۞ امام علی (ع) می فرماید:
امام صادق عليه السلام فرمود: مسلمان برادر مسلمان اسـت بـه او ظلم نمى كند و وی را خوار نمى سازد و غیبت وی را نمى كند و وی را فریب نمى دهد و محروم نمى كند. ‌وسائل الشيعه 8: 597 ‌

موقعیت شما : صفحه اصلی » تفسیر آیات 06 تا 07
  • شناسه : 1607
  • 13 دسامبر 2021 - 21:51
  • 307 بازدید
  • ارسال توسط :
  • نویسنده : تفسیر رضوان
  • منبع : حوزه علمیه اصفهان
آیه ۶ و ۷ بقره | انذار کافرین | جلسه ۶
آیه ۶ و ۷ بقره | انذار کافرین | جلسه 6

آیه ۶ و ۷ بقره | انذار کافرین | جلسه ۶

تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۶ و ۷ جلسه ۶ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۲۰ جلسه شرح ویژگیهای کافران بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶)  خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ […]

تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۶ و ۷ جلسه ۶

حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی

۲۰ جلسه شرح ویژگیهای کافران

http://bayanbox.ir/view/7348000871258179768/hadith-line.png

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶)  خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (۷)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

بى‏تردید کسانى که [به خدا و آیاتش‏] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب‏] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمى‏آورند. (۶) خدا [به کیفر کفرشان‏] بر دل‏ها و گوش‏هایشان مُهرِ [تیره‏بختى‏] نهاده، و بر چشم‏هایشان پرده‏اى [از تاریکى است که فروغ هدایت را نمى‏بینند]، و براى آنان عذابى بزرگ است. (۷)

http://bayanbox.ir/view/5122040553263843431/poster4.jpg

«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶)  خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (۷)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

بى‏تردید کسانى که [به خدا و آیاتش‏] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب‏] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمى‏آورند. (۶) خدا [به کیفر کفرشان‏] بر دل‏ها و گوش‏هایشان مُهرِ [تیره‏بختى‏] نهاده، و بر چشم‏هایشان پرده‏اى [از تاریکى است که فروغ هدایت را نمى‏بینند]، و براى آنان عذابى بزرگ است. (۷)

http://bayanbox.ir/view/1308105324576933146/006.gif

مقدمه

این جلسه إن‌شاءالله جمع بندی نکات و مطالب آیه‌ی ششم از سوره‌ی مبارکه‌ی بقره و اشاره‌ای به آیه‌ی هفتم را انجام می‌دهیم، آن هم با استفاده از تفسیر علّامه طبرسی که نکات زیبایی را پیرامون این دو آیه بیان فرمودند.

معنای «کُفر» در تفسیر طبری

«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»[۱] کلمه‌ی کفر را بررسی کردیم. بیش از ۵۰۰ آیه از آیات قرآن، یعنی بیش از ۵۰۰ بار این کلمه‌ی «کَفَرَ» و «کُفر» در صِیَق مختلف، در آیات قرآن استعمال شده و آورده شده است. به همین جهت اهمّیّت بالایی دارد که مورد توجّه قرار بگیرد و مواظب باشیم که آن را خوب بفهمیم.

مرحوم طبرسی در معنای لغت «کُفر» می‌فرماید: «الکُفرُ خِلافُ الشُّکر»[۲] کُفر خلاف شکر است، «کما أنَّ الحَمدُ خِلافُ الذَّم» کما این‌که حمد خلاف ذم است. «فَالکُفرُ سَترُ النِّعمَه و إخفاؤُها و الشُّکرُ نَشرُها وَ إِظهارُها» اگر بنا بر شکر نعمت باشد، باید آن را نشر کنیم، منتشر کنیم و اظهار کنیم. کفران نعمت یعنی نعمت را بپوشانیم و آن را مخفی کنیم. «وَ کُلُّ ما سَترَ شَیئاً» هر چیزی که پوشیده شود «فَقد کَفَرَهُ» به تحقیق روی آن کفر ورزیدیم. «وَ سواءٌ مَصدرٌ أُقیمَ مقامَ الفاعِل» که به معنای «مُستَوٍ و الإستواء الاعتدال و السَّواءَ العَدل» می‌فرماید: معنای مُستَوٍ، استواء و سواء همه معنای عِدل است، یعنی چیزی که برابری می‌کند.

