1381/9/28 سيره امام حسن مجتي(عليه السلام) -2 بايگاني سالانه - 1381



«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي‏ والهمني التقوي‏»

ماه رمضان امسال گذشته، سيره اهل بيت را ما گفتيم مقداري از زندگي پيغمبر (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام اللَّه عليها)، به امام حسن (عليه السلام) رسيديم.
رعايت نوبت در امور اجتماعي
از امام حسن (عليه السلام) خاطراتي براي شما مي‏خواهم بگويم، آشنا بشويد با امامان معصوم ما، عرض کنم که، يکي اينکه «کان النبي و علي و فاطمهٌ و الحسن و الحسين في بيتٍ» يک شب پيغمبر (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام اللَّه عليها) و امام حسن و امام حسين (عليه السلام) در خانه‏اي بودند و امام حسن (عليه السلام) کوچولو بود، آب خواست، امام حسن (عليه السلام) گفت: آب، «فقام رسول اللَّه في جوف الليل»، توي دل شب بود، بلند شد و ظرف آبي آورد، «فسقاه»، آمد آب را بدهد به امام حسن (عليه السلام) «فسئله الحسين»، امام حسين (عليه‏السلام) گفت، من، تا امام حسين (عليه السلام) گفت من فَاَباه، گفت: نه به تو نمي‏دهم قبل از حسن، اول حسن (عليه السلام). گفتند يا رسول اللَّه حسن را بيشتر دوست داري. گفت: نه، حسن را بيشتر دوست ندارم، براي من هر دو نفر يک جور هستند، اما نوبتي است. اول حسن گفت آب، اول بايد آب را بدهم به او، اين مراعات نوبت خودش يک مسئله است، يک قصه براي شما بگويم، پيامبر اکرم (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) ظرف آبي را به ايشان دادند ميل فرمود، مقداري آب در ظرف بود، يک بچه گفت آقا اين باقي آب را به من بده بخورم براي تبرّک، تا حضرت رفت بدهد به اين بچّه، يک مشت پيرمرد بودند، گفتند يا رسول اللَّه به من بده، گفت: اول ايشان گفت، اگر ايشان اجازه داد مي‏دهم به شما. گفت آقازاده اين پيرمردها آب را مي‏گويند به ما بده، اول شما گفتيد، شما اجازه مي‏دهيد اول بدهم به اينها، پيغمبر (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) از بچه اجازه گرفت براي اينکه نوبت بچه از بين نرود. يک چيزي براي شما بگم، اگر يک بچه کوچولو آمد يک جايي نشست توي مسجد، بالاترين شخصيت مملکتي، وارد بشود، اين کوچولو را بلندش کند، خواسته باشد جاي او نماز بخواند، نمازش باطل است. چون اين بچه را با زور بلندش کرده‏اند، نگو خوب آقا پس چطور به ما مي‏گويند برپا، توي دبستان مي‏گويند برپا، خوب برپا با زور پس چطور، حتي اگر بلند نشد توبيخ اش مي‏کنند، توي دبستان مي‏گويند برپا، توي ارتش مي‏گويند برپا،توي اين قصه برپا چيست؟ برپا آيه قرآن داريم اگر کسي توي تلويزيون توانست بگويد آيه برپا چيست يک جايزه خوب به ايشان مي‏دهم. آيه برپا اين است «و اِذا قيل لَکم انشَزوا فَانْشَزوا يَرفع اللَّه الَذين آمَنوا و الذين اوتوا العِلم درجات» اذا يعني چه؟ هنگامي که، «قيل»، هنگامي که گفته شد، لکم هنگامي که گفته شد به شما انشزوا، انشزوا يعني برپا، وقتي گفتند پا شويد، فانشزوا، پاشويد، چه خبر است که پاشوم، نمي‏خواهم پاشوم، نمي‏خواهم پاشوم.
