تصدیق و توثیق و تأمین ماهیتی در حقیقت ایمان نجات مطلق و شایستگی مؤمن در داشتن صداقت
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۱ تا ۵ جلسه ۱۹
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۴۱ جلسه شرح ویژگیهای مُتَّقین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
الم (بزرگ است خداوندى که این کتاب عظیم را، از حروف ساده الفبا به وجود آورده). (۱) آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت پرهیزکاران است. (۲) (پرهیزکاران) کسانى هستند که به غیب [آنچه از حس پوشیده و پنهان است] ایمان مىآورند؛ و نماز را برپا مىدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى دادهایم، انفاق مىکنند. (۳) و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان مىآورند؛ و به رستاخیز یقین دارند. (۴)آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند؛ و آنان رستگارانند. (۵)
تفسیر سوره مبارکه بقره – آیات ۱ تا ۵
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
—————————————–
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
سورهی مبارکهی بقره، آیهی «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[۱] در کلمهی ایمان مباحثی را مطرح کردیم، دنبالهی مبحث آخر بحث حقیقت ایمان است که حقیقت ایمان چیست؟ روایتی از امیر المؤمنین را دنبال میکردیم، از بیست و پنجمین خصلت و اثر ایمان که در حقیقت ایمان است را بیان کردیم. «وَ نَجَاهً لِمَنْ صَدَّقَ»[۲] اگر بحث اوّلیّه را در ماهیّت ایمان به یاد داشته باشید، عرض کردیم یکی از نکاتی که داشت تصدیق و توثیق و تأمین بود.
این همان تصدیقی که آنجا گفتیم این عبارت بیان اخری این بحث است. لذا «وَ نَجَاهً لِمَنْ صَدَّقَ» یعنی کسی تصدیق کند و صداقت و تصدیق خود را نسبت به آیات خدا داشته باشد، آن وقت نجات مطلق در همین است. امّا بحث بعدی «تُؤَدَهً لِمَنْ أَصْلَحَ» میفرماید: حقیقت ایمان به انسان وقار و وزانت میدهد، البتّه کسی که «أَصْلَحَ» شایستگی او را داشته باشد.
یکی از نکات خیلی ظریف برای ما در قرآن و روایات بحث صلاحیّت برای انسان است یعنی روی صلاحیّت انسان و ارزش انسان خیلی تأکید فرمودهاند که اگر انسانها بخواهند ایمان واقعی داشته باشند همراه آنها عمل صالح است. عمل صالح یعنی عملی که شایستهی وجود انسان است. دروغگویی و حقّهبازی و کلاهبرداری و دزدی و فساد و فحشا اصلاً در صلاحیّت بشر نیست. یعنی شایستهی بشر نیست، هر چیزی را که انسان صلاحیّت و شایستگی آن را دارد، در دین نهفته است.
اینجا میفرماید: وقار، وزانت، پابرجایی بر کسی که «أَصْلَحَ»، یعنی خود را به شایستگی رسانده است، صالح شده است. «أَصْلَحَ» اینجا فعل است یعنی کسی که اصلاح کرده است، حالا اصلاح کرده است اصلاح خودش است یا اصلاح دیگران است. به قول حضرت آیت الله بهجت (رحمه الله علیه) هر کسی خود را اصلاح کند یعنی آنچه که شایستهی خودش است را بیاورد، آنچه که با وجود بشری عمل میکند، سازش داشته باشد. فرمودند: آن وقت کسی که اصلح است، جامعه خود به خود اصلاح میشود. دو نفر هم که با هم دعوا دارند اگر شایسته و بایسته عمل کنند و صلاحیّت را رعایت کنند، آن وقت کل جامعه قابلیّت اصلاح را پیدا خواهد کرد.
بعد میفرماید: «وَ زُلْفَى لِمَنِ اقْتَرَبَ» یعنی کسی که به دنبال قرب باشد، برای او نزدیکی و تقرّب به وجود میآید، همنشین میشود. «عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر»ٍ[۳] کأنّه کسی در کنار حضرت حق جای بگیرد که وقتی انسان مقامات عالی را طی کند، به مقام قرب دست پیدا میکند، چندین مقام از عالم ماده که نطفه است برای وجود بشر در دنیا است تا به عالم قرب برسد. «عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر»ٍ اگر کسی بتواند اینگونه عمل کند به آن میرسد.
