تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۸ تا ۲۰ جلسه ۴۷
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۷۲ جلسه شرح ویژگیهای منافقین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ (۸)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
و برخى از مردم مىگویند: «ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم»، ولى گروندگان [راستین] نیستند. (۸)
—————————————–
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ (۸) یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (۹) فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (۱۰)
و برخى از مردم مىگویند: «ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم»، ولى گروندگان [راستین] نیستند. (۸) با خدا و مؤمنان نیرنگ مىبازند؛ ولى جز بر خویشتن نیرنگ نمىزنند، و نمىفهمند. (۹) در دلهایشان مرضى است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [سزاى] آنچه به دروغ مىگفتند، عذابى دردناک [در پیش] خواهند داشت. (۱۰)
«وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ»[۱].
در انتهای این آیه این «وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ» نکتهی قابل توجّهی را به ما اعلام میکند و آن بحث اینکه منشأ همهی آنچه که انسان را به ورطهی نابودی و جهنّم میکشاند جهل است. جهل است که خیلی از مشکلات و مکافات را نه، همهی مشکلات و همهی مکافاتها را به دنبال خواهد داشت.
در بحث علم یک نکتهای را اینجا جدای از روایات بیان فرمودهاند، تعبیر زیبایی را مرحوم طیّب اصفهانی آورده است، فرموده است علم به معنای انکشاف و ظهور شیء در نزد عقل است. چون میدانید علم خوراک عقل است و گفتند علم به امور عقلیّهی نظریّه که محتاج به براهین عقلی است تعلّق میگیرد.
چنانچه ادراک مربوط به امور جزئیّه و خارجیّه میباشد و شاید از این جهت در آیهی قبل گفتار منافقین را از روی عدم شعور و در این آیه از روی عدم علم تعبیر فرمودهاند؛ چون ایمان از امور عقلیّهی نظریّه است. بنابراین اطلاق آن بر امور حسیّهی تجربی اطلاق مسامحی است نه اطلاق حقیقی.
حالا در باب اینکه علم و جهل چه فرقی دارد و چه توصیفاتی برای علم در آیات و روایات بیان شده است، ما امروز به یک آیه و یک روایت اشاره میکنیم و مطالبی را بیان میکنیم. در سورهی مبارکهی زمر میفرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»[۲] این نکته در این آیه خیلی قابل توجّه است در واقع این استفهامی که اینجا است، استفهام تعجّبی است یا شاید هم توبیخ باشد، ولی تعجّب در آن است که باید ما توجّه کنیم کسی که علم دارد با کسی که علم ندارد، با هم خیلی تفاوت دارند. یا در آنجا دارد «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ».
اینجا میفرماید: «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» این نکته خیلی قابل توجّه است، میگوید این حرف را برای این میزنیم که کسانی که کلههای پُری دارند (که دارای ذهنهای متفکّر هستند)، «أُولُوا الْأَلْبابِ» یعنی کلههای آنها لُب است، مغزدار است، عقل دارند، به آنها تذکّر میدهیم. چرا؟ چون آن کسانی که عقل دارند و اولوا الالباب هستند آنها خوراک لُب و مغز و عقل آنها علم است. اگر دنبال علم نباشند عقل گرسنگی میکشد. علم را باید داشته باشند تا خوراک عقل آنها تأمین شود.
در اینباره روایتی از امیر مؤمنان، علیّ بن ابی طالب (علیه الصّلاه و السّلام) در کافی باب النوادر روایتی زیبایی است و منبرهای خوبی هم دارد. در بحار الأنوار هم این روایت آمده است. حدیث خیلی مفصّل نیست، ۲۴ فقره در فضایل علم و کسی که عالم است، بیان شده است. علم را به انسان قَدر کامل تعبیر و تشبیه فرمودهاند که اعضا و جوارح آن را یکی یکی بیان کرده است.
میفرماید: «الْعِلْمَ ذُو فَضَائِلَ کَثِیرَهٍ»[۳] میفرماید: علم دارای فضایل زیادی است، حالا هر موجودی را از کجا شروع میکنند؟ از آنچه که باعث وجود و عدم وجود نسبت به عدم خود میشود. «فَرَأْسُهُ التَّوَاضُعُ» یکی از چیزهایی که خیلی باید آدمهایی که اولوالالباب هستند و عالم هستند، در نظر داشته باشند، اینکه مواظب باشند تکبّر نابود کنندهی علم است. امیر المؤمنین میفرماید: رأس علم تواضع است. تواضع هم باب تفاعل است، یعنی هر کسی خود سر جای خود مینشاند، یعنی بداند که جایی خبری نیست.
