1381/9/14 سيره اهل بيت (عليه السلام) بايگاني سالانه - 1381
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي
بحث ما درباره سيره اهل بيت بود که ميخواستيم چهارده معصوم را بگوييم، بعد، نشد چون طول کشيد، گفتم پنج تن را بگوييم، پنج تن را هم به نظرم نرسيدم بگوييم. همان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) را گفتيم و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا، آن هم گوشهاش، و رسيديم به اين که مقاماتي که اينها دارند، مجموعه اهل بيت، مسئله گذشت است.
گذشت از خطاهاي ديگران
گذشت: از جانشان ميگذشتند، از مالشان ميگذشتند، از بچهشان ميگذشتند، از تفريح و خوابشان ميگذشتند، و اين چيزي که در همه اهل بيت، برجستگي است و روشن است و قله همه کمالات است، اين گذشت است. و قرآن هم، اينها براي ما الگو هستند که ما هم بگذريم، الان نصفي از گيرهايي که ما داريم، يا بيشتر، اکثر گيرهايي که ما داريم، مال اين است که طرف گذشت ندارد. جنگهاي خانوادگي، حالا يا خانم يک چيزي گفت، يا آقا يک چيزي گفته، خوب، مادر خانم يا مادر شوهر يک چيزي گفته، بابا، بگذر، چون گذشت ندارد يک آشوب توي خانه ميشود. حالا همسايه يک کاري کرد، گذشت نيست، حالا اون جناح سياسي يک متلکي به آن رقيبش گفت، تا قصد نابودي آن طرف آستين بالا ميکند. يعني الان اگر واقعاً مادر فتنهها را و آشوبها را حساب کني اين است که گذشت نيست. و اگر گذشت باشد، من يک مقداري ميخواهم راجع به گذشت صحبت کنم. بعد ببينيم آنها چقدر ميگذشتند، همين امام حسن مجتبي (عليه السلام)، و من بايد بگويم روحي له الفدا، جان ما قربانش، امام حسن مجتبي (عليه السلام) فرمود اگر يک کسي بيايد درِ اين گوشم فحش بدهد. بدترين کلمات را بگويد، بعد از پشتسر بيايد در اين گوشم بگويد معذرت ميخواهم فوري ميبخشمش. يعني حتي براي دو ثانيه حاضر نيستم کينه کسي در قلبم باشد، ما گاهي وقتهاست، کينههايي، اوه، اوه، اوه، نيم قرني، يک قرني، دهساله، پنجساله، کمتر، بيشتر، برو من ديگر تا آخر عمر با تو حرف نميزنم. چي شده؟ چي شده؟ من ديگر به تو پول نميدهم جنس بخري، اين خربزه است رفتي خريدهاي؟ خاک توي سرت کنند. آقا بچه را براي هميشه قيچي ميکند، ديگر اختيار خريد را از پسرش ميگيرد براي اين که يک بار اين دختر يا پسر، رفته جنس خريده، جنس خوب نبوده، ديگر هميشه تحقير ميشود اين پسر، يا اين دختر. ما گاهي وقتها سر يک خربزه يک جواني را نابود ميکنيم، يعني اختيار را ازش سلب ميکنيم، بهرحال اين گذشت، اجازه بدهيد من يک کمي آنچه خدا به ذهنم انداخته راجع به گذشت صحبت کنم، سيره پيامبر اسلام و اهل بيت، مسأله گذشت، درباره پيغمبر ديديم، وحشي آمد گفت آقا من قاتل عموي تو بودم در جنگ احد، عموي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) خيلي عزيز بود. گفت من عمويت را کشتم، ببخشيد، گفت بخشيدم. حرّ در کربلا آمد گفت حسين جان، من راه را، راه را روي تو بستم ببخشيد، گفت بخشيدم، به امام کاظم (عليه السلام) کلي حرف زشت زد، بعد گفت معذرت ميخواهم، گفت طوري نيست. برادران يوسف آمدند گفتند آقا، ما داداشت بوديم، توي چاهت انداختيم، ببخشيد، گفت طوري نيست، آخه اگر اينها، اگر دين ما اين است، پس چرا بخاطر يک چيز جزئي اينقدر گير ميدهيم به هم، گذشت، گذشت و عفو، ما منابع گذشتمان فرق ميکند، يک وقت گذشت از، از اينجا بنويسم که بعد شاخه، شاخه کنم، که تابلواش هم، گذشت از جان، گذشت از مال، گذشت از شهوت حالا شهوت را هم بنويسم لذت که، لذت، گذشت از غذا، گذشت از مقام، گذشت از آبرو، گذشت از فرزند، بحث اين جلسه را، تمام برادران و خواهران و بزرگواراني که، هستيد پاي تلويزيون ببينيم راستش، يک نگاهي به پروندهمان بکنيم ببينيم چند تِزِ گذشت توي پروندهمان بوده.