قيام به احترام دانشمندانِ با ايمان
مي‏گويد بابا «يرفع اللَّه الذين آمنوا»«رفع» بالا برده خدا مؤمنين را، آنهايي را که اهل علم هستند بالا برده، بالا برده به چه چيز، به چند درجه، «آمنوا» يک درجه،«اوتوا العلم» چند درجه، چون يک مؤمن وارد شد يا چون يک دانشمند وارد شد، «انشزوا، فَانشَزوا»، برپا، برپا، اين آيه برپا، يعني يک آدم مؤمن وقتي وارد شد، بايد پا شود، حتي اگر جا بود هان، مثلاً من نشستم، مسجد هم بزرگ است، جا دارد، سالن هم بزرگ است، اما اگر يک مؤمن وارد شد يک تکاني بخور، يااللَّه، يک کسي آمد کنار حضرت بنشيند، حضرت پا شد. گفت آقا پا نشويد جا هست، گفت: مي‏دانم جا هست، من بايد به تو احترام بگذارم يعني ولو شما تشنه‏ات نيست، من که آب مي‏خورم، ادب اقتضاء مي‏کند که بفرمائيد، بفرمائيد، ولو نمي‏فرمائيد، ولي من بايد ادب خودم را مراعات کنم، يکي از چيزهايي که الان دارد شُل مي‏شود يک خورده، يک خورده که نه، بعضي جاها خيلي خورده، بعضي جاها يک خورده بعضي جاها خيلي خورده که شُل شده، مسئله ادب است، مسئله ادب، تحصيلات بالا است اما ادب بالا نيست، مثلاً بچگي‏اش احترامش به پدر و مادر بيشتر از بزرگي اش است. بچگي اش احترام به پدر و مادر بعضي‏ها بيشتر است، البته بعضي‏ها هم نه بالعکس است، هرچه باسوادتر مي‏شوند، ادبشان به استاد بيشتر مي‏شود، خوب، «و اِذا قيل لَکم انشَزوا» «و اذا قيل لکم انشَزوا فَانْشَزوا»، وقتي مي‏گويند «انشَزوا»، برپا، «فَانْشَزوا» پا شويد چرا پشت سرش مي‏گويد «يرفع اللَّه الذين آمنوا» بالا برده است خدا مؤمنين را، اصلاً مقام مؤمنين بالاست، بعد مي‏گويد: «و الذين اوتوا العِلم درجات» اوني که باسواد است مي‏گويد درجات، مؤمن را نمي‏گويد درجات، درجات را به «اوتوا العِلم» چسبانده است، مي‏گويد: «الذين» ببين «الذين» تکرار شده است، حالا اين آخوندي است، حالا بد نيست که يک خورده ياد بگيريد، ببينيد، اينجا يک «الذين» است، اين يک «الذين»، اين هم يک «الذين»، مي‏دانيد تکرارش چي چي است؟
علم و دانش، ملاک برتري و درجه
اگر اين «الذين» نبود همچنين مي‏گفت «يرفع اللَّه الذين آمنوا و اوتوا العِلم درجات»، يعني براي کسي بپا خيزيد که هم ايمان داشته باشد و هم دانشمند باشد، اما اول گفته است پا شويد براي کسي که ايمان دارد، اين يک حساب دارد، دو بار، «الذين» تکرار شده، گفته «و الذين اوتوا العِلم درجات»، يعني اينکه ايمان دارد چند درجه، کساني که ايمان دارند، دو مرتبه کساني که سواد دارند منتها کساني که سواد دارند چند تا درجه، درجات را چسبانيده به علم، درجات را به ايمان نچسبانيده، معلوم مي‏شود ايمان يک درجه است، يعني کسي که ايمان داشته باشد يک درجه دارد و اگر کسي تحصيل کرده باشد چند درجه