من اینجا و خلیفهی در بغداد نیست، شما یک آدمی هستید که در پایان اگر بخواهید حساب کنید، در جایی که توانستید خود را در آن هجمه قرار بدهید به اندازهی خیلی کم است، لذا خود شما هم خیلی کوچک هستید، خیلی ضعیف هستید. در بُعد حیوانی که اضعف همهی موجودات هستیم. لذا اگر علم داشته باشیم، آن وقت خود علم یعنی کسی که آن را حمل میکند.
«فَرَأْسُهُ التَّوَاضُعُ وَ عَیْنُهُ الْبَرَاءَهُ مِنَ الْحَسَدِ» چشم و دید او به این است که از حسادت دوری کند؛ چون حسادت آدم را به منجلاب میکشاند. حسادت غیر غبطه خوردن است، غیر از مسابقهی در این است که انسان بتواند در علوم و فنون خود را پیشتاز کند. بین اینها فرق بگذارید. حسادت این است که حسود کاری میکند و رفتاری انجام میدهد و حسادتورزی او به گونهای است که اصلاً نمیخواهد طرف مقابل باشد.
لذا میفرماید: «وَ عَیْنُهُ الْبَرَاءَهُ مِنَ الْحَسَدِ» چشم آن بیزاری و دوری جستن از حسادت است. «وَ عَیْنُهُ الْبَرَاءَهُ مِنَ الْحَسَدِ وَ أُذُنُهُ الْفَهْمُ» گوش علم این است که فهم دارد، میفهمد. گوش برای این است که خوب دقّت کند و مطالب را درک کند. اینکه طرف نمیتواند حرف بزند که به آن گنگ میگویند، علّت این است که کر است، نمیتواند بشنود، لذا چون نمیتواند بشنود، راجع به صوت، راجع به کلمات فهم ندارد، لذا چون فهم ندارد نمیتواند حرف بزند، لذا میگویند گنگ و کر و لال است. چون که کر است، لال هم است. در صورتی که در علم طب آنچه که بررسی شده و دنبال شده است، آن کسانی که بتواند گویش و شنوایی خود را بتوانند درمان کنند، لسان و زبان خود را هم کمک میتوانند کم کم باز کنند.
«وَ لِسَانُهُ الصِّدْقُ» لسان علم و آن کسی که عالم است و صاحب علم است، صداقت است. باید در همه چیز صداقت داشته باشیم. مهم است، صدق لسان یکی از آن اساسیترین چیزهایی است که میشود به واسطهی آن به آدم صادق اعتماد کرد.
آن روایت هم قبلاً در جلسات قبل اشاره شده است که فرمود: «وَ لَکِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِیثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ»[۴] دو چیز ملاک اعتماد انسان باید باشد، یکی «صِدْقِ حَدِیثِهِ» و دیگری «وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ» است. کسی که نخواهد امانت را بدهد و امین نباشد، صدق لسان هم ندارد، دروغ میگوید. اینها مهم است.
«وَ لِسَانُهُ الصِّدْقُ وَ حِفْظُهُ الْفَحْصُ»[۵] میفرماید: و وسیلهی حفاظت آن کنجکاو شدن و جستجوگر بودن در مسائل است. آدمی که بیحال باشد و یک گوشه بنشیند و حال و حوصلهی چیزی را نداشته باشد، معلوم است که نمیتواند علم را حفظ کند. عالم همیشه به دنبال این است که یک چیزی را پیدا کند، لذا باید در راهی که طی میکند ابداع داشته باشد، هر روزی بتواند یک تز جدیدی بدهد، یک مقالهی جدید بتواند ارائه بدهد و اینها مهم است.
آنقدر این مسائل مهم است که متأسّفانه در ایران ما مورد توجّه نیست و الّا در کشورهای اروپایی و آمریکایی پیشرفته اگر کسی علم داشته باشد و بتواند یک مقالهی درست و حسابی به یک دانشگاه ارائه بدهد، آن دانشگاه برای تحصیل آن تمام مخارج را پرداخت میکند.