گذشت از جان در راه خدا
گذشت از جان، در سيره پيغمبر ميبينيم، اميرالمؤمنين (عليه السلام) ميفرمايد، توي جبهه، آن کسي که از همه نزديکتر به دشمن بود، بگيد، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) بود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) خودش وقتي جاي پيغمبر ميخوابد، يعني جانم پيش مرگ تو، يعني جانم قرباني تو، امام حسين (عليه السلام)، امام حسن (عليه السلام)، اصلاً همه اهل بيت ما شهيد شدند، گذشت از جان، آقا بليط ميگيرد از يک شهري برود يک شهر ديگر حالا اگر تابستان است قسمت آفتاب زمستان است قسمت سايه، نميگويد بالاخره، حالا ما که تابستانها را يک خرده آفتاب خوريم پا شويم برويم بگوييم آقا حالا تو بيا اينجا آفتاب بخور، يا اگر زمستان است، تابستان است يک مقدار سايه بوديم، حالا جايمان را ميدهيم به تو، جايمان را عوض کنيم. حتي نيم ساعت به هم شهريمان جا نميدهيم، اتوبوس ميخواهد بايستد، ميخواهد نماز بخواند، حالا يک نفر هم مثلاً عذر دارد، اصلاً نق ميزند به اتوبوسي که چرا نگهداشتي، من پنج دقيقه دير شد. پنج دقيقه دير شد براي چي؟ حالا اين برادرت است، هم شهريت است، هم سفرت است، ميخواهد نماز بخواند حالا تو، مانعي داري براي نماز خواندنت، حالا خوب نِق نزن ديگر. گذشت از جان، همه اهل بيت ما از جانشان گذشتند، ما اينهايي که از جانشان گذشتند براي انقلاب، براي شهدا نبايد فراموش کنيم شايد دليل اين که به ما گفتند در نماز به مهر کربلا سجده کنيد، براي اين که آنهايي که از جانشان گذشته فراموش نشوند. در هر سجدهاي، تربت حسين و ياد آنهايي که از جانشان گذشتند، يادت نرود اين عکسهاي شهدا يعني چه؟ يعني اين انقلاب الکي به دست نيامده.
گذشت از مال در راه خدا
گذشت از مال، راجع به گذشت از مال، مسئله ايثار «و يوثرون علي انفسهم ولو کان بهم خصاصه»، قرآن ميگويد که از زمان پيغمبر افرادي بودند که خودشان در شدت احتياج بودند، اما باز هم ميگذشتند. اباالفضل آب را آورد تا لِب دهانش، فرمود بچههاي برادرم تشنهترند. گذشت از مال، در جلسه راجع به گذشت از مال صحبت کرديم، مثلاً همين خمس، ما الان چقدر آدم داريم که خمس نداده؟ اگر يک پنجم مازاد زندگيت، زندگيت هرچه هست نوش جانت، خانه، يخچال، ماشين، تلفن، نميدانم، راديو، تلويزيون، همه اينهايي که، اينها خمس ندارد سرمايه است چقدر است؟ سرمايهات پارسال تا حالا تجارت کردي چقدر زياد شده، آن مقدار که زياد شده بيست درصد آن زيادي را بده به اين مشکلات را حل کن، آن وقت اين از نظر برکاتي که دارد. من يک خورده از اين برکاتش را برايتان بگويم.
