1381/2/26 ويژگيهاي مديريّت اسلامي بايگاني سالانه - 1381
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي
«ان الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين امنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما» (صلوات حضار)
در اسلام مسئوليّت و مديريّت دربارهاش سفارشات زيادي شده است. آيات و روايات زيادي داريم. از لابلاي قصهها، اينها هم در ميآيد، منتهي اينها بايد استخراج بشود. همين آيهاي که به عنوان دعا ميخوانيم از آيات مديريّت قرآن است. اين آيه را همه ايرانيها تقريباً حفظ هستند: «ان الله و ملائکته يصلّون علي النّبي» بعد ميگويد: «يا ايها الذين آمنوا».
ابتدا خود عمل کنيم، سپس ديگران
اين درس مديريّت است که اگر خواستي بخش نامهاي صادر کني، اول خود عمل کن بعد بخشنامه صادر کن مثلاً خدا ميخواهد بخشنامه کند که مردم صلوات بفرستيد. نميگويد: بسمه تعالي صلوات بفرستيد. ميگويد: «ان الله و ملائکته يصلّون» خدا و فرشتهها صلوات ميفرستند. بعد ميگويد: تو نمي خواهي صلوات بفرستي؟ پس «يا ايها الذينامنوا صلّوا». وقتي خدا ميخواهد. اول ميگويد: «ان الله يصلّي» بعد ميگويد: شما «صلّوا»، يعني اگر خواستيم دستور و بخشنامه ما اثر کند، بايد خودمان به آنچه ميگوييم عمل کنيم. من اگر در بيت المال دقّت کردم. کارمند من هم دقّت ميکند، اگر رفتم در نماز جماعت کارخانه شرکت کردم، معاونها و پرسنل هم ميآيند، اگر خواستيم نسل خوب شود بايد خودمان پيش قدم بشويم و يک آيه ديگر بخوانم باز اين هم از اصول مديريّت است: بلديد ترجمهاش را «قل لنبائک» پيامبر اول به دختر هايت بگو، «و نساءک» به خانمهايت بگو، بعد ميگويد: «و نساء المؤمنين» يعني «نساء المؤمنين» بعد است، يعني اگر ميخواهي اثر کند اوّل.
ايمان و عشق به خدمت
پس يکي از اصول مديريّت و و موفقيّت اين است که انسان به حرفش عمل کند و به حرفش معتقد باشد.
-مدير بايد عاشق کارش باشد. يک آيه بخوانم براي عشق اين آيه را هم خيلي ايرانيها حفظند چون به جاي تعقيب ميخوانند. آيههايي که جزء دعا شده توي بورس است يکي از آيه هايي که توي بورس است اين است: «آمن الرسول بما انزل» يعني پيامبر به آنچه که نازل شده خودش هم «آمن» يعني گاهي وقتها خودش هم قبول ندارد. ميگه حالا ديگه اجباريه «آمن الرسول» اين يک آيه. پس بايد: 1-من اينها را بنويسم صلواتي هم ختم کنيد(صلوات حضار)
چند اصل از اصول مديريّت:
1-ايمان به هدف آيهاش: آمن الرسول - خود پيامبر هم ايمان دارد.
2-پيشگامي در عمل آيه اش: «ان الله و ملائکته يصلون» چون پيامبر، بعد «يا ايها الذين امنوا صلّوا» يعني «صلّوا» را بعد از اينکه خودش ميگويد «يصلّوا» اين دو.
