سيماي گنهكاران و پرهيزكاران در سوره يوسف

تاريخ پخش: 07/05/91

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

در رمضان 91، در استان سرسبز مازندران، موضوع بحثمان درباره‌ي گناه است، جبران گناه، دوري از گناه، سيماي گنهكار، سيماي متقين، يك خرده راجع به اين‌ها صحبت مي‌كنيم. چون سوژه‌ي ما اين بوده كه اميرالمؤمنين از پيغمبر پرسيد: بهترين كار در ماه رمضان چيست؟ فرمود: تقوا. بهترين زمان‌ها ماه رمضان است. در ماه رمضان بهترين كارها دوري از گناه است.

در اين جلسه دو تا تابلو داريم. يكي سيماي خلافكار، گنهكار و يكي سيماي متقين. ماجراي يوسف و برادرانش. فيلم يوسف هم پخش شده، خيلي‌ها هم قصه‌اش را مي‌دانند. ولي اين به صورت يك تابلو دربيايد قشنگ است. آدم مقايسه مي‌كند. چون قرآن چند صد آيه، من حدود 350 آيه در قرآن پيدا كردم. كه قرآن دوقلو حرف مي‌زند. مي‌گويد: اين يا آن؟ «هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصير» (انعام/50) «أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّور» (رعد/16) «مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً» (زلزله/7)، «مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا» (زلزله/8) اين يا آن، اين يا آن؟ يعني وقتي آدم يك چيزي را با هم مقايسه كرد، بيشتر شناخته مي‌شود. ما طلبه‌ها مي‌گوييم: «تعرف الاشياء باضدادها» يك آدم معمولي كه در خيابان راه مي‌رود آدم حساس نمي‌شود كه اين قدش چقدر است؟ اما اگر يك آدم معمولي كنار يك آدم قد بلند بود، كوتاهي‌اش معلوم مي‌شود. كنار يك آدم قد كوتاه بود، بلندي‌اش معلوم مي‌شود.

پس موضوع بحثمان، سيماي كسي كه از گناه دوري كرد يا گرفتار گناه شد. سيماي گرفتار به گناه، و سيماي پرهيزكار از گناه.

1- تكيه بر خدا، نه داشته‌هاي خود

مقايسه يوسف و برادران يوسف، در سوره‌ي يوسف.

1- يوسف مي‌گفت: «ربّي»: خدا به من داده است. «آتاني‏»: خدا به من داده است. ولي برادران مي‌گفتند: «نَحنُ». «نَحْنُ عُصْبَة» (يوسف/8) ما هستيم كه يك جمعي هستيم. يوسف يكي بود، مي‌گفت: خدا. برادران كه ده، دوازده نفر بودند، مي‌گفتند: ما. «عصبة» از عصب، رشته‌هايي است كه به هم پيوند دارد. ما چند تا برادر هستيم به هم چفت شديم، جوش خورديم و هم فكر و هم هدف هستيم. او يك بچه است. اين خودش يك درس است. نمي‌گويد: من در المپياد شاگرد اول شدم. من وزنه بردار شدم. من حالي‌اش مي‌كنم. اينقدر من من نگوييم. هركس هرچه دارد از خداست.

وقتي نماز مي‌خوانيد مي‌گوييد: «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ». «أَقُومُ» يعني بلند مي‌شوم. «أَقْعُدُ» يعني مي‌نشينم. بلند مي‌شوم، مي‌نشينم، اما دست خودم نيست. «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ» اگر خدا حافظه را از شما بگيرد، اسمت را هم فراموش مي‌كني. كسي چيزي از خودش ندارد. تلويزيون گاهي برنامه‌ي كودكان يك عروسك مي‌آيد سرش را تكان مي‌دهد، با عروسك ديگر صحبت مي‌كند، اين يك كس ديگر پشت پرده است. اين عروسك باورش نيايد كه خودش حرف مي‌زند. يك نخ است با آن نخ اين را حركت مي‌دهد. كاغذ اسكناس پز ندهد، كه من قيمتي هستم. يك نخي در اسكناس است كه آن نخ به اسكناس ارزش مي‌دهد.

