1381/11/3 تفسير سوره قصص -19 بايگاني سالانه - 1381



«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

سوره قصص را تفسير مي‏کرديم رسيديم به آيات 40 به بعد که بعثت استکبار فرعون بود با هارت و هورتهايش بعد مي‏گويد: «فَاخذناه جنوده» گرفتيم و مثل چيز پستي پرتش کرديم در دريا، ببينيد عاقبت ظالمين را، (ظالم و ظلمي باقي نمي‏ماند، هيچ ظلمي نمانده و هيچ باطلي، تبليغات تا يک مدّتي مي‏تواند يک چيزي را نگه دارد. شما تبليغ کن اسفناج کاشتيم، اسفناج کاشتيم، خيلي خوب چند روز ديگه در مي‏آيد، معلوم مي‏شود اسفناج نيست، کاهو است. يعني يک چيزي که، هيچ وقت، هيچ چيز براي هميشه زير خاک، زير خاکستر و پشت پرده باقي نمي‏ماند. اين را خداوند گفته تا بگويد نترسيد. آقا تبليغات برد، خورد. برمي گردد چيزها سرجايش، حتي اگر قبر رضا شاه، با قوي‏ترين و محکم‏ترين ساختمان‏ها ساخته بشود، چون باطل است محو مي‏شود. قرآن قول داده ؛ «ان الباطل کان زَهوقا» باطل مي‏پرد. «قل جاء الحق و زهق الباطل» حق مي‏آيد، باطل مي‏پرد. آنقدر اَبَر قدرتها آمده‏اند، رفته‏اند، کشته‏اند، خورده‏اند، همه شان نيست مي‏شوند. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه يک ناله‏اي دارد، فريادي دارد، مي‏گويد: هِي قبيله هايي که خيلي جولان داشتند، مي‏گويد: کو؟ رفت، بعد مي‏فرمايد که: اين‏ها اماماني بودند که دعوت به آتش مي‏کردند، خوانديم)
کيفر ستمگران در دنيا
حالا آيه 42: «واتبعناهم في هذه الدنيا لعنة» در دنيا ما يک لعنت بدرقه شان کرديم، لعنتي بدرقه ستمگران. شما حساب کن زيارت عاشورا چقدر جمعيت دارد، «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمد، و آخر تابع، اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت». «واتبعناهم في هذه الدنيا» در همين دنيا، يعني پيداست که همه کيفرها مال قيامت نيست. بعضي کيفرها در همين دنيا، اصلاً بعضي وقت‏ها در همين دنيا اينکه بخورد، کيف کند ما جلو کيفش را مي‏گيريم، اينطور نيست، افرادي که دارند کيف کنند، خيلي‏ها چيزي دارند، ولي خدا چنان استخوان را در گوشتشان فرو مي‏کند. که بسياري به همه امکانات زندگي نکبت و تلخي دارند. طنزي است، يعني حقيقي است، طنزي است حقيقت گونه که مي‏گويند کسي به خدا تلگراف کرد که: خدايا يک کاميون اسکناس را براي ما بفرست اين ساله خوش باشيم، جواب آمد که يک کاميون اسکناس مي‏دهم با دو پسر هروئيني، فکري کرد و ديد چه فايده‏اي، يک تلگراف ديگر، که خدايا يک وانت، تاکسي بار اسکناس بده ما خوش باشيم. جواب آمد که وانت اسکناس مي‏دهم ولي با يک دختر سرطاني با يک پسر سرطاني. گفت: نمي‏خواهيم، خدايا يک گوني اسکناس. گفت: يک گوني اسکناس با يک دختر کچل. خدايا يک ساک اسکناس. جواب آمد يک ساک مي‏دهم با تنگ سينه. گفت: آقا اصلاً نخواستيم همان رزق خودمان را بده بيايد. جواب آمد: تدريجاً مي‏رسد، فضولي موقوف. اين ظاهرش طنز است، ولي يک واقعيت است بسياري از افرادي که برج دارند به مقداري که برجشان در از است غم درونشان هم عميق است. در مقابل بلندي کوه کنارش يک درّه هم هست. بسياري از افراد پول دارند، ولي هيچ محبوبيتي ندارند. اصلاً مردم، کسي دوستشان ندارد. «واتبعناهم» خيلي‏ها را مردم لعنتشان مي‏کنند. «واتبعناهم في هذه الدنيا» در همين دنيا لعنت مي‏شوند. معلوم مي‏شود، همين که مردم به کسي دعا کنند خيلي خوب است. «واجعل لي لسان صدق في الاخرين» عربي‏ها که مي‏خوانم قرآن است. حضرت ابراهيم (عليه السلام) گفت: خدايا تاريخ را جوري کن که براي من ذکر خير بگويد. «واجعل لي لسان صدق في الاخرين» تاريخ براي من دعا کند. نامم به نيکي برده شود. سعديا مرد نکو نام نميرد هرگز. بعضي‏ها هم نامشان بد گفته مي‏شود.
