1381/11/10 تفسير سوره قصص -20 بايگاني سالانه - 1381



«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

سوره قصص را تفسير مي‏کرديم رسيديم به آياتي؛ «و ما کنت بجانب الغربي» موضوع بحث: ادامه تفسير سوره قصص آيات 44 و 45 و 46 «و ما کنت بجانب الغربي»«و ما کنت من الشاهدين»، «و لکنا انشأنا قروناً فتطاول عليهم العمر» باز مي‏گويد: «و ما کنت شاويا في اهل مدين» باز مي‏گويد: «و ما کنت بجانب الطور» توي قرآن ده، سيزده مرتبه خداوند به پيامبر مي‏فرمايد: نبودي که همچنين شد. جهت اطلاع بگويم برايت چي شد. «و ما کنت» نبودي در قسمت غرب تورات بر موسي نازل شد آنوقت تو نبودي. «و ما کنت من الشاهدين» تو شاهد نبودي، «و ما کنت شاويا في اهل مدين» تو مقيم شهر مدين نبودي که ببيني که بر شهر مدين چي گذشت «و ما کنت بجانب الطور» تو در کوه طور نبودي. اين نبودي يعني چي حالا جاي ديگر هم هست نبودي هايي را که خدا به پيامبر فرموده مي‏گويم. چه پيامي دارد. «و ما کنت لديهم اذ يلقون اقلامهم» نبودي آنوقتي که سر سرپرستي حضرت مريم دعوا شد به قرعه کشيد. «و ما کنت تعلمها» نبودي که بلد باشي‏ «ما کنت ترجوا ان يلقي عليک»: خبر نداشتي که يک روزي پيامبر مي‏شوي. اين چي مي‏خواهد بگويد: يک سري از نعمت‌ها است. ما الان نگاهش مي‏کنيم مثل اکسيژن، برگ درختان سبز، کوه و دريا، آفريده‏ها، خودمان. يک نعمت‌هايي که حضور داريم مي‏بينيم. برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است... اين‏ها را مي‏بينيم. اما يک سري را خبر نداريم. الان بيننده‏ها وقتي بحث را مي‏بينند توي ماه بهمن اين بحث پخش مي‏شود. در آستانه مثلاً دهه فجريم. مي‏شود گفت: آقازاده نبوديد که چي شد نبوديد که چي بود؟ چون انسان علمش محدود است. مثلاً مگر ما چقدر سواد داريم. توان ما اين است که چند کيلو بار بلند کنيم ديگه بيش از اين باشد ديگه طاقت نداريم.
اخبار غيبي قرآن درباره گذشتگان
علم ما هم همين چند تا کتاب است که خوانده‏ايم. چون ما در يک محدوديتي هستيم که هم علم و هم قدرت ما محدود است. بايد از دنياي غيب هم يک خبرهايي به ما بدهند. گذشته و آينده چي بوده. «و ما کنت» يعني پيامبر من دستت را گرفته‏ام و به هستي وصل کرده‏ام. وگرنه اگر تو باشي و يک مشت عرب هست و مکه و شتر و شراب و تب و هست همين هاست. زمان ما انرژي اتمي و بلوار و اتوبان و صف تخم مرغ و صف گوشت و تورم و قسط و دلار و سکه و رقابت و جناح سياسي و اينها. «و ما کنت»ها چي مي‏خواهد بگويد. اين يعني به دنياي ديگر بايد متصل شد. شکنجه‏ها و سختي‏ها. به دنياي ديگر هم بايد متصل شد. حالا من نمي‏دونم از کجا بگويم. به مناسب اينکه در نماز يک رسالتي دارم. يک تکه از نماز بگويم. خدا رحمت کند عزيز ما، عزيز عزيزان. ابوترابي که ده سال اسير بود، توي اجلاس نماز گفت: من يک خاطره بگويم. «بسم اللّه» من نمي‏دانم آنهايي هم که مي‏گويند من خاطره بگويم چه بگويم، چه جوريه، اجلاس نماز بزرگان فرهنگي کشور، آية اللّه موسوي زنجاني