تحلیل حروف مشبّههٌ بالفعل

در ترکیب این کلمات مرحوم طبرسی می‌فرماید: «إنَّ حرفُ تُوکیدٍ» حالا این‌ها اشاره شود خوب است. اصلاً بحث تجزیه و ترکیب در قرآن آثار خوبی دارد برای کسی که به دنبال تعلّم یا به دنبال تعلیم است. «إنَّ حَرفُ توکیدٍ»؛ «إنَّ» از حروف مُشبّههٌ بالفعل است.

«إنَّ»، «أنَّ»، «کأنَّ»، «لیتَ»، «لکنََ»، «لعل» ناصب در اسم و رافع در خبر هستند.

می‌فرماید: «وَ هی تَنصَبُ الإسم وَ تَرفَعُ الخَبَرَ وَ إنَّما نَصَبَت وَ رَفَعَت تُشبِهُ الفعل لِکُونِها على وزنه» آن مشابه فعل است، از جهت وزن سه حرف است. آخر آن فتحه دارد. «وَ لأنَّها توکیدً» معنای تأکیدی هم دارد. «و التُّوکیدُ مِن معانی الفعل» تأکید است و تأکید کردن از معانی و چیزهایی است که به واسطه‌ی فعل انجام می‌شود. وجوه شبه این کلمه «إنَّ» به فعل است. «و تُشبِهُهُ فی إتِّصالِ ضمیر المتکلّم‏» که برای فعل وقتی متکلّم می‌خواست متصّل شود با «ن» وقایه می‌آید و این هم همین‌طور است. «إنَّنی وَ هِی مَبنیّهٌ عَلَى الفَتح» این باز مبنی بر فتح است و فعل ماضی هم مبنی بر فتح است.

منصوب مقدّم بر مرفوع

 «وَ هِی مَبنیّهٌ عَلَى الفَتح کَالفِعلِ الماضی وَ إنَّما أُلزِمَت تقدیمُ المَنصوبِ عَلَى المرفوع» همچنین می‌فرماید واجب است که منصوب مقدّم بر مرفوع شود. چون ناصب اسم رافع در خبر است، که ناسخ مبتدا و خبر می‌شدند. مبتدا را به عنوان اسم و خبر را به عنوان خبر خود قرار می‌دادند. آن وقت مبتدا را نصب می‌دهند که اسم حروف مشبّهه بالفعل می‌شود. حالا می‌فرماید از این جهت هم تقدیم منصوب بر مرفوع دارد، لازم است. «لِیُعلِمَ أنَّها إنَّما عَمَلَت عَلَى جَهَهِ التَّشبیه» به جهت این‌که عمل نصب را فعل است که انجام می‌دهد. عمل رفع را فعل است که انجام می‌دهد. «عَلى جَهَهِ التَّشبیه فَجَعَلَت کَفِعل قُدِّمَ مَفعُولُهُ عَلى فاعِله‏» مفعول بر فاعل مقدّم داشته شده است، این‌جا هم اسم بر خبر. بعد می‌فرماید: «و «الَّذِینَ کَفَرُوا» فی مُوضِع نَصب» می‌فرماید: «الَّذِینَ کَفَرُوا» در موضع نصب است، چون اسم برای «إنَّ» است. تمام این حرف‌‌ها که زدیم برای این یک کلمه است که اسم «إنَّ» برای «الَّذِینَ کَفَرُوا» است.

مبتدا و خبر برای «إنَّ»

موصول و صله با هم اسم «إنَّ» هستند. «وَ کَفروا صِلهُ الّذینَ» صله‌ی «الّذینَ» است. «و أمّا خَبَرُها» امّا در این جمله خبر «إنَّ» دو وجه دارد خلاصه‌ی آن این است که: یا این‌که «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ» باشد، «لا یُؤْمِنُونَ» حال باشد یا این‌که «یُؤْمِنُونَ» خبر باشد. حالا این‌جا همین را توضیح می‌دهد. «فَفیهِ وَجهان (أحَدُهُما) أن یَکونَ الجُملَهُ الَّتی هِیَ «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ»» خبر می‌شود. «فَعَلى هذا یَکون سَواءٌ یُرتَفَعُ بالابتداء» به واسطه‌ی ابتدا که خبر برای آن است که رفع می‌گیرد.

