1381/11/10 تفسير سوره قصص -20 بايگاني سالانه - 1381
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
سوره قصص را تفسير ميکرديم رسيديم به آياتي؛ «و ما کنت بجانب الغربي» موضوع بحث: ادامه تفسير سوره قصص آيات 44 و 45 و 46 «و ما کنت بجانب الغربي»«و ما کنت من الشاهدين»، «و لکنا انشأنا قروناً فتطاول عليهم العمر» باز ميگويد: «و ما کنت شاويا في اهل مدين» باز ميگويد: «و ما کنت بجانب الطور» توي قرآن ده، سيزده مرتبه خداوند به پيامبر ميفرمايد: نبودي که همچنين شد. جهت اطلاع بگويم برايت چي شد. «و ما کنت» نبودي در قسمت غرب تورات بر موسي نازل شد آنوقت تو نبودي. «و ما کنت من الشاهدين» تو شاهد نبودي، «و ما کنت شاويا في اهل مدين» تو مقيم شهر مدين نبودي که ببيني که بر شهر مدين چي گذشت «و ما کنت بجانب الطور» تو در کوه طور نبودي. اين نبودي يعني چي حالا جاي ديگر هم هست نبودي هايي را که خدا به پيامبر فرموده ميگويم. چه پيامي دارد. «و ما کنت لديهم اذ يلقون اقلامهم» نبودي آنوقتي که سر سرپرستي حضرت مريم دعوا شد به قرعه کشيد. «و ما کنت تعلمها» نبودي که بلد باشي «ما کنت ترجوا ان يلقي عليک»: خبر نداشتي که يک روزي پيامبر ميشوي. اين چي ميخواهد بگويد: يک سري از نعمتها است. ما الان نگاهش ميکنيم مثل اکسيژن، برگ درختان سبز، کوه و دريا، آفريدهها، خودمان. يک نعمتهايي که حضور داريم ميبينيم. برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است... اينها را ميبينيم. اما يک سري را خبر نداريم. الان بينندهها وقتي بحث را ميبينند توي ماه بهمن اين بحث پخش ميشود. در آستانه مثلاً دهه فجريم. ميشود گفت: آقازاده نبوديد که چي شد نبوديد که چي بود؟ چون انسان علمش محدود است. مثلاً مگر ما چقدر سواد داريم. توان ما اين است که چند کيلو بار بلند کنيم ديگه بيش از اين باشد ديگه طاقت نداريم.
اخبار غيبي قرآن درباره گذشتگان
علم ما هم همين چند تا کتاب است که خواندهايم. چون ما در يک محدوديتي هستيم که هم علم و هم قدرت ما محدود است. بايد از دنياي غيب هم يک خبرهايي به ما بدهند. گذشته و آينده چي بوده. «و ما کنت» يعني پيامبر من دستت را گرفتهام و به هستي وصل کردهام. وگرنه اگر تو باشي و يک مشت عرب هست و مکه و شتر و شراب و تب و هست همين هاست. زمان ما انرژي اتمي و بلوار و اتوبان و صف تخم مرغ و صف گوشت و تورم و قسط و دلار و سکه و رقابت و جناح سياسي و اينها. «و ما کنت»ها چي ميخواهد بگويد. اين يعني به دنياي ديگر بايد متصل شد. شکنجهها و سختيها. به دنياي ديگر هم بايد متصل شد. حالا من نميدونم از کجا بگويم. به مناسب اينکه در نماز يک رسالتي دارم. يک تکه از نماز بگويم. خدا رحمت کند عزيز ما، عزيز عزيزان. ابوترابي که ده سال اسير بود، توي اجلاس نماز گفت: من يک خاطره بگويم. «بسم اللّه» من نميدانم آنهايي هم که ميگويند من خاطره بگويم چه بگويم، چه جوريه، اجلاس نماز بزرگان فرهنگي کشور، آية اللّه موسوي زنجاني