ما نمونههای خیلی زیادی از خود بچّههای ایران داریم که به دانشگاههای مختلف آلمان، انگلیس، آمریکا دعوت کردند، دیدند آنها مغز متفکّر هستند و کنجکاو هستند، در جراید مقالههای خوبی دادند، آنها را دعوت کردند که به دانشگاه ما بیا، ما خرج خود و خانوادهی تو را میدهیم، خرج رفت و آمد تو را هم میدهیم، شما بیا دکترای دانشگاه ما را طی کن، به ما تز بده. همان تزی که دادی یک نسخهی آن را به ما بده. ببینید تا این حد برای علم ارزش قائل هستند.
«وَ حِفْظُهُ الْفَحْصُ» اگر خواستید برای علم خود محافظ داشته باشد و حفظ شود، باید مدام آن را دنبال کنید. اگر علم را دنبال نکردید کم کم فراموش میکنیم. علومی که در حوزه متداول است و درسها بر پایهی آنها دنبال میشود، اگر کسی آنها را دنبال نکند، حالا یا به مذاکره و مباحثه یا به تدریس و تعلیم کم کم فراموش میکند. اگر دنبال کردید، نه آن همیشه ماندگار است.
این نکته خیلی مهم است، مثلا حفظ قرآن یک چیزی است که تجربه شده است، اگر شما قرآن را حافظ باشید حالا یا یک سوره، یک آیه، یک جزء، یا کل قرآن، اگر آن را تکرار نکنید و دنبال نکنید فراموش میکنید. اگر در آکادمیک زبان انگلیسی کار کردید، بعد اگر دنبال نکردید فراموش میکنید. اینها را مواظب باشید.
اگر ما بخواهیم به قرآن و روایات اهل بیت همیشه تمسّک داشته باشیم، این علوم را باید داشته باشیم، همیشه به دنبال آنها باشیم تا وقتی به جایی که باید در آیات و روایات فحص کنیم و تتبّع کنیم و استنباط کنیم، باید آن ابزارها را مجهّز داشته باشیم. کأنّه یک مکانیک اگر بخواهد وارد تعمیر یا تجهیز یک موتور اتومبیل شود، باید تمام ابزارآلات آن آماده باشد، اگر زنگ زده و خراب باشد نمیتواند کار خود را انجام بدهد. یا اگر هم بتواند انجام بدهد باید به سختی انجام بدهد. پس باید همیشه اینها را روغنکاری کند، ابزار آن را باید همیشه مرتّب کند که آنها از بین نرود.
ابزاری که ما در قرآن و روایات برای استنباط داریم این علوم است. اگر همیشه حواس ما به این ۱۷ علم باشد و آنها را نگهداری کنیم که به وسیلهی فحص و تجسّس و تفحس در اقوال که به آن تتبّع میگویند و در تحقیق که رسیدن به حق مطلب است، اگر همیشه اینها را دنبال کنیم آن وقت ما مجهّز هستیم.
لذا فرمود: «وَ حِفْظُهُ الْفَحْصُ وَ قَلْبُهُ حُسْنُ النِّیَّهِ» قلب علم حسن نیّت است. باید مواظب باشیم که در دل خود همیشه حسن نیّت داشته باشیم یعنی سوء نیّت نداشته باشیم یعنی عکس و ضد آن را نداشته باشیم. گاهی اوقات ما به همه بدبین هستیم، این بدبینیها کار را خراب میکند، امّا اگر حسن نیّت داشته باشیم در رسیدن به فنون و معارف و علوم الهیّهی بالاتر هم دست پیدا میکنیم و به این بستگی دارد که حسن نیّت شما چطور باشد تا به آن برسید. همیشه امیدوار هستید، کسی که حسن نیّت داشته باشد امیدوار است. امّا کسی که سوء نیّت داشته باشد همیشه ناامید و یأس دارد.
یأس و ناامیدی هم انسان را راکد میکند، باعث رکود انسان میشود. حرکت انسان را متوقّف میکند، دیگر آدم حرکت نمیکند. امّا اگر کسی همیشه حسن نیّت داشته باشد… گفتند باید رژیم طاغوت را به هم بزنید و انقلاب کنید، حضرت امام حسن نیّت داشتند و الّا ابزار نداشتند. لذا او مجهّز به آن علمی بود که در دل خود هم حسن نیّت بود و دل او را داشت.