همين عالم بزرگوار که از دنيا رفت. ايشان توي همان اجلاس آخر گفت من سال ديگه نخواهم بود. يه چند دقيقه توي اجلاس مي‏خواهم صحبت کنم گفتيم تشريف بياوريد. پدر دو شهيد، عالم، مجتهد، فقيه. ابوترابي گفت: من مي‏خواهم يک خاطره بگويم. اونجا هر کس يک خاطره جالبي دارد مي‏گويد. گفت: ما در جنگ اسير بعثي‏ها و صدامي‏ها شديم. خوب دهها جوان اسير حدود صد هزار، توي شکنجه چي چي، يک بار گفتند: رئيس اينها يه چند نفر بيشتر نيستند ما رئيس اين‏ها را بزنيم تا بميرند. آمده، ده، پانزده نفر از ماها را از توي اسيرها جدا کردند. به قصد زدن تا مردن زدند. ما را بردند توي يک جائي مثلاً خود ايشان ميخ گذاشتند روي کله‏اش کوبيدند. قرائتي تو همشاگردي ابوترابي بودي «و ما کنت» چطور پلو مي‏خوردي و او ميخ توي کله‏اش مي‏کوبيدند. ايشان مي‏گفت دو نفر را آوردند يکي زدند به اينجايش و يکي هم زدند به اينجايش چنان زدند به دو سمت چشمش که چشم افتاد روي موزائيک‏ها چشم از جا درآمد و افتاد روي زمين، از کاسه بيرون آمده، افتاد روي زمين و بقيه را آنقدر زدند تا مطمئن شدند که ما جان سالم بدر نمي‏بريم. خوني و بيهوش شديم و در بعضي بُنِ رمقي بود خوب مهتاب شد و ما فکر کرديم صبح شده با همان بدن خوني پا شديم دستها را به ديوار گذاشته اللّه اکبر يک نمازي خوانديم. افتاديم بعد فهميديم اين صبح نبوده مهتاب بوده هنوز صبح نشده و ما خيال کرده‏ايم. دو مرتبه که هوا روشن شد ما پا شده و نماز صبح خوانديم گفت: زماني که چشم ما از کاسه در آمد ما دو تا نماز صبح خوانديم.
توجه به خدمات و زحمات گذشتگان‏
«و ما کنت» نبودي که چه صحنه هايي بود و نبوديم که دهها هزار جوان عمودي رفت جبهه و با آمبولانس افقي برگشت. نبودي که اين کتاب‏هايي که در کتابخانه‏ها است چه جوري دانشمندان زجر کشيده‏اند. نبودي که اين کلاس که شما نيز آن نشسته‏ايد چقدر زحمت کشيده‏اند. آزمايشگاه و آبسردکن و استاد و کتابخانه و آب و برق و گاز و تلفن. و اين ناني که شما نيمه خور مي‏کني «و ما کنت» نبودي که اين را دهها فرقه روي آن کار کرده‏اند تو همينطور نيمه خور مي‏کني و بد مي‏پزي. اين مادري که بهش اهانت مي‏کني، نبودي. يادت نيست که تو توي قنداق بودي مگس روي دماغت مي‏نشست، دستت جان نداشت، طاقت نداشتي مگس را بلند کردي هي همچي همچي مي‏کردي توان اينکه مگس از روي صورتت بلند کني نداشتي و مادر حافظ تو بود نبودي که شيرش را به تو داد و از خوابش براي تو گذشت نبودي، پس پرخاش نکن. پس قدر معلم را داشته باش. آدم وصل بشود به دنيايي ديگر. نبوديم آن وقتي که يک تک سلول بوديم توي تاريکي‏هاي رحم مادر. سه تا تاريکي، قرآن مي‏گويد: سه تا تاريکي در تو «في ظلمات ثلاث» سه تا تاريکي توي تاريکي. کجا «في قرار مکين» جايگاهي که آرام بخش است امکان دارد براي رشد. روي اين قطره آب تک سلول و اسپرم خدا طراحي کرد. «يصوّرکم في الارحام» نبودي که خدا. چه چشم و ابرو برايت درست کرد. نبوديم آنوقتي که اجداد ما، اين‏ها يه وقت يادمان مي‏رود. وصل