تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۱ – جلسه ۳۱ حجت الاسلام و المسلمین رضوانی شرح خطبه مُتَّقین (همّام) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۲۱) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانى را […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۱ – جلسه ۳۱
حجت الاسلام و المسلمین رضوانی
شرح خطبه مُتَّقین (همّام)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۲۱)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزکار شوید. (۲۱)
——————————————————-
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».[۱]
در توصیف متّقین در تتمّهی روایت خطبهی همّام از امیر المؤمنین به اینجا رسیدیم که «یَعْفُوا عَمَّنْ ظَلَمَه»[۱] همیشه عفو میکند. همیشه صیغهها و کلماتی را به کار بردند که عالی است. اینجا میفرماید: «یَعْفُوا» یعنی همیشه عفو میکند نه یک بار عفو میکند. «یَعْفُوا عَمَّنْ ظَلَمَه» کسی که به بدّترین چیز برای هر کسی که ظلمی به او میشود. میفرماید اگر کسی به آدم متّقی ظلم کند از او میگذرد، عفو میکند. عفو یعنی پروندهی او را نادیده میگیرد.
- این دلیل بر ظالم پروری نمیشود؟
- نه. ببینید فرق میکند. آن ظالم پروری…، این «یَعْفُوا عَمَّنْ ظَلَمَه» ابن ملجم مرادی (لعنه الله علیه) قاتل امیر المؤمنین بود، امّا در درجهی اوّل حضرت از او گذشت. حتّی در روایات داریم که شیر برای حضرت میآوردند حضرت میفرمود ابتدا به قاتل من بدهید که بخورد. این کار هنر میخواهد.
دو نکته خیلی مهم است. یک وقتی یک چیزی به کسی میفروشید، یک مالی به کسی بدهید که خیر بدهد. یک وقت هم کسی به شما ظلم کند و شما از ظلم او درگذرید. یک وقت کسی ظلم میکند، یک وقت ظلم پروری به دنبال کسی است، یک ملّتی که بیعار است و عیّاش است و دنبال این نیست که از خود دفاع کند در این صورت بله. امّا آن کسی که به او تعدّی و ظلم میشود، نه از جهت کوتاهی شخص، از جهتی که آن طرف او را در هجوهی خود، در کمینگاه قرار میدهد یا اینکه به یک نحوی…
شما به کسی اعتماد کردید و مال خود را به او دادید. اعتماد کردید و مقدّمات اعتماد شما به حسب عرف درست بوده است، ولی حالا به شما ظلم کرده است. عفو کردن از کسی که اینگونه به شما ظلم کرده است از صفات بارز انسانهای متّقی میدانند. لذا هر کسی این کار را نمیکند. هنر میخواهد کسی شجاعت داشته باشد که بگذرد.
خود سخاوت داشتن و اینکه انسان با گذشت باشد خود این هنرمندی است. هر کسی اینطور نیست. یک روز کسی نذر کرده بود که ۱۴ تا، ۲۰ تا گوسفند را برای امام حسین به جهت شفای پدر خود قربانی کند. این شخص قربانی کرد. این شجاعت میخواهد، شهامت میخواهد. شما نذر میکنید فلان مال خود را برای رضای خدا بدهید.
اینکه مرحوم آقا سیّد محمّد باقر درچهای در اداره کردن طلّاب و شاگردان خود خانهی خود را فروخت! یک وقتی شد که قحطی شد و وضع بدی بود، ایشان خانهی خود را میفروشد و به مدّت یک ماه، دو ماه شهریهی طلبهها را میدهد و آنها را تأمین میکند. این کار فرد با شهامت و با شجاعتی را میخواهد. حالا کسی به شما ظلم کرده است، (او را ببخشید).
پارسال پسر یکی از اقوام دور ما را کشته بودند. آن طرف تا پای چوبهی دار رفته بود، به او گفته بودند که باید این کرسی را بکشید. آن وقت دل او نیامده بود این کار را بکند. گفتیم عمو چرا این کار را نکردید، این حق شما بود؟! گفت بله، امّا دیدم این بدتر از آن است که بچّهی من را کشتند. یعنی مصیبت این برای من بزرگتر از آن بود که بچّهی من را کشتند. چون من نبودم و بچّهی من را کشتند، امّا حالا به من میگویند که این کرسی را بکش، این نمیشود.
لذا گفته بود میخواهم فرصتی بدهم. بعد هم بین آنها صلح برقرار کردیم و آنها از خون بچّهی خود گذشت کردند. حالا اینها ماهها استرس داشتند که آن طرف قصاص کند، امّا آنها گذشتند. حالا شما اگر از این خون نگذرید آیا بچّه زنده میشود؟ این ظلم را میگوید اگر از آن عفو کنید. در قرآن هم داریم که «وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم»[۲] این برای شما بهترین است. میفرماید: «وَ أَنْ تَعْفُوا»[۳] اگر شما عفو کنید بهترین راه برای شما همین است.