دارد. حالا خوشا به حال کسي که هم ايمان داشته باشد، هم تحصيل داشته باشد، خوب، چه دين خوبي داريم، چه دين خوبي داريم. توي کتابهاي ديگه، توي مکتبهاي ديگه اينطور نيست هان! حتي قبل از اين جمله مي‏فرمايد: «و اذا قيل لکم تفصحوا في المجالس فَاَصفحوا» وقتي يک کسي وارد شد با چشمانش دنبال جا مي‏گردد، نگاهش نکن، پاشو جايش بده. چهار زانو بنشين، بعد مي‏گويد جايش دادي «يفصح اللَّه لکم»، خدا هم به تو جا مي‏دهد يعني اگر تو، يک کسي که وارد شد با چشمانش دنبال جا مي‏گردد، اگر تو يک خرده جمع و جور نشستي گفتي بفرما، خدا، تو به او گشايش دادي، خدا به تو گشايش مي‏دهد. مراعات نوبت، خوب، امام حسن (عليه السلام) داريم زندگي امام حسن (عليه السلام) را مي‏گوييم، در بچّگي آيات را مي‏شنيد، مي‏آمد به مادرش زهرا (سلام اللَّه عليها) نقل مي‏کرد، يک روز همينطور که داشت براي مادرش حرف مي‏زد، زبانش لکنت پيدا مي‏کرد. گفت چرا امروز زبانم مي‏گيرد. گفت پشت پرده يک کسي است، پرده را کنار زدند، ديدند حضرت علي (عليه السلام) است، حضرت علي (عليه السلام) گوش ايستاده بود که ببيند پسرش چگونه سخنراني مي‏کند، بيان بچه، خوب، يک صلوات بفرستيد.
پذيرش خواست خداوند، نه خواست خود
به امام حسن (عليه السلام) گفتند که ابوذر يک عقيده‏اي دارد. گفتند چه عقيده‏اي دارد. فرمود ابوذر «يقول؛ الفقر اَحَبُ الي مِن الغني»، من فقير باشم بهتر از اين است که پولدار باشم «و السّقم احب الي من الصحة» مريض باشم بهتر از اين است که سالم باشم، امام حسن (عليه السلام) فرمود، خيلي خوب خدا رحمت کند، رحم اللَّه ابوذر، خدا رحمت کند ابوذر را، ما اينطور نيستيم، خدا هر چه بخواهد ما هم همان را مي‏خواهيم، آخر بعضي‏ها، ساده زندگي کردن هم، ببينيد خدا اگر دوست دارد ساده، ساده، مثلاً روز عيد فطر خدا مي‏گويد بايد بخوري، حالا ببينيم ما که سي روز روزه گرفتيم، حالا بگذار امروز هم روزه بگيريم، مي‏گويد غلط است، به چپ چپ، به راست راست، گفتم بخور، بخور. گفتم نخور، نخور، يعني هماني که گفتند اضافه نکنيد، يک عده زمان پيغمبر رفتند توي زندگي آنها که با زنها همخوابي نمي‏کردند، شبها نمي‏خوابيدند، همه‏اش روزه مي‏گرفتند، حضرت فهميد، مردم را جمع کرد، فرمود ؛ اين چه زندگي است، چرا اين رقمي زندگي کرديد. (الان هم همينطور است، مثلاً بعضي‏ها ژنده پوش مي‏کنند، مثلاً لباس مي‏خرد، بعد با سنگ پا زانويش را، شلوارش را چيز مي‏کند، حالا مثلاً کهنه پوشيدن چه کمالي است زلف‌هايش را وِل مي‏کند، يک چيزي شده مثل پوستيني که، بعضي آدمها که راه مي‏روند، مثل پوستيني که وارونه شده، بعضي آدمها که راه مي‏روند مثل اينکه يک پوستين است راه مي‏رود توي خيابان، يعني پشم آلو، خوب اين چه قيافه‏اي