بايد بشويم به يک دنياي ديگر. با پدرم خدا همه اموات را رحمت کند مشهد بوديم زد به گريه يک گريه‏اي کرد توي حرم حالي پيدا کرد. گفتم گفت آخه نمي‏دوني يک نگاه کردم به تاريخ سوختم. گفت: من با تو با هواپيما آمدم مشهد. ولي پدر من، باباي من مي‏گفت: پدرم. يعني پدر بزرگ و جد من مي‏گفت: پدر من مي‏خواست از کاشان بيايد مشهد پول نداشت فقير بود و شغلهاي جزئي داشت از کم درآمدهاي کاشان بود به تجار کاشان گفت شما مي‏رويد مشهد من را هم ببريد من آنجا براي شما نوکري مي‏کنم، غذا مي‏پزم، ظرف مي‏شويم، اطاق مي‏گيرم جارو مي‏کنم همه خدمات شماها را من انجام مي‏دهم مرا به مشهد ببريد. مي‏گفت: تجار کاشان آمدند مشهد و برگشتند و پدر مرا نياوردند. و پدر من در 80 سالگي مرد و توفيق زيارت امام رضا (عليه السلام) نداشت اين پدر من بعد به تو نگاه مي‏کنم که تو پسر من هستي و يک ساعته از تهران آمدي مشهد يه نگاه به اين طرف و يک نگاه به آنطرف تاريخ دلم مي‏سوزد که چطور اين همه امکانات براي تو هست ولي براي آنها نبود. نمي‏دونم چون ممکن است روابط سياسي بهم بخورد اسم کشور را نبريم يک جائي رفته بودم يه کشوري با رئيس آموزش و پرورشش صحبت کردم يک جزوه‏اي به من دادند که آن جزوه را خوانديم که نوشته بود 70 هزار مدرسه داريم که نه نيمکت است نه موکت روي خاک مي‏نشينند و حدود يک ميليون پزشک بي کار داريم يعني روي خاک مي‏نشينند و دکتر مي‏شوند و ما روي ميز نشسته و تجديد مي‏شويم. يعني اون روي خاک مي‏نشيند و دکتر مي‏شود و ما روي ميز روفوزه مي‏شويم.
توجّه به گذشته خويش، پيش و پس از تولّد
«و ما کنت» نبودي نبودي که چه چيزها گذشت. چه سختي‏ها گذشت اينکه انسان يادش نرود. حساب کنيم اين سيبي که مي‏خوريم و نان و درب چقدر روي آن کار شده چقدر آدم‏ها سختي کشيدند. اگر ما اتصال پيدا کنيم با دنياي ديگر. هم دنياي گذشته، قرآن مي‏گويد: «من تراب» از خاک بوديد. مواد غذايي خاک شد گندم، نان، نان را بابا خورد شد اسپرم. شديم ما. پس ريشه مان برمي گردد به گندم گندم برمي گردد به خاک. «من تراب» بعد مي‏گويد «لم يک شيئاً مذکور» اول که هيچ، هيچ بودي. وقتي هم که چيزي شدي چيزي که قابل ذکر باشي نبودي. بعد مي‏گويد: «من ماءٍ مهين» مهين عربي يعني پست، مهين فارسي که دخترها اسمشان مهين است يعني ماهپاره، «ماء مهين» که در قرآن است يعني پست. بعد مي‏گويد کجا بودي جايت را هم بگويم «في ضلمات ثلاث» توي سه تا تاريکي بودي. اونجا جايم کجا بود؟ جايگاه خوبي برايت درست کردم «في قرار» هر کدام يک آيه است منتهي من از هر آيه يک کلمه‏اش را مي‏نويسم و اگر همه آيه را بنويسم گيج مي‏شوند «في قرار مکين» در يک جايگاه خوب؛ اونجا خدا در رحم مادر شما را بهتان شکل داد. خوب وقتي شکلمان داد چي شديم. «مضغه» شديم يعني گوشت نرم، بعد از «مضغه»، «علقه» شديم بعد از آن استخوان بندي شد «عظاماً» روي آن پوست رويانديم «فکسونا العظام لحما» گوشت، بعد روح دميد، «و نفخت فيه من روحي» روح خدا در شما دميده شد. تازه