و به عنوان هفت مطلب و مقدّمه برای بیان معجزهی قرآن ـاینکه قرآن آیهی معجزه استـ بیان فرمودهاند.
قرآن قانون علّیّت عمومی را پذیرا بوده است، حوادث خارق العاده را هم پذیرفته است که وجود دارند. قرآن در عین اینکه حوادث مادی را به علل مادی نسبت میدهد، آنها را به خداوند تبارک و تعالی هم نسبت میدهد. قرآن برای نفوس انبیا تأثیری در معجزات قائل است. مورد پنجم اینکه قرآن معجزاتی دارد که به نفوس انبیا مؤثّر است، (که این معجزات را) به خدا هم نسبت داده است. قرآن معجزه را به سببی نسبت میدهد که نسبت به آنچه انجام میشود ـ ما به آن معجزه میگوییم ـ مغلوب ناپذیر است، یعنی همیشه غالب است.
یعنی بین سبب معجزه و سبب غیر معجزه فرق است. اسباب غیر معجزه مانع پذیر هستند، ممکن است در جایی مغلوب شوند، امّا اسبابی که برای معجزات است به گونهای هستند که پیروزی در آنها صد درصد است. هیچ زمانی تخلّف از آن نخواهد شد.
مورد هفتم این بود که قرآن کریم معجزه را برهان بر حقّانیّت رسالت میداند، نه اینکه یک دلیل عامیانه باشد. این هفت بیان بود. پنج مورد را توضیح دادیم و مفصّل بیان کردیم. دو مورد آخر را توضیح بدهیم و إنشاءالله به مطلب بعدی و نکات بعدی در این باب برسیم.
در اینجا خود مرحوم علّامه طباطبایی مختصر و مفید مطالبی را بیان فرموده است که میخوانم و توضیح میدهم. میفرماید: «فَقَد تَبَیَّنَ مِن فُصولِ السَّابِقَه مِنَ البحث أنَّ المُعجِزَه کَسَائِرِ الأمور الخَارِقَه لِلعَادَه لَا تُفَارِق الأَسباب العادیّه فِی الإحتیاج إِلی سبب طبیعیّ» میگوید: از آنچه در فصول پنجگانهی قبلی گذشت، روشن شد که بحث از معجزه مثل سایر اموری که خارق العاده بود، از اسبابی که معمولاً نیاز به آنها دارد جدا نمیشود. اسباب آنها باید باشد. اینجا هم همینطور است، معجزه سبب میخواهد.
«فِی الإِحتیاج إِلَی سَبَبِ طَبیعیٍّ وَ أَنَّ مَعَ الجَمیعِ أَسبَاباً بَاطِنِیَّه»، میفرماید: با همهی اینها اسباب باطنیّهای وجود دارد. «و أنّ الفرق بَینَها»، فرق بین آن اسباب این است که «أَنَّ الأمورَ العادیّه مُلازمَهٌ لأَسباب الظّاهریّه». میفرماید: اسباب و امور عادیه، ملازم با اسباب خود هستند، آن هم اسباب ظاهریّهای که «تُصَاحِبُهَا الأسبابَ الحقیقیّه»، همراه با اسباب حقیقیّهی طبیعیه است. «غالباً أو مع الأغلب وَ مَعَ تِلکَ الأسبابِ الحَقیقیّه»، میفرماید: و همراه با این اسباب حقیقیّه، «اراده الله و أمرُهُ»، ارادهی حضرت حق بر آن است.
«و الأَمورُ خارِقهُ لِلعَادَهِ مِنَ الشُّرور»، میفرماید: آن اموری که خارق العاده است، طبیعی نیست. از جهت شرور مثل سحر، مثل کُهانه و امثال اینها. میفرماید: «مُستندهٌ إلی أسبابٍ طبیعیّه مُفارقهً لِلعَادَه مُقارنهً لِلسَّبَبِ الحَقِیقِیَّه بالإِذنِ وَ الإِرَادَه». میفرماید: اینها به اسباب طبیعی مستند هستند که «مُفارقهٌ لِلعادَه»، شاید عادتاً هم جدا شوند. «مُقارنهً لِلسَّبَبِ الحَقِیقِیَّه»، مقارن با سبب حقیقی هستند.