الآن بنده اينجا حرف مي‌زنم. حافظه‌ي من از اوست. نفس من از اوست. عقل من از اوست. بيانم از اوست. اينكه كدام حرف را چه زماني بزنم. كدام حرف چه زماني اثر كند. خدا به پيغمبرش مي‌گويد: ولو تو پيغمبر هستي ولي «إِنَّكَ لا تَهْدي» (قصص/56) تو نمي‌تواني هدايت كني. «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ» (مائده/99) تو يك مطلبي را ابلاغ مي‌كني. اما اثرش براي من است. انسان خدا را فراموش نكند، من من نگويد.

برادران مي‌گفتند: «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (يوسف/12) وقتي مي‌خواستند يوسف را ببرند، پدرش گفت: مي‌ترسم او را ببريد و سر به نيست كنيد. گرگ او را بخورد. گفتند: ما؟ «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»، «إِنَّا» يعني ما. «إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» (يوسف/11)، «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» ما او را حفظ مي‌كنيم. «إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» ما خيرخواه او هستيم. «نَحْنُ عُصْبَة»! ببينيد ما، ما، ما... دائم مي‌گفتند: ما. اما يوسف مي‌گفت: خدا، خدا!

2- يوسف از گناه فرار كرد. فرار از گناه، چون وقتي زليخا گفت: بيا با هم خلوت كنيم. گفت: «مَعاذَ اللَّه‏» (يوسف/23)! «مَعاذَ اللَّه‏» همان «أَعُوذ بِاللَّهِ» است. پناهندگي خدا را خواست. اما برادران يوسف به سوي گناه رفتند. آنها يوسف را گرفتند، تا او را در بيابان‌ها ببرند، در چاه بياندازند. يكي از گناه فرار مي‌كند. يكي به سوي گناه مي‌رود. او گفت: «مَعاذَ اللَّه‏» او گفت: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَب‏» (يوسف/12)

3- يوسف يك نفر با خدا بود، پيروز شد. آنها يك گروه غافل شكست بودند خوردند. يوسف، يك تنه با خدا بود و پيروز شد. آنها جمعيت غافل از خدا شكست خوردند.

4- يوسف از خودش ستايش نكرد. از خود ستايش نكرد ولي آنها از خودشان ستايش كردند. دائم مي‌گفتند: «نَحْنُ عُصْبَة». ما هستيم كه... كسي از خودش ستايش نكند.

قرآن يك آيه دارد مي‌گويد: «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُم» (نجم/32) اينقدر از خودت تعريف نكن. اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: بعضي‌ها به هم قرض مي‌دهند. من از او تعريف مي‌كنم و او از من تعريف مي‌كند. «يَتَقَارَضُونَ الثَّنَاء» (نهج‌البلاغه/ص307) «يَتَقَارَض» يعني قرض مي‌دهند.او تعريف او را مي‌كند، او تعريف او را مي‌كند. يعني تملق!

2- كتمان عيوب ديگران، نه افشاگري يا اتهام زني

5- يوسف، عيبي را هم كه بود كتمان كرد. برادرها عيبي را هم كه نبود تهمت زدند. وقتي جام چون فيلمش را ديديد آشنا هستيد. وقتي ظرف آبخوري دربار، در خورجين برادر يوسف پيدا شد، گفتند: اين يك برادر داشت، او هم دزد بود. اگر اين سرقت كرده، «سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل‏» (يوسف/77) قبل از ايشان هم يك داداش داشت، به نام يوسف... نمي‌دانستند كه اين خود يوسف است. گفتند: اگر ليوان در خورجين گندم بنيامين پيدا شده، ناراحت نباش، اينها فاميلاً دزد هستند. يك داداش هم داشت او هم... «أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل»، قبلاً دزدي كرد. آنوقت قرآن مي‌گويد: «فَأَسَرَّها يُوسُف‏»‏ (يوسف/77) يعني يوسف اين تهمت را در دلش نگه داشت «وَ لَمْ يُبْدِها لَهُم‏» نگفت: خجالت بكشيد. داداشم دزد بود. يعني من دزد بودم؟ مي‌خواهم چه بگويم؟ يك متقي، عيبي را هم كه هست، نمي‌گويد. آدم بي‌تقوا، عيبي را هم كه نيست خلق مي‌كند. حالا شما ببينيد، ما واقعاً يوسفي هستيم؟ يعني در جرياني كه بر زندگي، حاكم است. قصه يوسف براي اين است كه آدم خودش را تطبيق بدهد. اگر به يك دختر پاكي، به يك پسر پاكي، به يك زن و شوهر پاكي تهمت زدي، در خط برادران يوسف هستي. اما اگر يك عيبي را با اينكه مي‌داني، آبرويش را حفظ كردي، يوسف هستي.

