1383/12/20 برنده کيست؟ بازنده کيست؟ بايگاني سالانه - 1383



بسم الله الرّحمن الرّحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي.

برنده كيست زرنگ كيست؟ اين موضوع بحث‌مان است.
در دنيا در هر منطقه‌اي افرادي هستند معتقد و متدين و افرادي هستند هرزه و لاابالي، بي قيد، رها، حالا از خدا شروع كنيم افراد متدين معتقدند به خداي حيّ و قيوم و عليم و حكيم مي‌گويد اين هستي به دست خداوندي كه حيّ است و عليم است و حكيم است و قدير است يك همچين اعتقادي دارد.
با ايمان و اعتقاد، يا بي قيد و رها باشيم؟
افراد رها مي‌گويد اين هستي تصادف است آخرش هم رها است ما هم رها، هيچ حكمتي، برنامه‌اي، توي كار نيست. خوب اول اينكه همه اينها دين دارند «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ» الكافرون/6 به كي‌ها مي‌گويد «لَكُمْ دِينُكُمْ»؟ به بي دين‌ها مي‌گويد به مشركين مي‌گويد دين شما مال خودتان دين من مال خودم پس پيداست ما بي دين نداريم مي‌گويند بي دين و لائيك آن هم راهي كه مي‌رود دين او است دين يعني راه، چه ديني دارد يعني چه راهي دارد چه فكري دارد آن عقائد و فكر و راهي را كه مي‌رود دين هر كسي است فلذا قرآن به مشركين مي‌گويد «لَكُمْ دِينُكُمْ» پس پيداست بي دين‌ها هم يك فكر و عقيده و راهي را دارند منتهي يك فكر اساسش اين است كه اين هستي بند به يك قدرت حكيمانه است يكي مي‌گويد نه بند به آن قدرت اين تصادفي درست شده است.
(سن شما بودم، شايد زير بيست سال، رفته بودم در يك روستايي از روستاهاي كاشان بنام نياسر، يك مديري داشت خدا او را بيامرزد يك خاطره‌اي نقل كرد مي‌گفت من مدير مدرسه بودم كلاسهايي داشتم يكمرتبه آن زمانها كه خيلي ماشين زياد نبود رئيس آموزش و پرورش كاشان آمده بود نزديك بعد هم با اسب آمده بود سر كشي كند به مدير، به من گفتند رئيس آموزش و پرورش آمده بازديد فوري من خودم را جمع كردم و خودم را رساندم سر كلاس گفتم مش عباس، مش عباس خادم بود سر كلاس بچه‌ها را آرام مي‌كرد يك چپق هم مي‌كشيد كه مثل پيپ امروز بود به مش عباس گفتم برو بيرون رئيس دارد مي‌آيد بازديد مش عباس را بيرون كردم گفتم آقا بنشينيد توي اتاق يك چايي بخوريد بعد برويد سر كلاس گفت نه من كار دارم همين الان برويم سر كلاس مي‌گفت رفت سر كلاس خوب سر كلاس برق نبود و لامپ خيلي خراب بود گفت چرا لامپ اينطور است؟ گفتم خدا مي‌داند كه هر شب اين لامپ خوب بوده امشب تصادف شده گفت خوب هيچي تصادف شده طوري نيست، دست ماليد روي ميزي كه جلوي معلم است اين مش عباس كه چپق مي‌كشيد خاكستر توتون را روي اين مي‌ريخت، گفت اين خاكسترها چيه؟ گفتم خدا مي‌داند كه اين ميز هر روز تميز بوده امشب تصادف شده گفت خيلي خوب، بوي كهنه بلند شد يك كهنه كه آتش مي‌گيرد بو مي‌دهد گفت بوي كهنه چيه؟ بو كشيدم ديدم بوي كهنه مي‌آيد حالا مش عباس گيج شده چپق را درست خاموش نكرده گذاشته توي كيسه‌اش يك جرقه‌اي از اين آتش دارد پالتوي مش عباس را مي‌سوزاند مش عباس هم سيخ ايستاده بوي كهنه بلند شد، گفتيم بچه‌ها كسي كبريت روشن كرد؟ كسي نخ آتش زده؟ گفتند نه، مدير مي‌گفت كه گفتم خدا مي‌داند كه هيچ شبي بوي كهنه نيامده امشب تصادف شد، گفت خيلي داريم بد مي‌رويم همه‌اش دارد بد مي‌آيد خدا نكند كه بد بيايد حالا قصه تصادف است يكوقت خدا مشت را باز مي‌كند چه جور مشت را باز مي‌كند، به يكي از بچه‌ها گفت بلند شو، بچه كه بلند شد گفتم‌اي خاك بر سر توي كلاس بچه از اين بدتر نيست از آن بچه‌هايي كه خيلي درسش عقب است مي‌گفت ديدم خيلي بد شد تا رئيس خواست رويش را آنطرف كند به بچه ضعيف گفتم بنشين بغل او يك بچه خوب بود به او گفتم بلند شو به بچه ضعيف گفتم تو بنشين رئيس رويش را اينطرف كرد و گفت خوب بگو ببينم كه. . . من به شما گفتم بلند شو؟ گفت نه، آقا اجازه، آقاي مدير به او گفت بنشين به من گفت بلند شو، مي‌گفت رئيس گفت آقا اين هم تصادف است؟ !)