3-عشق به کار است: مسئله عشق و سوز يک اصل است. خداوند در قرآن آياتي دارد که ميگويد: موسي ميداني که چرا تو را پيامبرت کردم، ميگويد: در تو يک سوزي بود که در ديگران نبود. آيه سوز اين است: «حريص عليکم» پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) براي هدايت حرص ميزند. به ما چه شد، شد نشد. يعني اگر انبار است انبار دار وقتي خوب است که وقتي باران ميآيد دلش بتپد که اجناس زير باران است. سوز داشته باشد. «لعلک ياخعٌ نفسک» يعني پيغمبر چقدر داري خودت را ميخوري. پيغمبر سوز ميزد. «طه ما انزلنا عليک القرآن لتشقي» پيامبر! من قرآن نازل نکردم که تو خودت را به مشقّت بياندازي. مسئله سوزو عشق: من يک وقت در تلويزيون از آيةالله العظمي نجفي مرعشي (ره) ياد کردم. ايشان فرمود: کتابي ميخواستم گران بود ميترسيدم از دستم برود. به کتابفروشي گفتم اين را برايم نگه دار من برايت پول ميآورم. گذاشت کنار، رفتم کنار خيابان لخت شد (!؟) قبا را کندم مثل شقّه گوشت کنار خيابان نگه داشتم فروختم آمدم کتاب را خريدم. اگر آن سوز بود بعد ميتواند کتابخانهاي را درست کند که در خاور ميانه بي نظير يا کم نظير باشد، آن سوز است. حاج شيخ عبدالکريم حائري (ره) مؤسس حوزه علميه قم ميآيد در فيضيّه ميبيند طلبهاي خوابيده است، سؤال ميکند ميگويد: مريض هستم، ميرود خانه سوپ ميپزد توي ظرف ريخته و خودش ميآورد، اين مؤسس حوزه و مرجع تقليد است. اين مسئله که...
تقسيم امکانات بر اساس نياز
بي تکلّفي: مدير خوب بايد بي تکلّف باشد، آيه آخر سوره صاد ميگويد:
«و ما انا من المتکلفّين» من تکلّفي ندارم. خيلي خودموني، اينطور نيست که چون من مديرم اطاقم بزرگتر باشد هر اطاقي که بيشتر مراجعه ميشود بزرگتر باشد ممکن است معاون من، فرض کنيد بنده رئيس سازمانم، نهضت سواد آموزي، فرض کنيد معاون، فرضي هم نيست هستم. مثلاً من 22 سال است معاون وزيرم. حالا چون معاون وزيرم بايد اطاق من بزرگتر باشد. يا وزير بايد اطاقش درازتر از من باشد، ممکن است نفر بعد از من مراجعه بهش بيشتر، بر اساس نياز اطاق تقسيم شود نه براساس پست. خداوند رحمت کند شهيد رجائي را، وقتي شريک شدند با يک کسي، آخر سال گفت: تو چند تا بچّه داري، بعد فهميد او بچّه بيشتر دارد، فرمود: نصف پول مال من است اما تو چون بچّه داري بيشترش مال تو. پولي را آن زمان بخشيد که ميشد يک قطعه زمين بخرد. بر اساس نياز، بي تکلّف بودن «و ما انا من المتکلّفين» ما گاهي وقتها فکر ميکنيم هيبت و عظمت و يک ذرّه، يک ذرّه هم که داريم چيز ميشويم، داريم شاه ميشويم. يک کسي يک فرشي آورد براي امام خميني (ره) گفت: ميخواهم نمازهايت را روي اين فرش بخواني، باشد امام فرش را که باز کرد. خادم امام مي گفت: آقا عيسي، هي نگاه به فرش کرد و گفت: يک ذرّه، يک ذرّه داريم شاه ميشويم. بهش بگو بدهد به يک مسجد. چون يکي يک انگشتر و ديگري يک لوستر و يکي حالا، اينها خوبهاشون هستند، رندهايي هستند ميآيد آدم را ميخرند و اين طلاها جلوي همه هست. ممکن است بگويي آقا من، اصلاً افرادي هستند، مثلاً از شش ماه قبل يک پولي مي آورد، سهم امام و خمس است يک ذرّه، يک ذرّه بستر را آماده ميکند. بعد ميخواهد کلاهبرداري کند آقا هم حمايتش ميکند(!!؟) ميگويد: نه ايشان آدم خوبي است خمس هم ميدهد حالا مثلاً 100 ميليون خورده و 200 هزار تومان هم خمس داده. فتوکپي و رسيد خمس را هم پخش ميکند. اين بسترهاي، گاهي اسمش را عوض ميکنند، هديه، کادو. يک کسي آمد خدمت امام صادق (عليه السلام) گفت رفتهام تبليغ کنم، اين مقدار زکات دادهاند، اين مقدار هم خمس دادهاند. ضمناً اين مقدار را هم هديه دادهاند، امام (عليه السلام) هديه خودت هم مال من است بده بياد چون اگر خانه عمّهات مينشستي کسي هديه بهت ميداد. چرا اسمش را عوض ميکني. ما بايد يادمان نرود که خودمان را از جامعه زياد، چيزکنيم، بهر حال بي تکلّف بودن. حضرت وقتي مينشست گرد مينشست وقتي يک غريبه وارد ميشد ميگفت: «ايّکم رسول الله» کدامتان پيغمبريد. بي تکلّفي.
