تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۱ – جلسه ۱۴ حجت الاسلام و المسلمین رضوانی شرح خطبه مُتَّقین (همّام) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۲۱) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانى را […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۱ – جلسه ۱۴
حجت الاسلام و المسلمین رضوانی
شرح خطبه مُتَّقین (همّام)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۲۱)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزکار شوید. (۲۱)
—————————————————————
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».[۱]
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».[۱].
در ذیل آیه ۲۱ سورهی مبارکهی بقره، در توصیف متّقین از کلمات امیر المؤمنین بیاناتی را عرض کردیم و به هشتمین صفت رسیدیم. فرمود: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِم»[۲] میفرماید: حضرت (جلّ و علی) در نزد آنها بسیار با عظمت است. این «ف» که آورده است «ف» تفریع است. یعنی به نتیجه و به دنبالهی اینکه «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ» همه چیز ما دون الله برای آنها کوچک میشود. وقتی عظمت بر خدا شد، بر غیر خدا صغارت و کوچکی ایجاد میشود. «فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِم».
بعد میفرماید: «فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ» متّقین وقتی به بهشت نظر میکنند و بهشت برین الهی را در این دنیا تصوّر میکنند…
این نکته خیلی مهم است، میفرماید: «وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا». ببینید ما یک رؤیت داریم، یک نظر داریم، یک بصر داریم. رؤیت برای دیدن با چشم است. «رآ» یعنی دید، رؤیت یعنی دیدن با چشم سر. اینکه در اثبات اوّل ماه فرمودند حتماً ماه باید دیده شود چون کلمهی رؤیت است، یعنی دیدن با چشم سر.
اینجا میفرماید متّقین مثل کسی هستند که آنها «قَدْ رَآهَا». «قد» آورده است. قد تحقیقه در فعل ماضی میآید. «رآها» که فعل ماضی است و دلالت بر تحقّق فعل میکند، چون فعل ماضی است. «کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ» نه اینکه فقط میبینند، بلکه میبینند که در بهشت متنعّم هستند و نعمت بر آنها به وفور است. «فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ» آنها در بهشت نعمتدار هستند.
«وَ هُمْ وَ النَّارُ» متّقین آتش را میبینند، «کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» آتش و اهل آتش را هم میبینند. باز رؤیت را آورده است. «قَدْ رَآهَا» رؤیت مسلّم دیدن با چشم سر است. لذا اینکه خیلی از مراجع هم قبول ندارند که با دستگاهها ماه را رؤیت کنند و برای آنها اثبات نمیشود برای همین است که در روایت کلمهی رؤیت برای اثبات اوّل ماه آمده است. حالا اینجا آدم متّقی از جهت آن شوق به ثواب و از جهت آن خوف از عقابی که در صفت قبلی که عرض کردیم دارد، خود شوق یعنی انسان اشتیاق دارد و مشتاق است برای اینکه به بهشت برسد و از جهنّم و عقاب الهی هم دور است و دوری میکند و کاری میکند که یک وقت دچار آن نشود.
لذا میفرماید متّقین بهشت و جهنّم را کأنّه در همین دنیا، با چشم سر میبینند. «کَمَنْ قَدْ رَآهَا» تمثل زده است، مانند کسی است که آنها رؤیت میکنند، یعنی با چشم سر میبیند. این خیلی مهم است؛ درست است که رتبهی رؤیت کمتر است و برای این دنیا است و برای چشم با سر است. چشم سر باید ببیند. لذا اگر دقّت کنید متّقین به جایی میرسند که در همین دنیا بهشت و جهنّم را میبینند. «فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُون» به دنبال این رؤیت میبینند که اهل بهشت نعمت دارند، خود متّقین هم اهل بهشت هستند و اهل عذاب را هم میبینند که آنها در آتش جهنّم معذّب هستند.
- نه تمثیل است، مثل کسی که میبیند. این امر را خیلی نزدیک میکند. این هم صفت هشتم و نهم است.
صفت دهم میفرماید: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ» آدم عاشق همیشه محزون است. چون همیشه غصّهی این را دارد که وصال چه زمانی برای او حاصل میشود. آدم عاشق که از معشوق دور است، دل او گرفته و اندوهناک است. آدم متّقی، آدم با تقوا که عاشق خدا است، همیشه به دنبال وصال حق است، لذا دل او محزون است، «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ».