آخر تصادف يكبار، دو بار، آخر هستي را مي‌شود بگويم تصادف؟ يكوقت يك تختي مي‌خورد به تخته‌اي يك جايي يك نقطه پيدا مي‌شود مي‌گوئيم تصادف اما مي‌شود كه يك شعر قشنگ را بگوئيم تصادف؟ اصلاً يك خط را مي‌شود گفت تصادف؟ واقعاً نمي‌دانم چه تحليلي دارند براي اينكه بگويند اين هستي بند به جايي نيست.
علوم تجربي بيانگر نظام دقيق حاکم بر هستي
آنوقت تمام عقلاي دنيا مي‌نشينند يك تحقيقي مي‌كنند كه يكي از رازهاي هستي را كشف كنند اگر تصادف است باراني آمد قطرات آن در دامنه كوهها به هم وصل شد وصل شده‌ها جوي شد جوي شده‌ها نهر شد نهرها سنگ‌ها را حركت داد در وسط رودخانه بعد هم اين آبها به كف رودخانه فرو رفت و سنگ‌ها همچنان به كف رودخانه. . . به اين مي‌گويند تصادف اما اگر ديدند كه يك محقق آمده وسط رودخانه چهل و پنج سال دارد فكر مي‌كند كه چرا اين سنگ اينجاست اگر يك كسي اين هستي. . . روي هر راز و رمزش قرنها دارند فكر مي‌كنند نمي‌شود تصادف چيزي را بوجود بياورد كه همه انديشمندان عمرشان را صرف آن چيز بكنند اين يك چيز چرند و پرندي است متدين معتقد است كه «لا حول و لا قو الا بالله العلي العظيم».
يكبار آدم بد مي‌آورد، ما يكوقت از قم داشتيم مي‌آمديم، خوشمزه است گوش بدهيد اينكه مي‌خواهم بگويم شيرين است، از قم مي‌آمديم رسيديم به اول تهران بهشت زهرا اول وقت بود گفتيم نماز اول وقت بخوانيم به پليس گفتيم آقا مي‌شود ما اينجا نماز بخوانيم؟ گفتند بله مي‌شود خوب سربازها و مسئولين ما را شناختند و گفتند حالا كه امشب آقا مفت گيرمان آمده يك نماز جماعت بخوانيم ما مشغول نماز شديم خبر از جايي نداشتيم چون از قم مي‌آمديم يك دختر و پسري از تهران توي ترمينال سوار مي‌شوند ترمينال به فارسي چي مي‌شود؟ پايانه، توي پايانه سوار مي‌شوند آنها هم بروند سمت قم يا اصفهان يا شيراز يا جايي ديگر، اين دختر و پسر توي ماشين خيلي با هم شوخي مي‌كنند مردم مي‌گويند آقا حتي اگر عروس و داماد هم هستيد روبروي مردم حيا كنيد مي‌گويند به شما ربطي ندارد مي‌بينند خيلي دختر و پسرِ پررويي هستند به راننده مي‌گويند اينها خيلي هرزه هستند راننده هم از توي آينه نگاه مي‌كند مي‌گويد خيلي خوب پليس راه آنها را تحويل مي‌دهيم دم پليس راه دختر و پسر را تحويل مي‌دهند مي‌گويند ببينيد اينها كي هستند، اينها را پياده مي‌كنند دختره مي‌گويد به شما ربطي ندارد من از بستگان آقاي قرائتي هستم كه توي تلويزيون است حالا اين نمي‌داند كه آقاي قرائتي از قم آمده دارد توي اين اتاق نماز مي‌خواند آن از تهران مي‌آيد ما از قم، مي‌گويند كدام قرائتي؟ مي‌گويد همين كه توي تلويزيون است مي‌گويند اگر قرائتي آمد و گفت تو فاميل ما نيستي چي مي‌گويي؟ به ما گفتند حاج آقا بدو ما فكر كرديم كه ماشين را دوبله پارك كرده‌ايم دويديم گفتيم چيه؟ گفتند اين خانم كيه؟ من نگاه كردم گفتم نمي‌دانم كيه، گفتند از بستگان شما نيست؟ گفتم نه، به دختره گفتم مريضي كه مي‌گويي من فاميل قرائتي هستم! همينطور مي‌گويند اجمالاً گاهي خدا مشت باز مي‌كند مسئله اينكه هستي تصادفي است. . . حالا. . .