خمس، شرط ايمان به خدا
از نظر اعتقادي خمس دادن، حداقل، پرداخت خمس، حالا برکاتش از نظر اعتقادي نشانه ايمان است، خمس نشانه ايمان است. گفتم در جنگ بدر افرادي رفتند جبهه يعني رفتند در جنگ بدر، جنگي پيش آمد، جنگ بدر، اينقدر هم وجودشان، نياز بود که پيغمبر گفت خدايا من چند تا مسلمان بيشتر توي دستم نيست، اگر امشب اينها شکست بخورند و کشته بشوند ديگر ديگر روي کره زمين کسي که تو را عبادت کند نيست، همين چند تا بيشتر نيستند اينها را حفظشان کن.
پيغمبر دعايشان کرد، افراد منحصر بفرد بودند، اصحاب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) بودند، در جبهه بدر بودند، در عين حال ميگويد شما با اين که همه خوبيها را داريد، مسلمانيد، يک، پهلوي پيغمبريد، دو، از اصحاب پيغمبريد، سه، توي جبهه، جانفشاني، مشمول دعاي پيغمبر، همه هست، ولي اگر خمس ندهيد دين نداريد. خمس بدهيد، «ان کنتم آمنتم»، اين است، از نظر اعتقادي نشانه ايمان است از نظر عبادي، گفتيم يکي از عبادات خمس است، چون قصد قربت ميخواهد. از نظر سياسي اصلاً علتي که در طول تاريخ، علما در مقابل طاغوتها ميايستادند و قيچي ميکردند طاغوتها را، مسئله استقلال اقتصاديشان بود. پرداخت خمس به مجتهد جامع الشرايط، اين سبب ارتباط مردم با جانشين پيغمبر است، و همين جانشيني در طول تاريخ لرزه براندام طاغوت ميانداخته، تقويت بنيه مالي حوزههاي علميه، فقها، روشن کردن مردم در طول تاريخ، همين ماه رمضان، دهها هزار، روحاني طلبه ميرود توي روستاها، همين مردم روستا اگر اهل خمس باشند، زندگي آقا را تأمين ميکنند، اين آقا هم ميرود قرآن و حديث يادشان ميدهد، اين آقا هم بندِ به هيچ بودجه دولتي نيست، طلبهها، حوزه علميه هميشه مستقل بوده، وقتي مستقل، آدم حقوق بگير که نميتواند بگويد، در مقابل شاه بايستد که، اگر امام نان خورِ دولت بود که نميتوانست با رژيم شاه دربيفتد، از نظر سياسي اوني که ميگوي تنباکو حرام است، حکومت ناصرالدين شاه را ميلرزاند اون که ميگويد شير را ببنديد، امام فتوا داد، «بسم الله الرحمن الرحيم» سربازان، از سربازخانهها فرار کنند، يک فتوا داد سربازها فرار کردند، يک مرتبه شاه ديد پادگانهايش خالي شد، کسي ميتواند فتوي بدهد، شاه را بشکند، که خودش قدرت مالي داشته باشد، اگر سربازه فرار کرد بالاخره بگويد مردم سربازها را ببريد توي خانههايتان، ببريد توي شهرها، غذا، لباسشان را تأمين کنيد، يا بتواند در مقابل اون اجمالاً خمس، بنيه مالي است، براي مرجعيّت است، خوب، اصولاً خمس نشانه وظيفهشناسي است، وقتي خدا به من داده، شما فکر نکن که، آقايان فکر نکنند کساني که پول دارند هي به مغزشان، اشاره کنند، خيلي از تو باسوادتر هست، پولدار نشده، خيلي از تو تيزتر، آخه بعضيها فکر ميکنند، مال خودشان است، مال تو نيست.