است، حديث داريم يا زلف را روغن بزن يا تيغ بزن، اگر هم حال نداري سرت را تيغ بزن، يا تيغ يا روغن، اين ژوليدگي در اسلام نداريم). فرمود هر چه خداوند مي‏خواهد، گاهي توي خانه مي‏گويند آقا ببين يکي دو تا تخم مرغ برايم بس است، بابا جون من الان تخم مرغ ندارم، توي خانه هيچ موقع به صاحبخانه نگوئيد چي مي‏خواهم، حضرت وقتي مي‏خواست مهمان بشود به صاحبخانه مي‏گفت من مي‏آيم، من مي‏آيم به خانه به شرط اينکه هر چه در خانه داري برايم درست کني، کباب است، کباب درست کن مي‏خوريم، گاهي اوقات سر يک سفره‏اي يک کسي مي‏گويد ببخشيد آقا نمک مي‏خواهم، نمک بياوريد، بابا نمک نيست، سائيده نيست، نمکدان گمشده، صاحبخانه زَجر مي‏کشد، تقاضاها ببينيد هرچه آسان است، ببينيد چي چي آسان است، گاهي وقتها آدم صدي دارد ولي پنج توماني ندارد، فرمود ابوذر، بابا، با خدا شرط نکنيد، به شرط اينکه، به شرط اينکه، بعضي‏ها مي‏گويند که، حالا يک قصه‏اي هم براي شما بگويم، حالا خواهم گفت، امام حسن (عليه السلام) بچه دار شد، يک کسي آمد و گفت: اميدوارم يک پسر فارس، فارس يعني يک اسب سوار آخر يک اسب سوار در آن موقع، مثلاً اينکه مي‏گويند يک نوزاد به به انشاءاللَّه که دکتر بشود، مهندس بشود، امام حسن (عليه السلام) فرمود يعني چه؟ اين کلمه غلط است، بگو ان شاء اللّه سالم باشي يک، خير ببيني دو، حالا دکتر شد، شد، نشد، نشد، اينقدر آدمها دکتر نيستند، آيت الله نيستند، تاجر و مهندس هم نيستند، اما سر تا پايشان خير است. اينقدر آدمها هم هستند لقهباي کت و کلفتي دارند، بسيار خيرشان کم است. مثل اينکه بگوئيم ان شاء الله يک مغازه دو نبش پنج دهنه سوپردولوکس، ممکن است در همين مغازه صاحبش ورشکست بشود، ممکن است يک مغازه‏دار در کوچه هم دخترهايش را شوهر داده، هم پسرهايش را داماد کرده، هم کربلا رفته است، به کسي هم بدهکار نيست و هم مردم هم دوستش دارند. آن آقا دو نبش است، سوپردولوکس است، همه‏اش هم چکهايش بر مي‏گردد. همه هم فحش اش مي‏دهند اينقدر ماشينهاي آرام، سفرهاي خوب و خوشمزه‏اي با خانم مي‏روند و اينقدر ماشينهاي سوپردولوکس که داخل ماشين قُرقُر مي‏کنند، بعداً هم ماشين توي دره مي‏افتد شما چه کار داريد، تعيين نکنيد براي خدا، خدايا مي‏خواهم همچين بشود، همچين بشود، بگو، خدايا به من «آتنا، رَبَنا آتنا فَي الْدُنيا حَسَنه و فِي الآخره حَسنه و غنا عذابَ النَّار». بگو خدايا من با اين ازدواج کنم خوب ميشه، چي مي‏داني خوب ميشه يا نه؟ نه اگر اين شغل را بگيرم خوب ميشه. به امام حسن (عليه السلام) گفتند که ابي ذر مي‏گويد خدايا، اين طور باشد، اين طور باشد، فرمود: من نميگم اينطور باشد. ميگم خدايا هر چي که تو دوست داري، قلب مرا راضي کن به رضاي خودت.
