تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۳۵ جلسه ۵ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی هفت جلسه تفسیر آیه سی وپنجم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ * فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۳۵ جلسه ۵
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
هفت جلسه تفسیر آیه سی وپنجم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
«وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ * فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ».[۱]
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
و گفتیم: اى آدم! تو و همسرت در این بهشت سکونت گیرید و از هر جاى آنکه خواستید فراوان و گوارا بخورید، و به این درخت نزدیک نشوید که [اگر نزدیک شوید] از ستمکاران خواهید شد. (۳۵) پس شیطان، هر دو را از [طریق] آن درخت لغزانید و آنان را از آنچه در آن بودند [چه مقام و مرتبه معنوى، و چه منزلت و جایگاه ظاهرى] بیرون کرد. و ما گفتیم: [اى آدم و حوا و اى ابلیس!] در حالى که دشمن یکدیگرید [و تا ابد، بین شما آدمیان و ابلیسیان صلح و صفایى نخواهد بود، از این جایگاه] فرود آیید و براى شما در زمین، قرارگاهى [براى زندگى] و تا مدتى معین، وسیله بهره ورى اندکى خواهد بود. (۳۶)
تفسیر سوره مبارکه بقره – آیه ۳۵
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اوّلاً کسی خواست قرآن را بخواند، گرچه از حفظ باشد رسول اکرم تأکید کرد از روی آن بخوانید. یکی از جهات آن این است که اصلاً خود نگاه کردن به قرآن ثواب دارد و باعث سال ماندن چشم میشود و یکی از حکمتهای آن هم این است که اگر قرآن از رو خوانده بشود، تحریف نمیشود. چون بالاخره کسی که از حفظ باشد ممکن است یک زیر و زبر بخواند، یک اشتباهی بخواند، این کم کم به عنوان یک قرائت قلمداد میشود. لذا رسول اکرم فرمودند: گرچه قرآن را از حفظ هستید ولی از روی آن بخوانید.
بعد هم حفاظت از قرآن حفظ کردن قرآن نیست. حفظ کردن قرآن خوب است، فضیلت دارد، خیلی ارزش دارد که کسی حافظ باشد امّا محافظ بودن مهمتر است. در درجهی اوّل محافظ بودن قرآن است. محافظ بودن یعنی قرآن را حفظ بکنید، به قرآن عمل بکنید، تدبّر در قرآن بکنید.
دراین آیه «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ» دو مطلب وجود داشت که گفتیم. یکی بحث امر و دیگری یکی بحث نهی بود. این دو امری که اینجا آمده است، اکثر مفسّرین قائل به این هستند که امر آن امر ترخیصی است و زمینهساز برای آن نهی تحریمی است. مثل اینکه شما میخواهید بچّه را از یک چیزی دور بکنید، چند چیز برای او ایجاد میکنید. میگویید: به پارک برو این کار را بکن، آن کار را بکن، امّا ناسزا نگو. امّا بیادبی نکن. داد نزن اینها را میخواهید بگویید.
این هم همینطور است. اینجا حضرت جلّ و اعلی نسبت به حضرت آدم و حوا میگوید: شما «فی الجنّه» در بهشت آرامش و اسکان بگیرید. «یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ» با همسر خود در هر کجای بهشت که میخواهید اسکان بگیرید.
آن هم «وَ کُلا مِنْها» هر چه هم میخواهید از بهشت بخورید. «رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما» هر طور هم که میخواهی با همسر خود باشی، باش.
امّا این دو امر زمینه شد، توطئه شد یعنی زمینهسازی شد بر اینکه نهی را بیاورد. «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ».
منظور از این شجره چه بوده است؟ «وَ لا تَقْرَبا» یعنی نه اینکه نزدیک آن نرو، مثل «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى»[۱] مثل «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ»[۲] این اینگونه است. «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ» یعنی «و لا تأکلا منها» یعنی از این شجره چیزی نخورید. «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ» یعنی به مال یتیم نزدیک نشوید. یعنی دست به مال یتیم نزدیک نخواهید، از مال یتیم استفاده بکنید. اگر به خانهی یک یتیم رفتید و یک غذایی خوردید، باید از او بهتر پذیرایی بکنید. «إِلاَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ» این از همین قبیل است. «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ» این معنا را نمیدهد که یعنی نزدیک آن نرو، یعنی از آن نخور.
این شجره چه شجرهای بوده است. اقوالی که گفته شده است و احتمالاتی که داده شده است هفت قول است. یکی این است که حنطه باشد، همان گندم باشد که معروف همین گندم است.
- گندم که درخت ندارد، نمیشود به آن شجره گفت.