«مُقارنهً لِلسَّبَبِ الحَقِیقِیَّه»، به اینکه اذن… ببینید، باید همهی اینها مأذون باشند، حتّی سحر هم باید در مکان اذن قرار بگیرد، عمل ساحر در مکان اذن قرار بگیرد تا بتواند نتیجه داشته باشند.
«کَإِستِجَابَهِ الدُّعا»، مثل استجابت دعا. «و نحو ذَلِک مِن غیر تَحَدٍّ یُبتَنی عَلیهِ ظُهورُ حَقِّ الدَّعوَه»، بدون اینکه به حدّی برسد ظهور حقّانیّت دعوت مبتنی بر آن باشد. یعنی حقّانیّت دعوت بخواهد در آن ظهور کند. «وَ أَنَّ المُعجِزَهَ».
امّا معجزه. «مُستَنَدَهٌ إِلَی سَبَبٍ طَبیعیٍّ»، آن هم مستند به سبب طبیعی خود هست. «حَقِیقیٍّ بإذن الله»، سبب آن حقیقی است، آن هم به اذن و امر خدا. «إِذَا کَانَ هُنَاک»، آنجایی که «تُحَدٌّ یُبتَنی عَلَیهِ صِحَّه النُّبُوَّهِ وَ الرِّسَالَه»، تا آنجایی که برای رسالت و نبوّت، یک برهان درست میکند، یک دلیل میشود. «عَلَیهِ صِحَّه النُّبُوَّهِ وَ الرِّسَالَهِ وَ الدَّعوَهِ إلَی اللهِ تَعالی».
«وَ أَنَّ القِسمَینِ الآخِرَین یُفارقان سَائِرَ الأَقسَام فِی أنَّ سَبَبِهِمَا لَا یُصیرُ مغلوباً مقهوراً»، فرق آنها این است که در این دو قسمت آخر، خصوصاً در بحث معجزه، سببی که برای معجزه است آن سبب هیچ وقت مغلوب و مقهور نمیشود. «قَطٌّ»، یعنی اصلاً. «بِخِلافِ سَائرِ المُسَبِّبات»، امّا غیر معجزه ممکن است طوری باشد که مقهور قرار بگیرد، مانع بتواند برای آن ایجاد شود و نگذارد آن سبب در مسبّب خود اثر کند. امّا در معجزه آنچه که مسلّم است این تفاوت است، سبب معجزه به گونهای است که تخلّف ناپذیر است.
میفرماید: اگر کسی اشکال کند «فَإِن قُلت فَعَلی هذا لَو فَرَضنا الإحَاطَهُ وَ البُلوغ إِلی السَّبَبِ الطَّبیعیِ الَّذی لِلمُعجزه کَانَتِ المُعجِزَه مَیسوره مُمکِنَهُ الإِتیان لِغیرِ النَّبی أِیضاً». کسی بگوید اگر اینطور باشد برای غیر پیغمبر هم میتواند باشد. «وَ لَم یَبقِ فرقُ بینَ المُعجزَه وَ غیرها إِلّا بِحسبٍ النِّسبَه»، فرقی بین معجزهی پیغمبر و غیر پیغمبر نیست، مگر اینکه بگوییم این معجزه برای پیغمبر است، این معجزه برای فرد دیگری است.
«وَ الإِضافهُ فقط فَیَکونُ حِینَئذٍ أمرٌ مَا مُعجِزَهُ بِالنِّسبَهِ إِلی قومِ غَیر مُعجِزَه بِالنِّسبَهِ إِلی آخرین». یک امری به نسبت یک عدّهای معجزه باشد، به نسبت عدّهی دیگری معجزه نباشد. «وُ هُمُ المُطَّلعون عَلی سَببِها الطَّبیعیِّ الحَقیقی». در حالی که مردم هم مطّلع هستند بر اینکه سبب این امر چیست، سبب حقیقی آن را میدانند. اینطور میشود که در یک زمانی یک چیزی برای عدّهای معجزه است برای یک عدّه معجزه نیست. در زمان دیگری معجزه نیست، در این زمان معجزه است. یا برحسب احوال یک سری افراد معجزه است، برحسب احوال یک سری افراد معجزه نیست.