شاید از این جهت «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ» فرموده است که تمام غم و غصّه در دل آنها است. آنها را ابراز نمیکنند. بلکه به چهرهی آنها که نگاه میکنید بشارت بر آن است. این نکته خیلی مهم است.
- نه. یک وقتی یک سری مسائل است که انسان آنها را ابراز نمیکند آن وقت منجر به این شود که از درون برای انسان مشکل ایجاد شود. حالا این بحث «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ» که میفرماید منظور قلب صنوبری نیست! بلکه یعنی سینهی او از غم و اندوه پر است. وقتی ماجرای اباعبدالله برای او گفته میشود دل او محزون است یا نسبت به وصال حق محزون است یا نسبت به مشکلات و گرفتاریهایی که دارد محزون است. این «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ» است. این قلوب نه اینکه قلب صنوبری، بلکه آن روح و وجود انسانی انسان است که تعبیر به قلوب شده است.
«وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَهٌ» مردم از شرّ او در امان هستند. کسی شرّ متّقی را نمیبیند. لذا خیلی آرام هستند، خیلی راحت رفت و آمد میکنند، برای کسی آزار و اذیّت ندارند، سخت نیست. «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً»[۳] مشی انسانها متّقی که آنها را به عباد الرّحمن تعبیر خواهیم کرد، مشی آنها آسان است، سختگیر نیستند. وقتی میخواهید مثلاً از آنها دختر بگیرید در شرایط سنگ اندازی نمیکنند. وقتی مثلاً میخواهند یک خانه بخرند روی مال مردم عیب نمیگذارند و اشکالگیری نمیکنند. مشی آنها هون است یعنی آنها سختگیر نیستند. میخواهد برای پسر خود دختر بگیرد همینطور است. سختگیر نیست که به یک سری مسائل گیر بدهد که باعث سنگ اندازی در مسائل خیر شود.
«وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَهٌ»[۴] اجساد آنها هم نحیف است. نحیف یعنی انسانهایی هستند که خیلی پرخور نیستند. از نظر جسمی فربه نیستند. آدمها متّقی فربه نیستند. شاید یک کسی هیکل دار باشد، امّا فربه بودن فرق میکند. فربه بودن یعنی اینکه وقتی کسی وقتی پای سفره مینشیند نمیتواند جلوی خود را بگیرد. از نظر خوراک به گونهای است که بدن و ظاهر او اینگونه نشان میدهد که نحیف است، لاغر است، خیلی فربه نیست. نحیف در برابر فربه بودن است.
- نحیف بودن با مقدار خورد و خوراک تعارض دارد. اکثر کسانی که فربه هستند خوراک کمتری دارند. لاغرها بیشتر میخورند.
- حالا اینها غالبیّت است، کلیّت ندارد. اغلب اینطور هستند. خیلیها هستند که هیکل دار هستند، امّا خوراک آنها خیلی نیست. خیلی آدمها هستند که خیلی هیکل ندارند، ولی از نظر خورد و خوراک خیلی میخورند. حالا نحیف منظور لاغر بودن را نمیگوید.
عرض کردم این بدنها فربه نیستند، یعنی خوش گذران نیستند. بدنها را به کار میگیرند، بدنهای آنها کار کرده و سختی کشیده است. نحیف یعنی مورد صدمه قرار گرفته است. حالا خیلیها هستند که هیکل بزرگی دارند، امّا کار میکنند، زحمت میکشند، عرق میریزند. این نحیف نه به معنی لاغر، بلکه بدنی که کار کرده و رنج کشیده است. وگرنه اهل بیت که لاغر نبودند. همه مانند حضرت باقر (علیه الصّلاه و السّلام) که میگویند بدن چاقی داشته است. منتها همهی متّقین و همهی آنهایی که در سایهی تقوا زندگی میکنند تن پرور نیستند.
خیلیها را ما میشناسیم که طرف خیلی هیکل درشت است، ولی مدام در حال کار و فعّالیّت است. حالا آدمی هم است که لاغر است، امّا تن پرور است، بیعار است، حال کار ندارد، امّا بدن او لاغر است. لذا نحیف که میگویند اگر تعبیر لاغری کنید این تعبیر درستی نیست.
مرحوم طیّب در ترجمهای که کرده است میفرماید بدنهای آنها ضعیف است. ضعیف یعنی غیر لاغر. منتها این ضعیف درست نیست. بلکه بدنهای آنها مورد رنج و زحمت است، یعنی آنها زحمت کش هستند. این بیشتر به ذهن میخورد که درست شود.
