تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۳۱ و ۳۲ جلسه ۱ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۲ جلسه تفسیر آیه سی و یکم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۳۱) قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۳۱ و ۳۲ جلسه ۱
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۲ جلسه تفسیر آیه سی و یکم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۳۱) قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (۳۲) قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (۳۳)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
و خدا همه نامها [ىِ موجودات] را به آدم آموخت؛ سپس [هویت و حقایق ذات موجودات را] به فرشتگان ارائه کرد و گفت: مرا از نامهاى ایشان خبر دهید، اگر [در ادعاى سزاوار بودنتان به جانشینى] راستگویید. (۳۱) گفتند: تو از هر عیب و نقصى منزّهى، ما را دانشى جز آنچه خودت به ما آموختهاى نیست، یقیناً تویى که بسیار دانا و حکیمى. (۳۲) [خدا] فرمود: اى آدم! فرشتگان را از نامهاى آنان خبر ده. پس هنگامى که نامهایشان را به فرشتگان خبر داد [خدا] فرمود: آیا به شما نگفتم که من یقیناً نهانِ آسمانها و زمین را مىدانم، و به آنچه شما آشکار مىکنید و به آنچه پنهان مىدارید، دانایم؟ (۳۳)
تفسیر سوره مبارکه بقره – آیه ۳۱ و ۳۲
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۳۱) قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (۳۲) قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (۳۳) [۱].
در ذیل آیهی شریفهای که خدمت شما تلاوت کردم آیهی سی و یکم سورهی مبارکهی بقره «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» اوّلاً این کلمهی «عَلَّمَ» در باب تفعیل استعمال شده است یعنی نهایت تعلیم از نظر علم را خداوند نسبت به آدم عمل کرده است. «عَلَّمَ» در باب تفعیل رفته است، ثلاثی مزید است.
بعد میفرماید: چه چیزی را تعلیم کردند؟ «وَ عَلَّمَ آدَمَ» اوّلاً آن کسی که تعلیم شده است آدم است، آن چیزی که به آدم تعلیم شده است اسماء است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ»، «الْأَسْماءَ» جمع محلّای به الف و لام، افادهی عموم میکند. یعنی همهی اسمها را شامل میشود.
حالا علم اسماء که در اینجا بیان شده است بحث لغت و لفظ و اینها نیست، بلکه همان علمی است که خود خداوند فرمود. یا روایت در عنوان بصری داشتیم که حضرت صادق آل محمّد (صلوات الله علیهم أجمعین) فرمودند: «العلم لیس بتکسّب بل نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»، «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[۲] لذا مراد آن است، نه اینکه مجرّد معرفت به لغت و لفظ و اینها باشد. در واقع کمالات نفسانیّه و آن چیزهایی را خدا برای آدم آورد که موجب مقام خلافت خدایی و الهی شود، آنها را تعلیم کردند.
بعد میفرمایند: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ»[۳] که مراد اسماء را نشان میدهد، اسماء در اینجا حقیقت اسم اعلامی و نشانهی شیء نیست، خود کلمهی اسم در زبان عربی یعنی آن چیزی که دلالت بر مسمّا میکند. حالا «الاسم کلمهٌ تَدُّلَُ عَلى مَعنى فِی نَفسه» هیچ کدام از اینها را شامل نمیشود. مراد از اسماء هیچ کدام از اینها نیست. منتها آن چیزی که در اینجا معنا شده است، معنای حکمی اسم است. یعنی آنچه که حقیقت را نشان میدهد، آنچه که خداوند حقایق را در معنا برای انسان تعلیم فرمودند. حالا آن را تعبیر به حکمت هم میکنند. حضرت حق در واقع حقیقت اشیاء را برای حضرت آدم تعلیم کرد.
در تعریف علم حکمت هم داریم فرمودند: علم به حقیقت اشیاء به قدر طاقت بشر. یعنی حقیقت اشیاء را از خداوند نسبت به آدم و بنی آدم آن هم به قدر طاعت خود تعلیم کرده است.
بعد کلمهی «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ» داریم که منظور از آنچه در اینجا است، این است که مراد از اسماء ذوی العقول است. یعنی اسماء آن موجوداتی که دارای عقل هستند: انسان، اجنه، ملائکه خداوند این اسماء را به آنها تعلیم کرد. عرض کردیم همهی اسماء آنها راتعلیم کرد.