مال دوستي، خوي قاروني
به قارون گفتند که، احسن، کمک کن به فقرا، «کما احسن الله عليک» خدا به تو داده تو هم به فقرا بده، گفت خدا داده؟ مخ، مديريت، دکتراي علوم اقتصادي، خدا ميگويد برو گم شو، از تو خيلي مخ دارتر بود که نابود شد، مال مخ نيست، نميخواهم بگويم مخ بياثر است. مخ اثر دارد، اما کسي به مخش، به مدرکش، به تجربهاش، ناز نکند، هر کس هر چيزي دارد از خداست، حالا خدا اين را به آن ميدهد براي امتحان، بنده حالا، دهها هزار آخوند توي ايران هست که از من، سواد، تقوا، همه چيزش از من بهتر است، حالا فکر نکنند من آمدهام توي تلويزيون، اين يک امتياز دارد، هيچ امتياز ندارد، يک گنجشک است حالا يکبار روي منار نشسته، اينقدر طاووس هم هست، پائين است، تو ارزشي نداري فکر ميکني مثلاً بخاطر روانشناسي، جامعهشناسي، تحصيلات عاليه، سفارش فلان، نخير، افرادي هم هستند همه اينها را هم دارند، نميشود، منتهي نميشود، باز اين شدنها دليل بر عظمت نيست نشدنها هم دليل بر تحقير نيست، مثل کارمند بانک، کارمند بانک هم يک روز رئيس بانک ميگويد اينجا بايست، صبح تا ظهر پول ميگيرد، فردا ميگويد آقا توي آن باجه بايست، صبح تا ظهر پول ميدهد، نه آن روزي که پول ميگيرد شرف است، نه آن روزي که پول ميدهد ذلت است، امانت است، حالا يک روز اينجا ميايستي مسئول گرفتن پولها، يک روز آنجا ميايستي مسئول پرداخت پولها، چه آن روزي که ميگيريم پزي نيست، چه آن روزي که ميدهيم ذلتي نيست، گرفتنها و ذلتها چيزي نيست، گيج نشويم. هيچکس به خودش نَنازد، گذشت از مال، داريم بدهيم، ندهيم هم خدا ازمان ميگيرد، بعد حسرت ميخوريم که عجب، ما داشتيم، چرا نداديم. «انما اوتيته علي علمٍ عندي، علمٍ عندي» آيه قرآن است، «علمٍ عندي» يعني، علمي پهلوي من است، علم اقتصاد و مديريت، قارون گفت بخاطر آن علم اقتصاد و مديريتِ که پول دارم، خدا فرمود از تو باسوادتر، قويتر را نابود کرديم، از تو نيست، خدا بهت داده آن هم امتحان. «نبلوکم بشّرِ والخير»، ما امتحان ميکنيم شما را به شر، امتحان ميکنيم شما را به خير، دادنها و گرفتنها آزمايش است، خوب، گذشت از لذتها، گاهي امتحان انسان گذشت از، گذشت از لذت ماجراي يوسف، ماجراي يوسف، صحنه گناه پيش آمد خودش را حفظ کرد، قرآن ميگويد که حالا که خودت را حفظ کردي، «علمناه من تاويلِ الاحاديث»، «علمني ربي» يوسف ميگويد خدا به من ياد داد، يک چيزي را، از يک چيزي گذشت، يک چيزي گرفت، گذشت از غذا، همين ماه رمضان چرا ميگويند عيد فطر، براي اين که سي روز شکم گفت، بخور. خدا گفت نخور، بخور، نخور، بخور، نخور، غريزه، ميل، گفت بخور، حکم خدا گفت نخور، درگيري شد بين غريزه و وظيفه، غريزه ميگويد ميخواهم وظيفه ميگويد بِهِت نميدهم، بين ميخواهم و نميخواهم، بخور و نخور، سي روز اين آقا، غريزه را نگه داشته و به وظيفه عمل کرده حالا ميگويند عيد فطر است، يعني کسي که سي روز وظيفه را بر غريزه ترجيح داد حالا عيد فطرش است.