رعايت حقوق خالق و خلق
خوب، از امام حسن (عليه السلام) پرسيدند که سياست چيست؟ «سئل بعض الناس الحسن عن السياسه» فرمود: سياست اين است که «اَن تَراعي حقوق اللَّه و حُقوق الاحياء و حقوق الاموات.» سياست يعني حق هر کس را بهش بدهي، البته سياست به زبان امام حسن (عليه السلام). امروز سياست به معناي ديگري است در دنيا. اما حق خدا، آن کاري که گفته بکني انجام بدهي و آن کاري که گفته انجام ندهيد، انجام ندهي. حق مردم اين است واجبات برادرت را انجام بدهي و از خدمت به مردم کمش، نگذاري و اينها حق مردم. حق امامت هم اين است که مخلصانه دوستش داشته باشي، از او اطاعت کني، حق مردهها هم اين است که خوبي هاشون را بگي، بدي هاشون را نگي، خلاص. يک روز معاويه در يک مجلسي گفت که بني هاشم سخي اند. امام حسن (عليه السلام) فرمود، اين کلک معاويه است، مي‏خواهد بگويد، يعني اگر ما حقشان را گرفتيم چيزي نميگن. مثل شما مي‏روي خونه يک کسي ميگي، الحمداللَّه شما که سخي هستي، بيار بخوريم. يعني مي‏خواهي يک چيزي را کش بري. حضرت غذا مي‏خورد، لقمه ناني به حيوان مي‏داد. فرمود: من خجالت مي‏کشم، من غذا بخورم و حيواني به من نگاه کند و من به او غذا ندهم. امروز دنيا حمايت از حيوانات دارد. رئيس جمهور آمريکا مي‏گويد امروز هر کجاي دنيا که من گفتم فلاني را بزنيد شما بزنيد، (در همان دنياي ديوانه خانه، دنياي توّحش، واقعاً هيچ گرگي اينطور نيست. گرگ ميگه اگر کسي بيايد بغلم پارش مي‏کنم. مار ميگه اگه کسي بيايد بغلم ميزنمش. ايشون ميگه اگه يک کسي آن طرف دنيا هم من گفتم بزنيد، بزنيدش. اين از گرگ و مار بدتره. آن وقت يک همچين دنيايي سر به سر مردم مي‏گذارن به اينکه ما حمايت از حيوانات مي‏کنيم). بمباران يک شهر و حمايت از حيوانات! اصلاً هيچ وقت تاريخ دنيا اينقدر که الان دروغ ميگن. دروغ گو توش نبوده حمايت حيوان. (اما حمايت حيوان را از اسلام بگم. اسلام ميگه اگر همه حاجي‏ها دوشنبه رفتند مکه، يک حاجي يکشنبه رسيد، يک خورده زودتر، اين حاجي که يک خورده زودتر اومد مکه ديگه گوش به حرفش نديد، چرا؟ براي اينکه حاجي که زودتر اومده مکه، معلوم ميشه اسب و شترش را دوانده و حمايت حيوان را نکرده و حيوانش را خسته کرده و کسي که حتي در راه مکه حيوان را خسته کند، معلوم ميشه که سنگدل است و ديگه امضاش از اعتبار افتاده. زنده باد اسلام. حيف نيست. تمدن که ما ميگيم، اصلش تمدن و مدنيّت، هر چي هست تو قرآن و حديثِ. تمدني جايي ديگه نيست. سوپر دولوکسند، اما خيلي کثيف‏اند.) فرودگاه فرانسه بودم، پاريس يک کسي گفت ديدي چقدر تميزن، چقدر شهر لوکسِ. گفتم نه براي اينکه اينجا پنجاه ميليون جمعيت دارد، چهل و پنج ميليون سگ. سگهاشون هم مثل سگهاي ما نيستن که ولگرد باشن. سگهاشون تو همون خونه و آشپزخانه و اتاق. مثلاً تو آسانسور که سوار ميشي، چهار تا آدمن، سه تا سگ. همه هم بچه سگ نيستندها. حالا بازم رحمت به گور بعضي ايراني‏ها، بچه سگ دارن. سگ‏ها قدِ گاو دارن. اونوقت اين سگ‌ها را که مي‏برن، اين سگ‌ها از خودشون نجاستي دور مي‏کنن. گفتم شما نجاست سگ را بديد