«وَ یُعْطِی مَنْ حَرَمَه»[۴] کسی تو را از چیزهای دیگر محروم میکند آن وقت شما آدم متّقی هستید و به او اعتماد میکنید. این خیلی مهم است. مثلاً نذری به همسایههایی میدهید که به شما نذری ندادند و از آنچه که باید به شما اعطا میکردند محروم کردند. اینها همه ضدّ است.
«وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَه» سومین مورد این است، میفرماید با کسی که قطع رحم کرده است صلهی رحم میکند. نه اینکه کسی که رَحِم نکند. ببینید یک وقت دو برادر هستند، یک نفر میآید علیه برادر عمل میکند و حقّ او را از بین میبرد و حتّی به او ظلم میکند. اینجا میگویند قطع رحم کرد. آن وقت کسی که در برابر او به او ظلم شده است و قطع رحم شده است به او صلهی رحم کند. مثلاً بچّهی او مشکل دارد بیاید به او کمک کند یا دختر خود و پسر او را به ازدواج هم در بیاورد. اینها مهم است. البتّه اقلّ صلهی رحم این است که به هم سر بزنند.
متأسّفانه در ایران خیلیها در مورد همین هم مشکل دارند. با هم قهر میکنند و همدیگر را نمیبینند و موقعی از هم خبردار میشوند که طرف از دنیا رفته است. این دیگر فایده ندارد! لذا آدم متّقی «یَصِلٌ» صله رحم میکند با کسی که با او قطع رحم کرده است.
حضرت صادق در محاجّهای که با منصور دوانقی دارد یک جملهای دارد که خیلی زیبا است. میفرماید: «صِلْ مَنْ قَطَعَک»[۵] صلهی رحم کن با کسی که با تو قطع رحم کرده است. حالا قطع رحم کرده است یعنی چه؟ یعنی در واقع علیه تو بوده است. نه اینکه با تو صلهی رحم نکرده است، بلکه علیه تو هم بوده است و به شما ظلم هم کرده است. اینها نکات مهمّی است. لذا «وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَه».[۶]
«بَعِیداً فُحْشُه» آدمی است که هیچ وقت خودرا نزدیک به فحّاشی و دشنام دادن نمیبرد. همیشه دور است، صفت مشبّه به کار میبرد. یعنی بُعد از فحش در وجود او نهادینه شده است. هیچ وقت فحّاشی نمیکند. بالاخره یک وقت کسی است که به انسان فحش میدهد. خصوصاً به ما طلبهها، خصوصاً «فی زماننا هذا» الّان در خیابان میروید و معمّم هستید. طرف با همسر خود دعوا کرده است، تا به شما نگاه میکند عصبانیّت خود را سر شما خالی میکند. رفته هندوانه خریده است، میوه خریده است، بعد میبیند که خراب شده است یا کال در آمده است، حالا تا چشم او به یک طلبه یا آخوند میافتد میگوید امان از این آخوندها! حالا شما اگر کسی باشید که متّقی باشید، بُعد و دوری از فحّاشی و دشنام دادن در وجود شما تثبیت شده است. هیچ وقت به دنبال فحّاشی نیست.
یک کسی به ما فحش داد و ما با او خوب صحبت کردیم. این شخص اوّلین کاری که کرد این بود که تلاش کرد و این کلمات بد را از دهان خود خارج کرد. اینها نکات مهمّی است که آدم متّقی بتواند اینها را در وجود خود ایجاد کند.
«لَیِّناً قَوْلُهُ غَائِباً مُنْکَرُهُ حَاضِراً مَعْرُوفُهُ» حرف زدن او نرم است، لطیف صحبت میکند. به کسی بگویید بفرما، بشین، بتمرگ هر سه یک معنا میدهد، مراد این است که این طرف از قیام به قعود برسد. بنشیند، جلسه کند. حالا کدام بهتر است که بیان کنیم؟ آن که لیّن است. کدام لیّن است؟ بفرما.
حضرت مجتبی به کسی که به مسجد آمده بود و از طرف معاویه دشنام و صبّ و ناسزا به حضرت و پدر ایشان امیر المؤمنین گفت چطور برخورد کرد؟ خیلی با ملایمت و نرمی با او صحبت کرد و از او دلجویی کرد و فرمود گویا شما در این شهر غریب هستید، ما یک منزل برای سکنی شما داریم، مرکب داریم، قوت هم داریم. آن وقت دشمن اهل بیت گفت وارد این مسجد شدم در حالی که کینهای بدتر از کینهی تو و پدر تو در دل من نبود، ولی الآن از این مسجد خارج میشوم در حالی که محبّتی از محبّت شما در دل من بیشتر نیست.
