بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند. (۶) خدا [به کیفر کفرشان] بر دلها و گوشهایشان مُهرِ [تیرهبختى] نهاده، و بر چشمهایشان پردهاى [از تاریکى است که فروغ هدایت را نمىبینند]، و براى آنان عذابى بزرگ است. (۷)
بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند. (۶) خدا [به کیفر کفرشان] بر دلها و گوشهایشان مُهرِ [تیرهبختى] نهاده، و بر چشمهایشان پردهاى [از تاریکى است که فروغ هدایت را نمىبینند]، و براى آنان عذابى بزرگ است. (۷)
مقدمه
در آیهی هفتم سورهی مبارکهی بقره «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ» نکاتی را بیان کردیم.
علّت اطلاق قلب بر روح انسان
یکی از مطالب دیگر این است که در اینجا اطلاق قلب بر روح انسان است که یا به اعتبار این است که مرکز ادراکات انسان و محلّ توجّه روح، قلب است. این را مرحوم طیّب میفرماید که البتّه این فرمایش که محلّ توجّه روح، قلب است بعضی از علمای طبیعی قبول ندارند. میگویند: مغز است. این قلب صنوبری را میخواهند بگویند یا… البتّه همهی این مطلب بر این است که تعبیر قلوب در اینجا بر این است که ما معقول در محسوس بفهمیم. یعنی تعبیر معقول به محسوس است.
نکتهای در مورد عطف جملات قرآنی
نکتهی بعدی راجع به این کلماتی است که بیان فرمودند. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ»؛ «عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ» عطف بر هم است امّا «وَ عَلى أَبْصارِهِمْ» عطف به کلّ «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ» است.
تفاوت معانی کلمات «غشاوه» و «ختم»
شاهد قرآنی آن سورهی مبارکهی جاثیّه، آیه ۲۳ میفرمایند: «وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَهً» یعنی میخواهیم بگوییم این غشاوه فقط مربوط به ابصار است. بر ابصار پردهای گذاشتند امّا ختم مربوط به قلب و سمع است. غشاوه یعنی پرده، یعنی چیزی که از هم جدا میکند. پس بنابراین «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ»[۱] این «عَلى سَمْعِهِمْ» عطف بر قلوب است ولی «وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَه»، «واو» عطف جمله بر جمله است، نه مفرد بر مفرد.
شاهد مثال این (موضوع) در قرآن خیلی روشن است. «وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَهً» این شاهد حقیقی تفسیری قرآنی در سورهی مبارکهی جاثیّه، آیه ۲۳ است، نسبت به اینکه «عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَه» عطف جمله بر جمله است، نه عطف مفرد بر مفرد.
علّت جمع بودن کلمهی اُذُن در قرآن
یکی مطلب دیگر این است که اذن آلت برای سمع است. لذا شاهد آن هم بر این است که جمع بسته میشود. مثلاً در سورهی مبارکهی فصلّت، آیه ۴۴ میفرماید: «فی آذانِهِمْ وَقْرٌ» یعنی آن را جمع بسته است. چون اذن آلت سمع است و برای شنیدن و اجابت نمودن است.
ختم و عدم پذیرش مؤعظه
اینکه فرمودند: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ»، «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» به معنای این است: کاری میکند که دیگر موعظه در دل او وارد نمیشود، پذیرش آن را ندارد.
اعمال انسان عامل از بین رفتن قابلیّت فهم او
عبارت بهتر این است که بگوییم: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» بشر به واسطهی اعمال و رفتار خود کار را به جایی میرسد که خدا قابلیّت و صلاحیّت فهم را از او میگیرد. چون این «خَتَمَ» را به الله نسبت دادند، این نسبت دادن نه اینکه… اگر اینطور باشد جبر میشود.
عدم استغفار و دعای فرشتگان برای کافر
کسی که قلب او مریض است یا کافر است، به واسطهی کفری که میورزد به گونهای عمل میکند که خداوند هم آن قابلیّت را از او میگیرد، مهری میزند که دیگر فرشتگان او را به دید یک انسانی که برای او استغفار و دعا بکنند، نمیبینند. چون طبع هم داریم ختم هم داریم هر دوی اینها وجود دارد.
در توصیف قلب مریض چند نکته گفتیم. در توصیف قلب کفّار یکی طبع و دیگری ختم است که اینها در آن وجود دارد. آقای قرائتی در تفسیر نور خود نُه ویژگی قلب کفّار را آوردند
ویژگی قلب کفّار
۱) انحراف و گمراهی، ضلالت
انحراف و گمراهی را در سورهی مبارکهی توبه، آیه ۱۲۷ میفرماید: «صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» یعنی (خدا) دلهای آنها را از سمت خود برمیگرداند. لذا منحرف میشود. هر کسی از سمت خدا منصرف شد و رویگردان شد، منحرف است.