کتاب آسماني، مايه بينش و آگاهي
برويم سراغ آيه بعد 43 «و لقد آتينا موسي الکتاب» ما به حضرت موسي کتاب (آسماني تورات) را داديم. تورات، وزنش از انجيل سنگين‏تر است. چون احکام و قانون و سياست دارد، انجيل بيشتر موعظه و نصيحت و تمثيل است. «و لقد آتينا موسي الکتاب» ما به موسي کتاب آسماني داديم.«من بعد ما اهلکنا القرون الاولي» بعد از آنکه قرن‏هاي قبلي را هلاک کرديم باز به موسي کتاب داديم. يعني سنت ما اين است که دائماً پيامبر را فرستاده و مردم را هدايت کنيم. «بصائر للناس» بصائر جمع بصير است، يعني بينش و آگاهي. ما کتاب فرستاده‏ايم تا مردم بصيرت پيدا کنند، دين افيون نيست. دين افيون نيست. مايه بصيرت است، دين مردم را خواب نمي‏کند، مردم را بيدار مي‏کند.(حالا چه حلقومي بايد بگويد مردم را خواب مي‏کند. البته من خيلي خوشحالم که اين حرف‏ها را بزنيد لااقل کساني که امام و دين را و دين را در جبهه و حرکت در مقابل دشمن و صدام را ديدند و سيماي دين را در عاشورا و در ماه رمضان و مسجدها، هنوز هم سال تحويل جمعيت را امام رضا (عليه السلام) مي‏بينند، جمکران و هنوز جلوه‏هاي دين را مي‏بينند خوب است. خوشحالم هر کس به دين مي‏خواهد فحش بدهد، حالا بدهد. گاهي وقتها يک بار يک چيزي را مي‏شود دروغ گفت ولي بعضي چيزها را نمي‏شود دروغ گفت. مثلاً اگر شهردار تهران آمد و گفت بعد از انقلاب 42 تا پل در تهران ساختيم، هر تهراني که نشسته مي‏گويد: يک، دو، سه، پنج، شش مي‏شمارد، مي‏گويد راست مي‏گويد. غير نخود توي گوني نخود فروش آدم مي‏گويد دو يا سه ميليون، يک ميليون، يک ميليون مي‏شود دروغ گفت. اما پل‏هاي تهران را هر کس مي‏شمارد، نمي‏شود دروغ گفت. بعضي چيزها را مي‏شود و بعضي را نمي‏شود دروغ گفت. دين افيون نيست يا...؟ قرآن مي‏گويد: ما دين را فرستاديم «بصائر» براي بصيرت، يعني بينش و آگاهي). اصلاً قرآن همه‏اش مي‏گويد: «لاولي الألباب» من با آدم‏هاي متفکر کار دارم «لقوم يَتَفَکرون» «يَعقلون» «يعلمون». خوش انصاف ديني که اين مقدار «يعقلون» مي‏گويد: «يعلمون» و «يتَفکرون» مي‏گويد: «لاولي الألباب و بصائر» مي‏گويد: «عبرت» «زگهواره تا گور» «من المهد الي اللحد» از زمين تا عرش، تا ثريا، (تحصيل ولو روي موج دريا) علم به قدري ارزش دارد که سگ آموزش ديده شکارش حلال و سگي که آموزش نديده شکارش، حتي علم در سگ اثر دارد. سگ آموزش ديده شکارش حلال و غير آموزش ديده شکارش حرام. دين به قدري ارزش دارد