خدمت، بدون منّت
بي منّتي: ما منّتي بر کسي نداريم، الآن مثلاً بنده حجةالاسلام منّتي دارم بر کشاورز، او بر من حق دارد، چون عمامه من از پنبه است که از کشاورز است. کفش من از پوست گاو، که دامداري از کشاورز است. در بدن من هم گندم و گوشت و شير و لبنيّات اوست. کشاورز از مخ تا پا به گردن من حق دارد. من منّتي ندارم که تحقيرش کنم. روستايي، دهاتي، پشت کوهي، او برگردن ما منّت دارد. مثال: سوزن به نخ منّت دارد نخ به سوزن منّت دارد. که اگر من همراه تو نبودم هيچ کس تو را در فاستوني فرو نميکرد. اين دنباله روي من از توست که در فاستوني شير جه ميروي من همراه تو نباشم هيچي. اينکه مردم با ديد تحقير نگاه نکنيم.
حديث: بچّه کوچولوها را هم احترام بگذاريد. «فان صغيرهم عندالله کبير».
-مسئله عدالت: اصل است. حضرت (عليه السلام) آب خورد مقداري از آب در ظرف باقي ماند بچّهاي کنار حضرت نشسته بود گفت: اين آب را به من بدهيد بخورم. تا حضرت اين آب را رفت به بچّه بدهد چند تا پير مرد هم در خواست آن آب را کردند. حضرت ديد اين يک بچّه و آنها چند تا پيرمرد. فرمود: والله نوبت ايشان است اگر اجازه داد ميدهم به شما. گفت: آقازاده اين پيرمردها ميخواهند آب را، شما اجازه ميدهيد؟ گفت: نه، نه بستان. حالا که ايشان چنين و چنان است، بعد هم نميدانيم کدام کارها قبول شده.
خدمت، براي رضاي خدا
من به آية الله العظمي گلپايگاني (ره) گفتم: الآن که مرجع تقليدي احساست چيه؟ يا آن زماني که يک طلبه گمنام ضعيفي بودي از گلپايگاني درس خواندي، گفت فرقي برايم نميکند. من نميدانم خدا کداميک را راضي است ما نميدانيم کدامش را خدا پسنديده، هر چه او بپسندد قبول است. يعني من مدير باشم خدا راضيتر است يا نفر دوّم باشم به من بگو که کدام، خدا راضي است. گاهي وقتها يک چيزهايي جزئي را خدا قبول ميکند. در نيشابور گنبد و بارگاهي است مال خانم شطيطه همه مردم، يعني بسياري از مردم براي امام کاظم (عليه السلام) پول فرستادند، ايشان هم دو سه فلس فرستاد. امام کاظم (عليه السلام) فرمود: دو سه فلس اين خانم را بده. باقيها را رد کن برود. بعد به اين خانم گفت: سلام مرا به اين خانم برسانيد. بگوئيد: چند روز ديگه از دنيا ميروي خودم هم ميآيم تشييع جنازه. يعني گاهي چهار فِلِس پول يک خانم گمنام را قبول ميکند، گوني، گوني، پول را قبول نميکند، نميدانم چي قبول شد اينها کيلويي نيست. يک نفر از ديگري پرسيد سفر چندم است ميروي مکه، گفت: بپرس لامپت روشن شده يا نه. اگر لامپ سوخته باشد صد دفعه هم به پريز پيچ بزني روشن نميشود. اگر لامپ سالم باشد، دفعه اوّل روشن ميشود. افرادي دفعه اول ميروند و امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را در مکه ميبينند. افرادي هم همش مکه ميروند ولي مثل گربه هايي که در فيضيّه هستند(!!؟؟) هيچ وقت فقيه نميشوند. چهل سال هم هست توي فيضيّه است(!!؟؟)يعني آدمهايي که زياد ميروند مکه و اثري درشان نيست مثل گربههاي مدرسه فيضيّه هستند (؟!!) نه فقه بلدند نه اصول، همينطور توي فيضيّه تاب ميخورند. لامپ روشن شد يا نه. بعد هم هر کس مدير است يک، مسئوليّتش هم زيادتر است. صلواتي ختم کنيد (صلوات حضار) بفرمائيد. يک صلوات ديگر هم ختم کنيد (صلوات حضار). هر کس مدير است مسئوليّتش هم بيشتر است. ببينيد (کثير) و (کوثر) فرق دارد. قرآن نميگويد: «انا اعطيناک الکثير» «انّا اعطيناک...»، (کوثر) يعني خيلي زياد. بعد و لذا ميگويد: «فصلِّ لربک» بعد نميگويد: «واذبح» ذبح کن ميش و بز بکش. ميش مال آدمهايي است که کثير دارند. تو که کوثر داري بايد بزرگترين (!؟) حيوان را بايد به وزنهاش بخورد. مسئوليّت، چي ميگويند در فارسي: هرکه بامش بيش برفش بيشتر.