وضع قانون براي بشر، حق خالق است
برنده كيست؟ متدين مي‌گويد خدا گفته، خدايي كه من را ساخته مي‌داند كه چي ساخته هميشه سازنده بهتر مي‌داند كه چي ساخته مثلاً اين بخاري فتيله‌اش چه جوري است نفت آن چه جوري است دكتري كه دارو را ساخته هميشه سازنده هر چيزي بهترين كسي است كه بايد قانون را براي. . . چون آن كسي كه ساخته، مي‌داند كه چي ساخته كه اين معده براي آن گوشت خوك خوب نيست اين معده برايش شراب خوب نيست اين هواپيما برايش قير خوب نيست بايد بنزين ريخت نمي‌شود قير توي آن ريخت آنكه ساخته مي‌داند كه چي ساخته، متدين مي‌گويد قانون خدا غير متدين مي‌گويد روي سليقه مردم و حال آنكه سليقه مردم هر روزي عوض مي‌شود شما كه هنوز جوانيد زير بيست سال هستيد ولي حتماً تا حالا صد بار پشيمان شده‌ايد افرادي مثل من كه ريششان سفيد شده چقدر كار مي‌كنند و پشيمان مي‌شوند پشيماني‌هاي مردم دليل بر اين است كه سليقه‌هاي مردم درست نيست امروز يك تصميم مي‌گيرد فردا مي‌گويد اشتباه كرده‌ام حالا كدامها برنده‌اند؟ آن كسي كه دستش را گذاشته توي دست خدا، يا آن كسي كه دستش را گذاشته توي دست قوانين متغير.
تبديل معصوم به گناهكار، متدين مي‌گويد رهبر من بايد معصوم باشد يا حداقل عادل، او مي‌گويد نه، رهبر خلافكار هم بود طوري نيست برنده كيست؟ (متدين مي‌گويد امام گفته رهبر گفته من رهبرم معصوم است آدمهاي غير متدين چيه؟ قوانين بين الملل يك مشت خلافكار، برنده كدامها است؟ آدم دستش را بگذارد توي دست معصوم يا دستش را بگذارد توي دست خلافكار، شما خواسته باشي سوار يك ماشين بشوي سوار يك ماشين مي‌شوي كه راننده‌اش هيچ تصادفي نكرده است يا راننده‌اي كه هر روز تصادف كرده است.)
طيبات يا خبائث، غذاي متدين طيبات است مي‌گويد من اگر خواسته باشم شيريني بخورم خرما، انجير، خواستم ترشي بخورم ليمو ترش، خواستم ترش و شيرين بخورم پرتقال و انار، غير متدين مي‌گويد من شراب مي‌خورم من دود مي‌كشم آن سراغ طيبات مي‌رود آن سراغ خبائث مي‌رود كدامها برنده‌اند؟
آن كاري كه مي‌كند براي خداي پايدار و باقي مي‌كند آن كار براي افراد فاني مي‌كند، متدين مي‌گويد من براي رضاي خدا اين كار را مي‌كنم غير متدين مي‌گويد من براي اينكه مردم سوت بكشند كف بزنند صلوات بفرستند براي نام و نان و شهرت و اين حرفها، كدامها؟ «وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ» الشورى/20 حالا امتيار كار براي خدا چند نكته را اينجا بگويم يك صلوات بفرستيد.