همين عالم بزرگوار که از دنيا رفت. ايشان توي همان اجلاس آخر گفت من سال ديگه نخواهم بود. يه چند دقيقه توي اجلاس ميخواهم صحبت کنم گفتيم تشريف بياوريد. پدر دو شهيد، عالم، مجتهد، فقيه. ابوترابي گفت: من ميخواهم يک خاطره بگويم. اونجا هر کس يک خاطره جالبي دارد ميگويد. گفت: ما در جنگ اسير بعثيها و صداميها شديم. خوب دهها جوان اسير حدود صد هزار، توي شکنجه چي چي، يک بار گفتند: رئيس اينها يه چند نفر بيشتر نيستند ما رئيس اينها را بزنيم تا بميرند. آمده، ده، پانزده نفر از ماها را از توي اسيرها جدا کردند. به قصد زدن تا مردن زدند. ما را بردند توي يک جائي مثلاً خود ايشان ميخ گذاشتند روي کلهاش کوبيدند. قرائتي تو همشاگردي ابوترابي بودي «و ما کنت» چطور پلو ميخوردي و او ميخ توي کلهاش ميکوبيدند. ايشان ميگفت دو نفر را آوردند يکي زدند به اينجايش و يکي هم زدند به اينجايش چنان زدند به دو سمت چشمش که چشم افتاد روي موزائيکها چشم از جا درآمد و افتاد روي زمين، از کاسه بيرون آمده، افتاد روي زمين و بقيه را آنقدر زدند تا مطمئن شدند که ما جان سالم بدر نميبريم. خوني و بيهوش شديم و در بعضي بُنِ رمقي بود خوب مهتاب شد و ما فکر کرديم صبح شده با همان بدن خوني پا شديم دستها را به ديوار گذاشته اللّه اکبر يک نمازي خوانديم. افتاديم بعد فهميديم اين صبح نبوده مهتاب بوده هنوز صبح نشده و ما خيال کردهايم. دو مرتبه که هوا روشن شد ما پا شده و نماز صبح خوانديم گفت: زماني که چشم ما از کاسه در آمد ما دو تا نماز صبح خوانديم.
توجه به خدمات و زحمات گذشتگان
«و ما کنت» نبودي که چه صحنه هايي بود و نبوديم که دهها هزار جوان عمودي رفت جبهه و با آمبولانس افقي برگشت. نبودي که اين کتابهايي که در کتابخانهها است چه جوري دانشمندان زجر کشيدهاند. نبودي که اين کلاس که شما نيز آن نشستهايد چقدر زحمت کشيدهاند. آزمايشگاه و آبسردکن و استاد و کتابخانه و آب و برق و گاز و تلفن. و اين ناني که شما نيمه خور ميکني «و ما کنت» نبودي که اين را دهها فرقه روي آن کار کردهاند تو همينطور نيمه خور ميکني و بد ميپزي. اين مادري که بهش اهانت ميکني، نبودي. يادت نيست که تو توي قنداق بودي مگس روي دماغت مينشست، دستت جان نداشت، طاقت نداشتي مگس را بلند کردي هي همچي همچي ميکردي توان اينکه مگس از روي صورتت بلند کني نداشتي و مادر حافظ تو بود نبودي که شيرش را به تو داد و از خوابش براي تو گذشت نبودي، پس پرخاش نکن. پس قدر معلم را داشته باش. آدم وصل بشود به دنيايي ديگر. نبوديم آن وقتي که يک تک سلول بوديم توي تاريکيهاي رحم مادر. سه تا تاريکي، قرآن ميگويد: سه تا تاريکي در تو «في ظلمات ثلاث» سه تا تاريکي توي تاريکي. کجا «في قرار مکين» جايگاهي که آرام بخش است امکان دارد براي رشد. روي اين قطره آب تک سلول و اسپرم خدا طراحي کرد. «يصوّرکم في الارحام» نبودي که خدا. چه چشم و ابرو برايت درست کرد. نبوديم آنوقتي که اجداد ما، اينها يه وقت يادمان