-تو که (کوثر) داري يعني خير کثير، کسي که خير کثير دارد مسئوليّتش اين است که، کارهايش هم کارهاي بزرگي باشد، اينکه ميگويند: افطاري بده ولو به نصف خرما مال اون کسي است که پا شد گفت: يا رسول الله اين همه تعريف ماه رمضان و افطاري کردي: بسمه تعالي: من ندارم - حضرت فرمود: نداري يک خرما بده. اين مال آن حاجي آقايي نيست که چکهاي صد ميليوني امضاء ميکند، بعد هم يک کيلو خرما ميگيرد. شاه عبدالعظيم ميدهد. کسي که کوثر دارد بايد «والنحر» نحر کند حساب تو فرق ميکند. اصولاً همه اين حسابها روي فرمول رياضي است نه حساب مبلغ، يک چيزي ميگويند.
مسئوليّت، به ميزان مکنت
يه کسي صد توماني دارد. يه تومان مياندازد توي صندوق کميته امداد، صد تومان يه تومان. و يک کسي هم صد ميليون دارد يک ميليون ميدهد و ثواب کدامها بيشتر است. هر دو يک جور است. يک توان نسبت به صد تومان يک صدم است و يک ميليون هم نسبت به صد ميليون يک صدم است. اين که ميگويم حديث است، حديث دارم. و لذا همه افراد جامعه ميتوانند نسبت به خدا يک جور باشند، يعني بنده و رئيس جمهور و رهبري و مرجعيّت و يک لبو فروش، يک تاجر، همه نسبتشان به خدا يک جور است. بگذاريد من اين را با يک فرمول رياضي (؟هندسي) يک تسبيح بدهيد. يک دايرهاي را فرض کنيم (؟نيم دايره) اين دايره حالا يکي اون بالاست. تيمسار، آية الله و يکي تاجر.، پائينتر کاسب است، يا استاد دانشگاه است، يا دانشجوست، هر کجا ميخواهد باشد، مهم نيست کجاي نيم دايره است. اگر هدف روشن باشد و حرکت مستقيم باشد زاويه قائمه است. هدف چيست؟ «تارک فيکم الثقلين، کتاب الله و عترتي» اگر خط از اين مرز بيرون نرويم. کتاب و سنّت و خط مستقيم باشد زاويه قائمه است. از اونجا مستقيم به اين نقطه اين زاويه قائمه است. اينجا هم باشي زاويه قائمه است، اينجا هم زاويه قائمه است اينجا هم زاويه قائمه است. يعني حرکت مستقيم باشد زاويه قائمه است. يعني يک آدمي که يک تومان دارد ميتواند با آدمي که يک ميليارد دارد از نظر قرب به خدا يک جور باشد: «يا من سوّي التوفيق بين الضعيف و القوي». در دعا داريم خدا يک کاري کرد، که ضعيف و قوي با هم يک جور حرکت کنند. و لذا قرآن ميگويد: «ليس للانسان الا ماسعي». نميگويد: «ليس للانسان الّا ما عمل»، نمي گويد به مقدار عمل، بگويي اين پهلوان بود، اين پولدار بود و سواد داشت، و نميگويد: «ليس للانسان الا ما أتي» چه مقدار کار انجام دادي «الا ما سعي» کار خودت را به مقدار سعيت بکن. بنده سعي کردهام کتابخانه دو تا حرف فهميدهام، بو علي سينا دو ساعت مطالعه کرده 200 حرف فهميده، ثواب بنده که دو تا بوعلي که 200 تا يک جور است، چون هر دو سعي خودمان را کردهايم.