آمدي به دنيا «لا تعلمون شيئاً» هيچ چيز بلد نبوديد. و چه نعمتي است که آدم هيچ چيز بلد نيست. شما مي‏دانيد آدم وقتي به دنيا بيايد عقل داشته باشد چقدر زشت است. مثلاً به دنيا آمده مادر قنداق او را باز مي‏کند نجس کرده، از مادرش خجالت مي‏کشد. اگر عقل مي‏داشت هر روز صبح به صبح خجالت مي‏کشيد مادرش بغلش کرده خجالت مي‏کشد ديدي بچه توي قنداق است دست ميکند ماه را بگيرد فاصله سرش نمي‏شود، چقدر تا حالا بچه از پشت بام پرت شده، فاصله نمي‏فهمد. تا حالا يک کرّه خر پرت نشده. يعني بچه حيوان فاصله را مي‏فهمد ولي بچه انسان روزهاي اول فاصله را «لا تعلمون شيئا» هيچ چيز بلد نبوديد. بعد «علمکم» بعد براي شما فطرت قرار داد. «فطرة اللّه التي» فطرت يعني وجدان که خودتان حق و باطل را تشخيص مي‏دهيد «فألهمها فجورها و تقويها» خير و بد را مي‏شناسد، يعني يه جوري قرار دارد که حق و باطل را از روز اول مي‏فهمد ببينيد بچه دوساله يک سيب دارد مي‏گويد اين سيب را بگير من بروم دستهايم را بشويم مي‏گويي باشه برمي گردد مي‏بيند سيبش خورده شد. اين نمي‏تواند بگويد اين سيب امانت بود و به امانت خيانت. امانت و خيانت بلد نيست اما شروع مي‏کند به گريه کردن. اين گريه يعني اي خائن يعني مي‏فهمد که کار تو کار بدي بود يعني بچه از دو سالگي مي‏فهمد يه بچه را توي قنداق يک قاشق چايخوري بهش بدهي وقتي مي‏خواهي از او بگيري تنگ مي‏گيرد. يعني چيزي که توي دست من است مال من است. «من حاز ملک» کسي که حيازت کند مالک مي‏شود. يعني چيزي که من توي دست گرفتم، نه حيوان‏ها مي‏فهمند. اگر يک الاغي سر کرد توي آغل و مقداري علف به دهن گرفت، يک الاغ ديگر بخواهد بگيرد لگد مي‏زند. اول من، نوبتي است يعني فطرت داد و بعد از فطرت عقل داد، بعد از عقل وحي داد. بعد مسئله تربيت، بعد به جامعه گفت امر به معروف کنيد مي‏بينيد چيزي خوب است تشويق کنيد. فسادي را ديديد از منکر، فساد. بعد هم مي‏گويد اگر لغزش پيدا کردي من مي‏بخشم. بخشش، اين اجمالا خط سير ا ست هيچي بوديم، مواد غذايي خاک بوديم خوشه گندم شديم، چيزي هم که شديم چيز قابل ذکري نشديم وقتي هم قابل ذکر بوديم پست شديم، توي تاريکي‏هاي سه گانه بوديم. جايگاه محکمي بوديم، خدا طراحي کرد و گام رشد کرديم، وقتي به دنيا آمديم هيچي سرمان نمي‏شود علم و حافظه به ما داد. «و ما کنت بجانب الغربي» پيامبر نبودي آن زماني که به موسي تورات داديم. نبودي از افراد شاهد و ناظر، تو مقيم مدين نبودي که چه شرايطي بر اهل مدين گذشت چه کرديم، تو در جانب طور نبودي که ما چطور يعني وقتي خدا به پيامبرش مي‏گويد نبودي، چند تا نبودي «و ما کنت» ديگر هم هست من فکر کردم اين آيه‏هاي «و ما کنت» را پهلوي هم بگذاريم مي‏خواهد بگويد پيامبر اگر مي‏خواهي خداشناسيت رشد کند بايد به دنياهاي ديگر هم متصل شوي. که قبل از تو و بعد از تو چي مي‏شود. خوب انقلاب که ساده به دست نيامده، مي‏داني شهيد رجايي چقدر کتک خورد. براي نمازي که مي‏خواست توي زندان بخواند شما الان