البتّه از باب تغلیب داشته باشیم که میگوییم دلالت بر ذوی العقول میکند و خیلی چیزهای دیگر هم که در مقامات عالی هم است و آنها را هم شامل میشود، شاید بتوانیم این را هم ادّعا داشته باشیم. یعنی با کلمهی «الْأَسْماءَ» که افادهی عموم از آن فهمیده میشود و دلالت بر عموم دارد، یعنی همهی اسماء از بدو خلقت تا حالا که اصلاً حد ندارد، امّا اینکه گفتیم اسماء در اینجا مراد و منظور ذوی العقول هستند، این از باب تغلیب گفته شود.
– از باب غلبه؟
– بله، از باب غلبه. البتّه میتوان گفت این اسمائی که در اینجا است و معرفت به اسماء مراد است، صفات الهیّه تعلیم شده است مثل صفاتی که خدا دارد، علم، قدرت، حیات، عظمت، کبریایی و امثال اینها. حتّی خالقیّت، رازقیّت، رحیمیّت، رحمانیّت، علم به اسم اعظم حضرت حق، همهی اینها را شامل میشود.
ولی آنچه که مسلّم است را بدانید بحث علم ذات از همهی اینها خارج است، چون علم به ذات حضرت حق را هیچ کسی نمیتواند تحمّل داشته باشد و از تحمّل موجودات ماسوی الله خارج است. چون ذات اقدس احدیّت اقدس از همهی اینها است، لذا لایتناهی است، هم «عُدّهً» و هم «مدّهً» و هم «شدّهً» همه چیز به جایی است که هیچ کسی نمیتواند به آن دست پیدا کند، فقط خود حضرت حق است.
لذا چون انسان متنهایی نیست و به عبارت دیگر انسان نامتنهایی است، یعنی کار او انتها دارد، نهایت دارد، چون متنهایی است و نهایت دارد و آنچه که در ذات احدیّت است نامتناهی است، اینها با همدیگر متناسب نیست، لذا انسان این قابلیّت را ندارد که ذات احدیّت، علم به ذات را بتواند بفهمد.
حالا بحث اینکه خداوند متعال به حضرت آدم علم اسماء را تعلیم فرمودند، بعد میفرماید: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ» بعد آن را بر ملائکه عرضه کردند و فرمودند: حالا ببینید چیزی که من میدانستم و شما نمیدانستید «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»[۴] وقتی که خداوند حضرت آدم را خلق کرد، بعد به ملائکه گفت: حالا شما اسماء آنها را بگویید. گفتند: ما چیزی نمیدانیم.
«لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»[۵] بعد از این طرف هم خدا میفرماید: مگر من نگفتم «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۶] چیزهایی من میدانم که شما نمیدانید. من غیب را میدانم و آنچه که معلوم است آنها از سِرّ آن عالم چیزی برخوردار نبودند، بعد خداوند به حضرت آدم چنین قابلیتی داده است که همهی اینها را میتواند فرا بگیرد.
نکتهای در بحث وجود آدم و مخلوقی به نام آدم و غیر آدم است حتّی ملائکه. وجود ملائکه وجودی است که اختیار با خود ندارد که چگونه باشد یا نباشد، امّا خدا این اختیار را به آدم داده است و قابلیّت و صلاحیّت تعالی و تکامل را هم در او گذاشته است که حضرت آدم و بنی الآدم میتوانند تکامل پیدا کنند.
سرّ خلقت آدم از عالم زمین و از خاک و از ماده این است که آدم میتواند تکامل پیدا کند. «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»[۷] که حضرت حق فرمودند، این سرّ را میخواهد بگوید.
ملائکه همانطور که خلق شدند همان هستند؛ امّا ملائکه «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[۸] ندارد، تمام کارگزاران حضرت حق در عرش و ماسوی عرش همه همانگونه که عمل میکنند، خلق شدند. لذا اختیار ندارند که بگویند ما دیگر بر حضرت حق سجده نمیکنیم یا تسبیح نمیکنیم.
اینکه آمدند در برابر خدا عرضه داشتند برای چه شما میخواهید کسی را آفرینش کنید که فساد میکند و سفک دم میکند، خونریزی میکند؛ نه از باب اعتراض بود، بلکه از باب سؤال بود. خواستند بدانند برای چه حضرت حق میخواهد آدمی که سابقهی او بر آنها است، آنها خونریزی میکنند، فساد بر زمین میکنند، امّا چرا خدا میخواهد این موجود را خلق کند، ما که بدون دغدغه داریم تسبیح میکنیم، ما که بدون دغدغه داریم حمد میکنیم، پس چرا اینها را خلق کردی؟ -ملائکه سؤال کردند نه از باب اعتراض، از باب اینکه بفهمند برای چه آنها را خلق کرده است- چون مسلّم است عقل آنها اقتضای بر این را دارد که یک سرّی در خلقت آدم است که حضرت احدیّت اینجا ارادهی خلقت آدم را کرده است.