«اقْتَرَبَ»[۴] اگر به یاد داشته باشد، در بحث «اهتدی» را هم داشتیم، این هم «اقْتَرَبَ»، «افتعل» یعنی به دنبال قرب باشد، کسی که به دنبال مقرّبیّت خود به خدا باشد، فقط دین او است… «زُلْفَى» یعنی باعث نزدیکی میشود، همنشین میشود، برای یک چیزی حالت زینت پیدا میکند.
«وَ ثِقَهً لِمَنْ تَوَکَّلَ» بحث ثقه را هم داشتیم، اگر به خاطر داشته باشید گفتیم حقیقت ایمان در سه معنای کلّی توثیق بود. کسی که ایمان داشته باشد، ایمان برای او یک پشتیبان است، برای او ضمانت میآورد، ثقه در اینجا یعنی چیزی که ضمانتآور است، برای کسی که «تَوَکَّلَ». توکّل یعنی حرکت انسان به پشتوانهی حضرت حق باشد.
«وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[۵] هر کسی که به خدا توکلّ کند یعنی پشت خود و پایه و ریشهی حرکت خود را خدا قرار بدهد «فَهُوَ حَسْبُهُ» خداوند خود کفایت او را خواهد کرد. «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» درست است «مَن» اینجا از ادات عموم حساب میشود و خود بحث توکّل اینکه ما خود را متوکّل بدانیم و تکیهگاه خود را خدا قرار بدهیم یعنی همهی آنچه که خدا فرموده است اطاعت کنیم. لذا خود به خود اسلام را به دنبال خواهد داشت.
کسی که توکّل میکند خود توکّل یعنی همین. حقیقت در «مَنْ یَتَوَکَّلْ» این است، متوکّل چه کسی است؟ هر کسی نمیتواند بگوید متوکّل هستم، متوکّل یعنی آن کسی که توکّل، تفعّل دارد، به دنبال این است همهی آنچه را که دارد به خدا نسبت بدهد و به پشتیبانی خدا حرکت کند، این توکّل میشود. وکالت یعنی همه چیز را به او بسپار تا او برای شما تدبیر کند؛ اگر تدبیر امور را به او سپردید «فَهُوَ حَسْبُهُ».
حالا آیا غیر مسلم هم میشود چنین کاری بکند؟ خیر. اصلاً شرط اوّلی که اسلام باشد را ندارد، تسلیم ظاهری نمیشود. کسی که تسلیم ظاهری حق نمیشود نمیتواند متوکّل باشد. در روایات داریم اگر کسی زائر ابا عبدالله الحسین باشد چه آثاری بر او است. مثلاً وقتی که از زیارت برمیگردد خداوند عدّهای را مأمور میکند که از او حفاظت کنند، تا جایی که وقتی از دنیا رفت آنها مأمور استغفار بر او تا روز قیامت هستند. حالا در آن روایت که فرمود: «زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ»[۶] این زیارت به چه معنایی است؟ هر کسی که زائر نیست. «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ»[۷] کسی که خانهی خدا را زیارت کند مثل اینکه تازه از مادر متولّد شده است، امّا حاج باشد، اینجا مشتق واقعاً باید متلبس باشد و الّا مشتق نیست، حاجی هم حاجی نیست.
جابر فرمود: یابن رسول الله! امسال چقدر حاجی آمده است. فرمود: «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ» امّا «وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ» گفت: این دو دست را هم نگاه کن، نگاه کرد، بین دو انگشت مبارک را دید، فقط دو نفر آدم هستند، یکی حضرت و یکی خودش است، بقیّه به شکل درّندگان و حیوانات بودند. این مهم است کسی که متوکّل است یعنی واقعاً متلبّس به توکّل است یعنی باید اصلاح را داشته باشد، ایمان را داشته باشد. آن وقت اگر شما ایمان داشتید، ایمان برای شما «ثقهٌ»، شما را ضمانت میکند و وثیقهی شما میشود. دیگر هیچ جا بیاعتبار نیستید. ثقه یعنی چیزی که باعث اعتبار شما میشود، برای شما معتبر میشود.