حالا کدام یک از ما آخوندها اینطور عمل میکنیم؟ باید اینطور عمل کنیم و درس بگیریم. اگر کسی به شما ظلم کرد، فحش داد و ناسزا گفت ببینید مشکل او چیست که این کار را کرده است. ممکن است ما در این مؤثّر بودیم که این آقا در این کار منبعث شده است و این حرکت را کرده است. اگر هم دخیل نبودیم و هیچ سزاوار این توهینها هم نبودیم، بتوانیم خود را در برابر آن حفظ کنیم. این خیلی مهم است. هر چه ضدیّت این دو صفت بیشتر باشد اجر خدا بیشتر است، مزد بیشتر است. مزد و اجر اوّلیّه این است که خدا به انسان مقام و عزّت میدهد. «لَیِّناً قَوْلُهُ» قول آدم متّقی و آنچه که به عنوان کلمات از دهان او بیرون میآید ملایم و نرم است.
«غَائِباً مُنْکَرُهُ» از گناه و مکروهات همیشه غائب است، نسبت به آنها هیچ وقت حضور پیدا نمیکند. «حَاضِراً مَعْرُوفُهُ» همیشه واجبات و مستحبّات را انجام میدهد. حالا معنای معروف و منکر را من سربسته گفتم که دیگر نخواهید دنبال کنید.
«مُقْبِلًا خَیْرُهُ» همیشه به دنبال بهترینها است. «مُدْبِراً شَرُّهُ» همیشه شرّ از او دور است.
«فِی الزَّلَازِل وَقُورٌ» به سختیها و ناملایمات و بیپولی و گرفتاری و مشقّات و رنجها که میرسد با وقار است. آن وقار و وزانت و سنگینی خود را حفظ میکند. اگر یک مشکلی به او رسید، اینکه بیاید جزع و فزع کند و خود را سر زبان مردم بیاندازد نیست.
یک جا تشییع جنازه رفته بودیم و مادر آنها فوت شده بود. خیلی هم ادّعا داشتند که خیلی بافرهنگ هستند. جنازه را که آوردند در خانه تا خداحافظی کنند، دختران آنها -که خود را خیلی تحصیل کرده میدانستند- سمت تابوت دویدند و خود را روی زمین انداختند و همه جای آنها برملا شد (معلوم شد).
آدم باید وقار داشته باشد، درست است مصیبت به شخص رسیده است، دردسر و مکافات و سختی و گرفتاری برای همه است، اگر کسی در لابهلای مشکلات و چیزهایی که باعث تزلزل در وجود انسان میشود. یعنی با وجود زلزله… معنای «الزَّلَازِل» این نیست، امّا کلمهای که استعمال شده است این تناسب را دارد، یعنی یک چیزی که انسان را به وحشت میاندازد. لرزش در وجود انسان ایجاد میکند و باعث گرفتاریهایی میشود که انسان نمیتواند داشته باشد، امّا باوقار است. وقور صیغهی مبالغه است، یعنی خیلی باوقور است.
یکی از اقوام است، دو تا از فرزندان ایشان یعنی پسر اوّل و دوم ایشان شهید شدند، داماد اوّل و دوم ایشان شهید شدند، این خیلی سخت است. ولی هر کدام اینها که شهید میشدند چون ایمان و اعتقاد بالایی داشت، صبور بود و وقور بود. یعنی یک آدم عامّی که کارخانه میرفت و بازنشسته شد. در بحث صبر واقعاً اسوهگری دارند. نه اینکه فکر کنید که بچّههای خود را دوست نداشت. نه، بچّههای خود را خیلی دوست داشتند. همینهایی که هستند را وقتی میبینیم، میفهمیم که چقدر با بچّههای خود مأنوس هستند، چقدر با هم خوب هستند. نسبت به آنها که شهید شدند خیلی باوقار هستند، خیلی عالی عمل میکنند. هیچ وقت نشده است که اینها شکوه کنند و توقّعی داشته باشند! هیچ نشده است که با داشتن چهار شهید در خانواده بگویند پس ما چطور؟! نه، در همان خانهی قدیمی خود دارند زندگی میکنند. بیشتر از سمت بنیاد به در خانهی اینها میروند، تا اینها به بنیاد بروند.
به یاد دارم در خیابان کمال اسماعیل بنیاد بود، آن وقت یک جانباز به آنجا رفته بود، چون به او رسیدگی نشده بود -البتّه حق هم داشت- آنجا داد و بیداد کرده بود. او وقار نشد. امّا یک وقت کسی با وقار است.