دکمه کامپيوتر را مي‏زني. يکي از مراجع موجود، آيةاللّه صافي مي‏گفت: من يک حديث مي‏خواستم يک دور تاريخ بغداد را ديدم. تاريخ بغداد 16 جلد است هرجلدي حدود 700 صفحه است. 16 تا 700 صفحه را مطالعه کردم براي کار. الان کامپيوتر آمده يک کلمه‏اش را پيدا کنيد، «و ما کنت شاوياً» يا مثلاً فرض کنيد «مضغه» دگمه‏اش را بزن هر چه «مضغه» توي آيات و روايات است ستون مي‏آيد. يک کتاب است بنام «اوائل» يعني اول چيزها، مثلاً اول کسي که عطسه کرد. خونه خشتي ساخت، فلان شعر را گفت، کسي که اين رقم خط را نوشت، لباس دوخت، اول، اول، اول. مال آيةاللّه شوشتري که از علماي مهم شوشتر بود. که خدا رحمت کند ربّاني املشي که زمان طاغوت آنجا تبعيد بود مرحوم شهيد آية اللّه مطهري آمده بود اهواز من هم بودم گفت مي‏خواهم بروم شوشتر ديدن رباني املشي و ديدن آيةاللّه شوشتري گفتم ايشان گفت: از نوابغ دهر است. اين آيةاللّه شوشتري 50، 60 جلد کتابهاي مهمي نوشته است يکي از آن‏ها اوائل است. من اين کتاب را ديدم، که چند هزار مورد اوائل است. مثلاً شما چند تا اول مي‏شناسي اول کسي که... مثلاً ده تا اول کسي که سد ساخت، پل ساخت و برق اختراع کرد، آمپول چيز کرد. اول و اول، خيلي به مغزت فشار بياوري ده تا 20 تا 30 تا، دو سه هزار اوائل فکر کردم از کجا آورده؟ ديدم گفتم از کجا اين‏ها را آورده؟ مگر مي‏شود. از آيةاللّه استادي پرسيدم که اين کتاب را چه جوري نوشته. گفت: ايشان از اول جواني‏اش يک قوطي داشت. همين طور که مطالعه مي‏کرده تا مي‏رسيده به اول کسي که. مي‏نوشته و مي‏انداخته توي قوطي. پير که شده اين قوطي هم پر شده. شده کتاب اوائل. يعني براي نوشت کتاب اوائل 70، 80 سال بايد خيز گرفت تا در پيري آدم کتاب اوائل بنويسد حالا مي‏روي پاي کامپيوتر مي‏گويي اوائل، اول من هرچي هست توي هر کتابي هست يعني 80 سال شده يک دقيقه. «ما کنت» نبودي زماني که زجر کشيده‏اند تا کتاب اوائل نوشته‏اند اينکه انسان وصل و متصل بشود که چي بوده و چي شده. نبودي که خانه را بابايت يک آجر، يک آجر با حمالي و قسط. يکي کسي مي‏گفت: من از همه بانک‏ها قرض کرده‏ام جز بانک خون، اين فايده وصل به تاريخ است. اميرالمؤمنين به امام حسن (عليه السلام) مي‏فرمايد: حسن جون تو نگاه نکن من جوان هستم ولي چون وصل به تاريخ هستم انگار در همه آن‏ها حضور داشته‏ام. اگر کسي تاريخ صد سال را مطالعه کند عمر صد ساله دارد. و اگر تاريخ 500 سال را مطالعه کند عمر 500 ساله دارد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به پسرش مي‏فرمايد: گرچه من در زمان‏هاي قبل نبوده‏ام اما چون تاريخ را خوب مي‏دانم انگار وصل به هستي هستم. حالا «و ما کنت» هنگامي که فرمان نبوت را به موسي داديم در جانب غربي کوه طور حضور نداشتي، از شاهدان نبودي. باز مي‏گويد: «و لکنّا انشأنا قروناً» ما اقوامي را در اعصار مختلف خلق کرديم و زمان‏هاي طولاني بر آنها گذشت. آثار انبياء محو شد دو مرتبه به تو کتاب آسماني داديم. تو در سمت کوه طور