امتيازات کار براي خدا
امتياز كار براي خدا، اگر كار براي خدا شد من ديشب پانزده مورد را نوشته‌ام شايد بيشتر هم بشود آن مقداري كه من به ذهنم رسيد بنويسم 1_ پاداش كار براي خدا براساس نسبت است نه براساس مقدار، يعني چه؟ يك كسي ده ميليون دارد يك ميليون به فقرا كمك مي‌كند يك كسي هم ده تومان دارد يك تومان كمك مي‌كند ثواب كدامها بيشتر است؟ مساوي است يعني هر دو نسبت كمك‌شان يك دهم است بنابراين فقيري كه يك تومان مي‌دهد با پولداري كه يك ميليون مي‌دهد آن فقير هيچوقت احساس حقارت نمي‌كند مي‌گويد من يك دهم مالم را دادم آن هم كه بيشتر دارد بيشتر بدهد كار كه براي خدا كردي خدا نگاه نمي‌كند كي يك تومان داده كي يك ميليون نگاه مي‌كند يك تومان نسبت به سرمايه‌اش يك دهم است آن هم يك ميليون نسبت به سرمايه‌اش يك دهم است اين يك ارزش است.
2_ مسئله زمان كار را بالا مي‌برد، (ضربــ? علي يوم الخندق) در جواني پاك بودن شيوه پيغمبريست يعني همين كه شما نوجوان هستيد نگاه مي‌كني كه بچه‌هاي ديگر دارند حرف دري وري مي‌زنند توي فاميل و همسايه و كوچه اما شما خودت را نگه مي‌داري اين خيلي مهم است.
همرنگي با اکثريت همه جا ارزش نيست
ما سه رقم جوان داريم ببينيد شما‌ها از كدامها هستيد آماده هستيد كه بشنويد؟ يك جوان هست كه توي جامعه فاسد آب مي‌شود يك شعر است كه نصفش را من مي‌خوانم نصف ديگر را همه با هم بخوانيد ايرانيها همه حفظ هستند معمولاً. . . خواهي نشوي رسوا اين يك شعر چرت و پرتي است از شعرهاي غلط اين است متاسفانه توي فرهنگ ما هم آمده بارهاي بارها من اينرا توي تلويزيون گفته‌ام كه اگر يك كشتي صد تا مسافر دارد كشتي نقص فني پيدا كرد كشتي غرق شد نود و هشت تا از مسافرها چون شنا بلد نبودند غرق شدند دو تا شنا بلد هستند بگويند نود و هشت تا غرق شدند ما دو تا هم كه شنا بلد هستيم خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو، بيا ما دو تا هم غرق شويم اسلام همه جا تابع اكثريت نيست اگر توي يك اتاقي پنج نفر سيگاري هستند يك نفر سيگار نمي‌كشد يك نفر برود بيرون يا پنج تا بروند بيرون؟ بايد پنج نفر بروند بيرون اينطور نيست كه ما اكثراً سيگاري هستيم خوب بيخود كرديد كه اكثراً سيگاري هستيد، حق با هواي سالم است شما كه مي‌خواهيد هوا را دودي كنيد برويد بيرون. شب مثلاً يك نفر مي‌خواهد بخوابد پنج نفر مي‌خواهند صحبت كنند آن يك نفر برود بيرون يا آن پنج نفر؟ آن پنج نفر بايد بروند بيرون چون شب مال خوابيدن است. توي خوابگاه دانشجو نبايد بگويد بابا تو دلت مي‌خواهد بخواب به ما چه؟ آقا شب مال خوابيدن است شما مزاحم ما هستيد اينجا اكثريت نيست.