«و کما بَعدَهُ مِمّا دَخَلَ عَلیه» جمله، کلّاً جمله‌ی مبتدا و خبر می‌‌شود. «سَواءٌ» مبتدا می‌شود. آن وقت کلّ جمله‌ی «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ» خبر برای «إنَّ» می‌شود. «وَ کَما بَعدَهُ مِّما دَخَلَ عَلیهِ حَرفُ الإستِفهام فی موضع الخبر» آن خبر برای مبتدا می‌شود. «و الجملَه فی مُوضِعِ رَفع بِأنَّها خَبَرُ إنَّ» که کلّ جمله‌ی مبتدا و خبر می‌شود و خبر برای «إنَّ» می‌شود. «وَ َیکونُ قُولِهِ «لا یُؤْمِنُونَ»» آن وقت «لا یُؤْمِنُونَ» این‌جا چه کاره است؟ می‌فرماید: «حالاً مِنَّ الضّمیرِ المنصوب‏» حال برای ضمیر منصوب می‌شود.

وجه دوم برای «إنَّ»

«و الوجهُ الثّانی أن یَکونَ لا یؤمنون خبر إنَّ» وجه دوم این است که خبر «إنَّ» «لا یؤمنون» باشد. «و یکون قوله «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ» جمله‌ی «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ» این‌جا چه نقشی دارد؟ می‌فرماید: «اعتراضاً بینَ الخبر و الاسم» جمله‌ی معترضه است که بین اسم «إنََ» و خبر «إنََ»  واقع شده است. «فَلا یَکونُ لَه مُوضِعٌ ‏‌مِنَ الإعراب» در این‌جا اگر جمله‌ی معترضه شد اعراب ندارد، جمله محلّی از اعراب نخواهد داشت. «کَما حُکِمَ على موضِعِه بِالرَّفع بِالوجه الأوَّل» کما این‌که اگر ما به وجه اوّل آن را ترکیب کردیم آن وقت محلّ آن، محلّ رفع می‌شود. رفع به جهت خبر برای «إنَّ» می‌شود. چون خبر «إنَّ» مرفوع است، جمله هم این‌جا خبر برای «إنَّ» است، محلّاً مرفوع می‌شود. «فأمّا إذا قُدِّرَت هذَا الکلام على ما علیه المعنى فَقلتَ سَواءٌ علیهم الإنذار وَ تَرکُهُ کانَ سواءٌ» می‌فرماید این خبر المبتدا می‌شود، این‌ها خبر برای مبتدا می‌شود. «لِأنَّهُ یَکونُ تَقدیرُهُ الإنذار وَ تَرکُه مُستَویانُ عَلَیهم» انذار و ترک انذار مساوی می‌شود؛ با کلمه‌ی «سواء».

امکان بطلان خبر برای «إنَّ»

 «و إنَّما قُلنا أنَّه مُرتَفَعٌ بِالابتداء عَلى ما علیه التَّلاوه» بنا بر آنچه که تلاوت شده است، «لِأنَّهُ لا یجوزُ أن یکونَ خبراً فإنَّه لَیسَ فی ظاهر الکلام مُخبِرٌ عَنه» در ظاهر کلام آن وقت این می‌شود که «مُخبِرٌ عَنه» نباشد. «و إذا لم یَکُن مُخبرٌ عنه بَطَل أن یکونَ خبرا» اگر نشود از آن خبر داده شود آن وقت نمی‌تواند به ابتدائیّت رفع بگیرد. «بَطَلَ أن یکونَ خبرا» خبر برای «إنَّ» باطل می‌شود. «فإذا فَسَدَ ذلک ثَبَتَ أنَّه مبتدأً و أیضاً فإنَّه قبل الاستِفهام وَ ما قبلَ الاستفهام لا یکونَ داخلاً فی حیِّزِ الاستفهام» این هم قاعده‌ای بود که ما قبل استفهام و ما بعد استفهام در حیّز این قرار نخواهد گرفت. «فلا یجوز إذاً أن یکونَ الخَبَر عمّا فی الاستفهام مُتقدِّماً عَلَى الاستفهام» آن چیزی که خبر است، نمی‌تواند در استفهامی که متقدّم است قرار بگیرد. این نکته در بحث اعرابی و ترکیبی آن است.