۲) انکار حقایق.
در سورهی مبارکهی نحل، آیه ۲ میفرماید: «قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَهٌ».
سورهی بقره، آیه ۱۰ میفرماید: «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» که «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» پس مرض اوّلی را خود آنها ایجاد میکنند. یعنی خود آنها کفر میورزند، به اینجا میرسند که خداوند «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»[۲] یا «عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ».
۸) دل و سینهی آنها ضیّق است.
تنگ است. نظر آنها کوتاه است. «یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً»[۳] خدا دل آنها را تنگ قرار میدهد.
۹) طبع قرار دادن خداوند بر آنها
جا دارد روی خود کلمهی «طَبع» هم بحث بشود امّا مختصر آن بر این است که خداوند بر آنها طبع قرار میدهد. «طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ»[۴] خود «طَبَعَ اللَّهُ» را نسبت به خدا دادند که به واسطهی کفر آنها (کافران) است، آن وقت «عَلَیْها» یعنی بر ضرر آنها، «بِکُفْرِهِمْ» یعنی به وسیلهی کفر آنها.
سفارش امام صادق در مورد
قرار گرفتن در امنیت از انحراف
اینجا یک روایت هم از حضرت صادق در تفسیر نور الثّقلین در ذیل این آیه بیان شده است که میفرماید: از جملهی «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً»[۵] غافل نشوید و آن را زیاد تکرار بکنید و مواظب باشید که خیلی به خود امیدوار نباشید که در امنیت از انحراف هستید. این آیه را بخوانید که در امنیت قرار بگیرید. حضرت میفرماید: این آیه را زیاد بخوانید و خود را از انحراف ایمن و در امان ندانید. این آیه خیلی مهم است. «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ».
معنای ختم سمع
ختم سمع کنایه از عدم شنیدن مؤاعظ و نصایح و تأثیر نداشتن آن در برابر آنها است. شاهد آن هم قصّهی امیر المؤمنین و خوارج است. قصّهی امام حسین و قاتلین ایشان است.
علّت عدم اثر کردن
مواعظ امام حسین بر دل دشمن
قاتلین امام حسین کفّار نبودند. آن کسانی که در برابر امیر المؤمنین ایستادند، کفّار نبودند. مسلمانانی متعصّب نفهم بودند که واقعاً دلهای آنها همین گونه بوده است. حق را میدانستند و کفر ورزیدند. اینها حسب ظاهر مسلمان بودند، به طوری که حضرت زینب آمد به امام حسین فرمود: برادر مگر شما حجّت خدا نیستید؟! اینها که شما را میشناسند! چرا موعظههای شما این همه تکرار داشته است امّا در دل اینها اثر نمیکند؟ حضرت فرمودند: به این دلیل که دلهای اینها از حرام پر شده است. مسلمان هستند، نماز میخوانند، سجده میکنند، پیشانیهای آنها از سجدهی زیاد پینه بسته است امّا حرام در دل آنها به گونهای آنها را کشانده است و مریض کرده است که مؤعظهی پسر و سبط نبیّ مکرّم در دل آنها هیچ اثر ندارد.
واقف بودن دشمنان به حق بودن اهل بیت
حتّی ما داریم عمر سعد کنار گودی قتلهگاه ایستاده بود، حضرت زینب به او خطاب کرد: تو اینجا ایستادی و دارند پسر رسول الله را سر میبرند؟! به گریه افتاد. یعنی حق را میدانستند. حتّی در روایات داریم -صحت و سقم آن را کار نداریم امّا به هر حال نقل شده است- وقتی پرچم لشکر را به عنوان غنائم پیش یزید بن معاویه بردند، آن را که دید به گریه افتاد. به او گفتند: برای چه گریه میکنی؟ گفت: برای اینکه اینقدر آن کسی که این علم در دست او بوده است وفادار به حسین بن علی بوده است که فقط جای دستگیرهی این علم سالم است، بقیهی جاهای آن مورد ضربت شمشیر و نیزه و تیر و این چیزها قرار گرفته است. اینها را میفهمیدند.
علّت عدم اظهار حق بودن
اهل بیت توسّط دشمنان
خود معاویه میدانست علیّ بن ابیطالب چه کسی است ولی اینها چون به سمتی رفتند که دلهای آنها ختم شد، یعنی دیگر مؤعظه در آن اثر نمیکرد. کراراً و متواتراً شنیدیم بعضی وقتها یک کسانی نزد معاویه میرفتند، میگفت: علیّ بن ابیطالب را توصیف بکن. توصیف میکرند و حتّی مواقعی هم داریم که به گریه میافتاد. وقتی امیر المؤمنین را کشتند برای او خیلی -همان کاری که برای امام حسین کردند- شادی کردند.
علّت تسلیم شدن یزید
در برابر خواستههای اهل بیت
در نهایت همین یزید بن معاویه در شام سه روز عزای عمومی اعلام کرد. وقتی خطبهی حضرت سجّاد و حضرت زینب خوانده شد و همه چیز برملا شد، تسلیم شد، خواستههای حضرت سجّاد را عمل کرد. یکی از آنها این بود که سه روز عزای عمومی اعلام کردند و اهل بیت برای امام حسین عزاداری کردند. چون بالاخره به یک نحوی میخواستند حکومت را حفظ بکنند.
تقسیمبندی انواع دید انسان
در کلام امام سجّاد (علیه السّلام)
بعد میفرمایند: در اینجا مراد از سمع و بصر چشم و گوش ظاهری نیست، بلکه آن چیزی است که در باطن است. روایتی از حضرت سجّاد (علیه الصّلاه و السّلام) در خصال، صفحهی ۲۶۹، حدیث ۹۰ نقل شده است. البتّه در توحید هم است. در ذیل تفسیر آیه ۴۶ از سورهی حج در تفسیر صافی بیان شده است که حضرت سجّاد مراد از این را اینطور بیان میکند.
۱) چشمی برای دیدن امر دنیا و دین
میفرماید: «إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَ أَعْیُنٍ» برای هر بندهای از بندگان خدا، برای هر انسانی چهار چشم است. «عَیْنَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ» دو تا چشمهای او آنها هستند که امر دین و دنیا را میفهمند. چون دین مربوط به دنیا است. دین در اینجا آن چیزی است که باید عمل بکنیم لذا میفرماید: به وسیلهی آن دو امر دین و دنیا میبیند.
۲) چشمی برای دیدن امر آخرت
«وَ عَیْنَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ» امر آخرت را با آن دو چشم میبیند که اینجا همان است که حضرت فرمودند و مراد از این سمع و بصر، مراد آن عینانی است که امر آخرت را میبیند. «فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً» اگر که خدا…
شرط باز شدن دو چشم قلب انسان
در این «فَإِذَا»، «إذای» فجائیه آمده است و شرط است، «إذا» به معنای شرط واجب بر مشروط است. «فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً» اگر مراد خداوند برای بنده خیر بود و بهترین بود، «فَتَحَ لَهُ الْعَیْنَیْنِ اللَّتَیْنِ فِی قَلْبِهِ» آن دو چشمی را که در قلب او است، برای او باز میکند و میگشاید، روشن میکند. «فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَیْبَ فِی أَمْرِ آخِرَتِهِ» آن وقت میبیند و به وسیلهی آن دو چشم باطن، غیب در امر آخرت برای او روشن میشود.
علّت رها شدن قلب انسان توسّط خدا
«وَ إِذَا أَرَادَ بِهِ غَیْرَ ذَلِکَ تَرَکَ» اگر خدا غیر از خیر را برای کسی خدا اراده کرد، «تَرَکَ الْقَلْبَ» قلب او را همینطور رها میکند هر چه که میخواهد در آن وجود داشته باشد، آن را رها میکند. «تَرَکَ الْقَلْبَ بِمَا فِیهِ» خدا قلب او را به آنچه که در آن وجود دارد رها میکند. حالا هر چه میخواهد باشد، شهوت است، شیطان است، مقام است، هر چه میخواهد باشد.
شیعیان، اصحاب چهار چشم
در کافی از حضرت صادق آل محمّد (صلوات الله علیه) روایت میکنند. «إِنَّمَا شِیعَتُنَا أَصْحَابُ الْأَرْبَعَهِ الْأَعْیُنِ»[۶] میفرمایند: شیعیان ما اصحاب چهار چشم هستند، یعنی همراه چهار چشم هستند.«عَیْنَانِ فِی الرَّأْسِ وَ عَیْنَانِ فِی الْقَلْبِ» دو تا چشم سر دارند، دو تا چشم به دل دارند.
روشن شدن چشم شیعیان توسّط خدا
«أَلَا وَ الْخَلَائِقُ کُلُّهُمْ کَذَلِکَ» آگاه باشید واقعاً همهی خلایق این گونه هستند. «إِلَّا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» الّا اینکه خدای عزّو جلّ «فَتَحَ أَبْصَارَکُمْ» -شیعهها را میگوید- خدا ابصار شما روشن فرموده است. «وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» و ابصار غیر شیعه را کور کرده است. غیر شیعه دیگر کور هستند و نمیبینند.
تعبّد ظاهری وهابیّت به قرآن
و ما به عینه در بین وهابیّها دیدیم به حسب ظاهر متعبّد به آیات قرآن هستند امّا قبول نمیکنند. چون من کراراً در برخوردها با آنها این موضوع را دیدم. خصوصاً سال ۱۳۹۴ که مهمان آنها بودیم و ما با بحث میکردند، وقتی آیات ولایت را برای آنها میگفتیم جوابی نداشتند که بگویند، لذا من در آن زمان متوجّهی قصّهی ابوجهل شدم.