ميرود. وصل بايد بشويم به يک دنياي ديگر. با پدرم خدا همه اموات را رحمت کند مشهد بوديم زد به گريه يک گريهاي کرد توي حرم حالي پيدا کرد. گفتم گفت آخه نميدوني يک نگاه کردم به تاريخ سوختم. گفت: من با تو با هواپيما آمدم مشهد. ولي پدر من، باباي من ميگفت: پدرم. يعني پدر بزرگ و جد من ميگفت: پدر من ميخواست از کاشان بيايد مشهد پول نداشت فقير بود و شغلهاي جزئي داشت از کم درآمدهاي کاشان بود به تجار کاشان گفت شما ميرويد مشهد من را هم ببريد من آنجا براي شما نوکري ميکنم، غذا ميپزم، ظرف ميشويم، اطاق ميگيرم جارو ميکنم همه خدمات شماها را من انجام ميدهم مرا به مشهد ببريد. ميگفت: تجار کاشان آمدند مشهد و برگشتند و پدر مرا نياوردند. و پدر من در 80 سالگي مرد و توفيق زيارت امام رضا (عليه السلام) نداشت اين پدر من بعد به تو نگاه ميکنم که تو پسر من هستي و يک ساعته از تهران آمدي مشهد يه نگاه به اين طرف و يک نگاه به آنطرف تاريخ دلم ميسوزد که چطور اين همه امکانات براي تو هست ولي براي آنها نبود. نميدونم چون ممکن است روابط سياسي بهم بخورد اسم کشور را نبريم يک جائي رفته بودم يه کشوري با رئيس آموزش و پرورشش صحبت کردم يک جزوهاي به من دادند که آن جزوه را خوانديم که نوشته بود 70 هزار مدرسه داريم که نه نيمکت است نه موکت روي خاک مينشينند و حدود يک ميليون پزشک بي کار داريم يعني روي خاک مينشينند و دکتر ميشوند و ما روي ميز نشسته و تجديد ميشويم. يعني اون روي خاک مينشيند و دکتر ميشود و ما روي ميز روفوزه ميشويم.
توجّه به گذشته خويش، پيش و پس از تولّد
«و ما کنت» نبودي نبودي که چه چيزها گذشت. چه سختيها گذشت اينکه انسان يادش نرود. حساب کنيم اين سيبي که ميخوريم و نان و درب چقدر روي آن کار شده چقدر آدمها سختي کشيدند. اگر ما اتصال پيدا کنيم با دنياي ديگر. هم دنياي گذشته، قرآن ميگويد: «من تراب» از خاک بوديد. مواد غذايي خاک شد گندم، نان، نان را بابا خورد شد اسپرم. شديم ما. پس ريشه مان برمي گردد به گندم گندم برمي گردد به خاک. «من تراب» بعد ميگويد «لم يک شيئاً مذکور» اول که هيچ، هيچ بودي. وقتي هم که چيزي شدي چيزي که قابل ذکر باشي نبودي. بعد ميگويد: «من ماءٍ مهين» مهين عربي يعني پست، مهين فارسي که دخترها اسمشان مهين است يعني ماهپاره، «ماء مهين» که در قرآن است يعني پست. بعد ميگويد کجا بودي جايت را هم بگويم «في ضلمات ثلاث» توي سه تا تاريکي بودي. اونجا جايم کجا بود؟ جايگاه خوبي برايت درست کردم «في قرار» هر کدام يک آيه است منتهي من از هر آيه يک کلمهاش را مينويسم و اگر همه آيه را بنويسم گيج ميشوند «في قرار مکين» در يک جايگاه خوب؛ اونجا خدا در رحم مادر شما را بهتان شکل داد. خوب وقتي شکلمان داد چي شديم. «مضغه» شديم يعني گوشت نرم، بعد از «مضغه»، «علقه» شديم بعد از آن استخوان بندي شد «عظاماً» روي آن پوست رويانديم «فکسونا العظام لحما» گوشت، بعد روح دميد، «و نفخت فيه من روحي» روح خدا در شما دميده