- سؤال آنها حالت اعتراض دارد.
– نه، اوّلاً هنوز خلق نکرده که آنها اعتراض کنند، بیان قرآن این است فرمود: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۹]بعد آنها گفتند: «قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ» یعنی در ذهن آنها این بود که در حیث مادیّت، افساد و سفک دماء است. حالا میخواهی این را خلق کنی که در ظاهر هر کسی بشنود اعتراض است، ولی اعتراض به خلقت خداوند نیست، نمیخواهند اعتراض کنند، میخواهند بفهمند پشت این خلقت حضرت حق و سرّ این خلقت چیست؟
– شما میگویید سؤال است، ولی سؤال آنها هم حالت اعتراض دارد.
– بحث ملائکه این بوده است که خود گفتند «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» در حالی که ما داریم مطلقات را تسبیح میکنیم و تحمید میکنیم و تقدیس میکنیم. میخواهند بگویند اینجا چه چیزی کم است، ما که داریم این کارها را انجام میدهیم، شما میخواهید آدم را خلق کنید.
- خود این هم حسادت است.
– نه، اصلاً در وجود ملائکه ارادهی بر این حرفها نیست، آنها به همان شکل که خلق شدند همان هستند، اختیار در عقل آنها نیست. اصلاً فضیلت انسان بر این است که مختار آفریده شده است و در راستای ارادهی حق میتوانند اراده داشته باشند.
اگر شما بحث مشیّت را به یاد داشته باشید، ما یک بار خدمت شما عرض کردیم مشیّت عبارت است از آن ارادهی انسان و اختیار انسان در یک راهی که منجر به این میشود که خداوند بهترینها را برای آن کسی که زمینهی بهترینها را انجام داده است، افاضه کند و عکس آن کسی که به دنبال زمینهسازی خرابکاری و شیطنت است، خدا همان را برای او افاضه میکند.
لذا در سورهی مبارکهی آل عمران فرمود: «تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»[۱۰] همهی اینها را به کلمهی «تَشاءُ» متوقّف کرده است، این مشیّت نه، اراده است، چون ارادهی حضرت حق اگر بر چیزی بود، موجود میشود.
«إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُُ»[۱۱] امّا مشیّت حضرت حق زمینهسازی میخواهد و ما باید زمینهسازی آن را انجام بدهیم. اگر ما زمینهی عزّت را بر خود درست کردیم، «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ»[۱۲]، اگر زمینهی ذلّت را فراهم کردیم «تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ».
کوفیها آمدند از حق تمرّد کردند، آن وقت چنان ضلالت و ذلّتی بر آنها چیره شد که حجّاج بن یوسف ثقفی ۲۰ سال بر آنها حکومت کرد، چنان آنها در برابر او ذلّت و خواری داشتند که پس از حجّاج بن یوسف ثقفی معروف است زندانهای حجّاج که بالغ بر ۱۲۰ هزار کوفی در آن زندانی بودند، به گونهای بود که در آن زندانها چهار دیواری بود، آدمها را لخت مادرزاد زندانی میکردند و در همان چهاردیواری باید همانجا استراحت میکردند، همانجا تخلّی میکردند، همانجا غذا میخوردند و غذای آنها هر روز یک نان جو که خمیر آن را با خاکستر توأم میکردند و طبخ میکردند، نفری یک قرص نان به این زندانیها میدادند که با خوردن این نان ظرف یک ماه کل بدن آنها سیاه و مثل لجن میشد.
وقتی که آنها از حضرت أبا عبدالله دعوت کردند و متأسّفانه دعوت خود را با کشتن امام حسین و اهل بیت و اسارت و آواره کردن آنها توأم کردند، خدا کسانی را قرار داد که بر آنها رحمی نداشته باشد. حالا چه کسی این مشیّت را درست کرد که خدا اینگونه برای آنها خواست؟ خود این کار را کردند. اگر آن ۳۰ هزار نامهای که به حضرت نوشتند، عمل کرده بودند، بر آنها گلستان میشد، امّا خود اینگونه خواستند.
اهل بیت حرکت کردند، گرچه امام حسین و یاران او به شهادت رسیدند، امّا عزّت پیدا کردند، آنها عزیز شدند. کار به جایی رسید که در شام همهی یزید و یزیدیها آمدند سر فرود آوردند و به اشتباه خود اعتراف کردند و اهل بیت را عزّت دادند و آنها را با عزّت علاوه بر اینکه سه روز عزاداری در شام راه انداختند، با عزّت و احترام آنها را به مدینه برگردانند.
حالا زمینهی این عزّت را خود درست کردند، چون در طاعت خدا قرار گرفتند. زمینهی آن ذلّت کوفیها را خود درست کردند، همانجا که مسلم را تنها گذاشتند، همانجا که به وعدهها و به آنچه که به امام حسین وعده داده بودند و از ایشان دعوت کرده بودند، عمل نکردند، لذا ذلّت را برای خود خواستند. زمینهی مشیّت دست خود بشر است، حالا ملائکه هم چیزی ندارند، فرق ما با ملائکه این است. آنها اینطور نیست که بتوانند بنشینند زمینهای برای خود ایجاد کنند که به تکامل و تعالی برسند یا به اسفل السافلین بروند؛ نه. ملائکه خلق شدهاند که این کار را انجام بدهند، غیر از آن هم نمیتوانند کاری انجام بدهند.
به عبارت دیگر شاید بتوانیم اینطور بگوییم آنها مجبور به عمل به آنچه که است، هستند. نه مجبور بودن به زور باشد. اصلاً هویت و ماهیّت آنها بر این است که در آنچه به آنها محوّل شده است، صد درصد و بدون هیچ تخلّفی آن را انجام بدهند، اصلاً نمیتوانند ارادهی تخلّف بکنند.
امّا آدم آن فضیلتی که بر او قرار داده است، اینکه اختیار دارد، میتواند کاری که خدا گفته است انجام بدهد یا انجام ندهد، «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»[۱۳] یا خدا و نعمتهای الهی را نادیده میگیرد و کفران میکند یا اینکه نه، شکر میکند. آنها که شاکر هستند سعادتمند میشوند، آن کسانی که به کفر و کفران عمل میکنند آنها به ضلالت و بدبختی و اسفل السافلین واصل میشوند.
به هر حال آنچه که مسلّم است، اینکه خداوند فرمود: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۱۴] حالا یک چیز در این آیات خیلی جالب است، اینکه میتوانیم از این آیات این حرف را بزنیم خدا آدم را که خلق کرد، قابلیّت اینکه تعلیم اسماء را به او بکند دارد. امّا غیر آدم مثل ملائکه قابلیّت اینکه تعلیم اسماء شود به آنها ندارد.
– اسماء را اوّل جلسه عرض کردیم. مراد از کلمهی «الْأَسْماءَ»[۱۵] همهی آن موجوداتی را که خداوند از بدو تا حالا خلق کرده است ولو آن کسانی که منقرض شدند، همهی آنها را شامل میشود. امّا آنچه که مسلّم است و اینجا فضیلت میدهد، آن اسمائی است که متوجّه صفات خدا است و موجودات عالیّهای که در خلقت خدا قرار گرفته است. اینجا مرحوم طیّب اصفهانی میفرماید: مثل صفات الهیّه، علم، قدرت، حیات، عظمت، کبرایی و امثال اینها، خالقیّت، رازقیّت، رحیمیّت، علم به اسم اعظم الهی به همهی اینها اسماء میگویند.
– البتّه این را هم گفتیم، خود کلمهی اسم نه به معنای اینکه آن چیز لفظی باشد بلکه اینجا اسم به معنای حکمتی آن یعنی آنچه که حقیقت شیء را نشان میدهد. لذا اینکه خداوند آدم را تعلیم فرمودند، چیزهایی را تعلیم فرمودند که آنها حقیقت اشیاء را هم فهمیدند، این مراد است.
– آنها سبقهی خلقت داشتند بعد خود عالم زمین و ماده چنان است همهی موجوداتی که روی آن قرار میگیرند، آنها با همدیگر میجنگند به این افساد میگویند، خون هم را میریزند، میکشند و میخورند، فقط آدم اینطور نیست، حیوانات هم همینطور است، منتها در عالم ماده یک خصوصیّتی است، در آن چیزی که روی آن خلق میشود که قابلیت تکامل دارد و غیر آن ندارند.
آنها هر طور خلق شدند ولو ملائکه باشند، هر طور خلق شدند همانطور میتوانند باشند، نمیتوانند بالاتر بروند، امّا آدم در روی زمین خلق شده است، از این عالم خاکی خلق شده است و به گونهای است که قابلیّت تعالی دارد، قابلیّت تکامل دارند تا جایی که (رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند) یعنی به آن جایی میرسد که از همهی ملائکه بالاتر است، از همهی آنچه که در عالم عرش و کرسی الهی خدمت میکنند، از همهی آنها بالاتر میروند. پیامبر از همهی آن ملائکهای که مقرّبین حضرت حق بودند، جلوتر رفت.
در همان آیه هم نسبت به مقامات انسان داریم: «عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر»[۱۶] در مقامات که آیات قبل را عرض کردیم و منازلی که انسان باید طی کند، عالم آخرت و بهشت جای خود، از آنجا انسان باید جایگاه بالاتری برود و اینکه «إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور»[۱۷] یعنی آنها تازه به سوی خدا میروند. یعنی نزد خدا جای گرفتند آن بالاترین مقام برای انسان است.
– امام رضا (علیه السّلام) میفرمایند: به آبها ولایت حضرت علی (علیه السّلام) را دادیم بعد این آبی که قبول کرد شیرین شد، آن آبی که قبول نکرد شور شد.
– حالا ما در مقام آن چیزها نیستیم، ما در مقام بحث خلقت آدم و تعلیم اسماء توسّط خدا به آنها هستیم که فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۱۸] من آگاهتر هستم از شما نسبت به غیب است، نسبت به آنچه که در آسمانها و زمین پنهان است، سرّ همین بود که خدا انسان و آدم را خلق کرده و خلقت آنها به گونهای است که میشود او به اسماء تعلیم پیدا کند که مراد از اسماء یعنی حقیقت اشیاء، حقیقت موجودات، حقیقت صفات حضرت حق، در حالی که ملائکه نمیتوانستند اینها را بفهمند. لذا وقتی هم که خلق شدند، خدا گفت: اگر شما ملائکه راست میگویید که من نباید او را خلق میکردم و شما کاری که من میخواستم را دارید انجام میدهید، شما بیایید اسمائی که میدانید را از آنها بگویید. گفتند: ما چیزی نمیدانیم. «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»[۱۹]. گفتند ما چیزی نمیدانیم «إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»[۲۰] معلوم است خدا تا همین حد بیشتر به آنها یاد نداده است. چون قابلیّت آنها بیش از این نبوده است.
امّا آن چیزی که سرّ بوده است و خداوند میدانسته و غیب بوده، این است که در وجود آدم چنان شخصیّتی و چنان قوّهای است که میتواند اسماء را، آن هم «کلَّهَا»[۲۱] همه را به او تعلیم کند، لذا حضرت حق به حضرت آدم فرمودند: شما اسماء را برای آنها بگویید. وقتی حضرت آدم اسماء را تعریف کرد، همهی ملائکه تعجّب کردند که به آیات بعد میرسد.
خدا فرمود: حالا که دیدید پس در وجود او یک وجودی است که منتهی به خود من است و او را سجده کنید. «فَقَعُوا لَهُ ساجِدین»[۲۲] همه به خاک افتادند، سجده کردند. «إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ»[۲۳] امّا ابلیس اینجا تمرّد کرد، گفت: من را از آتش خلق کردی، امّا او را از خاک خلق کردی. سرّ خاک و ماده بر همین است که قابلیّت تعالی و قابلیّت رسیدن به جایگاه بسیار والا و مرتفع عند الله را دارد «عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر»[۲۴].
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد».
[۱]– سورهی بقره، آیات ۳۱ تا ۳۳٫
[۲]– مصباح الشریعه، ص ۱۶٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۳۱٫
[۴]– همان، آیه ۳۰٫
[۵]– همان، آیه ۳۲٫
[۶]– همان، آیه ۳۳٫
[۷]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۸]– سورهی حجر، آیه ۲۹؛ سورهی ص، آیه ۷۲٫
[۹]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۱۰]– سورهی آل عمران، آیه ۱۲۶٫
[۱۱]– سورهی یس، آیه ۸۲٫
[۱۲]– سورهی آل عمران، آیه ۱۲۶٫
[۱۳]– سورهی انسان، آیه ۳٫
[۱۴]– سورهی بقره، آیه ۳۳٫
[۱۵]– همان، آیه ۳۱٫
[۱۶]– سورهی قمر، آیه ۵۵٫
[۱۷]– سورهی بقره، آیه ۲۱۰٫
[۱۸]– همان، آیه ۳۳٫
[۱۹]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۲۰]– همان، آیه ۳۲٫
[۲۱]– همان، آیه ۳۱٫
[۲۲]– سورهی حجر، آیه ۲۹٫
[۲۳]– سورهی بقره، آیه ۳۴٫
[۲۴]– سورهی قمر، آیه ۵۵٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.