همه جا اكثريت ارزش نيست همرنگ جماعت شدن ارزش نيست وگرنه ما خواسته باشيم همرنگ جماعت شويم پيغمبر اسلام نبود چون پيغمبر در مكه بود مكه همه بت پرست بودند پيغمبر مي‌گفت خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو حضرت ابراهيم به جاي اينكه بت‌ها را بشكند خودش هم بت پرست بشود. (مردم ايران مي‌گفتند جاويد شاه جاويد شاه امام خميني بگويد خواهي نشوي رسوا ما هم بگويم جاويد شاه اصلا اين حرف بسيار حرف غلطي است يك آيه توي قرآن داريم كه مي‌گويد خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو آيه‌اش اين است) روز قيامت اهل بهشت از اهل جهنم مي‌پرسند «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ» المدثر/42 چرا جهنمي هستيد؟ گفتند والله به چهار دليل يكي گفتيم خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو آيه‌اش اين است «وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ» المدثر/45 يعني هر جوري مي‌زدند ما هم همان جوري مي‌رقصيديم من غصه مي‌خورم توي بعضي از عروسي‌ها به يك خانم مي‌گويند خانم تلفن با شما كار دارد فوري از جلسه بلند مي‌شود مي‌گويد بفرمائيد به يك خانم مي‌گويند بچه‌ات رفت ممكن است بيفتد توي حوض فوري مي‌دود ممكن است توي يك عروسي مردانه يا زنانه ده دفعه افرادي به دلايلي از جلسه بلند بشوند اما تا نماز مي‌شود مي‌گويند ببين تا برويم نماز بخوانيم جلسه به هم مي‌خورد پس چطور اگر تلفن با شما كار داشت جلسه به هم نمي‌خورد ما يك مقدار مشكل ايماني‌مان كم رنگ است خواهي نشوي رسوا. . . پس يك دسته از جوانها توي جامعه فاسد حل مي‌شوند.
هجرت براي حفظ خود از گناه
يك دسته داريم كه توي جامعه فاسد خودشان را حفظ مي‌كنند آنها كي هستند؟ اصحاب كهف، ديشب يك خاطره‌اي يكي از دوستان مي‌گفت عجيب بود مي‌گفت رضا شاه پدر محمد رضا كه آمد گفت بي حجابي اجباري است همه بازاريهاي كاشان حالا همه شهرها را نمي‌دانم كاشان خودمان را مي‌گويم بايد خانم هايشان را بي حجاب بياورند مي‌گفت يكي از بازاريها كه متدين بود سرّاج بود، سرّاج كه مي‌دانيد چه شغلي است؟ پارچه فروش نه، زين اسب و كيف و كارهاي چرمي مي‌كند، اين آقا اينقدر آدم خوبي بود كه خدا رحمتش كند همه بازاريهاي كاشان پشت سرش نماز مي‌خواندند مثلاً شلاق درست نمي‌كرد مي‌گفت مي‌ترسم آنكه مي‌خرد يكبار به يك حيوان به ناحق بزند وقتي گفتند بلند شو بلند شد سرقفلي نگرفت گفت من مغازه اجاره كرده‌ام رفت توي خانه نشست آنوقت دوستانش كمك كردند يك مغازه برايش گرفتند خيلي آدم خوبي بود مي‌گفت به ما گفتند كه خانمت را بي حجاب بياور عجب ما يك عمري دين داشتيم چرا اين رقمي انجام بدهيم مي‌گفت هفت هشت نفر شديم گفتيم برويم پيش يك آقايي استخاره كنيم كه ما چه كنيم مي‌گفت هفت نفر پيش هفت تا آقا استخاره كردند يك آيه آمد و آن اين بود كه اصحاب كهف گفتند حالا كه دنيا دارد فاسد مي‌شود همه بت پرست هستند «فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ» الكهف/16 برويد توي غار خدا يك فرجي را مي‌رساند ما فهميديم كه بايد از كاشان برويم بيرون توي يك روستا يا بياباني. . . رفتيم تا بالاخره آن فشارهاي پهلوي كم شد و ما برگشتيم.