میفرماید: «فلو ظَفَر البَحثُ العِلمی عَلَی أَلأسبابِ الحَقیقیّه الطبیعیّه القصوی لَم یَبقِ موردٌ للمُعجِزَه». اگر اینطور شد پس هیچ موردی برای معجزه معنا ندارد. دیگر عجز نیست، اگر اینطور باشد عجزی برای کسی باقی نمیماند.
«وَ لَم تُکشِفِ المُعجزه عَنِ الحَق»، اینجا دیگر برهان برای حقّانیّت دین و نبوّت و پیغمبر باقی نمیماند. «وَ نَتیجَهُ هذا البَحث أَنَّ المُعجِزَه لَا حُجِّیَّهَ فیها»، میفرماید: اینجا برای معجزه حجّیّتی نیست «إِلَّا عَلَی الجاهل»، فقط در مورد آدم جاهل حجّیّت پیدا میکند. «بِالسَّبب فَلَیست حُجَّهٌ فِی نَفسِهَا». بنابراین معجزه در اینجا به خودی خود حجّت قرار نمیگیرد. اینجا میخواهد بگوید لبّ اشکال این است، اگر ما معجزه را یک کلّی اضافه حساب کنیم، در نتیجه این میشود که معجزه، معجزهی حقیقی نیست. یعنی عجز حقیقی ندارد. برای بعضی عجز دارد، برای بعضی ندارد. در عصری عجز دارد، معجزه است، در بعضی اعصار معجزه نیست.
«قُلت»، جواب میدهند. «کَلَّا»، یعنی ایشان کلّ این مطلب را رد میکند. «فَلَیستِ المُعجزه معجزهٌ مِن حَیثُ أَنَّها مُستندهٌ إِلی سبب طبیعیٍّ». معجزه معجزه نیست، به جهت اینکه… میفرماید: معجزه را معجزه نمیدانیم به اینکه آن را نسبت به سبب حقیقی بدهیم. «مجهولٌ حَتّی تَنسَلِخُ عَن إِسمها عِندَ إرتفاع الجَهل». تا جایی که معجزه باشد… تا آنجایی که جهل از آن نسبت به سبب حقیقی برداشته شود.
مثل شعبده بازها، کارهای تردستی انجام میدهند، شعبده درست میکنند، بعضی افراد میتوانند دست آنها را بخوانند (بفهمند که چه میکنند). برای آنهایی که نمیدانند شعبده تعجّبآور است، ولی برای آنها که میدانند چه خبر است تعجّبآور نیست. میداند که شعبده باز کبوتر را در آستین خود کرده، تردستی میکند، کاری میکند که فکر میکنند یک شیئی را تبدیل به کبوتر کرد.
«بَل هِی مُعجزهٌ مِن حَیثُ أنَّها مُستندَهُ». میگوید: بلکه معجزه بالاتر از این حرفها است، مستند به امری است که «مُفارقٌ لِلعادَّه»، جدا از عادت و طبیعت است. «غَیرُ مَغلوبِ السَّبَب»، هیچ وقت سبب آن مغلوب نمیشود. «قَاهِرَهُ العِلَّهُ البتّه». همیشه علّت آن پیروز است. «وَ ذَلِکَ کَمَا أنَّ الأمر الحادِث مِن جَهه إِستجابَه الدُّعاء کِرامَهُ مِن حیثُ إِستنادِهَا إِلی سَبب غَیر مَغلوب کَشفاء المَریض».
میفرماید: «وَ ذَلِکَ»، و این مطلب نظیر این است که یک امری از جهتی حادث شود، مثلاً استجابت دعا، کرامت باشد. «مِن حیث» اینکه آن را به سبب غیر مغلوب استناد میکنیم. میگوییم امام رضا شفا داد، امام رضا شفا داد نه اینکه او را با دارو درمان کرد، آمد او را جراحی کرد و خوب شد. نه، آن بیماری، آن سلّولهایی که به عنوان سلّولهای سرطانی در بدن این بیمار قرار گرفته، همه را تبدیل به سلّولهای نافع برای بدن کرد. این معجزه میشود.