نبودي که چنين، بعد مي‏فرمايد: «ولکن رحمة من ربّک» اين‏ها که به تو مي‏گوئيم «رحمة من ربک» راجع به اين، يعني اين اطلاعاتي که ما به شما مي‏دهيم، يک صلواتي بفرستيد (صلوات حضار). «ولکن رحمة من ربک» خدا به پيامبرش مي‏گويد: خبر نداري تو نبودي خاطرات گذشته را برايت مي‏گويم براي اينکه «رحمة من ربک» چون پروردگار تو مي‏خواهد به تو لطف کند تو را در جريان حوادث گذشته قرار مي‏دهد. اطلاع از تاريخ رحمت است. به مناسبت «رحمة» امروز صبح يه چيزهايي گيرم آمده که مي‏گويم: 563 بار کلمه رحمت توي قرآن آمده. رحمان، رحيم. آنوقت رحمت خدا هم از رحمت‏هاي ممتاز است. يکجا داريم بحث رحمت و هم يکجا «خير الراحمين»، بهترين رحمت را انجام مي‏دهد و هم يکجا داريم «ارحم الراحمين» و هم داريم «کتب علي نفسه الرحمه» خداوند رحمت است منتهي «خيرالراحمين»«ارحم الراحمين» «کتب علي نفسه الرحمه» يعني خدا واجب کرده که به مردم رحمت کند. خدا بهترين رحمت و بيشترين رحمت کنندگان، و هرچه هست خدا رحمت است. باران، وحي، و هرچه ما داريم رحمت است منتهي تا خدا نگيرد قدرش معلوم نمي‏شود. همينکه شما درس مي‏خواني رحمت است. اگر شما هر چه مي‏خواندي نمي‏فهميدي چي مي‏شد. همين که چشم باز است و مي‏فهمي اگر نمي‏فهميدي، فکر نکنيم نعمتها بايد باشد. قرآن مي‏گويد: فکر نکن شب و روز بايد بچرخد. «ان جعل الليل عليکم سرمداً» کره زمين را حرکتش را کند مي‏کرديم مثل خانه هايي که کپسول گاز را مي‏آورند روي شمعک. اگر حرکت را مي‏آورديم روي شمعک و حرکت کند بود طول مي‏کشيد شب به چه کسي تلگراف مي‏کردي روز، اگر روز طول مي‏کشيد به کسي تلگراف مي‏گفتي شب، اگر بچه وقتي بدنيا مي‏آمد به جاي مکيدن سينه مادر فوت مي‏کرد زن زائيده مي‏گويد: بچه بخور، فوت مي‏کند، حالا همه کارشناس‏ها و اساتيد دانشگاه را بياوريد. علماي قم، همه علما را جمع کنيد بگوئيد زنمان زائيده عوض مکيده فوت مي‏کند، با چه وسيله کمک آموزشي و فيلمي، و سرودي و چه وسيله‏اي، هرچه هست رحمت است، کتاب آسماني و پيامبر رحمت است.
رحمت گسترده الهي در هستي
حالا اينجا يه چيزي هم براي عروس و دامادها بگويم؛ يک رابطه پيامبر با ما و يک رابطه هم ما با پيامبر داريم، يک رابطه هم عروس و دامادها با هم دارند. رابطه، سه نوع رابطه:
- رابطه پيامبر (صلي اللّه عليه و اله و سلم) با ما مردم. رابطه رحمت است چون قرآن مي‏فرمايد: «و ما ارسلناک الّا رحمة للعالمين» پيامبر تو رحمت هستي براي مردم. پيامبر، پيامبر رحمت است. کما اينکه قرآن و کتابهاي آسماني هم رحمت است. کما اينکه قرآن و کتابهاي آسماني هم رحمت است.
- رابطه مردم با پيامبر: رابطه مودّت است. آيه قرآن داريم که؛ پيامبر به مردم گفت من هيچ مزد از شماها نمي‏خواهم شما فقط مودّت داشته باشيد به اهل‏بيت من. رابطه پيامبر با مردم، رحمت، مردم با پيامبر مودت، او نسبت به ما رحمت چون علومي را در اختيار ما مي‏گذارد که ما بلد نبوديم، ما هم بايد نسبت به پيامبر و اهل بيتش (عليهم السلام) عشق بورزيم.