– شجره هم کم کم ایجاد میشود. الآن یک سری از گیاهان است، یک سری از میوهها است که بوتهای است امّا کم کم داریم اینها را درخت میکنیم. یعنی آنها را میبندیم و بالا میبرد.
اینکه شما گندم دنیا را با گندم بهشت مقایسه بکنید خیلی فرق میکند. آنجا ممکن است درخت داشته است. اصلاً اینکه درخت را گفته است، احتمالات مختلف را در آن به وجود آورده است که یکی از آنها حنطه باشد. یکی از آنها انگور باشد.
– پس گندم نمیتواند باشد.
- ذوق شما این است. آنچه که از تتبّع در این مورد در اقوال مختلف برمیآید، احتمال حنطه و گندم زیادتر است.
- گندم جزء غلات است، درخت جزء میوه است.
– شما به عنوان قول هشتم اینطور بفرمایید، اشکالی ندارد احتمالات است. اینکه درخت گفته میشود یا نمیشود عرض من این است که اینطور نیست که اگر اینجا بوته داشته باشد، در بهشت نتواند درخت داشته باشد یا برعکس آن. خیار هم درخت ندارد اما خیار درختی میگویند. امّا صنعت آن را برنامهریزی کرده است، به آن حالت درخت میدهند، آن را به نخ میبندند بالا میرود، تا چندین متر رشد میکند و محصول میدهد. این چیز خاصّی نیست که بخواهید روی این حرف بزنید.
یکی از احتمالات آن انگور است که این شجرهی منهیّه انگور باشد.
یکی احتمال دیگر انجیر است.
چهارمین مورد زیتون است. شجرهی منهیّه زیتون باشد.
پنجمین مورد آن کافور است.
و ششمین مورد آن درخت علم و خیر است. و هتفمین مورد آن درخت خلد است. این دو تا آخری را توضیح بدهیم.
قائل قول ششم، شخصی به نام کلبی است که از شیعیان بوده است. اینجا مرحوم طیّب اصفهانی میفرماید: محمّد بن سائب کلبی که از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق (علیهم صلوات الله اجمعین) است که در زمینهی تفسیر، روایت، علم تاریخ و انساب آگاهی فراوانی داشته است. البتّه علمای رجال اهل سنّت او را تضعیف کردند. تضعیف کردن او هم به این است که میگویند: این شیعه است.
اهل سنّت اگر بخواهند کسی را تضعیف بکنند، او را به شیعه بودن تضعیف میکنند. لذا این تضعیف توثیق میشود. خدا رحمت بکند امام را فرمود: اگر آمریکا یک روز از یک کسی تعریف کرد، بداند یک کار اشتباهی شده است که آمریکا و دشمن از کسی تعریف و تمجید بکنند امّا اگر دیدید دارد دارد به کسی حمله میکند بدانید که…
در خصوص تفسیر قرآن مرحوم محمّد بن سائب کلبی خیلی تبحّر داشته است. پسر او هم هشام بن محمّد است که از خواصّ اصحاب حضرت صادق آل محمّد (صلوات الله علیهم أجمعین) است و بسیار به فضل و علم و اینها مشهور است که از بزرگان شیعه است و به همین دلیل باز دوباره سنیها او را تضعیف میکنند که در سال ۱۴۶ هجری از دنیا رفته است. احوال او را در موسوعهی طبقات الفقهاء جلد ۲، صفحهی ۴۹۸ بیان کرده است. این یک قول است که قائل آن هم این شخص است.
قول هفتم که کلمهی خلد را آوردند و گفتند: شجرهی خلد است. یعنی شجرهای که باعث جاودانگی بشود.
این را هم ابن جذعان نقل کرده است که کلاً این قول را باطل میدانیم ما.
به این علّت آن را باطل میدانیم که این را از قرآن سورهی مبارکهی طه آورده است که میفرماید: «هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى»[۳] که این کلام نقل شده از شیطان در قرآن است. لذا از این جهت آن را باطل میدانیم و آن صحیح نمیدانیم ولی ایشان هم به این مطلب قائل شده است که علیّ بن زید بن جذعان از علما و فقیهان بصره بوده است، در قرن دوم زیست میکرده است سال ۱۳۱ هجری هم فوت شده است. احوال او هم در سیر اعلام النّبلاء، جلد ۶، صفحه ۴۲ بیان شده است که البتّه میگویند در اواخر عمر خود یک مقدار حواس پرتی پیدا کرده بود ولی آدم حسابی بوده است و به همین جهت هم که شیعه بوده است، مورد تضعیف اهل سنّت هم قرار گرفته است
این هفت قولی است که در شجرهی منهیّه بیان شده است آنچه که بیشتر از شجرهی منهیّه برمیآید همان گندم و حنطه است. آنچه که نزدیکترین قول در اینجا است، این است که شجره که به یک چیزی شجره میگویند، عبارت است از آن چیزی که دارای میوهها است.
آنچه که در روایات و اخبار است در بهشت یک درخت هر نوعی میوهای را شما اراده بکنید دارا است. لذا حالا شما میگویید: حنطه، اینجا با دنیا مقایسه میکنید میگویید: بوته است، در دنیا شجر ندارد. این حرفها در آن دنیا وجود ندارد. اگر کسی یک شجر در آن دنیا و در عالم آخرت و بهشت داشت، همه چیز در آن وجود دارد.
- معاد ما جسمانی است. این راجع به کلمهی شجره بود.
کلمهی فاء «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ»[۴] این فاء، فاء تفریع با جملهی شرطیّه حذف شده است. یعنی در واقع آیه را که دقّت بفرمایید «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ» «فإن تقربا فتکونا من الظّالمین» آنچه که برای انسان مورد توجّه بوده است این است که ماندن او در بهشت به خوبی است و این ظلمی هم که به خود میکند، دیگر به سختی میافتد.
منتها یک چیزی به ذهن انسان میرسد و آن آیات قبل… اگر ما دقّت داشته باشیم خداوند سبحان در آیهی سیام میفرماید: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۵]، خداوند کلمهی «فِی الْأَرْضِ» را آورد. بهشت ارض نبوده است. درست است «من الارض» مایهی خمیرهی وجود انسان را خدا (از زمین) برگرفت و آن را خلق کرد امّا «فِی الْأَرْضِ» نبود، «من الارض» بود. اگر اینجا ما بگوییم: «فِی الْأَرْضِ» و کلمهی فی را به عنوان ظرفیّه فرض بکنیم، این خیلی توجیه زیبایی میشود که بگوییم خداوند میخواسته آدم به زمین بیاید، باید یک زمینهای ایجاد میشد تا از بهشت رانده بشود و به زمین بیاید.
در حالی که اینطور نبوده است. ما هم خلیفه الله خواستیم بشویم، خلیفه الله فی الدّنیا شاید خیلی مطرح نباشد. خلیفه اللّهی در عالم قیامت و زندگی ابدی مهم است. آنجا بیشتر مورد توجّه است.
لذا این که «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ» فرمودند، یعنی بعضی از زمین را… ما میخواهیم این آدم را از جنس زمین خلق بکنیم. خدا میخواهد خلق بکند امّا از جنس زمین آدم را خلق بکند.
چون جنس زمین به گونهای است که قابلیّت تعالی دارد، میتواند رشد بکند و الّا اگر کلمهی «فِی» را به معنای ظرفیّه بگیریم، یعنی «فِی الْأَرْضِ» خلیفه قرار بدهد، اگر زمین مظروف خلیفهگری انسان و آدم برای حضرت حق باشد، باید یک کاری میکرد که روی زمین بیاید. گرچه این به ذهن میآید امّا از این جهت تأویل میشود و آنچه که مسلّم است روایاتی که آمده است این است که از زمین انسان را خلق میکند، یعنی از همان طین. «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً».
اگر بخواهیم آن معنا را داشته باشیم، شاید زمینهی آن بحثها پیش بیاید که بگویند: نه، انسان باید روی زمین میرفت، پس باید این موارد هم پیش میآمد، باید شیطان او را وسوسه میکرد و او را به زمین هبوط میدادند. اگر که ما دقّت بکنیم با وجود این کلمهی فاء مسلّم این است که در صورتی آدم به خود ظلم نمیکند که عدم تقرّب به «هذِهِ الشَّجَرَهَ»[۶] داشته باشد. یعنی اگر تقرّب به این شجره کرد، به دنبال آن ظلم برای خود ایجاد خواهد کرد.
لذا در سه جا از قرآن که راجع به این بحث و خلقت حضرت آدم آمده است، هر سه جا بحث ظلم به خود آدم و حوا را بیان کرده است. «لا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا»[۷] یا در سورهی مبارکهی طه هم بحث چگونگی خلقت آدم را آورده است و بحث اینکه ظلم به نفس خود هم کرده است، وجود دارد.
امّا آنچه که مسلّم است این است که اقرب از موارد و احتمالات است که «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ»[۸] این فاء، فای تفریع یعنی عطف به فاء شده است. برای اینکه ترتّب را درست بکند. اگر عاطف واو باشد، «معی» است. یعنی در رتبهی هم هستند. امّا اگر که عاطف فاء شد، آن وقت مترتّب است. دومین نسبت به اولی است. یعنی تا اولی پیش نیاید، دومی پیش نمیآید. «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ».