روز عيد، روز پيروزي وظيفه بر غريزه
عيد فطر چون داريم، «کل يوم لايعصي الله فيه فهو عيد» هر روزي که معصيت نکردي عيد است. يعني ميل لذت و غريزه ميگويد گناه بکن، وظيفه ميگويد گناه نکن، هر روزي وظيفه بر غريزه پيروز شد آن روز عيد است، سي روز وظيفه گفت نخور، غريزه گفت بخور، شما، ترجيح داديد، گذشت از غذا، گذشت از مقام، گاهي آدم بايد از مقامش بگذرد، اين لقب را نداشته باش، حالا به شما نگويند نميدانم چي، مادر موسي از مقام مادري گذشت، به فرعون گفته بودند امسال يک زني، يک پسري ميزايد حکومتت را واژگون ميکند، دستور داد هر زني پسر زاييد بکشندش، مادر موسي پسر زاييد، خدا بهش گفت شيرش بده توي يک جعبه، توي رودخانهاش بينداز، شيرش داد توي يک جعبه توي رودخانه، به مادر هم گفت برو ببين سرنوشت اين چي ميشود، قصهاش را توي قصص گفتهاند، بالاخره فرعون هم ديد يک جعبه روي آب است، دستور داد جعبه را گرفتند ديدند يک بچه، خواست بکشندش، خانمش نهي از منکر کرد، گفت «لاتقتلوا، عسي ان ينفعنا» نکشيدش شايد به يک دردمان بخورد، «اونتخذوه ولدا»، ما که بچهدار نميشويم اين عوض بچه، بچه را آب آورده، اين پسر غير آن پسر است که ميخواهد حکومتت را، اين را ديگر آب آورده آوردندش و هر دايهاي آوردند رفت توي سينهاش شير بخورد. اين دختر اين صحنه را ديد گفت «هل أدلّکم»، ميخواهيد بروم به يک خانوادهاي بگويم که آن شيرش بدهد؟ گفتند بگو، دختره هم يواش، يواش آمد به مادر گفت بيا، مادره آمد و نگفت من مادرش هستم، از مقام مادري، کلمه گذشت از مقام، بچه توي دلِ مادرش رفت اما مادر جرأت نکرد بگويد من، مادرش هستم، اگر بگويد، فهميدند که اين را چه کسي زاييده، ميکشندش، يعني گاهي بايد، آخر، ديگر، عزيزترين چيزها، داغترين علاقهها، علاقه بين مادر و فرزند است، ديگر از اين داغتر نداريم، از داغترين علاقهها بايد گاهي آدم، بگذرد، بگويد حالا، يک عنواني داري بِهِت نگفتند يک چيزي را حساب نکردند، سرهنگي، گفتند سرگرد، آيت اللهي، گفتند حجت الاسلام، نميدانم، يکسال جبهه بودي گفتند شش ماه جبهه بودي، حالا يک خورده مثلاً پائين و بالا شد، يک خورده کم و زياد شد، ما گاهي وقتها بايد از مقام بگذريم، من نميدانم يک چيزي را، توي ذهنم ميآيد، هي نميدانم گفتهام يا نگفتهام، حالا، تکرار طوري نيست، آيت العظمي حکيم، آيت الله العظمي حکيم توي مراجع شايد پرسنلترين روحاني باشد، يعني الان حدود پنجاه تا روحاني، توي بيت آيت الله حکيم هست، حدود ده، سيزدهتايشان شهيد شدهاند، مرجع تقليد است آيت الله العظمي حکيم، اين آيت الله العظمي حکيم يک نماينده داشت توي يک استاني، يک آقاي ديگر هم نماينده داشت، اين دو تا نمايندهها با هم مسئله داشتند، آن مردم را دعوت ميکرد که تقليد آيت الله حکيم بکنيد، آن هم مردم را دعوت ميکرد که مردم تقليد فلان آيت الله ديگر بکنند، اين دو تا نمايندهها يک خورده با هم، رقابت داشتند تا به آقاي حکيم خبر دادند، آقاي حکيم گفت بيا ببينم، احضارش کردند نجف، فرمود، پس چرا مردم را دعوت ميکني بگذار مردم از هر کس ميخواهند تقليد کنند، چه فرقي ميکند تقليد من بکنند يا تقليد اون؟ شما چرا به فکر من هستي؟ مرا دفنم کن، انگار من رفتم زير خاک،ا،دفن، دفن کن، ا،دفن، دفن کن «ادفن الحکيم»، تو حکيم را دفن کن، «و ارفع الاسلام»، به فکر اسلام باش، و «ارفع الاسلام»، يک مرتبه حضرت امام توي مسجد فيضيه، احساس کرد که بعضيها، مثلاً ميگويند انقلاب فقط به اسم امام تمام ميشود و باقي علماء هم سهم دارند و يک همچين چيزهايي، گاهي گفته ميشد، از قول بعضيها امام توي مسجد فيضيه يک جمله گفت که همان جا زدند به گريه، جملهاش، جمله تندي بود، حالا ديگر خودش گفته است، فرمود، خاک بر سر من، اگر هدفم از اين انقلاب رسيدن به مقام باشد، کلمه خاک برسرم گفت، که آن روز خيلي هيجان شد و جيغ و شيون و گريه و چه فرقي ميکند افرادي هستند که دلشان لک ميزند براي مقام، يک جمله داد به من يک کسي گفت اين جمله خوب است؟ گفتم آره، گفت اگر خوب است توي تلويزيون بگو، گفتيم باشد خوب انشاءالله ميگويم، گفت نه اسم مرا هم بگو، گفتم حالا مثلاً اسمت را بگويم چي چي ميشود؟ اصلاً تلويزيون چي چي است؟ حالا بنده که بيست و چهار سال است توي تلويزيونم، بگويند قرائتي مرده، چه ميکنند؟ يک عده که ميگويند هيچ چي؟ آنها که دوستم دارند، ميگويند قرائتي مرد، اِ؟ يک اِ ميگويند، اِ؟ يک عده ديگر ممکن است بگويند قرائتي مرد، اِ؟ اِ؟ آنها که با من خيلي رابطه دارند ميگويند قرائتي مرد، اِ،اِ،اِ،اِ،اِ، اين خلاصه مرگ آدم است، آخه چقدر آدم بايد خر باشد و حماقت داشته باشد که بيست و چهار سال کار بکند که مردم بعد از مرگ بگويند اِ، اين هم شد کار؟ چيزي نيست دنيا، واقعاً چيزي نيست، ما براي چي؟ مثلاً فوتباليست درجه يک شديم، توي خاورميانه اول شديم. خوب مثلاً چي؟ فردا کسِ ديگر اول ميشود، آخر اين نميگويم گل بازي فوتبال نباشدها، من نميگويم نباشد،ميخواهم بگويم تمام سعادتها اين نيست، جوانها تمام فکر جوانياش روي يک چيز رفته است، بابا ورزش، هست، تحصيل هم هست، پدر و مادر هم هست، اخلاق هم هست، خدا هم هست، فقرا هم هستند، هنر و حرفه هم هست، آخر تو که هنر داري، حرفه داري، سواد داري، پدر و مادر ازت راضيند، همه همسايهها ازت راضيند، مشکلي را حل کردهاي، فکر آينده ات هستي؟ يک چهار تا مشکل ديگر هم هست، يکي هم ورزش، تمام سرمايهاي که دارد هر چه پول دارد پتو ميخرد، بابا آخر غير از پتو چيز ديگري هم ميخواهيم، اين که انسان همچنين متمرکز بشود روي اين که مثلاً فرض کن قوطي کبريت جمع کند، هر چي پول دارد قوطي کبريت جمع کند، مثلاً دلش خوش است که در جمهوري اسلامي هيچ کس به اندازه من قوطي کبريت جمع نکرده است، هيچ کس به اندازه من تمبر جمع نکرده، هيچ کس به اندازه من نخَ سيگار جمع نکرده است، هيچ کس به اندازه من انواع سيگارهاي جهان را، غصه ميخورم، جوان است آرزويش اين است که انواع سيگارهايي که در کشورها هست، توي چيزش داشته باشد، حالا مثلاً، حالا اگر شما فرض کنيد 194 رقم سيگار جمع کردهايد اين مثلاً چه مشکلي را از تو حل ميکند؟ چه مشکلي را از جامعه حل ميکند؟ غصه ميخورم چرا خط را گم ميکنند. اين واقعاً بايد بگويم «اهدنا الصراط المستقيم» دلش مي خواهد همه شيشه عطرها را داشته باشد، دلش ميخواهد توي عروسي، همه، لباسش منحصر به فرد باشد، دلش ميخواهد خانه که ميسازد سردرش با همه خانهها فرق داشته باشد، اصلاً يک جوري است که، عطسه که ميکند يک جوري عطسه ميکند که همه بگويند، آُپيشتو، چون دستش به هيچ کجا نرسيده از طريق عطسه خودش را نشان ميدهد، از طريق بند کفش، راه ميرود دوچرخهاش را بالا ميکند، موتورش را بالا ميکند، اصلاً، هِر هِر، مشکل دارد اين، امام کاظم (عليه السلام) فرمود: کساني که دست به اين کارها ميزنند مشکل دارند، مشکلشان اين است که از تو، احساس کوچکي ميکند، کمالي هم ندارد که خودش را مطرح کند، دست به اين زلف و نميدانم ابرو و بند کفش و دوچرخه و موتور و سوت و عطسه و يعني دست به کاري ميزند که بلکه مردم نگاهش کنند، تمام کساني که دست به اين کارها ميزنند، که مردم به او نگاه کنند، از تو پوکند، نياز به محبت دارند، کمال هم ندارند با اين اطوار ميخواهند مردم، نگاه مردم به خودشان جذب شود. و گرنه بوعلي سينا هيچ لازم نيست معلق بزند توي خيابان، همينطور راه ميرود مردم ميفهمند که اين بوعلي سيناست، قاطي نکنيم برادرها، عزيزها، دير يا زود ريشتان سفيد ميشود، جوانيتان ميگذرد، و بعد ميفهميد اين عقب چي رفته است؟
توجّه به محصول عمر، در هنگام مرگ
بگذار بگويم لحظه جان کندن اميرالمؤمنين (عليه السلام) ميگويد، دقيقه آخر آدم توي اين فکر است، فيما، اين جمله توي نهج البلاغه هست، «فيما افنيت»، «افنيتُ» يعني فنا کردم، نابود، «افنيت عمري» دقيقه آخر که روح از پا و چشم و گوش گرفته ميشود، انسان ميخواهد از اين دنيا برود، ميگويد چه کردم با عمرم؟ «فيما»، در چه چيزي، «افنيت»، فنا کردم، عمرم را، «فيما افنيت» چقدر خوب است آدم اين جمله را خيلي قشنگ بنويسد، توي اداره کارش بزند، توي مغازهاش بزند، توي اتاقش بزند، روزي يکبار نگاه کند، عمرت کجا ميرود؟ جواني ات کجا ميرود؟ برادرها قديمها که قنات بود، و حالا هم بعضي جاها هست، از پاي کوه چاه ميکندند، اول، مثلاً چاه چهل متري، سي متري، همين طور يک ذره ميآمدند تا کفِ دشت که آب ميآمد رو، ته چاهها را به هم وصل ميکردند، اين ميشد چي؟ قنات، اين آب را ميبردند تا به مزرعه برسانند، منتهي آب را که ميبردند به مزرعه برسانند، کشاورز با بيل عقب اين آب ميدويد، چون اگر يک خورده آب اين ور و آن ور هرز برود، يک خورده از اين ور و آن ور، يک خورده از اين ور و آن ور، اگر آبها از اين ور و آن ور هرز برود، چيزي از اين آبها به مزرعه نميرسد، شما هم چند تا چاره داري، اِ سلامتي، جواني، فهم، سواد، کتابخانه، کامپيوتر، استاد، پدر و مادر، حال مطالعه، حال کار، حال خدمت، اين استعدادها را بايد با هم گره بزني، که خودت را برساني به مزرعه، مزرعه چي هست؟ مزرعه کمال، اگر يک خورده اين استعدادها اين ور هرز برود، يک خوردهاش از اين ور، يک خوردهاش از اين ور، يکوقت ميبيني جواني ات رفت و شما به کمال نرسيديد، گذشت از مال، گذشت از غذا.
جريان تهمت به پيامبران در طول تاريخ
گذشت از آبرو، شما فکر ميکنيد با فحش آبروي آدم از بين ميرود؟ فحش آبرو را از بين نميبرد، هيچ کس را به اندازه پيغمبرها فحشش ندادند، به پيغمبر ما چهار رقم فحش ميدادند، فحشهايي که به پيغمبر ميدادند، ساحر، کاهن، شاعر، مجنون هم ميگفتند، مسخور هم ميگفتند، ساحر يعني خودش سحر ميکند، مسحور يعني يک کسي ايشان را سحر کرده، کاهن يعني دارد از آينده خبر ميدهد، پيشگويي ميکند، شاعر، آن وقت هم هر دفعه اين فحشها را يکجا نميدادند، يعني نميآمدند بگويند که ساحر، مسحور، شاعر، مجنون، اين رقمي فحش ما که نيست فحش بدهيم، بگوييم پدرت، مادرت، ما يک کسي را برميداريم ده تا فحش يکجا بهش ميدهيم نه اين، هر يکي از اين جسارتها، يک کدي داشت، مثلاً آيات ريتمي ميخواند، چون بعضي آيات قرآن ريتم دارد، «و اليل اذا عسعس، و الصبح اذا تنفس، وَ الفَجر، و ليالٍ عشر،» اصلاً خود نماز ريتم دارد، «رب العالمين، الرحمن الرحيم، مالک يوم الدين، نستعين، مُسْتَقيم، ضالّين، احد، صَمد، يولِد»، ريتم دارد، وقتي آيات ريتمي را ميخواند، ميگفتند او شاعر است، وقتي آياتي ميخواند که از آينده خبر ميدادند، ميگفتند: اوهوي کاهن است، وقتي ميديدند آياتش در دلها اثر ميگذارد ميگفتند ساحر است، به هر حال هيچ کس را به اندازه پيغمبر بهش جسارت نکردند، هيچ کس هم الان توي دنيا عزيزتر از انبياء نيستند، چه موسي، چه عيسي. چون همه انبياء را ميگفتند ساحر، قرآن يک آيه دارد که ميگويد که: «ما ياتيهِم من رسول الا قالوا شاعرٌ او مجنون» يعني هيچ پيغمبري نيامد مگر اين که مردم گفتند شاعر و مجنون است، ساحر و مجنون است، پس خلاصه هيچ کس به اندازه انبياء پشت سرش حرف نزدند و هيچ کس هم آبرويش بيشتر از انبياء نيست، شد؟ اين است معناي مناجات شعبانيه، الهي، خدايا، «بِيَدِک، لا بِيَدِ غيرک» زيادتي و نقصي، خدايا دستِ تو است، نه به دستِ، زيادي نفس به دست تو است، اگر خدا خواسته باشد خوش بگذرد، يک عروس و داماد فقير، زندگي ميکنند، بي آداب و رسوم، اينقدر زندگيشان شيرين است، و اگر خواسته باشد بد بگذرد، داماد همه کمال دارد، عروس همه کمال دارد، مهريه، جهازيه، هارت و هورت، زندگيشان بقدري تلخ است، لذت دست اوست، عزت دست اوست، گذشت از فرزند هم که، بماند ديگر ميگويند تمام شد، يکي از چيزهايي که در سيره پيغمبر (صلّي اللَّه عَليه و آله و سَلَم) خيلي مهم است، اين است که همه انبياء، پيغمبر ما، از همه چيز گذشتند، و مسئله گذشت مسئله مهمي است.
خدايا! ايماني به ما بده که هر وقت ميخواهي از جان بگذريم (الهي آمين).
آقاياني هم که پاي تلويزيون هستيد و خواهرها، شما هم آمين بگوييد، واقعاً گيريم، عرض کردم خيلي زن و شوهرها به خاطر اين که از هم نميگذرند، فتنه داخلي، پدر و پسرها، حالا پسرت يک اشتباهي کرد، بگذر ديگر، حالا پدرت يک چيزي ميخواستي انجام نداده، ديگر با پدرت قهر نکن چرا از خانه فرار ميکني، حالا آن طور که بابا و ننه ات ميخواستي گوش به حرف تو ندادهاند، چرا فرار ميکني، به خاطر، اين گذشت ما الان چه مسائلي داريم توي اين مملکت.
خدايا! به حق محمّد و آل محمّد ايمان و سعه صدر به ما بده که آنجايي که جاي گذشت است بگذريم (الهي آمين).
روحيه بزرگ، سعه صدر به همه ما مرحمت بفرما (الهي آمين).
قهرمانان گذشت، که از همه مهمتر پيغمبر، پيغمبر اسلام فرمود: هيچ پيغمبري به اندازه من اذيت نشد، هيچ پيغمبري به اندازه من اذيت نشد، در عين حال رحمة للعالمين، قرآن ميگويد: رحمت است براي همه عالم، با اين که از همه بيشتر اذيت شد.
خدايا! ارواح مقدس انبياء و اوصيا را از ما راضي و ما را پيروان واقعي آنان قرار بده (الهي آمين).
مهدي (عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف)، امام زمان، صاحب ما، عزيز ما، که هستي به وجود او هست، قلبش را از ما راضي و ما را از ياران امام زمان (عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف) قرار بده (الهي آمين).
رهبر و دولت و امّت و ناموس و نسل و جوانها و مرز و آب و انقلاب و هرچي که به ما دادي در پناه امام زمان (عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف) حفظ بفرما (الهي آمين).
«والسلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته»
|