که خدا به پيامبر مي‏گويد: بايد صد سال بميري تا يک چيزي بفهمي. پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) از کنار قريه‏اي عبور مي‏کرد. «و هي خاوية علي عرشها» ديد قريه خراب شده، گفت: خدايا قريه که همه سقف و پايه‏اش روي هم ريخته، چطور دو مرتبه اين‏ها زنده خواهند شد، تا گفت چطور، «فأماته اللّه مؤه عام» عربي که خواندم آيه قرآن است. «فأماته اللّه» خدا مرگش داد. «مأةً عام» صد سال. پيامبرش را خدا مرگش داد. «عزير» سوار خر داشت مي‏رفت خودش و خرش صد سال مرد «ثُمَ بعَثه»، بعد از صد سال زنده‏اش کرد. گفت، صد سال پيش آمدي و رفتي. صد سال مرده، حالا ببين، نگاه کن، من مي‏خواهم روي چشمت خرت را زنده کنم. تق تق، تق تق استخوان‏ها به هم چسبيد و استخوان‏ها به هم روئيد. وَرّ وَرّ خر تازه شد. گفت: ببين همين طوري. يعني يک چيزي را براي اينکه پيامبر تجربي و علمي ياد بگيرد. اين آيه مال تجربي است. آموزش تجربي براي اينکه با چشمش ببيند. پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) صد سال از دنيا رفت تا يک چيزي را ياد بگيرد. ارزش تجربه و آزمايش، با چشمهايت ببين. «وَ لَقَد اَتَينا موسي» ما به حضرت موسي (عليه السلام) کتاب داديم. «مِن بَعد ما اهلکنا قرون الاولي» بعد از آنکه قوم‏هاي قبلي را به خاطر خلافکاري هايشان نابود کرديم. «بصائر» کتاب آسماني براي بينش و بصيرت است. «وَ هدي و رحمة» هدايت و رحمت است.
نقش دين در آموزش مردم
سئوال: دين براي چيست؟ يک سئوال ايدئولوژيکي. فايده ديدن چيست. بصيرت، هدايت، رحمت. دين به انسان بصيرت مي‏دهد و خيلي چيزهايي که انسان نمي‏داند دين روشن مي‏کند. اصلاً بعضي از علوم تجربه، مثلاً آينده چه مي‏شود. بعد از مرگ چه مي‏شود، چه کسي مي‏تواند تجربه کند. عالم غيب را اگر قرآن نباشد ما نمي‏دانيم چيه؟ و لذا قرآن نمي‏گويد: «لا تعلمون» مي‏گويد: «کنتُم لا تعلَمون» نمي‏توانيد بدانيد ببخشيد آيه را، «و علَّمکم ما لم تکونوا تعلمون» قشنگ است ببينيد تعبيرات قرآن خيلي عالي است، مي‏گويد که: «ما لم تکونوا تعلمون» نمي‏گويد: «ما لا تعلمون». اگر مي‏گفت: دين به شما «لا تعلمون» را ياد مي‏دهد. مي‏گويي خوب تازه شد مثل استاد دانشگاه، استاد دانشگاه، هم مي‏آيد يک چيزي که دانشجو بلد نيست، يادش مي‏دهد مي‏گويد: «ما لم تکونوا تعلمون» يعني امکان ندارد شما بدانيد. يک سري چيزهايي است که اگر از غيب به ما نگويند اصلاً امکان ندارد. فايده دين.