آزمايشگاه، تمام زباله‏هاي ايران را هم بديد آزمايشگاه، آنوقت ببينيد تهران کثيف‏تر يا اونجا. مگر هر جايي که يک برج آينه‏اي است بايد گفت سوپر دولوکس. مراعات بهداشتي که اسلام کرده، احدي نکرده، هزار و چهارصد سال پيش پيغمبر لباس‌هايش را توي ديگ مي‏جوشاند که ضدعفوني بشه. هزار و چهار صد سال پيش فرمود پياز نخور، اگر مي‏خواهي بري مسجد. بوي پياز ممکن است يک تو را اذيت کند. هزار و چهار صد سال پيش دهها رقم غسل مستحبي اسلام گفت که انسان بدنش را بشوره غير از غسل واجب. هزار و چهار صد سال پيش پيغمبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) چوب مسواکش پشت گوشش بود. مثل نجارهايي که قلم و مداد را ميگذارن اينجا. وقتي از دنيا رفت بدنش را بلند کردند، ديدند زير متکايش چوب مسواکه و فرمود: اگر سخت نمي‏شد بر مردم، مسواک را واجب مي‏کردم و فرمود: ظرف را نشسته نرويد بخوابيد، شب بشوريد و بخوابيد و فرمود: وقتي شستيد دمر بگذاريد و فرمود: روي آن پارچه بيندازيد و فرمود: با يک حوله دو تا صورتش را خشک نکند و فرمود: با يک آب وان و خزينه و حوض دو غسل نکنند. ما چيزي کسي تا حالا برامون نگفته. هرچي ناب داريم از اسلام داريم. منتهي حيف که عمل نشد به اسلام. دارم زندگي امام حسن (عليه السلام) را ميگم. شخصي خدمت امام حسن (عليه السلام) آمد و فرمود: يک دشمني به من رو کرده که به صغير و کبير رحم نمي‏کند. فرمود، کيه دشمن تو؟ فرمود: فقر. پنج هزار درهمش داد. فرمود: گاهي که از اين دشمن‏ها به تو حمله کرد، بازم بيا ما هستيم. امام حسن (عليه السلام) خيلي ياد مرگ بود. گاهي گريه مي‏کرد مي‏گفتند بابا تو امام حسني. سيد شباب اهل الجنة. مال شيعه‏ها نيست، مال سني هاست. سني‏ها گفتند: پيغمبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) فرمود حسن و حسين آقاي جوانان بهشت اند. «حسين مني و انا من حسين» اين مال شيعه نيست، مال سني هاست. سني‏ها نقل کردند که پيغمبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) فرمود: من از حسينم و از حسين از من است. بابا پيغمبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) راجع به تو، شما ديگه چرا گريه مي‏کني. فرمود: آخه مردن سخته، فراق سخته.
همنشيني با فقيران و رسيدگي به آنان
از يک راه مي‏گذشت امام حسن (عليه السلام). فقرا نشسته بودند و گفتند بفرما. تا گفتند بفرما، امام حسن (عليه السلام) رفت پهلوشون نشست و فرمود: «ان اللّه لا يحب المستکبرين» اگر کسي به شما تعارف کرد و شما چندشت شد، پيداست مستکبري. خوشا به حال کسي که خاکي باشد. گفته بفرما، بفرمايد. روز فتح مکه پيغمبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) سوار الاغ شد يک کسي گفت: آقا بَدِه. مثل اينکه يک امام جمعه سوار دوچرخه بشه. خيلي بد و زشته. بابا روز فتح مکه، روز حکومت توست. روز پرستيز، فرمود: اين الاغ خيلي جون دارد، تو هم بيا سوار شو دو پشته سوار شويم. بزرگ‏ترين روزش هيچ. ما آقا اگر خواسته باشيم يک جايي برويم، تو يک مجلس بنشينيم. يک مرتبه ببينيم بچه‏ها اومدن پيشم، عجب جايي