شد. تازه آمدي به دنيا «لا تعلمون شيئاً» هيچ چيز بلد نبوديد. و چه نعمتي است که آدم هيچ چيز بلد نيست. شما ميدانيد آدم وقتي به دنيا بيايد عقل داشته باشد چقدر زشت است. مثلاً به دنيا آمده مادر قنداق او را باز ميکند نجس کرده، از مادرش خجالت ميکشد. اگر عقل ميداشت هر روز صبح به صبح خجالت ميکشيد مادرش بغلش کرده خجالت ميکشد ديدي بچه توي قنداق است دست ميکند ماه را بگيرد فاصله سرش نميشود، چقدر تا حالا بچه از پشت بام پرت شده، فاصله نميفهمد. تا حالا يک کرّه خر پرت نشده. يعني بچه حيوان فاصله را ميفهمد ولي بچه انسان روزهاي اول فاصله را «لا تعلمون شيئا» هيچ چيز بلد نبوديد. بعد «علمکم» بعد براي شما فطرت قرار داد. «فطرة اللّه التي» فطرت يعني وجدان که خودتان حق و باطل را تشخيص ميدهيد «فألهمها فجورها و تقويها» خير و بد را ميشناسد، يعني يه جوري قرار دارد که حق و باطل را از روز اول ميفهمد ببينيد بچه دوساله يک سيب دارد ميگويد اين سيب را بگير من بروم دستهايم را بشويم ميگويي باشه برمي گردد ميبيند سيبش خورده شد. اين نميتواند بگويد اين سيب امانت بود و به امانت خيانت. امانت و خيانت بلد نيست اما شروع ميکند به گريه کردن. اين گريه يعني اي خائن يعني ميفهمد که کار تو کار بدي بود يعني بچه از دو سالگي ميفهمد يه بچه را توي قنداق يک قاشق چايخوري بهش بدهي وقتي ميخواهي از او بگيري تنگ ميگيرد. يعني چيزي که توي دست من است مال من است. «من حاز ملک» کسي که حيازت کند مالک ميشود. يعني چيزي که من توي دست گرفتم، نه حيوانها ميفهمند. اگر يک الاغي سر کرد توي آغل و مقداري علف به دهن گرفت، يک الاغ ديگر بخواهد بگيرد لگد ميزند. اول من، نوبتي است يعني فطرت داد و بعد از فطرت عقل داد، بعد از عقل وحي داد. بعد مسئله تربيت، بعد به جامعه گفت امر به معروف کنيد ميبينيد چيزي خوب است تشويق کنيد. فسادي را ديديد از منکر، فساد. بعد هم ميگويد اگر لغزش پيدا کردي من ميبخشم. بخشش، اين اجمالا خط سير ا ست هيچي بوديم، مواد غذايي خاک بوديم خوشه گندم شديم، چيزي هم که شديم چيز قابل ذکري نشديم وقتي هم قابل ذکر بوديم پست شديم، توي تاريکيهاي سه گانه بوديم. جايگاه محکمي بوديم، خدا طراحي کرد و گام رشد کرديم، وقتي به دنيا آمديم هيچي سرمان نميشود علم و حافظه به ما داد. «و ما کنت بجانب الغربي» پيامبر نبودي آن زماني که به موسي تورات داديم. نبودي از افراد شاهد و ناظر، تو مقيم مدين نبودي که چه شرايطي بر اهل مدين گذشت چه کرديم، تو در جانب طور نبودي که ما چطور يعني وقتي خدا به پيامبرش ميگويد نبودي، چند تا نبودي «و ما کنت» ديگر هم هست من فکر کردم اين آيههاي «و ما کنت» را پهلوي هم بگذاريم ميخواهد بگويد پيامبر اگر ميخواهي خداشناسيت رشد کند بايد به دنياهاي ديگر هم متصل شوي. که قبل از تو و بعد از تو چي ميشود. خوب انقلاب که ساده به دست نيامده، ميداني شهيد رجايي چقدر کتک خورد. براي نمازي که ميخواست توي زندان بخواند شما الان