گاهی اوقات میگویند فلانی دل آن کار را دارد، این همان «وَ قَلْبُهُ حُسْنُ النِّیَّهِ» است. یعنی واقعاً صد درصد امیدوار است که به این مقصد میرسد. اینکه ما الآن در مطالب جزئیّهی فنون تولیدات صنعتی ماندیم برای اینکه حسن نیّت نداریم، برای اینکه هیچ کسی از صنعتگران ما آنگونه که باید و شاید وارد نشدند و الّا در فنون نظامی و ساخت موشک، در ساخت برخی از تجهیزات هوایی توانستیم پیشرفت کنیم، امّا در ساختن یک سمند هنوز همهی ابزارآلات را وارد میکنیم، برای اینکه حسن نیّت ندارند، هنوز علم در دل آن کسی که صنعتگر است، عجین نشده است و حسن نیّت در او نیست، میگوید بگذار بیاوریم، کپیسازی میکنیم، بگذاریم بیاوریم بعد مونتاژ میکنیم، با این کار درست نمیشود.
حالا کسی که در طلبگی و در بحث معارف الهیّه بخواهد به جایی برسد باید حسن نیّت داشته باشد، امّا اکثر ما حسن نیّت نداریم، میگوییم ما نمیخواهیم مجتهد شویم، برای چه درس بخوانیم؟ برای چه رسائل و مکاسب بخوانیم، اینها به چه دردی میخورد؟! همین است، چون سوء نیّت داریم و حسن نیّت نداریم، باعث ناامیدی ما میشود. آن کسانی که بزرگان دین شدند و بزرگان علوم شدند مثل مرحوم صاحب جواهر، مثل شهیدین، مثل بزرگان دیگر که الآن حتّی زنده هستند، مگر آنها از نظر وجود ظاهری چقدر از ما بالاتر بودند و خیلی از آنها ضعیفتر از ما بودند، حتّی از نظر استعداد خیلی پایینتر بودند، امّا حسن نیّت داشتند، تلاش خود را هم کردند، همّت به کار بردند و به جاهای بسیار عالی رسیدند.
در تاریخ زندگی بسیاری از علما ملاحظه کنید، غور کنید ببینید چطور آنها زندگی کردند، امّا تلاش کردند، حسن نیّت هم داشتند. من میخواهم در علوم الهیّه مجتهد شوم، من میخواهم در علوم آل الله مجتهد شوم و رفتند و مجتهد شدند و چقدر برای خود آنها در تفهّم مؤثّر بود و چقدر توانستند تفهیم و تعلیم کنند و بسیاری از بزرگان دیگر دست پروریدهی آنها شدند و همهی ما آنچه که داریم از آن خرده نانهایی است که از دست آنها ریخته است و استفاده میکنیم.؛ چون آنها حسن نیّت داشتند.
پس قلب علم حسن نیّت است، حالا قلب یک خصوصیّتی دارد که این تعبیر را کردند که در تمام شریان وجودی آن موجود باعث جریان میشود، قلب صنوبری پمپاژ میکند، همهی وجود را او دارد، اگر یک لحظه پمپاژ نکند میمیرد. حالا قلب علم هم همین است.
قلب علم حسن نیّت است، اگر ما در همهی آنچه که به عنوان علم ترسیم میشود، حسن نیّت داشته باشیم آن وجود پیدا میکند و حیات آن مستدام میشود و الّا اگر غیر این شد و حسن نیّت را کنار گذاشتیم، آن وقت به نتیجه نمیرسیم. علّت هم این است که وقتی میبینیم یک طلبه ۱۰ سال، ۱۵ سال درس خوانده است، الآن اگر بخواهیم همان علومی را که خوانده و نمرهی خوبی آورده است، به قول دبستانیهای جدید خ خ شده است، امّا نگاه میکنیم، میبینیم اوّلیات را هم به یاد ندارد. چون به خود سوء نیّت داشته است، مأیوس بوده است، مدام میگوید ما که نمیتوانیم مجتهد شویم، ما که نمیتوانیم عالم شویم، ما که نمیتوانیم مفسّر شویم. اگر اینطور شد، معلوم است که علم در او رسوخ نکرده است. اگر علم در کسی رسوخ کرد و همراه با حسن نیّت شد، آن وقت میتواند پیشرفت کند.