 امّا یک بحثی راجع به شأن نزول دارد که این را هم اشاره کنیم. بعد کلمه‌ی ختم و وجوه آن را هم بگوییم که چهار وجه در کلمه‌ی ختم است و معنای ختم را «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِم‏»[۳] را آوردند که استفاده کنیم.

مذمّت کفّار

نکته در شأن نزول این آیه این است که چون بعد از صفات متّقین، این آیه خیلی با طمطراق بیان شده است «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»[۴] خیلی محکم برخورد شده است و بسیار مذمّت از کفّار شده است. حالا از جهت این‌که خود کَفَر به معنای سَتَرَ و کافر به معنای لغوی آن بسیار مورد مذمّت قرار می‌گیرد، جای خود دارد، امّا شأن نزول آن یک شأن نزول مهمّی بوده است که این آیه نازل شده است.

 لذا می‌فرماید: «قیلَ نُزِلَت فی أبی جَهل وَ خَمسَهٍ مِن أهلِ بیته»[۵]یکی از وجوه آن این است که درباره‌ی ابوجهل نازل شده است و پنج تا از اهل بیت او که این‌ها خیلی نسبت به پیغمبر دشمنی می‌کردند و با شقّ القمر کردن پیغمبر- که به خواسته‌ی آن‌ها بود- ایمان نیاوردند، آن‌ها عناد کردند. لذا آن‌ها خیلی کفر ورزیدند. چون معجزه‌ی خواسته شده‌ی خود را هم نادیده گرفتند. می‌فرماید: «قیلَ نُزِلَت فی أبی جَهل وَ خَمسَهٍ مِن أهلِ بیته قَتَلوا یَومِ بَدر عَن الرَّبیعِ بن أنس‏» این‌ها در جنگ بدر کشته شدند. می‌فرماید این از ربیع بن انس گفته شده است.

دشمنی و عناد یهودیان با پیامبر اکرم (صلوات الله علیه)

«وَ إختارَهُ البلخی وَ قیلَ نَزَلَت فی قومِ بأعیانِهِم مَن أحبار الیهود» قول دیگری هم این است که این نازل شده است درباره‌ی قومی که آن‌ها از یهودی‌‌ها بودند، از آن کسانی که عناد کردند و به نبیّ مکرّم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کفر ورزیدند که قصّه‌ی یهودی‌ها این بوده است که آن‌ها وقتی فهمیدند و بر آن‌ها نقل شده بود که وقتی پیغمبر خاتم در مدینه، در همان صحرایی که بین آن کوه‌های معروف قرار گرفته بود، ظاهر می‌شود، آن‌ها به آن‌جا کوچ کردند و زندگی کردند تا پیغمبر از خود آن‌ها باشد. یعنی به زعم این‌که وقتی پیغمبر مبعوث می‌شود و ظهور می‌کند از آن‌ها باشد. بعد کار به جایی رسید که دیدند پیغمبر از مکّه ظهور کرد و به مدینه رسید و با آن اوصاف حکومت تشکیل داد، بعضی از آن‌ها که مؤمن واقعی بودند و دنبال چیز دیگری نبودند ایمان آوردند، امّا بعضی دیگر بسیار با پیغمبر عناد کردند و به خود نبیّ مکرّم کفر ورزیدند. لذا بعضی اوقات بعضی‌ها گفتند شأن نزول این آیه با این طمطراقی که راجع به کفّار دارند- که آن‌ها را بسیار در این‌جا تضمین کرده است- آن یهودی‌هایی بوده است که «کَفَرَ بِالنَّبی ص عِناداً وَ کَتَم أمرُهُ حَسَداً»؛ آن‌ها عناداً کفر ورزیدند و امر پیغمبر را از جهت حسادت کتمان کردند که چرا پیغمبر از قبیله‌ی ما نبوده است. این هم از ابن عبّاس نقل شده است.

مهر زدن بر قلب کافران

«وَ قیل نُزِلَت فی أهل الخَتم وَ الطَّبع الَّذینَ عَلِم الله أنَّهم لا یؤمنون» یک قولی هم در شأن نزول آن‌هایی است که خدا ختم و طبع بر دل آن‌ها زده است و آن‌ها کسانی هستند که در آیه‌ی بعدی دارد یعنی «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ‏»[۶] چرا؟ چون آن‌ها کفر ورزیدند «لا یُؤْمِنُونَ» هیچ وقت هم ایمان نخواهند آورد. این هم از «أبی علی الجبائی» است.