دکمه کامپيوتر را ميزني. يکي از مراجع موجود، آيةاللّه صافي ميگفت: من يک حديث ميخواستم يک دور تاريخ بغداد را ديدم. تاريخ بغداد 16 جلد است هرجلدي حدود 700 صفحه است. 16 تا 700 صفحه را مطالعه کردم براي کار. الان کامپيوتر آمده يک کلمهاش را پيدا کنيد، «و ما کنت شاوياً» يا مثلاً فرض کنيد «مضغه» دگمهاش را بزن هر چه «مضغه» توي آيات و روايات است ستون ميآيد. يک کتاب است بنام «اوائل» يعني اول چيزها، مثلاً اول کسي که عطسه کرد. خونه خشتي ساخت، فلان شعر را گفت، کسي که اين رقم خط را نوشت، لباس دوخت، اول، اول، اول. مال آيةاللّه شوشتري که از علماي مهم شوشتر بود. که خدا رحمت کند ربّاني املشي که زمان طاغوت آنجا تبعيد بود مرحوم شهيد آية اللّه مطهري آمده بود اهواز من هم بودم گفت ميخواهم بروم شوشتر ديدن رباني املشي و ديدن آيةاللّه شوشتري گفتم ايشان گفت: از نوابغ دهر است. اين آيةاللّه شوشتري 50، 60 جلد کتابهاي مهمي نوشته است يکي از آنها اوائل است. من اين کتاب را ديدم، که چند هزار مورد اوائل است. مثلاً شما چند تا اول ميشناسي اول کسي که... مثلاً ده تا اول کسي که سد ساخت، پل ساخت و برق اختراع کرد، آمپول چيز کرد. اول و اول، خيلي به مغزت فشار بياوري ده تا 20 تا 30 تا، دو سه هزار اوائل فکر کردم از کجا آورده؟ ديدم گفتم از کجا اينها را آورده؟ مگر ميشود. از آيةاللّه استادي پرسيدم که اين کتاب را چه جوري نوشته. گفت: ايشان از اول جوانياش يک قوطي داشت. همين طور که مطالعه ميکرده تا ميرسيده به اول کسي که. مينوشته و ميانداخته توي قوطي. پير که شده اين قوطي هم پر شده. شده کتاب اوائل. يعني براي نوشت کتاب اوائل 70، 80 سال بايد خيز گرفت تا در پيري آدم کتاب اوائل بنويسد حالا ميروي پاي کامپيوتر ميگويي اوائل، اول من هرچي هست توي هر کتابي هست يعني 80 سال شده يک دقيقه. «ما کنت» نبودي زماني که زجر کشيدهاند تا کتاب اوائل نوشتهاند اينکه انسان وصل و متصل بشود که چي بوده و چي شده. نبودي که خانه را بابايت يک آجر، يک آجر با حمالي و قسط. يکي کسي ميگفت: من از همه بانکها قرض کردهام جز بانک خون، اين فايده وصل به تاريخ است. اميرالمؤمنين به امام حسن (عليه السلام) ميفرمايد: حسن جون تو نگاه نکن من جوان هستم ولي چون وصل به تاريخ هستم انگار در همه آنها حضور داشتهام. اگر کسي تاريخ صد سال را مطالعه کند عمر صد ساله دارد. و اگر تاريخ 500 سال را مطالعه کند عمر 500 ساله دارد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به پسرش ميفرمايد: گرچه من در زمانهاي قبل نبودهام اما چون تاريخ را خوب ميدانم انگار وصل به هستي هستم. حالا «و ما کنت» هنگامي که فرمان نبوت را به موسي داديم در جانب غربي کوه طور حضور نداشتي، از شاهدان نبودي. باز ميگويد: «و لکنّا انشأنا قروناً» ما اقوامي را در اعصار مختلف خلق کرديم و زمانهاي طولاني بر آنها گذشت. آثار انبياء محو شد دو مرتبه به تو کتاب آسماني داديم. تو در سمت کوه