- حاج آقا همهی اینها حسن نیّت نیست، گاهی هم باید تمرین و تدریس باشد.
- بله، همین را میگوییم، بحث سر این است که شما حرف میزنید، فقط این قسمت را گوش کردید. قبل از آن را گوش نکردید. بله، شما درست میفرمایید، منتها ما گفتیم «حِفْظُهُ الْفَحْصُ» حفظ و نگهداری علم به این است که ما به دنبال جستجو و تفحص باشیم، این را گفتیم.
«وَ عَقْلُهُ مَعْرِفَهُ الْأَشْیَاءِ وَ الْأُمُورِ» میفرماید: عقل علم، یعنی آنکه علم را مهار میکند، این است که به اشیاء و امور شناسایی و معرفت پیدا کند. یعنی آن چیزهایی که وجود خارجی دارند و هر امری که متصوّر باشد.
«وَ یَدُهُ الرَّحْمَهُ» دست علم هم این است که رحمت داشته باشد، این نکتهی قابل توجّهی است. کلمهی رحمت به معنای این است چیزی که خوشایند انسان باشد، همیشه به دنبال سعادت انسان باشد لذا ید علم، دست علم همیشه خوشایند همه است. کسی که عالم است، به گونهای است که همه دوست دارند. اینکه «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ»[۶] حضرت حق نسبت به پیامبر خود فرمود، برای این است آنچه که پیامبر بود، همهی او رحمت بود، یعنی همهی او مورد پسند بود، خوشایند همهی خلق بود. عالمی نه فقط انسانها.
«وَ رِجْلُهُ زِیَارَهُ الْعُلَمَاءِ»[۷] پای علم هم این است که مدام به دنبال زیارت اهل علم است، آدمی که عالم باشد و علم داشته باشد، مدام به دنبال کسی است که یک چیزی به او یاد بدهد. همین حرفی که آقا فرمودند، مدام دنبال این است که یک چیزی اضافه کند، اینکه اینجا چه گفتند، آنجا چه گفتند، مدام تتبّع داشته باشد.
اگر آدم تتبّع نداشته باشد به تحقیق نمیرسد. تتبّع یعنی بررسی اقوال مختلف، شنیدن انذار علما در هر موضوعی است. اگر کسی اینگونه عمل کند آن وقت به حق مطلب که مقام تحقیق است میرسد و میتواند تعیین مختار کند و الّا اگر کسی دنبال انذار مختلف علما نباشد، پا به پای خیلی از علما در مطالب پیش نرود، حرفهای آنها را نشنود، آن وقت به حق مطلب هم نمیرسد.
مقدّمهی استنباط در طریقهی رسیدن به حق مطلب که مقام تحقیق است، اوّل این است که تتبّع داشته باشیم. یعنی ما انذار مختلف را بررسی کنیم، انذار مختلف، ادلّهی آنها را بررسی کنیم و صحیح را از غیر صحیح تشخیص بدهیم تا آن وقت به حق مطلب برسیم. امّا بدون آن نمیتوانیم، بدون اینکه ما به دنبال علما باشیم، نمیتوانیم به چیزی برسیم.
در اینکه استاد ببینیم این یک مرحله است، مهمتر از آن و فکر میکنم اگر نگوییم در رتبهی مقام تدرّس است، نگوییم در مقدّمتر از آن است، در حد آن تدرّس حساب میشود، ملازمهی با علما است. یعنی همراه بودن با علما در حدی که انسان بتواند در راه علم پیشرفت کند. خیلی از بزرگان را ببینید مثلاً مرحوم آیت الله حاج شیخ جواد تبریزی ۲۱ سال ملازم آیت الله خویی بودند، یعنی در علوم و اصول و فقه و رجال و حتّی علوم دیگر پا به پای این آقا، در درسها و مباحثات او، در مجالسات او و حتّی در گپهای علمی که داشتند همیشه کنار آقا بودند و استفاده میکردند، کسی بدون علما نمیتواند به این مقامها برسد! لذا پای عالم به این است که همیشه به طرف علما کشیده شود. لذا میگوید پای علم هم به این است که به دنبال علما باشد و به زیارت علما برود.
«وَ هِمَّتُهُ السَّلَامَهُ» میفرماید: همّت عالم و همّت علم هم به این است که سلامت نفس داشته باشد، کسی که در دل خود مریضی دارد باید در مقام این باشد که آن را از دل خود بیرون کند، کسی که به دنبال گناه و معصیت و چنگ اندازی به مطامع دنیوی، حالا هر چه میخواهد باشد، اگر به دنبال اینها باشد او دیگر همّت ندارد. علم جایی است که بر آن همّت باشد، همّت هم بر این است که سلامت نفس داشته باشد.
بعد میفرماید: «وَ حِکْمَتُهُ الْوَرَعُ» و حکمت آن هم ورع است. ورع یعنی پارسایی، یعنی انسان خود را از گناه، از معصیت دور نگه دارد. گاهی اوقات ما میبینیم بعضی از آقایان مینشینند راجع به خیلی چیزها راحت حرف میزنند. مثلاً همین امروز من میخواستم بیاییم، یک سری از شاگردهایی که سطح چهارم و پنجم بود، به ما رسید دیدم راحت به یکی از مسئولین توهین کرد. کسی که اینگونه راحت توهین میکند معلوم است ورع ندارد. اگر کسی ورع نداشته باشد، حکمت علم در او وجود ندارد. راحت زبان خود را باز کند و پشت سر کسی سخن بگوید. که نه دلیلی برای آن دارد و نه شایستگی دارد که اینطور بگوید، باید مواظب باشیم.
لذا حکمت علم هم ورع و پارسایی است. میفرماید: «وَ مُسْتَقَرُّهُ النَّجَاهُ» قرارگاه علم هم جایی است که نجات است. یعنی «النَّجَاهُ» اینجا اطلاق دارد، یعنی برای همه چیز، هم برای خود و هم برای دیگران.
«وَ قَائِدُهُ الْعَافِیَهُ» رهبر او و آن کسی که علم را رهبری میکند عافیت است. عافیت یعنی کسی که دغدغه نداشته باشد، کسی خواست عالم باشد، بخواهد علم در او وجود پیدا کند، باید یک مقداری عافیت داشته باشد. یعنی بتواند در علم غور کند، بتواند در آنچه که میخواهد بفهمد به قول معروف Zoom کند، حالا ما میگوییم غور کند یعنی فرو برود که بتواند آنها را خوب بفهمد.
«وَ مَرْکَبُهُ الْوَفَاءُ» آن مرکبی که انسان را به نتیجه میرساند، آن چیزی که سواره است و انسان و عالم را به نتیجه خواهد رساند وفا است. وفا یعنی هر تعهّد و هر چیزی که داشت به آن عمل کند. اگر به عهد وفا کرد، آن وقت آن سوار بر مرکبی است که آن علم است و انسان را به نور میرساند.
«وَ سِلَاحُهُ لِینُ الْکَلِمَهِ» اینها حرفهای خیلی خوبی است، در مسجد میگویید هر کدام از اینها یک پاکت میخواهد که بگیرید. میفرماید: اسلحهی علم «لِینُ الْکَلِمَهِ» نرمی سخن است. اگر کسی نرم سخن نباشد و کلام او لیّن نباشد، او نمیتواند مؤثّر واقع باشد.
علم جایی است و به گونهای میتواند عمل کند که آن عالم در کلام لین و نرمی داشته باشد، اگر درشتی داشته باشد مؤثّر نیست. خود اساتید حوزه را ببینید، خود علمایی که تا حالا خود دیدیم و زیارت کردیم، حس کردیم، آن کسانی که با اخلاق و با رفتار کلامی عالی، یعنی نرمخو بودند، سخنهای آنها به دل مینشست و با تندی حرف نمیزدند، آدم دوست دارد مدام حرفهای آنها را گوش کند، امّا آن کسانی که خشونتآمیز حرف میزنند، درشت کلام هستند، گاهی اوقات خوب است، ولی آن جایی که میخواهی با دشمن حرف بزنید، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ»[۸] امّا وقتی میخواهی با خودیها حرف بزنی نباید درشتگویی کنید. حالا کسی که علم دارد و عالم است باید نرمخو باشد، کلام او باید لیّن و نرم باشد. انسان با کلام لیّن خیلی راحتتر میتواند حق را به عنوان امر به معروف در طرف مقابل بگوید و مؤثّر واقع شود.
بعد میفرماید: «وَ سَیْفُهُ الرِّضَا»[۹] شمشیر برای علم، رضای به خدا است. اینکه کسی در مقام رضایت قرار بگیرد، در این مبحث هم قرآن میفرماید: «راضِیَهً مَرْضِیَّه»[۱۰] این «راضِیَهً» است که «مَرْضِیَّه» میآید. اگر شما از خدا راضی نباشید بدانید که خدا هم از شما راضی نیست.
ترتّب این دو کلمه این را میرساند که ما جایی راضی باشیم بدانیم خدا هم راضی است، امّا اگر از خدا راضی نیستید، مدام میگویید اینجا چرا اینطور شد، چرا من باید اینگونه باشم، من چرا بیپول هستم، من چرا مشکل دارم، چرا زن من فوت کرد، چرا برادر من فوت کرد، چرا پدر من فوت کرد، اگر مدام چرا آوردید و راضی به رضای حضرت حق نبودید بدانید که از شما راضی نیست؛ قبول است که دل شما سوخته است، داغ دیدید، مشکل دارید امّا میگویید «رضاً برضائک» کلامی که حضرت سیّد الشّهداء در گودی قتلگاه نقل کردند که فرمودند: وقتی در خون خود غلت میخورد، سر به آسمان بلند میکرد و صدا بر میآورد که «رِضاً بِرضَائِک، رِضی بِقَضائِک» این خیلی مهم است. لذا میفرماید: شمشیر علم رضایت است.
«وَ قَوْسُهُ الْمُدَارَاهُ» کمان آن هم که میخواهید تیراندازی کنید و هدفها را بگیرید، آن مدارا کردن با خلق است. کسی که با مردم مدارا کند، ستیزگی نکند. حتّی نباید با بدها هم ستیزگی کرد. گاهی اوقات مهم است، در خیابان میروید، اگر علم داشته باشید اینطور عمل میکنید. چندین جوان میبینید با حالت لات مسلک و داش مشتی میآیند، میدانند تا به آقا برسند، یک متلک به آقا میگویند، اگر یک سلام خوبی کردید تمام آن حرکات شیطانی آنها خنثی میشود و واقعاً همین سلام است که بین شما و آنها سلامتی میآورد، ملاحظه کنید چه تأثیر عالی دارد. امّا اگر اخم کنید ممکن است عمّامهی شما را هم بردارند و فرار کنند. لذا فرمودند: کمان آن مدارا است، مدارا کردن است که هدف را با تیر میزند، برای همین کمان میآورد.
بعد میفرماید: «وَ قَوْسُهُ الْمُدَارَاهُ وَ جَیْشُهُ مُحَاوَرَهُ الْعُلَمَاءِ» و لشگر آن گفتگو و سخن کردن با علما است. محاوره یعنی هم محور شدن، با آنها بودن، رفت و آمد کردن. به دنبال عالم بروید ببینید چه میگوید، متأسّفانه الآن اینها در حوزه کم رنگ شده است.
ما قم یا همین جا که خدمت آقایان بودیم شاگردی میکردیم، گاهی اوقات ما یکی از اساتید را رها نمیکردیم، از این کلاس به آن کلاس میرفتیم. پیاده میرفت دنبال او میدویدیم. آنقدر دنبال او میرفتیم و مجهولات خود را از او سؤال میکردیم که به علم تبدیل شود، گاهی اوقات پای ما تاول میزد، ولی باز هم میرفتیم. اگر خواستیم واقعاً بتوانیم لشگری برای علم خود درست کنید و علم شما یک لشگر شود و در همهی فنون همبستگی پیدا شود و اهل نظر شوید، باید با علما محاوره داشته باشید. بقیّهی برای فردا بماند.
[۱]– سورهی بقره، آیه ۱۳٫
[۲]– سورهی زمر، آیه ۹٫
[۳]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۸، ح ۲؛ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۱، ص ۱۷۵، ح ۴۱٫
[۴]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۰۵٫
[۵]– همان، ج ۱، ص ۴۸؛ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۱، ص ۱۷۵٫
[۶]– سورهی انبیاء، آیه ۱۰۷٫
[۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۸٫
[۸]– سورهی فتح، آیه ۲۹٫
[۹]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۸٫
[۱۰]– سورهی فجر، آیه ۲۸٫