پیغمبر آمد به ابو جهل گفت: ایمان بیاور. گفت: معجزه بیاور، شقّ القمر بکن، پیامبر این کار را کردند امّا ایمان نیاورد. لذا ابو العلم، ابو الجهل شد. واقعاً همینطور است. یعنی خداوند ابصار شیعیان را فتح فرموده است و روشن کرده است و همچنین ابصار غیر شیعیان را کور کرده است که واقعاً نمیخواهند بفهمند.
استناد علمای وهابیّت به روایات اهل بیت
یک تعدادی از غیر شیعه مقصّر نیستند ولی خیلی از آنها میدانند. من در مباحث فقهی وهابیها در مکّه شرکت کردم، شاید ده بار بیشتر شرکت کردم. روایاتی را میآورند و در فقه و فروع به آن استناد میکنند غالباً بلکه میتوانم بگویم همهی روایاتی که میآورند از لحاظ وثاقت در روایت، استناد به اهل بیت دارند. یعنی در سلسله سند روایتی که میخواهند به آن استناد بکنند -گرچه آن روایت نبوی است- حتماً یکی از معصومین در آن وجود دارد و بیان میکنند و به آن فقیه آنها تأکید میکند که این روایت صحیح السّند است و توثیق میکند. اینها را همه میدانند و بارها من در مکّه در مجالس فقهی آنها شرکت کردم و دیدم آنها استناد میکنند و حتّی تکرار میکنند.
اذعان وهابیّت به جایگاه
اهل بیت در سند روایات خود
مثلاً وقتی یکی از راویان را حضرت سجّاد قرار میدهند، اینطور میگویند: عن علیّ بن الحسین المعروف به زین العابدین یا المعروف بسجّاد و اینها را تکرار میکند و بعد توصیف میکند که این فرزند نبیّ مکرّم است و سند روایت را با یکی از معصومین درست میکنند این در فقه آنها وجود دارد.
تلبّس پوشاندهی حقایق به کفر
حرف ما این است که میدانند اینها علم دارند، لذا اگر حالا ما یک مقدار دقّت بکنیم و نخواهیم خیلی ظاهرسازی بکنیم، این کفر بر آن کسانی که واقعیت و حقایق را بپوشانند مصداق دارد و اینها متلبّس به آن هستند.
سه دسته قلوب در کلام مرحوم طیّب
در اینجا مرحوم طیّب (رحمه الله علیه) آمدند و قلوب را سه دسته بیان کردند. میفرماید: برای انسان سه قلب است. یکی قلب صنوبری که مسئولیّت پمپاژ خون را دارد و حیات ظاهری انسان را درست میکند. یک قلب جسمانی، یک قلب مثالی که روی قلب مثالی حرف است که قلب مثالی چگونه است. منتها آنچه که اینها گفتند و آنچه که مفسّرین در بیان قلب و انواع قلب بیان فرمودهاند، خیلی برای ما نتیجهآفرین نیست.
تعبیر قلب به روح ملکوتی انسان
آنچه که مسلّم است و همهی آنها هم قبول دارند، این است که قلب و تعبیر قلب همان روح ملکوتی انسان است. آن که ما قلوب میگوییم، این قلب صنوبری نیست، بلکه آن قلب روحانی، آن وجود ملکوتی انسان است که در این عالم موجود است، در عالم برزخ و مثال هم موجود است، روز قیامت هم خواهد بود که بخواهیم بگوییم محلّ آن قلب صنوبری است، مسلّم آن نیست.
ما یک تعبیرات عرفی داریم که انسان همهی آنها را به آن واقعیت خود نسبت میدهد. میگوید: مغز من، قلب من، روح من. این منی که میگوید، همان وجود واقعی انسان است، همان وجود ملکوتی انسان است که همهی اینها متعلّق به آن قرار میگیرد.
- جسم نیست.
– البتّه نه اینکه بگوییم: جسم در آن… چون ما بحث معاد جسمانی را داریم. امّا اینکه بگوییم این قلب همین ماهیچههایی است که دارد پمپاژ میکند، مسلّم این نیست. منتها چون وجود ظاهری انسان هم به همین پمپاژ قلب است. لذا روح و وجود ملکوتی را تعبیر به به قلب میکنند.
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ»[۷]، «عَلى أَبْصارِهِمْ» عرض کردم جمله به جملهی ما قبل عطف شده است و کاری به «وَ عَلى سَمْعِهِمْ»، «عَلى قُلُوبِهِمْ» ندارد، آن دو به هم عطف شده است امّا این عطف جمله بر جمله است که إنشاءالله این را برای فردا بررسی میکنیم.