یکی از طلّاب به نام آقای علی اکبر پناهی، بچّهی درچه بود و از طلّاب مدرسهی امام صادق بود، ما با هم هم بحث بودیم، هم اطاق بود. ایشان جانباز گردنی شد، یعنی از گردن به پایین قطع نخاع شد و ۲۸ سال هم این وضع را داشت تا شهید شد. امّا یک بار نشد… با اینکه وضعیّت مالی ایشان خیلی بد بود، یعنی صفر بودند، ولی در طول این ۲۸ سال من یک بار ندیدم که او شکوه کند. یک بار نشد که ایشان بگوید چرا؟!
- شاید فشار زن و بچّه نداشت؟
– نخیر، ایشان تا سوم راهنمایی خوانده بود و طلبه شده بود، پایهی سوم طلبگی که بود جانباز شد. دبیرستان خود را خواند، لیسانس خود را از دانشگاه گرفت، با اینکه دستان او حرکت نداشت و فقط سر و گردن او حرکت داشت. درسهای حوزه را تا حدّ پایهی نهم و دهم خواند. این همّت ایشان بود. نوار و سی دی از درسهای مختلف میگرفت و گوش میداد. خصوصاً در فلسفه خیلی خوب کار کرد، در روایات خیلی خوب کار کرد. یک زن شهید با دو بچّه داشت، یعنی سرپرستی یک زن شهید با دو بچّه را عهدهدار شد و طوری مدیریّت که هر دو فرزند شهید پزشک هستند!
- منظور من فشار اقتصادی است.
– آنها هم چیزی نداشت. آن خانوادهی شهیدی که با آنها وصلت کرد چیزی نداشت. این شخص اصلاً یعنی قوای جنسی هم نداشت، امّا وصلت کرد. خیلی مهم است، یعنی این قدر مرد بود.
در بدّترین شرایط بود. بعضی اوقات میخواستیم با هم جایی برویم کُلستومی بود و کیسهی کلستومی داشت، برای ادرار هم سوند وصل میکرد. به خاطر دارم که در خیابان آتشگاه داشتیم با ماشین میرفتیم کیسهی ایشان درآمد. ببینید چقدر سخت است. اینها خیلی مهم است. حالا کسی بتواند آن وقار و بزرگ منشی خود را حفظ کند. یک طلبه به این شکل که تا دم آخر هم زندگی کرد و واقعاً برای دیگران هم مؤثّر بود. ذهن او خیلی خوب کار میکند. با اینکه هیچ جایی از بدن او کار نمیکرد، یک لیوان آب را نمیتوانست بخورد، امّا طوری رفتار کرد که حتّی مکّه رفت، کربلا رفت، حجّ واجب رفت. یعنی همّت همه چیز داشت.
– فشار اقتصادی برای طلبه
- فشار اقتصادی شدیدی داشت. تا ده، ۱۲ سال طوری بود که برای قوت لایموت خود دچار مشکل بودند! این چیزهایی که میگوییم نه اینکه فکر کنید برای اهل بیت باشد، اینها برای من و شما است، منتها باید آن وقار و بزرگ منشی طرف در مشکلات حفظ کنیم.
– چند سالگی قطع نخاع شدند؟
– ایشان متولّد ۴۶ شد و سال ۶۵ قطع نخاع شدند، در سنّ ۱۹ سالگی قطع نخاع شدند. چون ایشان طلبه بود من گفتم، ولی ما نمونههای مختلف داریم.
در بچّههای جبهه و جنگ از لحاظ این صفات که من میبینم واقعاً الگو بودند. یک کسی بود برای دولت آباد به نام علیرضا محمّدی که ایشان هم قطع نخاع کمری شد، یعنی نخاع ایشان ضربه دیده بود و خیلی درد داشت. کسی بود که با ما همرزم بود و ما هم سنگر بودیم. در کردستان یک جا یک قاطر نمیتوانست برود. قاطر اگر جایی گیر کند که ببیند پرتگاه است تکان نمیخورد. او اینقدر قوی بود که زیر دل قاطر رفت و روی کول خود گذاشت و به این طرف آورد. یعنی این قدر قوی بود. در جنگ و جبهه هم جسور و شجاع بود. امّا قطع نخاعی شد و خدا میداند که چقدر زجر میکشید، امّا یک بار هم نشد که بگوید چرا! یک بار نشد که جزع و فزع کند، یعنی وقور و وزانت و وقار خود را هیچ وقت از دست نداد.
[۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۵٫
[۲]– سورهی بقره، آیه ۲۱۶٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۲۳۷؛ سورهی تغابن، آیه ۱۴٫
[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۵٫
[۵]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۷۲٫
[۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۵٫
بازدیدها: 3
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.