گاهي وقتها انسان لازم است كه از مدرسه بيرون برود از اين شهر برود بيرون شغلش را عوض كند لباسش را عوض كند من اينجا باشم گناه مي‌كنم بروم جايي ديگر من بغل اين باشم گناه مي‌كنم جايم را عوض كنم پس يك عده جوان داريم توي جامعه آب مي‌شوند مثل آب هستند شل هستند آبي كه شل است توي هر ظرفي ريختي همان شكلي مي‌شود هوايي كه شل است توي هر ظرفي بود همان شكل مي‌شود بعضي جوانها مثل اصحاب كهف هستند مثل طلا، طلا توي هر حوضي بيندازي طلاست.
تاثير گذاري نه تاثير پذيري
بعضي جوانها جامعه را عوض مي‌كنند «فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ» الأنبياء/60 شما كه جوان هستيد يا نوجوان، رفيق‌هاي شما در شما اثر مي‌گذارند كه گفت بيا برويم اين فيلم را ببينيم سيگاري بكشيم اگر رفيق هايت در تو اثر گذاشتند پيداست كه شل هستي اگر گفتي آقا تو مي‌خواهي سيگار بكشي بكش من نمي‌كشم تو حرف زشت زدي من حرف نمي‌زنم.
حضرت آدم دو تا پسر داشت هابيل و قابيل، قابيل گفت مي‌كشمت گفت تو بكش من دست به روي تو دراز نمي‌كنم «لَئِنْ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِي إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ» المائدة/28 اگر تو دست را بسوي من دراز كني و بخواهي كه من را بكشي. . . تو فحش بده من نمي‌دهم تو اين فيلم را ببين من نمي‌بينم اين معلوم مي‌شود كه اصحاب كهف هستي، بعضي‌ها نه، از نوجواني كودتا چي هستند يعني از توي خانه هم اثر مي‌گذارد، توي مسجد، توي بسيج، توي كلاس، اصلاً يك جوري رفتار مي‌كند كه باقي‌ها را تحث تاثير قرار مي‌دهد اين امام است.
سه رقم جوان داريم، شل، ميزان، امام، گاهي يك دختر توي خانه امام است دختر كوچولو، دختري آمد به مادرش گفت ماماني مي‌شود من با تو چند جمله صحبت كنم گفت بگو عزيزم، گفت من را دوست داري؟ گفت بله همــة جان من تو هستي گفت ماماني بابا و داداش را دوست داري، هي گفت و گفت آخرش گفت ماماني خدا را دوست داري؟ گفت بله خدا را دوست دارم گفت تو ما را دوست داري با ما حرف مي‌زني بابا را دوست داري با بابا حرف مي‌زني تو چطور خدا را دوست داري و با خدا حرف نمي‌زني تو چطور خدا را دوست داري؟ مادر فكر كرد و گفت چشم مي‌خوانم يعني اين بچه مي‌شود امام مادرش، امام لازم نيست حضرت امام خميني(رحمه الله عليه) باشد هر يك از شما توي خانه مي‌توانيد امام باشيد اگر مي‌خواهيد در آينده ببينيد كه امام هستيد يا نه ببينيد آثار امامت در شما هست يا نه، يكوقت مثلاً فيلم خوشمزه است پاي فيلم مي‌نشيني هي نگاه به فيلم مي‌كني يك خورده هم كتاب مي‌خواني شب امتحان هم هست بلژيك دارد به اتريش گل مي‌زند بالاخره فيلم به علم تو ضربه زد به جواني تو ضربه زد اگر فيلم به تو ضربه زد شل هستي اگر گفتي امشب كه شب امتحان است هر فيلمي هر چقدر هم زيبا باشد من نمي‌بينم علم مهمتر است(گاهي وقتها ممكن است. . . شما اگر يك گردو گرفتي حاضري با كتابت بشكني؟ بابا با كتاب بشكني ممكن است بخوري اما اين رشد آينده‌ات است اين گردو لحظه‌اي است چقدر آدم بايد غافل باشد كه ابديت خودش را فداي يك لحظه كند آدم گردو را كه با كتاب نمي‌شكند. اگر راهپيمايي راه انداختي، جوانهاي ايران يك راهپيمايي راه بيندازند ايامي كه بچه‌ها امتحان مي‌دهند تلويزيون فيلم‌هاي پرنشاط گذاشت، يك شب تلويزيون فيلم‌هاي پرنشاط بگذارد يكوقت مي‌بيني يكي دو ميليون بچه در امتحانات شكست خوردند زحمات آموزش و پرورش، معلم، آزمايشگاه، بودجه، بخش عظيمي از پول مملكت دست آموزش و پرورش است چون حدود بيست ميليون بچه هست حدود يك ميليون معلم هست آنوقت اين فيلم همه را هوا مي‌كند آقا راهپيمايي مي‌كنيم عليه صدا و سيما ما تقاضا مي‌كنيم شب‌هايي كه بچه‌ها امتحان دارند اين فيلم‌ها را پخش نكنند اگر راهپيمايي كرديد صدا و سيما را تغيير داديد معلوم مي‌شود امام هستيد پس اگر صدا و سيما شما را ضربه فني كرد معلوم مي‌شود كه شل هستي اگر رفتي اتاق ديگر موقعي كه او فيلم داد ميزان هستي اگر تو صدا و سيما را عوض كردي امام هستي حالا امتحان كنيم شما خواهرت را نماز خوان كردي، شما روي حجاب خواهرت اثر گذاشتي، شما به درس خواهرت كمك كردي، يكوقت به بنده گفتند شهردار بايد چه شرايطي داشته باشد دكتراي شهرداري داشته باشد، مديريت شهري خوانده باشد، مهندسي داشته باشد، گفتم ببين آقا همه اينهايي كه مي‌گويي درست است اما اگر شما خواسته باشي شهردار تعيين كني يك پوست خيار بينداز دم در دانشگاه برو آنطرف خيابان توي پيكان ديد بزن هر دانشجويي كه پوست خيار را ديد با نوك پايش كنار زد آن شهردار است چون كسي كه مي‌خواهد شهر را تميز كند آثار توي شصت پايش بايد باشد اين دانشجويي كه پوست خيار مي‌بيند رد مي‌شود اين اگر دكتراي شهري هم بخواند اين شهردار خوبي نيست چون نژادش نژاد نظافتي و نژاد خدماتي نيست.)
دلسوزي و خدمت رساني، از آغاز جواني
پيغمبرِ ما سه سال داشت مربي‌اش يك چيزي به سينه‌اش آويزان كرد گفت اين چيه؟ گفت اينرا آويزان كرده‌ام كه تو را حفظ كند فوري كند و دور انداخت گفت حافظ من خداست آن كسي كه مي‌خواهد بت‌ها را بشكند آثار بت شكني در سه سالگي در او هست من الان شما را نمي‌شناسم آثار بزرگي توي خودتان ديده‌ايد يعني شده بغل دستي شما خودنويس نداشته باشد خودنويست را به او بدهي؟ شده وقتي مي‌روي نان بگيري مي‌بيني يك پيرزني همسايه‌تان هست پايش درد مي‌كند مي‌گويي حالا كه ما مي‌رويم نان بگيريم يكي هم براي اين مي‌گيريم يا مي‌گويي به من چه؟ ما همينطور كه از طبقه سوم زباله را داريم مي‌آوريم طبقه دومي نمي‌تواند كيسه زباله او را هم بياوريم مگر من نوكرشم؟ چشمش كور خودش بياورد اگر واقعاً آثار خدمت رساني. . . ماشين افتاد توي جوي غصه‌ات شد خيلي راحت مي‌توانيد خودتان را متر كنيد كه آيا به درد رهبري مي‌خوريد، سوزي داريد، شوري داريد. . . .