3- احترام پدر و مادر، كاري يوسفي!

6- يوسف احترام پدر را گرفت. «وَ رَفَعَ أَبَوَيْه‏» (يوسف/100) وقتي پدر و مادرش را ديد، گفت: شما برويد روي تخت بنشينيد. «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْش‏» عرش يعني كرسي. برو روي بلندي بنشين. پدر و مادرش را گفت جايگاه بالا بنشينيد. اما برادران يوسف چه گفتند؟گفتند: «لَفي‏ ضَلالِكَ الْقَديمِ» (يوسف/95) تو از قديم منحرف بودي، هنوز هم منحرف هستي. «ضلال» گمراهي. او احترام پدر و مادر را گرفت، او به پدر و مادر جسارت كرد. دختر و پسرها! اگر احترام پدر و مادر گذاشتيد، در خط يوسف هستيد. اگر به پدر و مادر... اَه! تو كه نمي‌فهمي. اصلاً مادرم نمي‌فهمد، پدرم نمي‌فهمد. پدر بزرگ و مادربزرگ نمي‌فهمد. «ضلال مبين» يعني نمي‌فهمد. در اشتباه است. اگر به پدر و مادر جسارت كردي، از برادران يوسف هستي. اگر احترام كرديد، يوسف هستيد. اصلاً قرآن نازل شده، براي اينكه قرآن يك خط‌كش است، خودمان را با آن خط‌كش متر كنيم. و الا مگر خدا مي‌خواهد قصه بگويد؟ قصه‌هاي قرآن خيلي نكته دارد.

سالهاي قبل ما از قصه‌ي يوسف، هشتصد، نهصد نكته درآورديم. گفتيم: هركس به اين هشتصد تا، صد تا اضافه كند يك عمره جايزه دارد. خوب كسي هم مي‌تواند وارد شود كه يك خرده آشنا باشد با تاريخ يوسف و قصه‌هاي يوسف و تفسير يوسف و حدود هفتاد رساله از اطراف ايران آمد و يكي هم برنده شد. بعد ديدم عجب، اينهايي كه رفتند مطالعه كنند، صد تا اضافه كنند، يك چيزهايي هم اضافه كردند كه در كتاب‌هاي تفسير هم نيست. ما آنها را هم به تفسير خودمان اضافه كرديم، حدود سيصد، چهارصد تا لطيفه و نكته. بعد مقابل آن يك علامت ستاره گذاشتيم. در مقدمه نوشتم: خواننده عزيز! آن جاهايي كه مقابلش ستاره دارد، از من نيست. در كتاب‌هاي تفسير هم نيست. بچه‌هاي ايران فكر كردند و خودشان از اين نكته درآوردند. الآن كتاب «يوسف قرآن» حدوداً هزار و چهارصد نكته دارد. سوره‌ي يوسف چند صفحه است؟ ده صفحه. با همين قرآن‌هاي عثمان طه، سوره‌ي يوسف ده، يازده صفحه است. كدام قصه نويس در تاريخ مي‌تواند يك متني بنويسد، ده صفحه هزار و چهارصد نكته‌اش گير يك طلبه آمده است، من كه علامه نيستم. من نه فقيه هستم، نه فيلسوف هستم، نه عارف هستم، نه شاعر هستم، نه محقق هستم، نه تحليلگر سياسي هستم. هيچي! يك طلبه هستم، يك خرده فكر كردم. چه كسي مي‌تواند يك قصه بنويسد كه هزارها نكته در آن باشد. نفهميديم قرآن چيست. احترام به پدر و مادر، «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْش‏» توهين به پدر «لَفي‏ ضَلالِكَ الْقَديمِ». چند تا شد؟ كسي نوشت؟ شش تا.