«و قیل نُزِلَت فی مشرکی العرب عَنِ الأصم‏»[۷] بعضی گفتند شأن نزول آن راجع به مشرکین عرب و قریش و مکّه است. «و قیل هیَ عامَّهٌ فی جمیعِ الکُفّار» این هم قول پنجم است که اصلاً راجع به عامّه‌ای از کفّار است، همه‌ی کفّاری که «أخبر تعالى» خداوند تبارک و تعالی خبر داده است «بِأنَّ جَمیعَهُم لا یؤمنون» به این‌که همه‌ی کفّار ایمان نخواهند آورد. «لا یؤمنون» فعل نفی مضارع است، نفی مضارع است، یعنی دلالت بر استمرار دارد نسبت به ، یعنی این‌ها هیچ وقت ایمان نخواهند آوردند. «وَ یکونُ کَقولِ القائل لا یُقَدّم جَمیعُ إخوَتُکَ الیوم فلا یُنکِر أن یقدِّمُ بَعضَهُم».

معنای دیگر کُفر؛ انکار توحید و نبوّت

نکاتی را در معنای کفر این‌جا بیان فرموده است. «لِما بَیَّنَ تعالى حال المؤمنین وَصِله بذکر الکافرین» آن را در کنار کافرین آورد. «و الکفر فی الشَّرع عبارهٌ عن جَحد» آن کفر عبارت از انکار است، «ما أُوجبَ الله تعالى مَعرفتَه من توحیدهِ و عَدلهِ و معرفه نبیِّهِ» آن وقت آن‌ها جهلی پیدا کردند که خدا آن را برای آن‌ها لازم کرد از جهت این‌که معرفت از توحید و عدل و معرفت از پیامبر و معرفت آنچه از ارکان شرع که بر پیامبر آمده بود را انکار کردند.

معانی و وجوه کلمه‌ی «ختم»

در معنای ختم می‌فرماید: «قیلَ فی مَعنَى الختم وُجوهُ (أحدها)»[۸] این را هم اشاره می‌کنیم. کلمه‌ی ختم و وجوه مستعمله‌ی آن را، بنابر آنچه که تحقیق مرحوم علّامه طبرسی بوده است در تفسیر آن بیان کنیم. یکی از آن‌ها «أنَّ المراد بالختم العَلامَه» این نامه‌ها را که آن زمان خواستند ختم کنند با شمع یا با چیزی ختم می‌کردند، الآن با مهر این‌کار را می‌کنند، منگنه می‌زنند و بعد چسب و بعد مهر می‌زنند. با علامت آن‌ها را ختم می‌کردند.

بسته شدن قلوب کافران

وجه دوم این است که «أنَّ المُرادَ بالخَتم على القلوب‏» خدا دل‌های آن‌ها را می‌بندد. ختم به معنای این است که قلوب آن‌ها بسته می‌شود به اینکه دیگر نمی‌توانند بر آنچه که معرفت الهی است واقع شوند.

عدم درک معارف الهی

سومین معنا و احتمال در کلمه‌ی ختم این است که مراد به آن «أنَّهُ تعالى ذَمَّهُم بأنَّها کَالمَختوم علیها» خداوند آن‌ها را در این «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»[۹] که فرموده است مذمّت کرده است بر این‌که دل این‌ها به معرفت الهی و ایمان به خدا مختوم است، بسته شده است.

نداشتن شرح صدر و شناخت پروردگار

چهارمین معنا که آخرین محتمل در این‌جا است این است که «أنَّ اللهَ وَصَفَ مِن ذَمِّهِ بِهذا الکلام»[۱۰] خداوند از مذّمت کردن آن‌ها به کلمه‌ی «خَتَمَ» توصیف فرموده است، «بِأنَّ قَلبَهُ ضاقَ» قلب آن‌ها دیگر بسته شده است. ضیق در برابر سعه است، دیگر شرح صدر ندارند. از چه چیزی؟ از این‌که بخواهند در وجود خدا، صفات خدا و توحید و اعتقادات دقّت کنند. «و الاستدلال‏» و این‌که بخواهند استدلال کنند و دنبال دلیل و برهان بگردند.