پايداري در کار و تلاش، پس از هر شکست
آيه را بنويسم صلوات هم بفرستيد (صلوات حضار) آيه 43: ادامه تفسير سوره قصص آيه 43: «وَ لَقَد آتينا موسي ‏الکتاب من بعد ما اهلکنا القرون الاولي بصائر للناس و هدي و رحمةً» - نکاتي از اين آيه بگويم: ما به موسي کتاب آسماني داديم بعد از آنيکه هلاک کرديم قرن‏هاي قبل را. بعد از آنيکه هلاک کرديم قرن‏هاي قبل را. اين يک لطيفه دارد که زيادي گوش بدهيد مي‏خواهم لطيفه را بگويم؛ يعني قهر نکنيد با مردم. ممکن است يک جايي يک کاري کردي و نگرفت، يک کار ديگري شروع کن، حتّي؛ روايت داريم که: تجّار اگر دست به تجّارتي زدند و شکست خوردند نگويند مي‏داني من آدم بدبختي هستم، ستاره من نمي‏دونم از اول چي چي بوده، شانس نداشتم نه آقا شغلت را عوض کن، ممکن است در اين رشته شکست خورده‏اي‏ در رشته ديگر، آقا هر جا رفتيم خواستگاري زن ما نشدند، اصلاً از خيرش گذشتم، چرا از خيرش بگذري يک جوان، يک جا ديگه، شغل و کارت و شهرت را عوض کن. ما خيلي وقت‏ها که گير کرديم روي يک چيزي متمرکز مي‏شويم بعد گير مي‏کنيم. چند وقت پيش يک کسي آمده بود يک جايي خانه‏اي خريده و گير کرده بود، مي‏گفت: آقا مي‏داني چقدر بدهکارم. گفتم: ببخشيد آقا کي گفت بيايي تهران. بعد کي گفت اين خانه و اين محله. روي ميخ مي‏نشيند و مي‏گويد آخ، خوب برو و آن طرف بنشين. ما گاهي وقت‏ها خودمان را گير مي‏اندازيم. مثلاً اين جوان مي‏خواهد با فلاني ازداواج کند، هي مي‏گويد (سوت مي‏کشد)، چته، شرايط سخت شده، مگر دختر قحط است، يکي ديگر... ما بعضي وقت‏ها نظر داريم، حتماً فکر مي‏کنيم که سعادت در اين است به خاطر اينکه ما پهلوي خود يک چيزي مي‏بافيم که سعادت در اين راه و رشته و شهر و وصلت است. بر اساس خيال بافي گير مي‏کنيم دين آمد. خوب دين آمد بعد از هلاکت. يعني بعضي وقتها افرادي هلاک مي‏شوند. يعني خدا پيامبر را مي‏فرستد، مردم لجبازي مي‏کنند، خداوند مردم لجباز را اتمام حجّت مي‏کند. لجبازي که تشديد شد که قابل هدايت نيست، آن وقت خداوند نابود مي‏کند. دو مرتبه يکي ديگر. «اهلکنا القرون الاولي» يعني مأيوس نشويد باز از نو شروع کنيد.
صدقه، شرط ملاقات خصوصي با پيامبر
يک لطيفه برايتان بگويم اين لطيفه را خودم تازه ياد گرفته‏ام، خيلي لطيفه قشنگي است. پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) نشسته بود، مي‏آمدند تنگ گوشي صحبت مي‏کردند، يک صلواتي بفرستيد پيدا کنم. عرض کنم که هي آمدند تنگ گوشي صحبت کند برود صدقه بدهد. اين است سوره مجادله، آيه 12: «يا ايُها الذين آمنوا» اي کساني که ايمان آورده‏ايد «اذا ناجيتم الرسول» وقتي مي‏خواهيد با رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) نجوا کنيد، درِ گوش، و هر کس ملاقات خصوصي با آن حضرت دارد، برود کميته امداد يک پولي توي صندوق بياندازد. بعد بيايد «فقدّموا بين نجواکم صدقه» بين از نجوا و قبل از آن يک صدقه‏ (وقت ملاقات خصوصي بليطي است. ملاقات با پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) خصوصي و بليطي است. بليط هم فرض کنيد صد تومان. اگر پرسيدند توي قرآن بليط داريم. بگو بله. اين آيه «يا ايها الذين آمنوا») هر کس مي‏خواهد با پيامبر خصوصي صحبت کند، برود صدقه بدهد. تا ديدند تنگ گوشي پول دارد در رفتند و گفتند: نه آقا غرض عرض سلامي بود (خنده حضار) آيه نازل شد آي نامردها! «ءأشفقتم» نامرديد شما، ترسيديد. «ان تقدموا بين يدي نجويکم صدقه» (ديديد ملاقات با پيامبر را صد تومان برايش ارزش قائل نبوديد). مي‏گويد: حالا غلط کرديد ما هم حکم را برداشتيم. بيائيد تنگ گوشي صحبت کنيد، فقط مي‏خواستم بگويم شما مرد، يعني عاشق تحصيل نيستيد. اگر کتابخانه مفت بود مطالعه مي‏کنيم. اما اگر بگويند: آقا کتاب، نه ديگه، همينکه ديدند پولي شد در رفتند. تنها کسي که به اين آيه عمل کرد، اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود.