- پس اگر اینطور باشد مؤمن ضعیف هم به درد بخور نیست.
- ضعیف از این جهت که آنها رنج کشیده هستند. بدن بعضیها درشت است، امّا زحمت کشیده هستند.
– از نظر بنیه ضعیف نیست.
– نه از نظر بنیه نه، اجساد یعنی ظاهر هیکل آنها. بحث ابدان را نگفته است. اجساد یعنی جسدهای آنها را که نگاه میکنید یعنی زحمت کشیده و رنج کشیده هستند؛ تن پرور و بیحال و بیعار نیستند. این ملاک در آنها نیست که حتماً لاغر باشد یا حتماً چاق باشد. منتها چاق بودن و هیکل دار بودن غیر از فربه بودن است. چون بعضیها از بیعاری چاق میشوند. بعضیها نه، لاغر هستند، امّا تنبل هستند و مدام خواب هستند، مدام دنبال خوشگذرانی هستند. لذا هر لاغری که ما میگوییم نحیف نیستند و هر چاقی هم اینطور تن پرور نیست. نسبت آنها عام و خاص من وجه است.
«وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ» عفّت خیلی مهم است. عفاف؛ هم عفاف ظاهری است و هم عفاف باطنی. اینکه ما داشتیم که «غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّه»، نه اینکه فقط به نامحرم نگاه نمیکنند، بلکه به مقامی هم اگر نگاه میکنند برای آن مقام حرمت قائل میشوند. لذا «وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ» وجود آنها عفاف دارد و عفیف است، پاک است. سمت و سوی چشم اندازی به مال غیر و مقام غیر و ناموس دیگران نمیرود. به این عفاف میگویند. یعنی خود را در حجب نشان میدهد. به دنبال سرایت به حقّ و حقوق دیگران نیست. خود را حفظ میکند.
«صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَهً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهً طَوِیلَه» قدیمیها میگفتند یک روز بخور نان و سبزی، یک عمر بخور قرمه سبزی. حالا اینجا هم بحث همین است. میفرماید حیات دنیا قلیل است. این مدّت دنیا را صبر میکنند «صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَهً» یک مدّت ایّام دنیا را صبر میکنند. فعل ماضی هم به کار برده است، یعنی معنای محقّق هم میدهد، معنای تحقّق میدهد. «أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهً طَوِیلَه» به دنبال این صبر و صبوری راحتی… این کلّی نسبت به دنیا و آخرت است. در همین دنیا هم همینطور است. یک طلبهای که چند سال ایّامی را صبوری کند و درس بخواند و به دنبال تکسّب علوم آل الله باشد، بعد به دنبال آن راحت است. دیگر برای وظیفهی دوم یا حتّی همان وظیفهی اوّل که تکسّب باشد راحت است. اینکه بعضی وقتها به زحمت میافتیم به این خاطر است که آن صبر ایّام قلیل را نداشتیم. صبوری نکردیم در جوانی درس بخوانیم و علوم آل الله را فرا بگیریم. صبوری نکردیم که قرآن را بفهمیم. صبوری نکردیم که اهل بیت را بفهمیم.
اگر در سایهی تقوا صبوری کنیم، این ایّام را که صبوری کنیم به دنبال این ایّام «أَعْقَبَتْهُمْ»، یعنی به دنباله و معاقب آن راحتی طولانی داریم. یک ساعت مسافرت که رفتید، یک جای خوب برای خود پیدا کردید، زحمت میکشید و صبوری میکنید، امّا چند روز در آنجا اسکان میگیرید و راحتی طویل دارید.
- حالا کلّی را عرض کردیم. معنای اوّل یعنی این دنیا ایّام قلیلی است، «صَبَرُوا» متّقین این ایّام قلیل را صبر میکنند. به دنبال آن زندگی ابدی است که راحتی طویل است.
- اینکه میبینید چون سیاق کلام این بوده است که « أَیَّاماً قَصِیرَه» بعد به دنبال آن «رَاحَهً طَوِیلَهً» آورده است.