اگر ما توکّل کنیم یک آثاری دارد، اوّلین اثر که همهی آثار در آن نهفته است کفایت الهی و متوکّل است. بعد بحث توکّل است یعنی شما به دنبال این باشید که تعبیر همهی امور را به او بسپارید و هر چه او گفته و فرموده است عمل کنید، این درست است. «وَ ثِقَهً لِمَنْ تَوَکَّلَ»[۸] اگر به یاد داشته باشید ما این مطالب را در بحث خصوصیّات مؤمن گفتیم، حالا ما در خصوصیّات ایمان هستیم، چون راجع به حقیقت ایمان صحبت میکنیم.
آنجا گفتیم اگر کسی مؤمن باشد، در حالی که مؤمن است زنا نمیکند، سرقت نمیکند، گناه هم نمیکند فرقی نمیکند. آدمی که مؤمن است گناه نمیکند؛ بله، معصوم نیست، لغزش دارد، خطا دارد، امّا گناه ندارد. از نظر گناه و از نظر معصیت کسی که مؤمن واقعی باشد و اگر در روایات دقّت کنید قبلاً داشتیم که اگر کسی گناه کرد چه اتّفاقی میافتد؟ فرمود: یک پوششی، یک تاریکی بر او میافتد، یک سایهای بر او واقع میشود و یک غباری او را میگیرد تا زمانی که توبه نکند، ایمان او دیگر کارایی ندارد. اینها در خصوصیّات مؤمن گفته شده است.
این نکات را خوب دقّت کنید که وقتی میخواهیم بحث خود را جهت بدهیم الآن راجع به حقایق خود ایمان، خود شرع مقدّس صحبت میکنیم که همان آثار را دارد بعد همه هم مشروط است. تمام آنچه را که حضرت امیر المؤمنین تا الآن فرموده است و بقیّه را هم خواهد گفت همه قضایای شرطیّه است. فرمود: «أَعَزَّ أَرْکَانَهُ لِمَنْ حَارَبَهُ… لِمَنْ تَوَلَّاهُ… لِمَنْ دَخَلَهُ» الآن هم اینجا میفرماید: «لِمَنْ تَوَکَّلَ» همه قضایای شرطیّه است.
شما باید شرط را بیاورید و مشروط کنید، میخواهید دین برای شما ثقه باشد، میخواهید برای شما پشتیبان باشد، میخواهید برای شما در امنیّت باشد، اعتبار باشد باید توکّل کنید. شما توکّل کنید همهی چیز را به او واگذار کنید و هر چه او گفت، چشم بگویید. این چشم گفتن و بندگی خدا واقعیّتی است که ما باید بفهمیم یعنی چه.
به یک نفر گفته بودند ما میخواهیم یک آقایی را بیاوریم کارهای منزل را انجام بدهد منتها خیلی ارباب بوده است، هر کسی را میآوردند اسم او را میپرسید، بعد میگفت نه، تو به درد من نمیخوری، خوش آمدی. از یکی بپرسید اسم شما چیست؟ گفته ببود هر چه آقا بفرماید. دوباره از او پرسید اسم پدر تو چیست؟ گفته وبد هر چه آقا بفرماید. اگر اینطور بندگی کنید که هر چه او گفت، چشم بگویید….
همان قصّهی حارث همدانی بود که خدمت حضرت صادق آل محمّد رفتند و از خراسان به آنجا رفته بود، یکی از شیعیان و محبّین امام صادق پرسید آقا چرا قیام نمیکنید، شما این همه شیعه در خراسان دارید؟ حرفهای خود را زده بود، تنور آنجا آماده بود، خیلی داغ بود. حضرت فرمود: بفرمایید داخل تنور، گفت: آقا ببخشید من اشتباه کردم، حرف بدی زدم، بیادبی کردم، حضرت سخن را به جای دیگری بردند، یک دفعه حارث وارد شد – به حارث همدانی معروف است- حضرت به ایشان اشاره کرد، او بلافاصله سریع داخل تنور رفت، بعد حضرت شروع به صحبت با حارث کرد، او هم با خود میگفت که حارث سوخت، هر چه بو کشید دید نه، بوی سوختن نیامد، دودی هم که حارث داخل تنور بود ایجاد نشد. یک مدّتی طول کشید حضرت فرمود: بیرون بیا. او بالای سر تنور رفت، دید حارث داخل تنور، وسط آتشها نشسته است و با انگشتهای خود با آتش بازی میکند. گفت: اگر میخواهید شیعه باشید باید سختی بکشید، یعنی هر چه او میگوید قبول کنید.