نشستيم، پاشيم بريم يک جاي ديگر بنشينيم‏ها. اين، يعني شا هم همينطوريدها. يعني اگر، حالا ليسانسيم، فوق ليسانسيم، حجةالاسلاميم، يک جايي بنشينيم اين طرف و اون طرفمون بچّه بنشيند،... مقام معظم رهبري رفت براي بچّه‏ها نماز خوند توي مدرسه، تلويزيون هم نشون داد. من بعداً خدمتشون رسيدم، فرمود: از نمازهاي لذيذي که من خواندم اون نماز بود که با بچّه‏ها خواندم. ما فکر مي‏کنيم اگر پيشنماز حاجي‏ها باشيم آقاييم. اگر پيش نماز بچه‏ها باشيم سبکه. گاهي وقتها مثلاً خجالت مي‏کشيم با هم غذا بخوريم. حيف، اول انقلاب روزهاي خوبي بود هر چي از انقلاب رد شديم، خدا لعنت کند منافقين را، يک عده از شخصيت‏ها را ترور کردند و بعد مسأله حفاظت پيش آمد، بين مسئولين و مردم جدايي افتاد و گرنه من با چشم خودم ديدم که مقام معظم رهبري و جناب آقاي رفسنجاني با هم توي صف بودند. روزهاي اول انقلاب هم توي صف بودند. نفرات اول مملکت توي صف بودند. ترور و مرور شد. گفته دکان نانوايي نرويد، سنگکي نرويد و گرنه نشد. اگر مي‏گذاشتند که واقعاً زندگي مخلوط بود). حضرت وقتي مي‏نشست چنان گرد مي‏نشست که يک غريبه وقتي وارد مي‏شد مي‏گفت «ايکم رسول اللّه». الان مي‏گوييم نه ايشون مدير کلِّ، اتاقش بايد 60 متر باشد، اوشون رئيس سازمان، بايد 65 متر باشد، اوشون مشاور وزير، بايد 70 متر باشد، اون معاون وزير بايد 75 متر باشد، اون وزير بايد 80 متر باشد. ما رفتيم به سمتي که اون صفاي اسلام...، اگر اسلام ناب را همانطوري که...، يک ذره، يک ذره هم اينطور شديم‏ها، يک کسي يک فرش آورد، براي امام گفت دلم مي‏خواهد روي اين فرشِ نماز بخواني، باز کردند و امام رفت بخواند، گفت حالا ما روي موکت، روي فرش خودمان نماز مي‏خوانديم. بعد در يک ماجراي ديگه امام فرمود: آدم اين رقمي شاه ميشه، اول قباش، انگشترش، فرشش، لوستر، يک گل اينور، يک گل اينور، بعد ميگن.... بچه‏ها روي خاک نشسته بودن، به امام حسن (عليه السلام) گفتند بيا، آمد و رفت کنار خاک نشست، فرمود: «ان اللّه لا يحب المستکبرين». يک جا داريم که امام (عليه السلام) داشت عبور مي‏کرد بچه‏ها نون خالي مي‏خوردند.گفتند: بسم اللّه. امام حسن (عليه السلام) رفت و نون خالي اينها را خورد، بعد گفت: حالا شما برويم خانه ما، همه اينها را برد خانه، هم لباسشون داد و هم غذا. بعد گفت: بچه‏ها شما از من بهتريد براي اينکه شما که نون خالي داريد. هيچي غير نون خالي نداشتيد، اما من غير از اين لباس و غذا که دادم هنوز باز چيزي دارم. يعني شما هر چي داشتيد داديد ولي من هر چي داشتم ندادم. حديثش هم اين است: «الفضل لهم، لانّهم لم يجد و اغير ما اطعموني و نحن نجد اکثر منه». (احقاق الحق). تکرار مي‏کنم حديث قشنگي است. گاهي يک مادر صد تومان ميده به پسرش، اما هر چي دارد همينه. مادر وقتي به شما شير داد، بيش از شير چيزي ديگه نداشت که بده. عصاره بدنش را داد، اما شما وقتي حالا دو هزار تومان به مادرت مي‏دهي که فکر مي‏کني خيلي لوطي هستي، مارد هر چي داشت داد، تو از پولهايت فقط دو هزار تومان دادي، کسي نيستي. امام حسن (عليه