4- تلاش براي وحدت خانواده، نه جدايي و تفرقه

7- يوسف عامل وحدت بود. «وَ أْتُوني‏ بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعينَ» (يوسف/93) گفت: برويد همه خانواده را با هم بياوريد در مركز، «أَجْمَعينَ» يعني جمعتان، همه با هم باشيد. اما برادرهاي يوسف گفتند: اين يوسف را در چاه بياندازيم تا خودمان باشيم. ديگر ذهن پدر متوجه يوسف نشود. تمام فكر پدر متمركز ما شود. «يَخْلُ لَكُمْ» (يوسف/9) يعني خالي شود، «وَجْهُ» هم يعني صورت. «أَب» هم يعني پدر. «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُم» يعني با اين قيافه، يعني فقط ما را ببيند. مي‌گفتند: پدرمان يك دلش با ما است، يك دلش هم به يوسف. ما يوسف را سر به نيست كنيم كه تمام توجه‌اش به ما باشد. اينكه زن‌ها از هوو بدشان مي‌آيد، براي اين است كه مي‌گويند: وقتي شوهر ما دو تا زن داشت، علاقه و عشقش پخش مي‌شود، اين بايد چنين باشد. فقط متوجه ما باشد. تحليل زن‌ها اين است، درست هم هست. نمي‌دانم شايد هم درست نباشد. گفتند: يوسف را نابود كنيم كه توجه پدرمان...

يوسف گفت: همه با هم باشيم، آنها گفتند: نه با هم نباشيم. يوسف نباشد، ما باشيم. اين خيلي جاها هست. يك كسي بگويد: هرچه داريم با هم بخوريم، يكي بگويد: نه، خودت بخور، لبت را پاك كن و به آنها نده! در خانه‌ها الآن هم يوسف هست و هم برادر يوسف. در همه‌ي خانه‌ها هست. شاعر داريم شعرش را فتوكپي مي‌كند و به باقي شعرا مي‌دهد. شاعر هم داريم مي‌گويد: اصلاً ضبط نكنيد. مي‌خواهم شعرم منحصر به خودم باشد. عروس داريم پيراهن عروسي كه تمام شد، به مادرش مي‌گويد: «الْحَمْدُ لِلَّه‏» ما عروسي‌مان تمام شد. اين پيراهن كلي قيمتش است. بدهم چهار تا عروس ديگر هم بپوشند. عروس هم داريم پيراهن عروسي‌اش را سي سال آويزان مي‌كند، يك عروس ديگر از اين پيراهن خير نمي‌بيند. از اينكه پيراهن عروس را به يك عروس ديگر مي‌دهي يا نه. يوسف هستيم يا برادرانش؟ بنده يادداشت‌هايم را اگر به يك طلبه‌ي ديگر دادم معلوم مي‌شود، در خط يوسف هستم. اگر گفتم: راضي نيستم، بر پدر و مادر كسي كه يادداشت‌هاي مرا بردارد لعنت! اي بابا، خوب تو در اين مسجد اين حديث را خواندي، بگذار يك نفر ديگر هم اين حديث را در يك مسجد ديگر بخواند.

ما آدم داشتيم توليد قالي مي‌كرد در يك شهري، حالا كار ندارم بگويم كاشان! نقاش را در خانه مي‌آورد، به آن نقاش ترياك مي‌داد، كباب برگ مي‌داد، مي‌گفت: در خانه‌ي من نقشه بكش كه اين نقشه از خانه بيرون نرود. قالي‌هايي كه من توليد مي‌كنم نقشه‌هايش منحصر به فرد باشد. نمونه نداشته باشد در دنيا. البته به جايي نرسيد. رزق خدا دست اين تيزبازي‌ها نيست. يكوقت ممكن است قالي توليد كني كه بهترين نقشه در آن باشد. نقشه را هم به نقاش بگويي، راضي نيستم نسخه برداري كني. الآن آمريكا برادر يوسف است. ايران يوسف است. ايران اختراعاتش را در اختيار كشورهاي ديگر مي‌گذارد، ولي آمريكا انرژي هسته‌اي كه به ما نمي‌دهد هيچ، اگر خودتان هم بفهميد مي‌گويد: نه، نفهم! خودت هم نبايد بفهمي. خودت هم نبايد داشته باشي.

الآن در خانه‌ها، در مدرسه، در آخوندها، خيلي جاها، همه‌جا هم يوسف هست و هم برادران يوسف. اين قصه‌ي يوسف را كه مي‌گويند: بخوان، يعني تدبر كن! وگرنه حالا يوسف بود، خوب بود كه بود. او را بردند، خوب بردند كه بردند. به من چه! به اسم بازي او را بردند. خوب! به اسم بازي او را بردند، به من چه! پرتش كردند، خوب به من چه، پرتش كنند. اگر داستان يوسف را اينطور بگوييم، يك قصه‌ي خشك بي خاصيت! اما اگر اينطور گفتيم، يوسفي بود. جوان‌ها همه يوسف هستيد. حسود داشت، جوان‌ها همه شما حسود داريد. هرچه عكس سكس بخواهي برايت با ماهواره مي‌فرستند. اما فرمول انرژي هسته‌اي‌اش را آمريكا برايت نمي‌فرستد. عكس‌هاي سكس را، هرچه شما را بي‌حيا و هرزه كند برايت مفت مي‌فرستد. اما هرچه به شما رشد علمي بدهد، ممنوع است. خوب نمي‌فهمي حسود كيست؟ حسود كسي است كه قرآن مي‌گويد: علامت حسود اين است كه «إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُم‏» (توبه/50) اگر به شما خير برسد، ناراحت مي‌شود. اگر به شما شر برسد، كيف مي‌كنيد. اگر شما عياشي كنيد، لذت مي‌برد. اگر شما اختراعي كنيد، ناراحت مي‌شود.

يوسفي بود، جوان‌هاي ايران! همه شما يوسف هستيد. حسود داشت، همه‌ي شما حسود داريد. علامت حسود اين است كه نمي‌خواهد شما رشد كنيد. سكس برايت مي‌فرستد و اطلاعات علمي‌‌اش را به شما نمي‌دهد. او را بردند، جوان‌ها، همه‌ي شما را مي‌برند. به اسم بازي او را بردند، جوان‌ها شما را هم به اسم بازي مي‌برند. پرتش كردند، شما را هم پرت مي‌كنند. مي‌گويند: بنشين، فلان كشور به فلان كشور گل مي‌زند. تمام جوان‌ها، با تمام توجه مي‌خواهند ببينند توپ فلان كشور كجا رفت؟چرا؟ براي اينكه نفهمد نفتش كجا مي‌رود. نفهمد پول‌هاي مملكت كجا خرج مي‌شود. نفهمد چه كسي حكومت مي‌كند؟ چه كسي لياقتش را دارد؟ چه كسي لياقت ندارد؟ شما حواست بايد جمع اين توپ باشد كه نفهمي چه خبر است. بايد بفهميم كه بعضي‌ها... ما با ورزش كه موافق هستيم. ورزش درست است. اما ورزشي كه بالاخره زرنگي براي كار باشد. نه خروجي‌اش مشت و لگد و آتش زدن اتوبوس و نمي‌دانم هرزه‌گويي و بد اخلاقي و... ورزشي كه در آن سلامتي باشد براي يك كار مهمتر. نه ورزشي كه در آن جر و بحث و دعوا باشد براي يك كار، اهداف ديگر.

5- عزّت، در گرو تقوا و صبر

8- يوسف كه بود؟ يوسف مي‌گويد: عزت مي‌خواهي، از تقوا است. «إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِر» (يوسف/90) اين هم آيه‌ي قرآن است. يوسف گفت: دليل اينكه من عزيز شدم، چون تقوا داشتم و مقاومت كردم. تقوا و مقاومت عامل پيروزي است. آنها چه مي‌گفتند؟ آنها مي‌گفتند: انحصار طلبي عامل عزت است. «أَوِ اطْرَحُوهُ» طرحش كنيد، «أَرْضاً» ببريم در يك بياباني كه «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ» (يوسف/9) پدر ما ديگر او را نبيند و مجبور شود، تمام توجهش به ما باشد. او عزت را در يوسف‌كشي مي‌بيند، يوسف عزت را در تقوا مي‌بيند.