به ما دستور جهاد میدهد که برویم جنگ کنیم، باید برویم. امیر المؤمنین دستور گرفت که در رختخواب پیامبر بخوابد، پیش مرگ پیغمبر شود، از کجا معلوم بود که آن ملافه و یا آن روی انداز را کنار میزدند، ممکن بود کنار نزده ۴۰ قبیله شمشیرها را فرو میکردند، اینجا فدایی پیغمبر میشد، پیش مرگ میشد، امّا رفت و پیش مرگ شد «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»[۹] از جهت اینکه به دنبال مرضات الهی و رضایت حق است؛ امام حسین (علیه السّلام) هم همینگونه عمل کرد.
ما اگر توکّل کنیم خود خدا ما را کفایت میکند، امّا اگر توکّل ما اینگونه باشد که هر کاری دوست داریم انجام بدهیم و توجّهی به خدا نداشته باشیم و متأسّفانه انجام واجبات هم نداشته باشیم، ترک محرمات هم در ما نباشد یعنی مرتکب محرمات، تارک واجبات باشیم بعد بگوییم «تَوَکَّلتُ عَلَی الله»، این دیگر توکّل نیست. اگر ما توکّل داشته باشیم ایمان و شرعی که برای ما است «ثقهٌ» آن باعث اعتبار ما میشود، ضمانت ما را میکند.
- توکّل هم این نیست که انسان وظیفهی خود را انجام ندهد.
– انجام بدهد، همهی آنچه که وظیفهی انسان است انجام بدهد، هیچ دلواپس نباشد که چه اتّفاقی میافتد، بداند هر چه که است خدا از من و شما بهتر تشخیص میدهد. حقیقت عبودیّت هم در روایت عنوان بصری داریم که تدبیر نفس خود را به خدا بسپار. یکی از حقیقتهای عبودیّت و بندگی این است که شما تدبیر را به دست او بسپارید، اگر او مدبّر باشد و تدبیر بفرماید شما باید عمل کنید. (با توکّل زانوی اشتر ببند) شما توکّل کنید، امّا توکّلی که ما میگوییم زبانی نیست، نباید فقط به زبان بگویید که من توکّل کردم. حالا این نکات خیلی نکات جالبی است، هم از قرآن و هم از روایات اهل بیت منبرهای خوبی به دست میآید.
- اوّل خود عمل کنیم ببینیم شاید
– همین عمل است، عمل ما به علم است، علم ما به تعلّم و تعلیم است. حالا همه را نمیتوانیم خود عمل کنیم. کفاش هر کفشی که میدوزد خودش میپوشد؟ خیر، ما اهل علم هستیم، وظیفهی ما تعلّم و تعلیم است، این بزرگترین وظیفهی ما است که همان تعلّم علوم آل الله و انقاذ ایتام آل محمّد (صلوات الله أجمعین) است.
میفرماید: «وَ رَخَاءً لِمَنْ فَوَّضَ»[۱۰] و امید است برای کسی که افاضه کند، واگذار کند، کار را به خدا واگذار کند، «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادٍ»[۱۱] شما واگذار کن، خدا از همهی ما بصیرتر است، او خود آگاهتر و بیناتر است. «رَخاءً» هم که به معنای دولت آسانی باشد و وسعت رزق باشد، آن هم روی معنا اشکال ایجاد نمیکند و درست است.
«وَ سُبْقَهً لِمَنْ أَحْسَنَ»، «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»[۱۲] سبقت خیلی جاها ممنوع است، سرعت هم خیلی جاها ممنوع است، امّا در خیلی جاها اصلاً امر به سبقت شده است، «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» -سورهی مبارکهی حدید است- «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقین»[۱۳] اینجا سرعت را بیان میکند یعنی تمام توان خود را سرعت بده. پس یک جا امر به سرعت داریم، یک جا امر به سبقت داریم. حالا اینجا میفرماید: خود این سبقه است. سبقه یعنی خود را زودتر به او برسانید. سابق بودن یعنی زودتر رسیدن.
«وَ سُبْقَهً لِمَنْ أَحْسَنَ»[۱۴] کسی که بهتر نیکوکاری کند، «أَحسَنَ» یعنی احسان کند، نیکی کند، این دین میشود و ایمان برای او سبقت میشود. یعنی او را به دایرهی سابقون میبرد. «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»[۱۵].