«فَلَم یَنشَرِح لَهُ» آن‌ها دیگر شرح صدر پیدا نمی‌کنند. «فَهوَ خِلافٌ مَن ذَکَرَه فی قوله أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» یعنی این‌ها از این نکته مرحوم شدند. وقتی نتوانند شرح صدر پیدا کنند، یعنی آن‌ها ضیق پیدا می‌کنند و در تنگنایی قرار می‌گیرد که هیچ وقت نمی‌توانند به پروردگار و معرفت الهی واقع شوند. «فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّه‏» آن وقت بر خلاف آن‌ها، آن‌ها وقتی شرح صدر پیدا کنند بر نوری از پروردگار خود سوار هستند.

عدم درک و فهم علوم الهی

«وَ مَثلُ قُوله «أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها»» آن وقت مثل قولی است که خداوند در آن‌جا فرمود: «عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها» یعنی بر دل‌های آن‌ها قفل‌هایی زده شد، «و قوله «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ و قُلُوبُنا فِی أَکِنَّهٍ» و یَقوی ذلک أنَّ المطبوع على قَلبِه وُصِف بِقلَّهِ الفهم» یعنی این‌ها هیچ چیزی نمی‌فهمند. این‌جا قلّت هم دارد که از جهت رحمت است. یعنی دل‌های آن‌ها به گونه‌ای می‌شود که دیگر چیزی نمی‌فهمند. «بما یَسمَعُ مِن أجل الطّبع» به آنچه که می‌شنوند، دیگر چیزی نمی‌فهمند، از جهت این‌که بر آن‌ها مهر زده شده است. «فقال بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ» وجود آن‌‌ها بر کفری قرار گرفته است که «فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا» هیچ وقت آن‌ها ایمان نخواهند آورد، الّا تعداد کم از آن‌ها! «و قال وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ» آن‌ها دیگر هیچ چیزی نمی‌فهمند. فقه در لغت به معنای فهم است. «لا یَفْقَهُونَ» یعنی آن‌ها  هیچ وقت نمی‌فهمند. فعل مضارع منفی است.

قفلی بر سمع و بصر کافران

«و یُبَیِّن ذلک قوله تعالى‏: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ» فَعَدَلَ الختم على القلوب بِأخذه السَّمعِ وَ البَصر» یعنی هم چشم از آن‌ها گرفته می‌شود و هم گوش از آن‌ها گرفته می‌شود، نه می‌شنوند و نه می‌فهمندند و نه می‌بینند. «فَدَلَّ هذا على أنَّ الختم عَلَى القلب» آن وقت آن ختم بر دل می‌خورد، دل آن‌ها را از آن‌ها می‌گیرد.

خیلی بد است که انسان به جایی برسد که دیگر دل نداشته باشد؛ دل او مضمحل شود و از بین بروند. چون اگر دل باشد و آن قلب معروف در روایات و آیات باشد جای معرفت الهی است و جایی است که باید در آن علوم الهی قرار بگیرد. حالا اگر این دل از بین برود جایی برای قلوب الهی و معرفت الهی بر آن قرار نمی‌گیرد. «هُوَ أن یَصیرَ عَلى وَصفٍ لا یُنتَفَعُ بِه» آن وقت این بر وصفی واقع می‌شود که هیچ نفعی از آن برنمی‌آید. وقتی انسان این‌گونه شود دیگر انسان نیست! اگر دل را از او گرفتند دیگر چیزی ندارد. لذا بشنود، ببیند، هیچ اثری برای او ندارد، مانند دیوار می‌شود. همان «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ».[۱۱]


[۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۶٫

[۲]– مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج ‏۱، ص ۱۲۶٫

[۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۷٫

[۴]– همان، آیه ۶٫

[۵]– مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج ‏۱، ص ۱۲۸٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۷٫

[۷]– مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج ‏۱، ص ۱۲۸٫

[۸]– همان، ص ۱۳۰٫

[۹]– سوره‌ی بقره، آیه ۷٫

[۱۰]– مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج ‏۱، ص ۱۳۱٫

[۱۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۸٫

http://bayanbox.ir/view/1308105324576933146/006.gif

TafsirRezvan_02_6_7_006.mp3

Visits: 10

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

New Page 1