در جامعه‌ي ما مي‌گويند: اولاد كمتر، زندگي بهتر! بعضي از عروس و دامادها و زن و شوهرها مي‌گويند: يك بچه بس است. دو تا بچه بس است. مي‌گوييم: چرا؟ مي‌گويد:مي‌خواهم برسم تربيتش كنم. اينقدر آدم داريم كه دو تا بچه دارد، دو تا جانور هستند. و اينقدر آدم داريم، نه تا بچه دارد، ده تا بچه دارد، ده تا گل هستند. چه كسي گفت هركه اولادش كمتر است به تربيتش رسيده است؟ يك آمار علمي بدهيد. آخر مملكت ما پر از استاد دانشگاه و ليسانس و فوق ليسانس و دكتر است. يك آمار بدهيد بنده تقاضا مي‌كنم يك آمار بدهيد كه آنهايي كه بچه‌شان كمتر است، تربيت بچه‌شان بهتر است. اينطور نيست. تربيت مربوط به تعداد نيست. آدم ممكن است چهار تا كار داشته باشد برسد، آدم هم هست يك كار دارد و اين را هم خراب مي‌كند. آدم هم هست كه سه تا كار دارد و هر سه را هم درست انجام مي‌دهد.

يوسف دويد، زليخا هم دويد. يوسف دويد كه گناه نكنند. زليخا عقب او مي‌دويد كه گناه بكند. فيزيك‌اش هر دو يكي است. شيمي‌اش فرق مي‌كند. من اين را يك وقتي هم گفتم. اجازه بدهيد تكرار كنم. نسل‌ها عوض مي‌شود. الآن دو سه نسل پاي تلويزيون عوض شده‌اند.

6- تفاوت نظام ولايت فقيه با نظام شاهنشاهي

يك كسي از من پرسيد: فرق بين شاه و ولي فقيه چيست؟ زمان شاه به شاه بله قربان مي‌گفتيم. حالا هم به ولايت فقيه بايد بله قربان بگوييم. ما در سپاه و ارتش و بسيج و امت بايد بگوييم، بله قربان! حالا يا رييس ما شاه باشد، يا ولي فقيه.

به او گفتم: قصه‌ي يوسف را بلد هستي؟ گفت: بله. گفتم: زليخا وقتي درها را بست و از يوسف تقاضاي گناه كرد، چه شد؟ يك خرده فكر كرد و گفت: هيچي! درها را كه بست يوسف پا به فرار گذاشت. گفتم: زليخا چه كرد؟ گفت: او هم عقبش مي دويد. گفتم: پس او مي‌دويد و من مي‌دويدم. فرق اين دو تا چيه؟ يوسف مي‌دود كه گناه نكند، زليخا عقب او مي‌دود كه گناه كند. فيزيك‌اش هر دو مي‌دوند، شيمي‌اش فرق مي‌كند.

فقيه را مي‌گوييم بله قربان، شاه را هم مي‌گفتيم: بله قربان، منتها شاه فاسق است و فقيه عادل. شاه نظر خودش را مي‌گفت. فقيه نظر پيغمبر و امام صادق و قرآن را مي‌گويد. هدف شاه اين است كه آمريكا راضي باشد، هدف فقيه رضاي خداست. بله قرآن به عادلي كه نظر پيغمبر را براي رضاي خدا مي‌گويد، فرق مي‌كند با بله قربان به فاسقي كه نظر شخصي‌اش را براي رضاي آمريكا مي‌گويد. بله قربان، بله قربان است. جراح و چاقوكش هردو شكم پاره مي‌كنند. چاقوكش شكم پاره مي‌كند بكشد، جراح شكم را پاره مي‌كند، نجات بدهد. نيت‌ها خيلي فرق مي‌كند. كسي كه ورزش كمر مي‌كند با كسي كه ركوع و سجود مي‌كند، هردو خم و راست مي‌شوند، فرق مي‌كند.

7- پذيرش زندان، براي حفظ دين

9- يوسف براي تقوا مي‌گويد: زندان بهتر است. برادران بي‌تقوا مي‌گويند: برادركشي بهتر است. قرآن بخوانم. قرآن مي‌گويد: «رَبِّ السِّجْن‏» (يوسف/33) خدايا من زندان بروم، كه گير زليخا، گير گناه نيافتم. حاضر است از شهرش، از رفاه بگذرد. افرادي هستند به خاطر رفاه حاضر هستند برادرشان را بكشند. او براي اينكه به خيال خودش عزيزتر شود، مي‌گويد: برادر را بكشيم تا عزيز شويم. يوسف مي‌گويد: زندان بروم كه گناه نكنم. او مي‌گويد: بالاترين گناه را بكنم، برادر خودم را، برادر معصومم را بكشم، يكي براي رفاه همه غلطي مي‌كند. يكي رفاه را از دست مي‌دهد كه...