خدا به موسي(عليه السلام) مي‌گويد موسي مي‌داني چرا تو را پيغمبر كردم؟ گفت نه، فرمود تو وقتي توي جامعه راه مي‌رفتي يك سوزي داشتي كه آن سوز در ديگران نبود. آقا سوار موتور شده خانمش هم پشت سرش است اين چادره هي باد به آن مي‌خورد ممكن است چادر برود روي پرهاي موتور اين خانم سرنگون شود مي‌گويي بابا به او بگوييم ول كن بابا! مي‌افتد چشمش بيدار مي‌شود! اصلاً برايش فرقي نمي‌كند كه زن مردم بيفتد ممكن است زن جوان است حامله است آخر يك خانواده نابود بشوند ول كن بابا اصلاً هيچ غصه نمي‌خورد كه اين زن از موتور پرت شود اصلاً غصه نمي‌خورد كه هيچ، مي‌خندد، گاهي وقتها كسي مي‌افتد مي‌خندد اصلاً همچين مي‌خنديم كه يك نفر افتاد يعني از افتادن مردم لذت مي‌بريم خوب اين هرگز رهبر نمي‌شود خدا به موسي گفت موسي مي‌داني كه چرا توي مردم تو را رهبر كردم مي‌گويد در تو يك سوزي بودكه در ديگران نبود آن كسي كه درسش ضعيف است كمكش كن از طبقه چهارم پائين مي‌آيي كيسه زباله طبقه دوم را هم بياور به او سلام كن ماشين او را هول بده جلوي پايت پوست خيار ديدي با پايت كنار بزن اگر از مخ تا شصت پا خدمت بود و سوز اين هم نه براي اينكه توي انتخابات رأي بياوري آخر گاهي وقتها انتخابات مي‌شود مي‌گويند مردم قهرمان اين مي‌خواهد رأي جمع كند در عمرش نه توي اين روستا آمده نه كار خيرش به مردم رسيده حالا خودش را كانديدا كرده و دلسوز شده آن دلسوزهاي فصلي خيلي دل نمي‌سوزانند اينها دلسوز فصلي هستند خدا به ايمان فصلي هم مي‌گويد ارزش ندارد.
خدا توي قرآن مي‌گويد بعضي‌ها ايمانشان فصلي است «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ» وقتي سوار كشتي مي‌شوند مي‌بينند دارند غرق مي‌شوند و موج آمده «دَعَوْا اللَّهَ» مي‌گويند يا الله(مثل صلواتهايي است كه خانم‌هاي فكلي پشت دانشگاه مي‌فرستند دخترش رفته كنكور اللهم صل علي محمد و آل محمد يك زيارت عاشورايي مي‌خواند پشت سر دانشگاه اين براي اينكه دخترش توي دانشگاه قبول شود قرآن مي‌گويد اينهايي كه در يك لحظه وقتي اتاق زاو مي‌رود زير عمل جراحي مي‌رود ماشينش توي دره مي‌افتد دارد ورشكست مي‌شود) آنهايي كه توي گير مي‌گويند يا الله آنها يا الله‌شان خيلي ارزش ندارد قرآن مي‌فرمايد «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» العنكبوت/65 غافل مي‌شود.
كمك فصلي، ملت قهرمان و شهيد پرور. . . چون ايام انتخاباتي است چون انتخابات تمام شد خلاص، شما نوجوان هستيد بايد جزء ذاتتان باشد يعني مثل خربزه‌هاي مشهد شيريني جزء ذاتش است بعضي مثل گرمك‌هاي جاي ديگر مي‌ماند كه ذاتش شيرين نيست با زور شكر آنرا شيرين مي‌كنند خدمات زوركي هم فايده‌اي ندارد خدمات بايد از عمق باشد يعني از درون بجوشد ولذا داريم كه اگر مي‌خواهي دعا كني اگر از درون جوشيدي به چهل نفر دعا كردي دعاي خودت هم مستجاب مي‌شود اگر به چهل نفر دعا كني دعاي خودت هم مستجاب مي‌شود شايد معنايش اين باشد كه اگر دلت براي چهل تا سوخت خدا بخاطر آن سوز دلت دعاي خودت را هم مستجاب مي‌كند اما اگر گفتي من كاري به آن چهل تا ندارم فعلا دنبال چهل و يكمي هستم بگذار اين چهل تا را دعا كنم تا چهل و يكي يعني آن چهل تايي كه آدم باج مي‌دهد براي چهل و يكمي آن فرق مي‌كند با آن چهل تايي كه از سوز دل باشد.
خوب درس بخوانيد، خدمت به مردم تحصيل خوب، خدمت از كار علمي تا خودنويس و كيسه زباله و يك دانه نان تا پوست خيار، نژاد شما نژاد خدمت رساني باشد.
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد به ما توفيق بده هم دين را بفهميم هم عمل كنيم هم مزه خدمت و تحصيل و عبادت را به عمق روح ما بچشان.
والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته