تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۸ تا ۲۰ جلسه ۱۵ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۷۲ جلسه شرح ویژگیهای منافقین بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ (۸) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر و برخى از مردم مىگویند: «ما به خدا […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۸ تا ۲۰ جلسه ۱۵
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۷۲ جلسه شرح ویژگیهای منافقین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ (۸)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
و برخى از مردم مىگویند: «ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم»، ولى گروندگان [راستین] نیستند. (۸)
—————————————–
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ (۸) یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (۹) فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (۱۰)
و برخى از مردم مىگویند: «ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم»، ولى گروندگان [راستین] نیستند. (۸) با خدا و مؤمنان نیرنگ مىبازند؛ ولى جز بر خویشتن نیرنگ نمىزنند، و نمىفهمند. (۹) در دلهایشان مرضى است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [سزاى] آنچه به دروغ مىگفتند، عذابى دردناک [در پیش] خواهند داشت. (۱۰)
حکم تقیّه را از نظر فقهی بنابر قول مشهور مراجع عرض میکنیم. موارد تقیّه یا واجب است یا مستحب است یا مباح است.
واجب آنجایی است که اضطرار و ناچاری به صورت کامل بر ما باشد که برای حفظ جان، عرض و مال معتنابه، یعنی ناچار باشیم تقیّه بکنیم و الّا مال ما آن هم مال معتنابه ما از بین میرود یا اینکه باید تقیّه بکنیم و الّا جان ما را میگیرند، جان مسلمانی را میگیرند. باید تقیّه بکنیم و الّا عرض و آبروی ما را میبرند. به این تقیّهی واجب میگویند. یعنی حکم وجوب در این موارد بر تقیّه بار شده است.
مورد دوم، مورد مستحب است. مورد مستحب جایی است که اضطرار آنچنانی در کار نباشد، ناچاری نباشد ولی با مخالفین هستیم (یعنی با آنها در یک جا هستیم) به طوری که ممکن است بدبینی درست بشود. وارد مسجد سنیها شدیم، نماز بخوانیم، همه سنی هستند من تنها شیعه هستم. حالا اگر یک مهر گذاشتم که نماز بخوانم، اینها به من اتّهام میزنند که تو مشرک هستی. اینجا مستحب است که شما تقیّه بکنید، یعنی مهر را نگذارید. این هم مورد مستحب آن است. امّا تقیّهی مباح
– آن فرق میکند. بر آن مهر نهی وجود دارد. حالا البتّه اگر جایی لازم بود، در دست هم بگیرید هم دیگر فرق نمیکند، در موارد تقیّه اگر بود فرق نمیکند.
- اهل سنّت دست بستن را مستحب میدانند.
– به قول آقا دست بستن را مستحب میدانند و واجب نمیدانند. موردی ناچاری و اضطرار بر جان و عرض و مال، آن هم مال معتنابه نباشد، این مستحب میشود.
- اگر شما وضوی خود را معکوس بگیرید، آیا جان شما از بین میرود؟ نه. اضطرار مالی برای شما ایجاد میشود؟ نه. آبروی شما از بین میرود؟ نه. لذا مثل آنها وضو بگیر، از بالا به پایین نشویید. بنابراین در مورد مستحب اضطرار و ناچاری نیست، بلکه موجب ایمنی بر یک سری از ضررهای احتمالی میشود. هیچ فرق نمیکند اینها بر خود شما باشد یا بر سایر مؤمنین باشد. اگر نسبت به سایر مؤمنین هم باشد، این حکم استحباب بر تقیّه است.
مورد بعدی حکم فقهی تقیّه، مباح بودن آن است. تقیّه جایی مباح است که اظهار برائت از ائمّهی اطهار را از شما بخواهند. یعنی بگویند: شما از علیّ بن ابیطالب بیزاری بجویید، از ائمّه بیزاری بجویید، اینجا دیگر مستحب یا واجب نیست ولو جان شما از دست برود.
- برائت نجوید.
– دشمن امر میکند که از ائمّه برائت بجوید. (این برائت جستن) حرام نیست، واجب هم نیست، مستحب هم نیست. احکام تکلیفیّهی خمسه بر موضوعات بار میشود، در تقیّه سه حکم بیشتر بار نمیشود. تقیّه یا واجب است یا مستحب است یا مباح است. تقیّهی حرام و مکروه دیگر نداریم.
– چطور مباح میشود؟
– در مورد برائت جستن از ائمّه مستحب نیست. یعنی اگر شما ولو تقیتاً از ائمّه برائت جستید، ثواب به شما نمیدهدو واجب هم نیست، مباح است. میتوانید برائت بجویید، میتوانید برائت نجویید.
– اتّفاقاً من هفت، هشت مورد آن را دقیق آوردم، اشاره کردم. دیدم خود من قانع نشدم، باید تمام موارد را یک به یک بیاورم تا این
- برائت نمیجستند. راجع به یاسر و سمیّه روایت داریم که وقتی آنها برائت نجستند و کشته شدند، آنها به بهشت شتافتند. عمار هم که حرف آنها را گوش داد و از رسول الله بیزاری جست، رها شد. عمار خیلی ناراحت بود، نزد پیغمبر آمد «وَ هُوَ یَبْکِی»[۱] در حالی که داشت گریه میکرد. (به پیامبر) گفت: من این کار را کردم.
من عین روایت آن را برای شما میآورم که خوب دقّت بکنید. میفرماید: «فَأَتَى عَمَّارٌ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ یَبْکِی» در حالی که او داشت گریه میکرد. «فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَمْسَحُ عَیْنَیْهِ» حضرت بر روی چشمهای عمار دست کشید. «یَقُولُ: مَا لَکَ!» چرا گریه میکنی؟ «إِنْ عَادُوا لَکَ فَعُدْ لَهُمْ» اگر دوباره هم خواستند که از من بیزاری بجویی، همان کاری که کردی را دوباره انجام بده. «بِمَا قُلْتَ» به آنچه گفتی. «فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ» میفرماید: خدا نازل میکند آنچه که دربارهی او وجود دارد. فرموده است: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان»[۲].
آمدند به حضرت گفتند: عمار از شما بیزاری جسته است و او را رها کردند. گفتند: کافر شده است. حضرت رسول فرمودند: «کَلَّا إِنَّ عَمَّاراً مَلِیءٌ إِیمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ»[۳] عمار از سر تا به پا پر از ایمان است. هیچ ایمانی از او گرفته نشده است و کافر هم نشده است. «وَ اخْتَلَطَ الْإِیمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ» ایمان به گوشت و خون او مخلوط شده است. به دنبالهی روایت این بود که «فَأَتَى عَمَّارٌ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ»[۴]، «وَ جَاءَ عَمَّارٌ»[۵] پس عمار پیش رسول الله آمد «وَ هُوَ یَبْکِی» داشت گریه میکرد. حضرت دو چشم او را مسح کرد، دست کشید و فرمود: چرا گریه میکنی؟ بعد به عمار فرمود: اگر دوباره هم دشمن از تو خواست، آنچه را که گفتی دوباره اعاده بکن، نترس. «فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ» خدا دربارهی عمار آیه نازل کرد، شأن نزول آیه در مورد عمار است که «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان».
سه تا حکم بر تقیّه بار میشود. وجوب، ندب، اباحه. یعنی تقیّه یا واجب است یا مستحب است یا مباح است. دیگر ندارد به آن مکروه و حرام بگوییم.
سخت است ولی حضرت باقر میفرماید: دو نفر را امر کردند که از امیر المؤمنین بیزاری بجویند. یکی از آنها اظهار برائت کرد و او را رها کردند. دیگری امتناع کرد، او را کشتند. حضرت باقر فرمود: «أَمَّا الَّذِی بَرِئَ»[۶] آن کسی که برائت جست «فَرَجُلٌ فَقِیهٌ فِی دِینِهِ» آن مردی است که در دین خود فقیه بود. یعنی فهیم بود، جان خود را حفظ کرد. «وَ أَمَّا الَّذِی لَمْ یَبْرَأْ فَرَجُلٌ تَعَجَّلَ إِلَى الْجَنَّهِ» کسی که برائت نجست، بیزاری نجست، برای رسیدن به بهشت عجله کرد. یعنی او هم کار بدی نکرده است. سخت است ولی هر دوی آنها به ثواب عمل کردند.
میثم آدم خوش بیانی بود، امیر المؤمنین علومی به او یاد داده بود، خطیب بسیار توانایی بود، همیشه در توصیف و مدح و ثنای اهل بیت حرف میزد. از او خواستند که بیا علیه علیّ بن ابیطالب صحبت بکن و به نفع معاویه و بنی امیّه حرف بزن. گفت: باشد. جمعیت را جمع کردند و در کوفه بر منبر رفت و شروع به مدح علیّ بن ابیطالب و ائمّهی اطهار و مذمّت و لعن معاویه کرد.
قصّهای که حضرت هم راجع به او گفت، پیاده کردند که زبان او را از پشت درآوردند و او را به نخل آویزان کردند.
رشید هجری که امیر المؤمنین او را رشید البلایا ملقّب کرده بود. یعنی خیلی با شهامت و با شجاعت بود. ما خیلی راجع به علم رجالی و ترجمهی او تحقیق نکردیم.
خیلی راجع به اهل بیت تبلیغ میکرد، خیلی هم خوش بیان بود. به دستور ابن زیاد دست و پای او را بردند زبان او را قطع کردند و و او را به شهادت رساندند.
یا عمرو بن حمق خزاعی -که شب گذشته من او را اشتباه گفتم- از اصحاب حضرت رسول اکرم و حضرت امیر المؤمنین بود که محبّتی به رسول الله اظهار کرد، حضرت در حقّ او دعا فرمود و ایشان تا سنّ هشتاد سالگی که عمر کرد یک موی سفید هم نداشت و جوان بود.
به دستور معاویه بن ابی سفیان تن درنداد و از اهل بیت جدا نشد، رفتند او را دستگیر بکنند، فرار کرد. از دست مأموران معاویه در غار پنهان شد، در غار یک مار بود، او را نیش زد و به شهادت رسید. اینها میتوانتسند، تقیّه بکنند. اینجا تقیّه هم مباح بود.
شخصی که ما دیروز توصیف او را گفتیم، اشتباهاً اسم او را گفتیم. زیاد بن ابیه بود که تا پایان عمر حضرت امیر المؤمنین به حضرت پایبند بود و بعد از آن به امام حسن هم پایبند بود، بعد از شهادت امام حسن چون قبل از آن هم مکرّر معاویه به او نامه مینوشت و او را میخواست که در جرگهی اصحاب او برود و بالاخره بعد از شهادت امام حسن رفت. رفت و چنان با معاویه یکی شد که به برادر معاویه معروف شد، به زیاد بن ابی سفیان هم نام گرفت. این هم مورد آن بود که رفت. این تقیّه نبود، دیگر به آن سمت رفت.
اگر که ما حکم وجوب را روی یک چیزی خواستیم بیاوریم، حتماً الزام به فعل میخواهد و الزام به فعل مصلحت لازمه لازم دارد. اگر استحباب و ندب بر یک موضوعی خواست بار بشود. رجحان میخواهد. در بیزاری از اهل بیت نه الزام است نه مصلحت ملزمه است که واجب باشد، نه رجحان است که مستحب باشد. بلکه خدا اینها را از جهت حفظ جان و مال و عرض مباح قرار داده است.
البتّه در احکام به عرض و آبرو خیلی اشارهای نکردند. خیلی تصریح نشده است. چون از باب اولویت آن دیگر مشخّص است. وقتی برای مال معتنابه تقیّه واجب بشود، از جهت آبرو به طریق اولویت است. مفهوم اولویت دیگر آن را شامل میشود. این هم راجع به احکام فقهی تقیّه که وجوب ندب و اباحه بر آن بار میشود.
روایتی از حضرت صادق آل محمّد داریم که فرمود: «مَا مُنِعَ مِیثَمٌ رَحِمَهُ اللَّهُ مِنَ التَّقِیَّهِ»[۷] (روایت از امام باقر نقل شده است) چه چیزی باعث شد میثم از تقیّه ممنوع بشود؟ ممانعت بکند و تقیّه نکند؟ «فَوَ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هَذِهِ الْآیَهَ نَزَلَتْ فِی عَمَّارٍ وَ أَصْحَابِهِ» به خدا قسم که لَقَدْ عَلِمَ» هر آینه معلوم است آیهی «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» راجع به عمار است. چرا میثم تقیّه نکرد؟ نمیتوانست. چرا بیزاری نجست، این کار مباح بود؟ نمیتوانست این کار را بکند.
به یکی گفتند: شما اگر از فلان مرجع تقلید نکنید برای شما کفّارهای که آن مرجع تقلید آن حکم را برای شما داده است (به شما تعلّق می گیرد) شما از یکی دیگر تقلید بکن تا نخواهید قربانی را بکشید. گفته بود: من تقلید خود را میکنم و قربانی خود را میکشم.
بعضی وقتها اینطور است. میتواند راحت این کار را بکند. جناب میثم میتوانست تقیّه بکند، بعد هم ممکن بود میتوانست خود را -چون این اتّفاق ده روز قبل از واقعهی عاشورا افتاد- به لشکر امام حسین برساند ولی این کار را نکرد و شاید اثری که حرکت او در عدم تقیّه و ابراز علاقه و محبّت به اهل بیت خصوصاً سیّد الشّهداء داشت، اثر زیادی در بین کوفیها داشت.هر چند که کوفیها خیلی از این مطالب متأثّر نشدند.
اینجا دیگر نه تقیّه است که بخواهیم بحث بکنیم و نه استحباب و وجوب و اینها، اینکه ما با دیگران و خصوصاً مخالفین مدارا بکنیم. در معاشرت خود با مخالفین مدارا بکنیم. از خود همین مدرسهی علمیّه که ما با هم هستیم شروع میشود تا بیرون در جامعه برود، تا در کلّ دنیا با مخالفین اعتقادی برود تا به مخالفین دنیایی برسد. دستوری که ما داریم در مدارات و معاشرت با مخالفین است.
نکتهای که بسیار قابل توجّه است و معمولاً بعضی از ما دقّت نداریم، این است که تحمّل مخالف را نداریم. مدارا کردن با مخالف یعنی او را تحمّل بکنید. یعنی از هر نظر مخالفتهای او را با خود تحمّل بکنید.
یکی از اشکالات بزرگ ما و حتّی ما حوزیان این است که نمیتوانیم همدیگر را تحمّل بکنیم. در صورتی که مثلاً دوست ما هم آدم دینداری است، آدمی نیست که بخواهد خلاف شرع عمل بکند ولی آگاهی ندارد. اگر شما با او مدارا بکنید و کم کم بتوانید واقعیتها را به او تفهیم بکنید، نظر او با شما موافق میشود ولی نظر مخالف پیدا کرده است، چون نمیداند شما چه کسی هستیید. اشتباه برای او جا افتاده است.
لذا با همدیگر مخالفتها را اظهار میکنیم و هیچ وقت اتّحاد نمیتوانیم بکنیم و دشمن هم سوء استفاده میکند. اگر ما بیاییم با همدیگر مدارا داشتیم، در معاشرت های او با همدیگر کنار بیاییم این خیلی مهم است. خیلی از علمایی که حسب ظاهر میگویند اینها با همدیگر خوب نیستند، میبینید در یک مجلس با هم جمع میشوند. این خیلی در جامعه اثر دارد.