طور نبودي که چنين، بعد ميفرمايد: «ولکن رحمة من ربّک» اينها که به تو ميگوئيم «رحمة من ربک» راجع به اين، يعني اين اطلاعاتي که ما به شما ميدهيم، يک صلواتي بفرستيد (صلوات حضار). «ولکن رحمة من ربک» خدا به پيامبرش ميگويد: خبر نداري تو نبودي خاطرات گذشته را برايت ميگويم براي اينکه «رحمة من ربک» چون پروردگار تو ميخواهد به تو لطف کند تو را در جريان حوادث گذشته قرار ميدهد. اطلاع از تاريخ رحمت است. به مناسبت «رحمة» امروز صبح يه چيزهايي گيرم آمده که ميگويم: 563 بار کلمه رحمت توي قرآن آمده. رحمان، رحيم. آنوقت رحمت خدا هم از رحمتهاي ممتاز است. يکجا داريم بحث رحمت و هم يکجا «خير الراحمين»، بهترين رحمت را انجام ميدهد و هم يکجا داريم «ارحم الراحمين» و هم داريم «کتب علي نفسه الرحمه» خداوند رحمت است منتهي «خيرالراحمين»«ارحم الراحمين» «کتب علي نفسه الرحمه» يعني خدا واجب کرده که به مردم رحمت کند. خدا بهترين رحمت و بيشترين رحمت کنندگان، و هرچه هست خدا رحمت است. باران، وحي، و هرچه ما داريم رحمت است منتهي تا خدا نگيرد قدرش معلوم نميشود. همينکه شما درس ميخواني رحمت است. اگر شما هر چه ميخواندي نميفهميدي چي ميشد. همين که چشم باز است و ميفهمي اگر نميفهميدي، فکر نکنيم نعمتها بايد باشد. قرآن ميگويد: فکر نکن شب و روز بايد بچرخد. «ان جعل الليل عليکم سرمداً» کره زمين را حرکتش را کند ميکرديم مثل خانه هايي که کپسول گاز را ميآورند روي شمعک. اگر حرکت را ميآورديم روي شمعک و حرکت کند بود طول ميکشيد شب به چه کسي تلگراف ميکردي روز، اگر روز طول ميکشيد به کسي تلگراف ميگفتي شب، اگر بچه وقتي بدنيا ميآمد به جاي مکيدن سينه مادر فوت ميکرد زن زائيده ميگويد: بچه بخور، فوت ميکند، حالا همه کارشناسها و اساتيد دانشگاه را بياوريد. علماي قم، همه علما را جمع کنيد بگوئيد زنمان زائيده عوض مکيده فوت ميکند، با چه وسيله کمک آموزشي و فيلمي، و سرودي و چه وسيلهاي، هرچه هست رحمت است، کتاب آسماني و پيامبر رحمت است.
رحمت گسترده الهي در هستي
حالا اينجا يه چيزي هم براي عروس و دامادها بگويم؛ يک رابطه پيامبر با ما و يک رابطه هم ما با پيامبر داريم، يک رابطه هم عروس و دامادها با هم دارند. رابطه، سه نوع رابطه:
- رابطه پيامبر (صلي اللّه عليه و اله و سلم) با ما مردم. رابطه رحمت است چون قرآن ميفرمايد: «و ما ارسلناک الّا رحمة للعالمين» پيامبر تو رحمت هستي براي مردم. پيامبر، پيامبر رحمت است. کما اينکه قرآن و کتابهاي آسماني هم رحمت است. کما اينکه قرآن و کتابهاي آسماني هم رحمت است.
- رابطه مردم با پيامبر: رابطه مودّت است. آيه قرآن داريم که؛ پيامبر به مردم گفت من هيچ مزد از شماها نميخواهم شما فقط مودّت داشته باشيد به اهلبيت من. رابطه پيامبر با مردم، رحمت، مردم با پيامبر مودت، او نسبت به ما رحمت چون علومي را در اختيار ما ميگذارد که ما بلد نبوديم، ما هم بايد نسبت به پيامبر و اهل بيتش (عليهم السلام) عشق بورزيم.
- رابطه عروس و داماد: قرآن ميفرمايد: «و جعل بينهما مودّة و رحمة» يعني زن و شوهر را خدا قرار داده، هم مودت و هم رحمت. اين خيلي قشنگ است. رابطه پيامبر با ما رحمت است و رابطه ما با پيامبر مودّت است، رابطه زن و شوهر با هم، هم رحمت و هم مودّت است. قرآن ميفرمايد: «و جعل بينهما مودة و رحمة»
توجّه به قرآن، عامل دوري از خرافات
ميگويد: نبودي «ولکن رحمة من ربّک» اين کتابهاي آسماني رحمت بود. اگر کتابهاي آسماني نبود انسان به چه خرافاتي مبتلا ميشد، فکر هم نکنيد که خرافات مال گذشته است. الان دنياي غرب و شرق آنقدر خرافات توش هست. توي زندگيهاي سوپر دولوکس غربي خرافات است. مغزشان پر از موهومات است اين رحمت است که من گفتم علم و حق و باطل اين است. فاصله بين حق و باطل را يادتان داديم. اگر انبياء و کتب آسماني نبود انسان به کجا کشيده ميشد. الان به شما بگويند نماز نيست. که شما از شما تشکر کن، هرکس يک چرندي ميشود که قصه آن شبان ميشود که: اي خدا کجا هستي سرت را شانه کنم، چارقت سرت کنم يعني الان هم. به ما گفته همديگر را ديديد بگو سلام عليکم. 46 آيه در قرآن دارد سلام است، سلام اسم خداست «سلام مؤمنٌ مهيمن»، سلام يعني خدا تو را به سلامت بدارد، سلام يعني از من دلهره نداشته باش، سلام دعا و تحيّت است ولي در سلام هر کسي يک جوري ميخواهد تکيه کند. توي مجله نوشته بود که در يک منطقه ميخواهند بهم احترام کنند زبانشان را درميآورند. هرکس طرف را خيلي دوست دارد بيشتر زبانش را درميآورد. يعني سلام را از مردم بگيري هر کسي، يکي دستش را همچين ميکند، يکي نميدونم هرکسي يکي همچي همچي ميکند. يکي همچي، يکي همچي اگر همين سلام را برداشته و به مردم بگوئيم خودتان احترام بگذاريد هرکسي يه جوري سلام و باز هم معنا ندارد. اگر به ما بگويند سرود ميگوئيم بيا اذان «اللّه اکبر» آخر هم «لا اله الّا اللّه» اول و آخر «اللّه» بين دو تا «اللّه» يک دوره افکار اسلامي «اشهد ان لا اله الّا اللّه»، «حي علي الصلوة»، «حي علي الفلاح»، «حي علي خيرالعمل» همه رسالت و نبوت و شهادت و همهاش توش هست اما به خلق واگذار کنيم ناقوس ميزند. ناقوس مثل زنگهاي ساعت دلنگ، دلنگ معني و مفهوم و پيام دارد، نه ناقوس صوت است هيچ بار ندارد اما صدها ميليون شعارشان ناقوس است که معني ندارد اما شعار ما اذاني است که هر کلمهاش معنا دارد. اگر نبود ميگويد ما وحي فرستاديم نبودي که وحي فرستاديم، شاهد نبودي، نبودي، نبودي اما؛ «ولکن رحمة» يعني اين دستورات وحي رحمت است اگر اينها نبود بشر گيج ميشد و هر کس يه چيزي پهلوي خودش سليقهاي ميبافت اينکه ما همه بند به وحي کرده اين رحمت است.
خدايا! ما را قدردان اين نعمتها و رحمتها، قدردان اين خدماتي که ما نبوديم، کتکهايش را خوردند ما به پلوهايش رسيديم، ما نبوديم که جوانهايي، ما نبوديم، ما نبوديم، تمام کساني که قبل از تولد ما در اسلام و تشيع و علم و تربيت و کتابها و در انقلاب و آبروي و هستي. و تمام کساني که ما نبوديم «و ما کنت» ولي به گردن ما حق دارند. روح همه را از ما راضي و ما را پاسدار خونها و خدمات آنها قرار بده.
خدايا! رهبر و دولت و انقلاب و مرز و آبرو و عزت ما را حفظ بفرما.
خدايا! شر همه اشرار را به خودشان برگردان.
خدايا! هرکس بدخواه است و حاضر است ما شکسته بشويم در هم خودش را بشکن.
خدايا! هر کسي دوست دارد که ما عزيز بشويم عزت مرحمت بفرما.
خدايا! قلب آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف) را از ما راضي بفرما.
«والسلام عليکم و رحمة اللَّه و برکاته»
|