«وَ خَیْراً لِمَنْ سَارَعَ»[۱۶] و بهترین است برای کسی که با سرعت میرود، «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ»[۱۷] چون شما بهترین را میخواهید لذا در قرآن فرمودند بهترین «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»[۱۸] همه دنبال بهترین هستند. در دنیا هر چیزی به من و شما بدهند باز ما دنبال بهترین هستیم. بهترین و بهترینها بقیّه الله است.
یک بچّه از من پرسید برای چه آخوند شدی؟ فکر کردم که در جواب او چه بگویم که مؤثّر باشد. گفتم: خدایا یک چیزی به ذهنم من بیاور که به این بچّه میگویم اثر داشته باشد. البتّه این حرفی که الآن میخواهم بزنم شاید اوّل طلبگی این فکر را نکرده بودم، عشق و علاقه بود که طلبه شدم، امّا واقعی بر این شد که بعد به ذهنم آمد و گفتم به خاطر اینکه دیدم باید یک ارباب داشته باشم و من نوکر او باشم. هر چه گشتم دیدم بهتر از امام زمان برای اربابی کسی پیدا نمیشود، بهترین ارباب او شد،. ما هم دنبال بهترین هستیم.
حالا قرآن هم میفرماید: شما انسانها که به دنبال بهترین هستید «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»، «بَقِیَّتُ اللَّهِ» یعنی آن کسی که بقای او متّصف به الله است، «بَقِیَّتُ اللَّهِ» یعنی نه باقیماندهی اهل بیت، اشتباه معنا نکنید. «بَقِیَّتُ اللَّهِ» یعنی آنچه که متّصف به بقاء است و بقا دارد آن هم «بَقِیَّتُ اللَّهِ» است که اضافه به الله شده است. «هُوَ البَاقی» او باقی است، کسی که بقای او به الله است، امام زمان است. «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ» اگر شما بهترین را میخواهید امام زمان است.
- یک بار دیگر «بَقِیَّتُ اللَّهِ» را معنا کنید.
– «بَقِیَّتُ اللَّهِ» یعنی آن کسی که متّصف به الله است. بقای او متّصف به الله است. وصف به بقا خورده است، بقیّه یعنی آن چیزی که بقا دارد، همان بقای الله که از خدا نشأت گرفته است.
– نخیر، بقای همه به خدا نیست، فانی هستند. «کُلُّ شَیْءٍ فَانٍ». یکی از چیزهایی که ما به دنبال آن هستیم، وقتی میخواهیم یک لباس بخریم، یک مقدار مدّت زمان آن استمرار داشته باشد، به این بقا میگویند. حالا بقای مطلق یعنی ابدی بودن یعنی هیچ وقت از بین نرفتید. شما میتوانید چه چیزی را تصوّر کنید که از بین نمیرود؟ آنچه که بقای آن به الله است. چرا؟ چون بقای مطلق برای خدا است.
هر چیزی که بقای آن متّصل به خدا باشد… بله، آن چیزی که شما میگویید همهی بقای ما به خدا است، مسلّم است اگر بقا را بخواهیم باید فقط از خدا داشته باشیم، غیر از خدا ما بقایی نداریم. ما همه فانی هستیم، امّا آنچه که بقا دارد خدا است، بالای اعلامیهها مینویسند «هُوَ البَاقی» یعنی آنکه بقا دارد فقط خدا است، «بَقِیَّتُ اللَّهِ» یعنی آنکه بقا دارد، بقای آن هم بقای «من الله» است «خَیْرٌ لَکُمْ» بهترین برای شما او است، به دنبال او باشید.
«عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً»[۱۹] اوّلاً شأن نزول آن بر طبق جهاد و جنگ است، روز گذشته در بحث گفتیم بعضی از چیزها را مثل کشتن، کشته شدن، زدن، جنگیدن ما اکراه داریم، وجود انسان اشمئزاز و کراهت دارد، حالا امر به این شده است که ما باید قتال و جهاد کنیم، میفرمایند قتال کنید گرچه از آن کراهت دارید «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» خیلی چیزها است که شما از آن اکراه دارید، امّا بهترین در آن برای شما است، خیر شما در آن است «وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ».