ما طلبهها وقتی به هم میرسیم، باید خصوصاً در جامعه و بین مردم به هم احترام بکنیم. کوچکترین آن این است که ما باید با هم مدارا بکنیم. گرچه ممکن است اعتقادات من یک مقدار با اعتقادات شما فرق بکند ولی اصول ما یکی است. ما با همدیگر کنار نمیآییم لذا میبینیم وقتی وارد اکثر مساجد میشویم کم میشود که یک روحانی پشت سر یک روحانی نماز بخواند. در خود دنیا هم همین است.
اگر بتوانیم با دنیا مدارا بکنیم و با آنها وارد جنگ نشویم، بهتر است. مجهّز باشیم. اعتقاد من این است که ما باید سلاح هستهای داشته باشیم. چون دشمن ما این را دارد. «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ»[۸] ما از ادات عام است، از الفاظ عام است هر چه که دشمن در استطاعت خود دارد، ما هم باید داشته باشیم. ما قوه داریم که بتوانیم سلاح هستهای هم داشته باشیم، خوب داشته باشیم. نمیگوییم: استفاده بکنیم امّا داشته باشیم برای اینکه بتوانیم در برابر دشمن پایداری بکنیم امّا آیا لازم ا ست تا اتّفاقی میافتد با هم بجنگیم؟ نه.
در سیرهی معصومین این بوده است که هیچ وقت ابتدائاً شمشیر نمیکشیدند. حتّی در مقابل دشمن هم که میرفتند، تن به تن بجنگند، شمشیر اوّل را معصوم بلند نمیکرد. تا طرف مقابل او شمشیر نمیکشید، آنها شمشیر از غلاف بیرون نمیآوردند این مدارا است.
اگر الآن در دنیا با دشمنان و مخالفین مدارا داشته باشیم، بهتر میتوانیم با آنها تعامل بکنیم و از دنیا بهرهمند بشویم و به دنیا بهره بدهیم و اعتقادات خود را و بحث توحید و بحث شیعهگری را در دنیا بیش از پیش، پیش برویم، با مدارا کردن این کار را انجام بدهیم.
مدارا کردن یعنی تحمّل. اگر کسی خواست به ما هجمه داشته باشد، باید دفاع بکنیم، باید در مقابل او ایستادگی بکنیم، باید جهاد بکنیم مقاتله بکنیم ترس هم نداریم ولی جایی که نیاز به مقاتله نیست و نیاز به شمشیر در آوردن نیست با زبان میشود، حرف زد.
در میان خانوادهها هم همینطور است. زن و شوهر با هم دعوا دارند، اگر نشستید یک مقدار با آنها حرف زدید، اینها با هم خوب میشوند امّا اگر آنها را در مقابل هم قرار دادید از هم جدا میشوند. این وسط هم چند فرزند طلاق باقی میماند، آن زن هم در به در میشود، این مرد هم حیران و سرگردان میشود.
مخالفت همه جا، حتّی بین زن و شوهر، حتّی بین دو تا دوست است، نمیشود همه با هم یک طور باشند. چون تفکّرات فرق میکند، سلایق فرق میکند. اگر اصول یکی باشد، در سلایق باید تحمّل کرد. حالا إنشاءالله این را بیشتر روی آن دقّت بکنید برای جلسهی آینده.
پایان
[۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۹، ص ۴۰۵٫
[۲]– سورهی نحل، آیه ۱۰۶٫
[۳]– عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج ۲، ص ۱۰۴٫
[۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۹، ص ۴۰۵٫
[۵]– عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج ۲، ص ۱۰۴٫
[۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۲۲۱٫
[۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۲۲۰٫
[۸]– سورهی انفال، آیه ۶۰٫
بازدیدها: 12
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.