يك جوان را مي‌بيند از تيپ‌اش خوشش مي‌آيد. از فاميلش، به چه ماشيني! چه هيكلي! آه مي‌كشد كه زن اين شود. مي‌گوييم: خانم، اين جوان نماز نمي‌خواند. اين اهل مشروبات است. اين فكرش سالم نيست. مي‌گويد: ببين چه خانه‌اي دارد؟! خانه‌ي دربست، ماشين، دخترش را آتش مي‌زند به خاطر يك خانه و ماشين. بابا، ماشين جماد است. خانه جماد است. دختر تو آدم است. آدم را فداي يك جماد مي‌كني.

يك بچه مسلمان ديگر مي‌خواهد ازدواج كند. همه كمالاتي را دارد، حالا وضع مالي‌اش كمرنگ است. هيچ‌كس به او دختر نمي‌دهد. خانه داري؟ نه. خوب ندارد، مگر خودت وقتي مي‌خواستي داماد شوي، خانه داشتي؟ 95 درصد شايد هم بيشتر، خوب حدود بگوييم كه دروغ نشود. اكثر قريب به اتفاق جوان‌ها لحظه‌ي داماد شدن خانه نداشتند. بعد كم كم خانه‌دار شدند. چه گيري است كه مي‌دهي كه داماد بايد خانه داشته باشد. يكي مي‌گويد: آقا خانه‌ و زندگي نمي‌خواهم. يوسف در كاخ بود. اما مي‌گويد: مرگ بر كاخ! خدايا بروم زندان، دين من حفظ شود بهتر است. افرادي هستند براي اينكه در كاخ زندگي كنند، هزار تا دروغ مي‌گويند.

10- يوسف تدبير كرد. برادرها هم تدبير كردند. تدبير يوسف براي اين بود كه مردم را از قحطي نجات بدهد. فرمود: هفت سال گندم بكاريد، گندم‌ها را درو كنيد، در خوشه‌اش باشد. چون گندم در خوشه كه باشد، آن زمان كه سيلو نبوده. گندم در خوشه، حفاظت مي‌شود. هفت سال گندم بكاريد، در خوشه باشد. گندم‌ها را يكجا جمع كنيد. جيره‌بندي كنيد، سوء استفاده نشود. تدبير يوسف براي نجات مردم از قحطي بود. تدبير برادران يوسف، براي كشتن برادر بود. يكي نقشه مي‌كشد تا جامعه را نجات بدهد. يكي نقشه مي‌كشد برادر خودش را بكشد.

11- يوسف دور از پدر عزيز شد. زن‌هاي مصر وقتي دستشان را بريدند، گفتند: «مَلَكٌ كَريمٌ» (يوسف/31) اين فرشته است. اين كه بود؟ فرشته است. اما برادرهاي يوسف كنار پدر تحقير شدند. گفت: «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» (يوسف/18) نفس بر شما حاكم شد. شما حسادتتان گل كرد. اگر خدا خواسته باشد عزت بدهد، نوجواني را در كشور بيگانه عزيز مي‌كند. پسر كنار پدر ذليل مي‌شود. «اللَّهُ أَكْبَر»! من دخترم را به آن منطقه نمي‌دهم. ما ساكن آن منطقه هستيم. داماد مي‌خواهد دختر من را ببرد، من دلتنگ دخترم مي‌شوم. به اين دختر نمي‌دهم! مي‌خواهم دختر كنارم باشد، خوش باشم. اگر بنا باشد خوش باشي، دخترت در يك شهر ديگر هم برود زندگي‌شان شيرين است. با تلفن خوشي‌هايش را به تو مي‌گويد، در تلفن مي‌گويي: «الْحَمْدُ لِلَّه‏»! «الْحَمْدُ لِلَّه‏»! «الْحَمْدُ لِلَّه‏»! اگر هم بناست ناخوش باشي، خانه‌اش كنار تو است، زجرت مي‌دهد. گاهي بچه‌ها كنار خانه هستند، دائم تلخي‌ها، ساعت به ساعت به اينها منتقل مي‌شود. اگر بنا باشد تلخ باشد، كنار خانه هم تلخ است. بنا باشد خوش باشد يك خرده عقب‌تر هم خوش است. يوسف دور بود، زن‌ها گفتند: «مَلَكٌ كَريمٌ»، برادرها كنار پدر بودند، گفت: «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ».