- رابطه عروس و داماد: قرآن مي‏فرمايد: «و جعل بينهما مودّة و رحمة» يعني زن و شوهر را خدا قرار داده، هم مودت و هم رحمت. اين خيلي قشنگ است. رابطه پيامبر با ما رحمت است و رابطه ما با پيامبر مودّت است، رابطه زن و شوهر با هم، هم رحمت و هم مودّت است. قرآن مي‏فرمايد: «و جعل بينهما مودة و رحمة»
توجّه به قرآن، عامل دوري از خرافات
مي‏گويد: نبودي «ولکن رحمة من ربّک» اين کتاب‏هاي آسماني رحمت بود. اگر کتابهاي آسماني نبود انسان به چه خرافاتي مبتلا مي‏شد، فکر هم نکنيد که خرافات مال گذشته است. الان دنياي غرب و شرق آنقدر خرافات توش هست. توي زندگي‏هاي سوپر دولوکس غربي خرافات است. مغزشان پر از موهومات است اين رحمت است که من گفتم علم و حق و باطل اين است. فاصله بين حق و باطل را يادتان داديم. اگر انبياء و کتب آسماني نبود انسان به کجا کشيده مي‏شد. الان به شما بگويند نماز نيست. که شما از شما تشکر کن، هرکس يک چرندي مي‏شود که قصه آن شبان مي‏شود که: اي خدا کجا هستي سرت را شانه کنم، چارقت سرت کنم يعني الان هم. به ما گفته همديگر را ديديد بگو سلام عليکم. 46 آيه در قرآن دارد سلام است، سلام اسم خداست «سلام مؤمنٌ مهيمن»، سلام يعني خدا تو را به سلامت بدارد، سلام يعني از من دلهره نداشته باش، سلام دعا و تحيّت است ولي در سلام هر کسي يک جوري مي‏خواهد تکيه کند. توي مجله نوشته بود که در يک منطقه مي‏خواهند بهم احترام کنند زبانشان را درمي‏آورند. هرکس طرف را خيلي دوست دارد بيشتر زبانش را درمي‏آورد. يعني سلام را از مردم بگيري هر کسي، يکي دستش را همچين مي‏کند، يکي نمي‏دونم هرکسي يکي همچي همچي مي‏کند. يکي همچي، يکي همچي اگر همين سلام را برداشته و به مردم بگوئيم خودتان احترام بگذاريد هرکسي يه جوري سلام و باز هم معنا ندارد. اگر به ما بگويند سرود مي‏گوئيم بيا اذان «اللّه اکبر» آخر هم «لا اله الّا اللّه» اول و آخر «اللّه» بين دو تا «اللّه» يک دوره افکار اسلامي «اشهد ان لا اله الّا اللّه»، «حي علي الصلوة»، «حي علي الفلاح»، «حي علي خيرالعمل» همه رسالت و نبوت و شهادت و همه‏اش توش هست اما به خلق واگذار کنيم ناقوس مي‏زند. ناقوس مثل زنگهاي ساعت دلنگ، دلنگ معني و مفهوم و پيام دارد، نه ناقوس صوت است هيچ بار ندارد اما صدها ميليون شعارشان ناقوس است که معني ندارد اما شعار ما اذاني است که هر کلمه‏اش معنا دارد. اگر نبود مي‏گويد ما وحي فرستاديم نبودي که وحي فرستاديم، شاهد نبودي، نبودي، نبودي اما؛ «ولکن رحمة» يعني اين دستورات وحي رحمت است اگر اين‏ها نبود بشر گيج مي‏شد و هر کس يه چيزي پهلوي خودش سليقه‏اي مي‏بافت اينکه ما همه بند به وحي کرده اين رحمت است.
خدايا! ما را قدردان اين نعمت‏ها و رحمت‏ها، قدردان اين خدماتي که ما نبوديم، کتکهايش را خوردند ما به پلوهايش رسيديم، ما نبوديم که جوانهايي، ما نبوديم، ما نبوديم، تمام کساني که قبل از تولد ما در اسلام و تشيع و علم و تربيت و کتابها و در انقلاب و آبروي و هستي. و تمام کساني که ما نبوديم «و ما کنت» ولي به گردن ما حق دارند. روح همه را از ما راضي و ما را پاسدار خون‏ها و خدمات آن‏ها قرار بده.
خدايا! رهبر و دولت و انقلاب و مرز و آبرو و عزت ما را حفظ بفرما.
خدايا! شر همه اشرار را به خودشان برگردان.
خدايا! هرکس بدخواه است و حاضر است ما شکسته بشويم در هم خودش را بشکن.
خدايا! هر کسي دوست دارد که ما عزيز بشويم عزت مرحمت بفرما.
خدايا! قلب آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف) را از ما راضي بفرما.
«والسلام عليکم و رحمة اللَّه و برکاته»