آیهی بعدی میفرماید: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ»[۹] بیان مختصر و اجمالی این آیه این است که میفرماید: شیطان آدم و حوا را نسبت به اینکه به این درخت نزدیک بشود، آنها را دچار لغزش کرد «فَأَزَلَّهُمَا» یعنی آنها را وسوسه کرد و آنها را دچار لغزش کرد تا آنها به سمت شجرهی منهیّه رفتند، شجرهی ممنوعه رفتند.
«فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ» پس خدا آنها را خارج کرد، بیرون کرد از آنچه که در آن بودند، زندگی آنها در آن بود. «کانا» کون آنها، وجود آنها و زندگی آنها در آن بود که بهشت باشد.
«وَ قُلْنَا اهْبِطُوا» خداوند میفرماید: ما به آنها گفتیم که هبوط بکنید، یعنی از عالم بالا به اسفل السّالفین… هبوط یعنی از رتبهی بالا به پایین، به سفلی رفتن که بهشت نسبت به زمین بالا است و درجهی عالی است و زمین سفلی است، پایین است، آنها را هبوط دادند.
«قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» به آنجا بروید که با هم دچار اختلاف بشوید. بعضی وقتها اینطور است. «أللّهُمَّ اشغَلِ الظّالِمِینَ بِالظّالِمِینَ» یکی از دعاهایی که خیلی مهم است این است که خدا دشمنان ما را همیشه به جان هم بیندازد. اگر دشمنان به جان هم بیفتند، یک مقدار برای ما زمینهی رشد بهتر ایجاد میشود.
زمان حضرت صادقین (علیهم صلوات الله أجمعین) به نحوی بود که بنی العبّاس و بنی امیه با هم درگیر شدند و امام باقر و امام صادق (علیهم صلوات الله) توانستند زمینهی تعلیم و اجتهاد را در شیعیان ایجاد بکنند. معروف است حضرت صادق آل محمّد (صلوات الله علیهم أجمعین) چهار هزار شاگرد داشته است که در این عصر توانستند علوم را از اهل بیت بگیرند و الآن روایاتی که از اهل بیت خصوصاً از صادقین داریم، دلالت بر همین معنا دارد که اینها آن زمان با هم درگیر شدند.
اینجا هم قرآن میفرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا» به پایین بروید. «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» بعضی از شما دشمن بعضی دیگر بشوید.
– «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ» اینجا فاعل آن اسم ظاهر است. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ»، «فَأَخْرَجَهُما» یعنی خدا. و خدا آن دو را «مِمَّا کانا فیهِ» اخراج کرد. «وَ قُلْنَا» و میفرماید: و ما گفتیم به آنها. این گفتیم یعنی دستور دادیم. گفتیم: «اهْبِطُوا» یعنی هبوط بکنید. یعنی از عالم بهشت بیرون بروید. کجا باید بروند؟
حضرت آدم خیلی درد کشیده است. میگویند: معروف است -حالا روایات آن را نمیدانم- میگویند: سیصد سال سرگردن و حیران بوده است تا بالاخره جبرائیل آمد او را نصیحت کرد گفت: به پنج تن آل محمّد خدا را قسم بده آنها را واسطه قرار بده تا خدا توبهی تو را قبول بکند. «الهی یا حمید بحق محمّد یا عالی بحق علی یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن یا قدیم الاحسان بحق الحسین» این معروف است و در دعاهایی هم که در مسجد کوفه در مقامامت حضرت آدم میخوانیم اینها وجود دارد.
مضمون این بحثها وجود دارد و مسلّم آنچه که وساطت شد و توبهی حضرت آدم (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) پذیرفته شد و به حوا رسید و از سرگردانی و حیرانی و دربه دری و بدبختی نجات پیدا کرد، پنج تن آل محمّد (صلوات الله علیهم أجمعین) بود.
آنچه که مسلبم است ازلّ شیطان است که فاعل آن اسم ظاهر است. «فَأَخْرَجَهُما».
– شیطان کسی نبوده است که بخواهد خارج بکند.
– حالا «فَأَخْرَجَهُما» چه کسی «اخرج»؟ این فعل معلوم است. مجهول نیست. «اخرج» افعل باب افعال است پس فاعل هم میخواهد فاعل آن چه کسی است؟
- آیا به اینکه شما میفرمایید ما میتوانیم ضمیر مذکّر برگردانیم یا نه؟ حالا جای خود بحث دارد. شیطان آدم و حوا را نسبت به آن درخت لغزانید «فَأَزَلَّهُمَا» در ترجمه اینطور نوشته است و آنها را از آنچه در آن بودند بیرون نمود. چه کسی بیرون نمود؟ فاعل آن چه کسی است؟ و ما گفتیم که فرود آیید.