آيه اي که تنها علي (عليه السلام) به آن عمل کرد
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: آيه‏اي در قرآن است که نه کسي قبل از من عمل کرد و نه بعد از من احدي عمل خواهد کرد. قبل از من عمل نکرده، چون آيه نازل نشده بعد از من هم چون آيه نسخ شد، چون آيه امتحاني بود. براي اينکه امتحان کنيم ببينيم آيا شما واقعاً. (يک کسي گفت حاج آقا اجازه مي‏دهي يک تلفن کنم، گفتم: دو رکعت نماز بخوان هر چي مي‏خواهي تلفن کن. گفتند: نه مي‏خواستم سلام و عليک کنم (خنده حضار) تلفن مفت است. مي‏گويد طناب مفت گيرت آمد، خودت را خفه کن. کلانتري مفت بود، دعوا کن). حالا تازه مي‏گويد: «ءأشفقتم» ترسيديد صدقه بدهيد. پشت سرش مي‏گويد: «فأقيموا الصلوة و اتوا الزکاة» دقت کرديد به لطافت، کسي که براي ملاقات با پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) صد تومان نداد. خدا در همان آيه مي‏گويد: «ءأشفقتم» نامرد ديدي پول ندادي، بعد مي‏فرمايد: «فأقيموا الصلوة و آتوا الزکوة» و زکات بده. يعني خداوند توي يک آيه اول مي‏گويد: تو نامردي، پول نمي‏دهي، پشت سر نامردي مي‏گويد: نماز بخوان، پول هم بده. به کسي مي‏گويد زکات بده يک دقيقه قبل يک تومان براي ملاقات. از اين چه مي‏فهيم؟ مي‏فهميم که يک افرادي گاهي يک جا پول نمي‏دهند، اما اگر لحن و موضوع عوض شود، جا و شرايط عوض بشود، همين آدم گدا و کنس ممکن است پول بدهد. گرفتي چي مي‏خواهم بگويم. لحن را بايد عوض کرد). به يک کسي گفتند: بيا يک 800 متري راه برويم. گفت: اوه. گفت: بيا 1 کيلومتر. گفت: برويم (خنده حضار). يعني گفت 800 متر نه، يک کيلومتر، گفت برويم گاهي وقت و لذا قرآن مي‏فرمايد: «و لقد صرّفنا» صرف و نحو که مي‏گويند، يعني گاهي عبارت عوض بشود طرف تمکين مي‏کند. خداوند به کساني مي‏گويد زکات بدهيد، که در همان آيه خداوند مي‏فرمايد: اين‏ها براي ملاقات حاضر به پول دادن، يعني کسي که حاضر نشد براي تماس خصوصي پول بدهد. به همان کس مي‏گويد زکات بده. از اين معلوم مي‏شود که بعضي افراد با اين کد پول نمي‏دهند با کد ديگر پول مي‏دهند. حالا افرادي را خداوند ميفرمايد: هلاک کرديم. اما همينکه هلاک کرديم باز هم خداوند کار خودش را مي‏کند. يعني با يک برخورد و صحنه، زود مأيوس نشويد. حالا من اينجا، افرادي که اسم نمي‏برم که کساني که هر چه مي‏خواندند هيچ چيز نمي‏فهميدند، و اصلاً مي‏گفتند تو بي خود آخوند و طلبه شدي و با اين مخ، وللّه، وللّه به جايي نمي‏رسي. اما شغل و استاد و جا عوض کرد باز شد، افرادي هستند در يکجا گير کرده‏اند. حتي زن و شوهرهايي هستند که در يک شرايط با هم دعوا مي‏کنند، شرايط عوض مي‏شود زندگي شان زير و رو مي‏شود). ما با اينکه افرادي را هلاک کرديم باز پيامبر فرستاديم «لعلّهُم يَتَذَکرون»
معارف دين، معارف مورد نياز بشر در طول تاريخ