«کَشفاء المریض مَعَ أَنَّهُ یُمکِنُ أَن یُحدِثَ مِن غَیرِ جَهَتِهِ». بله، ممکن است از باب امکان بگوییم این مریضی را با دوا هم میشد علاج کنیم، امّا آیا صد درصد نتیجه داشت یا نداشت؟ معلوم نیست. امّا این شفایی که از صاحب کرامت گرفت، اصلاً سلّولهای سرطانی را تبدیل به سلّولهای بنیادی کرد.
«مَعَ أَنَّهُ یُمکِنُ أَن یُحدِثَ مِن غَیرِ جَهَتِهِ کَجَههِ العِلاج بِالدَّواء غیرُ أَنَّهُ حینَئِذِ أَمرُ عادِیٍّ یُمکِنُ عَن یَصیرَ سَبَبُهُ مَغلوباً مَقهوراً بِسَبَبٍ آخِرٍ أَقوی مِنک». ببینید این نکته خیلی مهم است، بحث معجزه باید به گونهای باشد که واقعیّت آن و حقیقت آن خارق العاده باشد. یعنی باید از اسباب طبیعی خارج باشد. اگر بخواهیم بگوییم اسباب طبیعی آن وجود دارد، آن وقت غیر قابل… همه میتوانند، دیگر عجز نیست. معنای معجزه در اینجا متصوّر نیست. پس بنابراین در اینجا آنچه مسلّم است این است که سبب معجزه، اسباب خارق العادهای است که غالب و قاهر بر همهی اسباب است و تخلّف ناپذیر است. این امر ششم بود.
امر هفتم، فرمودند: قرآن کریم که میگوییم معجزه است به عنوان یک برهان بر حقّانیّت رسالت نبیّ خاتم محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اقامه میکنیم. یعنی برهان برای صحت رسالت پیامبر میشود. نه اینکه یک دلیل عامیانه برای آن باشد، بگوییم هر پیغمبری که میآید یا هر کسی که میخواهد یک دینی را مطرح کند، یک آیینی را مطرح کند، باید یک آیین نامهای هم همراه خود داشته باشد. پیغمبر هم که آمده یک دینی را بیان کرده، یک آیین نامهای هم آورده، یک کتابی هم آورده است. مثل تورات، مثل انجیل، پیامبران دیگر هم این را داشتند. مثل صحف، مثل زبور است.
امّا اینجا میگوید فرق قرآن با بقیّه کتب این است که خود قرآن یک برهان است. یعنی خود آن معجزهای است همهی آنهایی که در برابر قرآن قرار گرفتهاند، عاجز از این بودند که بتوانند برای سورهای از سورههای قرآن شبیه بیاورند، نظیر بیاورند، نتوانستند. بحث اعجاز همین است.
غیر از این نیست که خداوند قرآن را خلق کرد و به دست پیامبر خود برای ما آورد و فرستاد، مسلّم همهی آنهایی که در برابر قرآن قرار بگیرند عاجز میشوند، نمیتوانند چیزی را در برابر قرآن برای ما اقامه کنند. لذا میفرماید: قرآن «یُعَدُّ المُعجزه بُرهاناً عَلَی صِحَّهِ الرِّسَالَه». قرآن…
خیلی افرادی که اوّل پیدایش اسلام و اوایل بعثت به دین اسلام و به رسالت پیامبر و به نبوّت پیغمبر ایمان آوردند، به سبب همین قرآن بود. یعنی الفاظ و آیات قرآن را که میشنیدند، مورد تحوّل و انقلاب قرار میگرفتند و به آنچه پیامبر میفرمودند ایمان میآوردند.
– حتّی بعضی از آنها بلاغت هم داشتند.