– نه، از نظر لغوی یکی هستند، منتها آنجا «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ»[۲۰] شما این را دقّت بفرمایید و آن را در همهی وجود بشر، خواستهها و مطالبات بشر وسعت بدهید که همیشه به دنبال بهترین است. حالا اگر بخواهد ارباب را بیاورد بهترین ارباب را میخواهد، اگر به دنبال رهبر باشد بهترین رهبر را میخواهد، اگر به دنبال سرپرست باشد بهترین را میخواهد. لذا اینجا تصریح میکند «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ» اگر شما به دنبال بهترینها هستید بهترین صاحب الزّمان است. حالا انحای مختلف، ابعاد مختلف بحث حکومت صاحب الزّمان، با وجود صاحب الزّمان برای همهی ما متصوّر است، همه «خَیْرٌ لَکُمْ» است.
- با «صِبْغَهَ اللَّهِ»[۲۱] فرقی نمیکند؟
– نه، «صبغه» یعنی رنگ خدا. شما میخواهید رنگ خدایی بگیرید، صبغه با (ص) به معنای رنگ گرفتن است، یعنی الهی شدن. رنگ خدایی گرفتن. ما بقی نیست، آن را اشتباه معنا میکنند. اینکه میگویند «بقیت الله» یعنی باقیمانده، ما بقی آن، نخیر این اشتباه است. «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ»[۲۲] یعنی آن کسی که متّصف به بقا است، بقای او هم الهی است «خَیْرٌ لَکُمْ».
این چیزی که در اینجا عرض کردیم «بَقِیَّتُ اللَّهِ»، مورد صاحب الزّمان است، چون تنها چیزی که در این عالم به صورت اکمل و کامل میتوانیم آن را متصّف به خدا بکنیم، آن چیزی است که وجه الله است، آن چیزی است که خلیفه الله است، آن چیزی است که حجّه الله است، لذا مصداق این «بَقِیَّتُ اللَّهِ» صاحب الزّمان است، بعد میفرماید: این بهترین است.
یکی کلمهی «لَکُمْ» را داریم یکی کلمهی «خَیرٌ» داریم. آنجا هم که «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»[۲۳] آن هم دوباره «لَکُم» دارد یعنی منفعت و سود ما و افراد مورد خطاب را در نظر گرفته است. یعنی هم خیرها و بهترینها در آن است و هم سود و منفعت در آن است، چون «ل» لام نفعیه است.
– حالا ما این را مصداق کنیم، میتوانیم «بَقِیَّتُ اللَّهِ» را امام زمان (علیه السّلام) بدانیم، بعد قرآن را هم بقیه الله بدانیم.
– نه، قرآن بدون صاحب الزّمان برای ما قرآن بلا معنا میشود یعنی بلا مقصود، یعنی بدون چراغ، امّا وقتی قرآن و صاحب الزّمان با هم بود، راه روشنی است. «هُدىً لِلْمُتَّقین»[۲۴]، «مِصْبَاحُ الْهُدَی» ما مصباح الهدی را هم میخواهیم. یعنی ما قرآن بدون اهل بیت را نمیفهمیم، چون نمیفهمیم راه برای ما تاریک میشود، وقتی که با اهل بیت میآید راه برای ما روشن میشود. هدایتگری قرآن با صاحب الزّمان اتوبانی میشود که چراغانی شده است، همه چیز هم در آن روشن است.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ…».
[۱]– سورهی بقره، آیه ۳٫
[۲]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۴۹٫
[۳]– سورهی قمر، آیه ۵۵٫
[۴]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۴۹٫
[۵]– سورهی طلاق، آیه ۳٫
[۶]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۵۸۱٫
[۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۴، ص ۱۲۴٫
[۸]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۴۹٫
[۹]– سورهی بقره، آیه ۲۰۷٫
[۱۰]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۴۹٫
[۱۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۱۲]– سورهی حدید، آیه ۲۱٫
[۱۳]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۳٫
[۱۴]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۴۹٫
[۱۵]– سورهی واقعه، آیه ۱۰ و ۱۱٫
[۱۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۴۹٫
[۱۷]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۳٫
[۱۸]– سورهی هود، آیه ۸۶٫
[۱۹]– سورهی بقره، آیه ۲۱۶٫
[۲۰]– سورهی هود، آیه ۸۶٫
[۲۱]– سورهی بقره، آیه ۱۳۸٫
[۲۲]– سورهی هود، آیه ۸۶٫
[۲۳]– سورهی بقره، آیه ۲۱۶٫
[۲۴]– سورهی بقره، آیه ۲٫
TafsirRezvan_02_1_5_019.mp3
Views: 2
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.