آيه بعد، «و ما کنت بجانب الغربي اذ قضينا الي موسي الأمر و ما کنت من الشاهدين» پيامبر هنگامي که فرمان نبوّت را به موسي داديم تو در جانب غربي کوه طور حضور نداشتي، شاهد نبودي. مي‏خواهد بگويد پيامبر حرف هايي که تو از تاريخ نقل مي‏کني همه‏اش وحي است. يک پيامبر امّي، درس نخوانده، اينطور ريز مسائل را دارد بيان مي‏کند. يک پيامبر امّي و اين همه مطالب. يک وقتي مي‏خواستند پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) را بشکنند. گفتند: اين پيامبر، مي‏داني يک سفري در شام رفت با فلاني، 12 ساله يا چند ساله بود، رفت شام و در آن سفر يک ملاقات هايي کرد و برگشت و قرآن را آورد. مي‏خواستند بگويند وحي نيست. گفتيم ببين يک کسي که با يک سفر شام اينهمه نکته مي‏گويد: باز هم پيامبر است. قرآني آورده که بعضي آياتش هر چه نگاه مي‏کني حرف از توي آن در مي‏آيد. اينکه قرآن را گفته‏اند تدبّر کنيد اين نيست که آخرين حرف را فلاني زده است، امروز نگاهش مي‏کني، حرف نو در مي‏آيد. هر چي نگاه مي‏کني از اين آيه چيزي نوتر در مي‏آيد. پيامبر تو نبودي آن وقتي که ما تورات را نازل کرديم بر موسي. «ولکنا انشأنا قروناً» ما يک قرون و امت‏هايي را خلق کرديم «فَتَطاول عَلَ يهِم العُمر» امت هايي را خلق کرديم و عمري بر آن‏ها گذشت و حرف‏هاي پيامبران تحريف شد. چون ببينيد بعضي از مردم بايد دائماً به آن‏ها تذکر داد. يک کسي رفت ذغال بخرد. گفت ذغال کيلويي چنده؟ گفت يک ذغال داريم يک نفره گران و دو نفره ارزان. فرض کنيد يک نفر دويست و دو نفر صد تومان. مشتري گفت: نفهميدم ذغال يک نفره و دو نفره چي چي مي‏گي؟ گفت: ذغال يک نفره وقتي گذاشتي مي‏سوزد تا آخر، ولي دو نفره يکي بايد قليان بکشد و يکي هم بايد بادش بدهد. يعني يک لحظه بادش را ندهي خاموش مي‏شود. بعضي از افراد ذغال دو نفره هستند. يعني اگر يک لحظه غفلت شود مي‏ايستند مثل بچه‏هاي شري که مي‏گويي يا مي‏آيد يا مي‏ايستد دوباره، بيا، بدو، همينطور قدم به قدم بايد مادرش مواظبش باشد. مي‏گويد ما يک قروني را فرستاديم «فَتَطاول عَلَيهِم العُمر» مدتي بر اين‏ها گذشت، ذغال دو نفره بودند. آنچه از وحي بود فراموش کردند دو مرتبه برايشان پيامبر فرستاديم. «لکنا کنّا مرسلين» يعني شيوه و سيره و سنت ما اين است که اتمام حجت کنيم. «و ما کنَّت بجانب الطّور اذ نادينا» اي پيامبر نبودي وقتي که ما به موسي ندا کرديم. ما پيامبر فرستاديم. «ولکنَّ رحمةً من ربک اين پيامبر فرستادن ما رحمتي بود از جانب پروردگار تو. «لتنذر قوماً ما اتاهم من قبلک لعلهم يتذکرون»: فلسفه نبوت چيست؟ بصيرت دادن، ايجاد رحمت، هدايت و اتمام حجت کردن. و انسان هم نياز دارد. اينطور نيست که بگوئيم دنياي علم است و فلان، الان در دنياي علم هم نياز به هدايت انبياء، با هزار و بيست و پنج سال پيش فرق نکرده بله وسائل مدرن شده، امّا ببينيد؛ پيامبر مي‏آيد مي‏گويد: دروغ نگو. حالا چه زبان به زبان. چه توي تلفن، چه توي موبايل و چه تصويري نگو، اگر وسيله عوض شد معنايش اين نيست که، يعني تلفن همراه شمار دروغ را کم نکرده. انسان نيازهايي که دارد و نيازهاي معنوي سرجايش هست. آقا خيانت نکن، حالا اتاق گلي يا برج يا آپارتمان خشتي و گلي و آهني. نوع ساختمان عوض شده و اتاق بوده، برج شده. ولي خيانت سرجايش هست. تذکر و هشدار نسبت به خيانت، ظلم به مردم سر جايش هست و نيازهايي که بشر دارد. اصلاً آيات قرآن کدامش تاريخ مصرفش تمام شده؟ «لا تظلمون و لا تظلمون» نه ظلم کنيد نه زير بار ظلم برويد... تاريخ مصرفش تمام شده؟ «لکيلا يکون دولة بين الاغنياء» نظام اقتصادي نبايد جوري باشد که فقط سرمايه دارها پولدار شوند، تاريخ مصرفش تمام دشه؟ شما دست بگذار بگو اين آيه ديگه الان، نياز به عفت و حجاب و تقوا و مدارا با تمام مردم و نياز به کم فروشي، «لا تبَخَص الناس اشياءهم» آيات زيادي داريم. «و اتقواللّه» «والعاقبة اهل التقوي» بگو اين آيه مصرف ندارد با دنياي مدرن. ما گيرمان اين است که گاهي وقت‏ها که نگاهمان مي‏خورد. حالا الان الحمد اللّه خوب شد، خيلي خوب. يک زماني ما در هواپيما بوديم، گفتند: هواپيما تا چند لحظه ديگر در فرودگاه مي‏نشيند، من خانمي آمد گفتم، خوب بگو انشاءاللّه. گفت: انشاء اللّه نمي‏خواهد کامپيوتر است. گفتم خانم اين هواپيماهايي که سقوط مي‏کند کامپيوتر در آن نيست. گفتم اگر قهر خدا بيايد منتظر کامپيوتر جنابعالي نيست. حالا اين خانم نگاهش به کامپيوتر خورده مي‏گويد لابد ديگه ان شاء الله لازم نيست. البته حالا بخشنامه کرده‏اند که انشاء الله بگويند. انشاء الله هاي ما هم بخشنامه‏اي است. ما بايد انشاءالله از تو بکشيم، مثل چاه خشکي که از بيرون آب مي‏ريزند توي آن. انشاءالله بخشنامه‏اي هم فايده ندارد. ما بايد خودمان باورمان بيايد که خودمان چيزي نيستيم. ما يک ذره از محاسبات، ميليون‏ها محاسبه شد تا اينطور شده. يکي از اين فرمول‏ها تکان بخورد همه چيزي بهم مي‏خورد. يک سلول جا به جا شود همه چي قاطي مي‏شود. حساب «کل شئ بقدر»: يعني تمام هستي فرمول دارد، حالا شب‏ها يا روزها طولاني است. در دعا داريم: اي خدايي که تعداد قطرات باران را مي‏داني، حتي سلامي دارد امام سجاد (عليه السلام)، سلام بر فرشته‏اي که مسئول ثبت و ضبط قطرات باران است. بله حالا دو تا ابر بهم خورد و باران آمد کيلوئي. بله ابرها به هم خورد و بخار دريا. شرايط طبيعي، همه را قبول داريم، اما معنايش اين نيست که چيزي روي فرمول و دقّت نيست «کل شئ‏بقدر» کل هستي روي حساب و کتاب است. کلمات قرآن همه‏اش روي فرمول است. اين کلمه چرا 9 بار گفته شد و اين کلمه 34 بار و اين چرا در اينجا آمد و اين چرا بعد از اين آمد. و اين چرا يک بار بيشتر نيامده، پر از اسرار است. پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) ما اينکه مسائل موسي را مي‏گويي ريز به ريز و مو به مو وحي و سرچشمه وحي است وگرنه تو که حاضر نبودي). آيه 47 «ولو لا ان تصيبهم بما قدمت ايديهم» ما پيامبر فرستاديم تا نگوئيد «لولا ارسلت الينا رسولاً منذراً فنتبّع آياتک و نکون من...» ما پيامبر فرستاديم تا روز قيامت اتمام حجت بشود نگوئيد ما نمي‏دانستيم. چون اگر پيامبر نفرستاديم. اول بلاهايي که هست از خودتان است. «لولا ان تصيبهم بما قدمت ايديکم»: مصيبت هايي که گرفتار شما مي‏شود عملکرد خودتان است، يک عملي کرده‏اي، گرفتار شده‏اي. نگو آقا حالا ما يک عمل کرديم گرفتار شديم خيلي‏ها، گناهشان بيشتر است و خدا کارشان ندارد. حالا من خلاف کردم بايد چوب بخورم اينکه ده برابر من خلاف کرد چرا خدا چوبش نمي‏زند. مي‏گويد: اين‏ها را گذاشتيم براي امتحانات ثلث سوم، آخر سال. من يک مثلي يک وقتي زدم گفتم سه تا لَک حساب