– بله. گفتیم انحاء مختلف اعجاز و تحدّی حضرت حق نسبت به قرآن، یکی فصاحت و بلاغت بود. پنج مورد بود، یکی فصاحت و بلاغت بود. چون آنها وقتی میدیدند کلامی اینقدر فصیح است، آن هم به دست کسی که سواد ظاهری ندارد، سواد خواندن و نوشتن ندارد، امّی است. یعنی همان چیزی که به طور طبیعی میدانست، هیچ درسی نخوانده است. به دست چنین کسی چنین کلمات و جملاتی آورده شده است، با این بیان عالی و فصاحت و بلاغت بالایی که دارد، اینها متأثّر میشدند. باعث میشد که به سمت پیغمبر بیایند و بالاخره نتیجه این بود که ایمان میآوردند.
– اینکه امّی بودند، فصاحت و بلاغت را چطور میفهمیدند؟
– عربها که فصاحت و بلاغت را میفهمیدند. امّا بحث اینکه چه کسی قرآن را برای شما آورده است مهم است. کسی که از نظر ظاهری هیچ فصاحت و بلاغتی بلد نبود، یعنی سواد نداشت و خواندن بلد نبود. پس اینکه چنین فردی چنین کلامی را آورده است، با این عظمت از جهت فصاحت و بلاغت است، معلوم است خارق العاده است. معلوم است منبع او جز ذات احدیّت نیست. لذا ایمان میآوردند.
میفرماید: «وَ هَاهُنا سؤالٌ»، مرحوم علّامه میفرماید: سؤال است. «وَ هُوَ أنَّهُ مَا هِیَ الرَّابِطَهُ بَیَنَ المُعجِزَه وَ بینَ حَقیقَهِ الدَّعوی الرِّسَالَه». میفرماید: چه ارتباطی وجود دارد بین اینکه پیغمبر آمده رسالت خود را آورده و اینکه قرآن معجزه باشد؟ «مَعَ أنَّ العَقل لَا یری تَلازُماً بینَ صدقِ الرَّسول فِی دَعوَتِهِ إِلی الله سُبحَانَه»، اینکه عقل ملازمهای بین صدق رسالت رسول در دعوت به خدای سبحان نمیبیند. «وَ بینَ صدور أَمر خارقٌ للعادَّه عن الرَّسول»، و بین اینکه رسول یک امر خارق العادهای بیاورد. «عَلی أنَّ الظّاهر من القرآن الشّریف»، که آن هم از قرآن شریف باشد.
«تقریرٌ ذلک فِیما یحکیه مِن قصصِ عدَّهٍ مِن الأنبیاء کَهود و صالح و موسی و عیسی و محمّد (صَلّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فإنّهم عَلَی مَا یُقَصّه القرآن حینما بثوا دَعوَتَهُم سَئلوا عَن آیهٍ تَدلُّ عَلی حقیقه دَعوتهم فأجابوهم فِیما سئلوا وَ جاءوا بالآیات». وقتی آنها آمدند و در برابر… مثل قصصی که از انبیا بیان شده، از حضرت هود، صالح، موسی، عیسی، خود پیامبر، بر آنچه آنها قصّه میشود و بیان میشود از جهت قرآن (قصّههایی که قرآن بیان میکند). آنها سؤال میکنند از اینکه چه آیهای است دلالت بر این کند؟ چه نشانهای است که بر حقیقت این دعوی و دعوتهای آنها دلالت کند؟ «فَأجابوا»، پس آنها جواب میدهند ایشان را «فِیما سئلوا»، در آنچه سؤال کردهاند و «جاءوا بالآیات»، و آیات را میآورند.
وقتی آیات را میآورند… در قصّهی پادشاه حبشه، در فیلم محمّد رسول الله اگر دقّت کنید، وقتی که آن مسلمان فراری از مکّه که همراه با دیگران بود ـاز طرف پیغمبر فرار کرده بودند و به حبشه پناه برده بودندـ چند آیه از آیات قرآن را راجع به حضرت عیسی و حضرت مریم بیان کرد، اصلاً آنچه در اعتقاد پادشاه بود (بیان شد). طوری شد که پادشاه آنها را در امنیت کامل قرار داد. نشانهی این است که آیات قرآن اینگونه میتوانند جوابگو باشند، بیانگر باشند و نشانه و آیه بر حقّانیّت رسالت نبیّ مکرّم باشند.
[۱]– سورهی بقره، آیات ۲۳ و ۲۴٫
المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص: ۸۳
بازدیدها: 0
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.