السلام) آمد برود بچه‏ها نون خالي مي‏خوردند، دعوت کردند، رفت نان خالي خورد. بعد بچه‏ها را برد، هم لباسشون داد، هم غذاي خوبشون داد. بعد فرمود: بچه‏ها «الفضل لهم» يعني بچه‏ها از من بهترن، براي اينکه بچه‏ها هيچي ديگه نداشتند غير از نان خالي، اما من با اينکه غذا و لباس مفصل دادم، باز هم يک چيزهاي ديگه دارم. اينها جلوترند. اگر يک فقير يک قرآن بدهد به يک فقير، يک ميليونر، صد ميليون، باز يک قرآن او بهتره، چون او جز يک قرآن نداشته، اما اون غير صد ميليون باز هم داره. خوب، شخصي يک منزل خريده بود، منزل قشنگي ساخت. امام حسن (عليه السلام) آمد منزلش را ديد و فرمود «اَخربت دارک»، خانه خودت را خراب کردي، چون با پول حلال اين خانه را نساختي و «و عَمَّرت دار غيرک» ولي خانه بچه هات را خوب ساختي. خونه قشنگي ساخته بود، گفت: وللّه آخرتت که خراب شد، اما اين براي بچه هات خونه خوبيه، خونه بچّه هات خوب شد اما خونه خودت... حالا فکر مي‏کرد که ميگه به به، ماشاءاللّه، چه خانه‏اي... فرمود: بله خانه شيکيه، اما اين خونه به چه قيمتي؟ با چه گناهي، با چه وامي، با چه ربايي، مي‏داني از چقدر آدم... يک کسي مي‏گفت من از همه بانکها وام گرفتم جز بانک خون. شما «اخربت دارک». خانه قيامتت را خراب کردي. يک کسي يک ساختمان بلند مي‏ساخت. حضرت آمد برود گفت: «رفع الطين وضع الدين»، «طين»يعني گِل، يعني گِلها را برده بالا، وضع الدين، دينش را آورده پايين. مثل منارهايي که مي‏سازيم، منار مي‏سازيم هشتاد متر، مؤذن اصلاً وجود ندارد، يعني اصلاً بلال نيست،منار هست، «رفع الطين وضع الدين، اخربت دارک و عَمَّرت دار غَيرِک».
صبر و حلم امام حسن (عليه السلام) در طول زندگي
امام حسن (عليه السلام) وقتي از دنيا رفت، مروان آمد تشييع جنازه‏اش، بهش گفتند: مروان، اين را هم سني‏ها نقل کردند، اهل سنت ميگه: گفتند که «تحمل اليوم جنازته»، آمدي تشييع جنازه، «و کنت بالامس تجرعه الغيظ»، مي‏داني چقدر امام حسن (عليه السلام) را سوزاندي، چون مروان در هر جمعه که خطبه مي‏خواند به علي بن ابيطالب (عليه السلام) ناسزا مي‏گفت و امام حسن (عليه السلام) هم پاي خطبه‏ها نشسته بود و فحش به اميرالمؤمنين (عليه السلام)، پدرش را گوش مي‏داد. امام حسن (عليه السلام) را سوزاندي، حالا چرا آمدي تشييع جنازه. گفت، نتوانستم نيايم، حلمي که حسن (عليه السلام) داشت مساوي است با همه کوههاي دنيا. امام حسن (عليه السلام) فرمود: اگر کسي در اين گوشم فحش بدهد، بيايد در اين گوشم عذرخواهي کند، من حلالش مي‏کنم. يک آن نمي‏گذارم کينه يک مسلمان در دلم باشد. خوب داريم سيره امام حسن (عليه السلام) را مي‏گوييم، زمان، تمام شد. ان شاءاللّه جلسه بعد هم سيره خواهيم گفت.
خدايا! عشق ما را نسبت به خودت و اوليائت و پيروي ما را از خودت و اوليائت روز به روز بيشتر بفرما. معرفت، محبّت و عشق ما نسبت به اوليائت روز به روز بيشتر و نسل ما را عاشق اسلام و اهل بيت و قرآن قرار بده. قلب آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف) را از ما راضي بفرما.
«والسلام عليکم و رحمة اللّه»