– نه چون در مقام بیان از نظر سیاقی نبوده است. صبر یعنی اینکه… اگر میگفت دائم، آن وقت قبلش باید یک چیزی میگفت که مخالف آن باشد. آن چیزی که در بیان این کلام از نظر سیاق لغتی و کلام است این است که «صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَه» یعنی ایّام کوتاهی را صبر میکند. آن وقت به دنبال آن راحتی طویل را دارد. چون قصیر یعنی کوتاه، زود گذر، امّا طویل یعنی طولانی. طولانی میتواند طولانی ابدی باشد، منتها چون در دنیا ابدی وجود ندارد، لذا این کلام هم بر این نیست که فقط برای آن دنیا باشد، اطلاق دارد. چون اطلاق دارد قرینهای نیست که مختص به آخرت و دنیا را بخواهد بگوید، لذا در همین دنیا هم مصداق دارد. ما یک ایّامی خود را به زحمت وا میداریم…
ببینید کشاورز در ایّام تابستان و بهار زحمت میکشد و از آن طرف در زمان سردی آذوقهی او تأمین است و راحت زندگی میکند. یا اوایل جوانی هر کسی در کار خود صبر میکند و صبوری پیشه میکند و سختیها را تحمّل میکند و بعد مدّت زیادی را میتواند در سایهی آن صبری که کرده است و چیزی که به دست آورده است زندگی راحتی داشته باشد. لذا این «رَاحَهً طَوِیلَهً» هم دنیا را در برمیگیرد و هم آخرت را. دنیا که ابدی نیست، امّا طویل است. منتها آخرت را هم میتوانیم مصداق قرار بدهیم چون در طویل بودن، ابدی بودن هم لحاظ میشود.
«تِجَارَهٌ مُرْبِحَهٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ» تجاری که آنها میکنند سودآور است. چون با چه کسی تجارت میکنند؟ با خدا. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ»[۵] خداوند میفرماید آن کسی که برای مؤمنین مشتری است چه کسی است؟ خدا است. چه چیزی میخرد؟ انفس و اموال. در برابر آن چه میدهد؟ انفس و اموال که برای خود خدا است! ببینید که حضرت حق چه رحمانیّتی دارد که همان چیزی که خود او داده است را میخرد که در سمت و سوی او باشند. چه چیزی به ازای آن میدهد؟ «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ» ما به ازای آن را هم به آنها میدهد. لذا تجارت آنها «مُرْبِحَهٌ» سودآور است، تجارت متّقین سود آور است.
«یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ»[۶] خداوند باعث اسرار و شادی برای آنها میشوند، خداوند آنها را شاد میکند. «أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا» دنیا به دنبال آنها میدود، امّا آنها از دنیا گریزان هستند، یعنی مراد آنها دنیا نیست. «فَلَمْ یُرِیدُوهَا» نه اینکه فکر کنید از مادیات دور باشد. نه. «فَلَمْ یُرِیدُوهَا» یعنی مراد آنها دنیا نیست. یعنی آن چیزی که برای آنها قرار گرفته است این نیست که دنبال مطامع دنیا چه مقام و چه مال و ناموس نیستند، مراد آنها این نیست. لذا میفرماید: «أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا» اراده میکنند دنیا یعنی مراد دنیا این است که آنها را به سمت خود بکشاند. بعضیها اینطور هستند. نگاه میکنید اهل دنیا دنبال راهی هستند که اینها را طعمهی خود کنند، دنیا مراد آنها قرار میگیرد، امّا دنیا مراد متّقین قرار نمیگیرد. مراد اینها دنیا نیست.
در بحث مراد و اراده یک بحثی داشتیم. دقّت کنید که ارادهی انسان -که همان علم انسان در راستای خواست انسان قرار بگیرد-به منصهی ایجاد قرار بگیرد برای حضرت حق مشیّت میشود. پس بنابراین ما باید در راستای ارادهی حضرت حق اراده را داشته باشیم تا به مشیّت الهی برسیم برای بهترینها که شود «تُعِزُّ مَنْ تَشاء».[۷] آن وقت اگر این مشیّت الهی در راستای آن چیزی که ما اراده کردهایم که مراد ما است، مراد درست و حسابی باشد آن وقت برای ما خیلی ارزشمند است.
[۱]– سورهی بقره، آیه ۲۱٫
[۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۳٫
[۳]– سورهی فرقان، آیه ۶۳٫
[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۳٫
[۵]– سورهی توبه، آیه ۱۱۱٫
[۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۴٫
[۷]– سورهی آل عمران، آیه ۲۶٫
بازدیدها: 1
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.