12- يوسف در غياب خيانت نكرد. با اينكه شوهرش نبود، زليخا درها را كه بست، شوهرش نبود. دور از شوهر خيانت نكرد. ولي برادران روبروي چشم پدر خيانت كردند. گفتند: «فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ» (يوسف/17)

13- يوسف به همه امكانات رسيد. «إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكينٌ أَمينٌ» (يوسف/54)، «مَكَّنَّا لِيُوسُف‏» (يوسف/21) يوسف به همه امكانات رسيد، برادرها محتاج يك كيلو گندم شدند. خيلي تابلو قشنگي است. «اللَّهُ أَكْبَر»! تقوا چه مي‌كند. به خاطر تقوا به همه امكانات رسيد، برادرها به خاطر بي‌تقوايي گدا شدند.

8- كمك به ديگران، حتي در زندان

14- يوسف در زندان به غريبه‌ها كمك كرد. وقتي يوسف را زندان كردند، كمك زنداني‌ها مي‌كرد. در فيلم هم ديديد. يوسف به غريبه‌ها كمك كرد. برادران يوسف، يوسف را در چاه قرار دادند، به خودي‌ها كمك نكردند. يوسف به غريبه‌ها كمك كرد، اين به خودي‌ها هم كمك نكرد. آدم داريم وام قرض الحسنه به غريبه‌ها مي‌دهد. آدم داريم پسرخاله‌اش، پسر عمويش، پسر دايي‌اش، فاميلش نيازمند است، اين هم دارد كه كمك كند. اما كمك نمي‌كند.آدم‌هايي هستند به فاميلشان هم كمك نمي‌كنند، آدم‌هايي هستند به غريبه‌ها هم كمك مي‌كنند. خيلي قشنگ پيداست كه چه كسي يوسف است و چه كسي برادران يوسف!

15- يوسف يكي بود، همه را شناخت. «فَعَرَفَهُمْ» (يوسف/58) يوسف همه برادرهايش را شناخت. آنها چند تا بودند، برادرشان را نشناختند. آخرش گفتند: اين كيست كه نامه پدر را دست او داديم، گريه كرد. به چشمش ماليد. احوال پدر ما را پرسيد. آخرش گفتند: «أَ.. أَ.. أَ... انت يوسف؟» تو يوسف هستي؟ گفت: «أنا يوسف». من چهل سال پيش از شما جدا شدم حالا اينطور شدم. يوسف يكي بود همه را شناخت، آنها چند تا بودند، نشناختند.

مي‌پرسيد: چطور امام زمان همه را مي‌شناسد، ما او را نمي‌شناسيم؟ چون حديث داريم امام زمان را كه مي‌بينيد، مي‌گوييد: اِ... ايشان است؟ من ايشان را يكبار ديگر ديدم. من دوبار ديگر هم ايشان را ديدم. امام زمان كه ظهور كند، بعضي‌ها خواهند گفت: ما او را ديديم. بله، امام زمان ما را مي‌شناسد. ما او را نمي‌شناسيم. يوسف يكي بود همه را شناخت، آنها خيلي بودند، يكي را نشناختند.

16- آخرين كلمه، يوسف با آن همه ظلم، همه را بخشيد. گفت: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُم‏» (يوسف/92) همه را بخشيدم. اما برادران يوسف با همه ظلمي كه كردند، باز هم گفتند: برادر ما دزد بوده است.

ماه رمضان بيننده‌ها بحث را گوش مي‌دهند. اگر بخشيدي، يوسف هستي. نبخشيدي، برادران يوسف هستي. اگر به غريبه‌ها كمك كردي، يوسف هستي. به خودي‌ها هم كمك نكردي، برادران يوسف هستي. خيلي تابلو قشنگي است. آرزوي من است بيايد زماني كه ما مزه‌ي قرآن را بفهميم. مزه‌ي قرآن را بفهميم ديوانه مي‌شويم. منفجر مي‌شويم كه قرآن اينقدر نكته دارد! ده صفحه سوره‌ي يوسف، چند هزار نكته! قرآن اين است. نفهميديم قرآن چيست. خدايا به آبروي خود قرآن و به آبروي قلبي كه قرآن بر آن نازل شد، مزه‌ي قرآن را به ما بچشان و ما را نژاد قرآني و اهل بيتي قرار بده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»