کنيد. لَک چايي. يک وقت روي عينک مي‏چکد و يک وقت روي ملافه و يک وقت به قالي. فرقش اين است که اگر به عينک چکيد، فوري عينک را در آورده پاک مي‏کنيم و اگر به ملافه فوري نمي‏شوئيم، مي‏گذاريم توي ماشين چند روز ديگر و اگر به قالي مي‏گوئيم شب سال تحويل لک، لک است يکي را فوري براي اينکه شيشه عينک نازک است و ملافه ضخيم‏تر براي بعد و قالي کلفت براي بعد. منتهي هر چه عقب بافته، قالي را با دسته بيل مي‏زنيم به پشتش، يعني هر چه تأخير بيافته، شکنجه‏اش بيشتر است. آدم‏هاي خوب مثل شيشه عينک لطيف و ظريفند تا خلاف کردند خدا چوبشان مي‏زند. مثلاً يک بچه حزب اللّهي، يک دختر خانم خوب خلاف کرد، خدا حالش را مي‏گيرد چون اين نوراني است مثل عمامه سفيد تا لک شد من فوري مي‏شويم. فوري حالگيري مي‏شوند تا زود متنبّه و بيدار شوند. آدم‏هاي نيمه خوب براي ماشين لباسشويي. آيه عينک اين است: «ما اصابکم من مصيبه فما کسبت ايديکم» آيه ماشين لباسشويي اين است «جعلنا لمهلکهم موعداً» براي هلاکتشان موعدي قرار داديم. حالا بگذار جاويد شاه بگويند، مرگ بر شاه هم وقتش مي‏رسد. و بعضي‏ها را براي شب سال تحويل و آيه شب سال تحويل: «انّما نملي لهم ليزدادوداو اثماً» مي‏گذاريم براي قيامت که حسابي به حسابشان برسيم. پس اگر يک وقت يک خلافي کرديم خدا کاري به ما نداشت. حديث داريم: گناه مي‏کني، خدا کاري بهت ندارد بترس. نکند خدا گذاشته براي امتحانات ثلث سوم. نکند خدا گذاشته يک مرتبه مُچت را بگيرد. قرآن مي‏گويد: فلسفه نبوت اين است. اگر نبود که مصيبت‏ها بر اثر عملکرد خودشان هست، اگر مصيبت به شما رسيد، عملکرد خودت هست. امام کاظم (عليه السلام) فرمود: اگر پول حقي را پيش آمد ندادي و مي‏فهمي که اين پول را بايد بدهي. حالا خمس يا زکات يا کمک به فاميل. خدا طرحي در زندگي ات پياده مي‏کند که دو برابرش را در راه باطل بدهي. يعني اينجا دو هزار تومان ندادي، يک صحنه‏اي پيش مي‏آيد دو هزار تومان بايد بدهي، امام کاظم (عليه السلام) قول داده. پول حق را بايد بدهي، ندادي چوب خوردي. بعد هم مي‏فرمايد: ما پيامبر فرستاديم تا نگوئيد چرا پيامبر نفرستادي، اتمام حجّت نشد. «عَصَيتُک بجهلي» نباشد. اتمام حجّت شد. آمدند گفتند راه و چاه اين است. هدايت و ظلمت اين است، طاغوت و عادل و فاسق اين است. «قد تَبَيَن الرُشد من الغي» رشد و غي، حق و باطل روشن شده. انبياء آمدند، قرآن هم يکي از لقب هايش فرقان است. يعني وسيله اينکه حق و باطل شناخته شود. ما فرقان فرستاديم تا حق و باطل را بشناسيد و انبياء فرستاديم در مقابل طاغوت‏ها. مردان الهي و مردان ظلماني را بشناسيم. راه مستقيم و راههاي انحرافي را نشان داديم استدلالش را هم گفتيم تا ديگر کس نگويد «لولا ارسلت الينا رسولاً منه» فلسفه نبوت اين است. بينش، بصيرت، هدايت.
خدايا! تو را به حق محمّد و آل محمّد هر چه بر عمرمان اضافه مي‏کني برايمان بر عقل و بينش و تقواي ما بيفزا.
خدايا! شرّ همه صاحبان شر را به خودشان برگردان.
خدايا! کشور عزيز ما را، کشور و رهبر و دولت و امت و جوانان و ناموس و نسل و عزّت، آبرو و مرز و استقلال و انقلاب ما را حفظ بفرما.
«و السلام عليکم و رحمة اللّه»