– آن درست است.
– این را بعد گفته است. اخراج اوّل است. اوّل اخراج است و بعد هبوط است. اینها ترتّب دارد اوّل اخراج است امّا مخرج آنها چه کسی بوده است؟ بحث این است که آیا مخرج آنها خدا بوده است؟ شیطان که نمیتواند باشد. شیطان «فَأَزَلَّهُمَا» فقط آنها را دچار لغزش کرد، آنها را به سمت شجرهی منهیّه وسوسه کرد و به آن سمت نزدیک کرد امّا اینکه «فَأَخْرَجَهُما» چه کسی آنها را اخرج؟ خدا میتواند آنها را اخراج بکند. فاعل اخرج خدا است.
«مِمَّا کانا فیهِ» در آنچه در آن بودند. «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا» بعد اینجا دیگر خدا میفرماید اسباب و علل را هم گذاشتیم و ملائکه و اینها را قرار دادیم و او را از بهشت بیرون انداختیم.
«اهْبِطُوا» یعنی از عالم بالا به عالم پایین هبوط کرد. «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» آنها را توصیف هم میکند که بعضی با بعضی دیگر باید با هم دچار مشکل بشوید. حضرت حوا و حضرت آدم روی زمین آمدند، اوّلین فرزندانی که از آنها متولّد شدند، همدیگر را کشتند. قابیل هابیل را کشت. این شروع آن شد. دیگر حالا میلیونی میکشند و میگویند: در جنگ جهانی دوم ۶۵ میلیون جمعیت آدمها روی زمین در اثر جنگ کشته شدند. صد و چند میلیون جمعیت مجروح و معلول و دست و پا قطع و نابینایی و امثال اینها پیدا کردند. ۶۵ میلیون نفر یعنی همهی جمعیت ایران را بکشند. آن زمان جمعیت ایران هم کمتر بوده است. یک نفر هم در روی زمین به دست خود زمینیها کشته بشود، مذموم است، قتل قبیح است.
- اگر مؤمن باشد.
– نه نفس محترمه، چه کسی گفته است مؤمن باشد؟! شما حق ندارید کافر را هم بکشید.
- کفّار حربی، نه هر کافری. حق ندارید هر کافری را بکشید. اهل ذمّه در جامعهی اسلامی در امنیّت هستند. نفس محترمه باشد، نفس محترمه هر کسی میخواهد باشد.
در بحث قصاص هم «النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»[۱۰] داریم. کافر و مسلمان فرق ندارد. یکی یکی را بکشد، نفس به نفس است. اطلاق دارد. «النَّفْسَ بِالنَّفْسِ … وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ».
– ما داریم حکم خدا را میگوییم که برای همه است. شما میخواهید برای کفّار تعیین تکلیف بکنید که چه کار بکنند آنها برای یک نفر کشتن صد نفر را میکشند.
- اصلاً در بحث «النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» که راجع به قصاص است، حکمت آمدن آیهی قصاص این بوده است که آن زمان یک نفر که کشته میشده است، دو قبیله با هم درگیر میشدند و همدیگر را میکشتند. به طوری که ممکن بود یک قبیله کلاً نابود میشد. لذا آیات قصاص آمده است که یک نفر کشته شد، باید یک نفر کشته بشود. نه اینکه به خاطر کشته شدن یک نفر، دو قبیله با هم درگیر بشوید و هزاران تن کشته بشوند. یعنی برای جلوگیری از هدر رفتن خون و نفوس محترمه است که قصاص آمده است. نه به خاطر این باشد که قصاص مثلاً نمیشده است، بگوییم الانفس. این «النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» که گفته است، یعنی یک نفر به یک نفر بخواهد… به خاطر این بوده است.
[۱]– سورهی اسراء، آیه ۳۲٫
[۲]– سورهی انعام، آیه ۱۵۲ و سورهی اسراء، آیه ۳۴٫
[۳]– سورهی طه، آیه ۱۲۰٫
[۴]– سورهی بقره، آیه ۳۵٫
[۵]– همان، آیه ۳۰٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۳۵٫
[۷]– سورهی اعراف، آیه ۲۳٫
[۸]– سورهی بقره، آیه ۳۵٫
[۹]– همان، آیه ۳۶٫
[۱۰]– سورهی مائده، آیه ۴۵٫
Views: 4
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.