« ليس للانسان الا ما سعي». اسلام يک کاري کرده که پيادهها غصّه نخورند. ميگويد: هر قدر که براي تحصيل برداشتي. هر قدمي نه هر درسي، هر کلمهاي ثواب دارد، ثواب روي مطلب نيست، قدم زدن، که قدم را هرکس که ميتواند قدم بزند. و هر قدمي که براي صله رحم برداشتي، هر قدمي که براي نماز جمعه برداشتي برده روي قدم. اجمالاً اينطور نيست که حالا چون ما مديريم موفق تريم نه خير، خيلي وقتها افرادي از دور هستند.
اصلاً آمد پهلوي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) چيز، اويس قرني از مادرش اجازه گرفت گفت: من ميروم مدينه پيامبر (صلّي الله و عليه و آله و سلم) را ميبينم و بر ميگردم. تا ظهر برمي گردم.(!؟) آمد پيغمبر بيرون بود. نديد برگشت، وقتي حضرت آمد فرمود: بوي اويس (بهشت) ميآيد. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) نديد ولي عاشق بود و افرادي بودند، نگاه به صورت پيغمبر ميکردند و دروغ ميگفتند. به هر حال مسئوليّتها امانت است همه ميتوانند رشد کنند، ما منّتي بر ديگران نداريم، ما بايد ايمان به هدفمان داشته باشيم، اين جمهوري اسلامي، آنوقت مسئول ديگران هم هستيم، شما مسئول بچّههايتان هم هستيد. «قو انفسکم و اهليکم» يک بار فکر نکنيد چون مدير هستيد بچّهها را بايد ول کرد. قرآن بخوانم: «کان رسولا نبيّا»، رسالت جهاني داشت ولي از بچهها غافل نشود «و کان يأمر اهله» اين کنار «رسولاً نبيّاً» است. با اينکه رسالت جهاني داري بچّه هايت را فراموش نکن. و اين را هم بگويم که يک افرادي هستند که روي بچّههاي مسئولين کار ميکنن. يکي از مسئولين رده بالا توي هواپيما بود من هم در آن بودم اون اينور و من آنور هواپيما نشسته بودم. بچه اين آقاي مسئول، مسئول خيلي مهم استها. پشت سر من نشسته بود. ميرفتيم مشهد، يک وقت ديدم دختر ايشان گفت: ناراحت نميشوي يک سؤال کنم؟ گفتم: نه، گفت: من دختر فلاني هستم که آنور نشسته، گفتم بله ما به پدر شما هم ارادت داريم، گفت: فرق بين ولايت فقيه و شاه چيست؟ ما که بايد بگوئيم بله قربان. چه شاه باشد و چه ولايت فقيه. آن وقت قصه يوسف را گفتم: (که يوسف و زليخا وقتي وقتي زليخا درها را بست يوسف فرار کرد، زليخا هم عقبش دويد، او ميدويد و من ميدويدم، هر دو ميدويدند، فرق بين اين دو تا چيست؟ او ميدويد که گناه نکند او ميدويد که گناه کند، هر دو فيزيکش يکي است، شيمي اش فرق ميکند. ولايت فقيه ميگويد تکليف الهي است. شاه ميگويد: نظر شخصي است، بله قربان به حکم خدا و حکم شخصي فرق ميکند نبايد بگوئيم هردو بله قربان است. چاقو کش و جرّاح هر دو شکم پاره ميکنند يکي شکم پاره ميکند بکشد و يکي شکم پاره ميکند شفا دهد. ما رو، بعد يک خورده که صحبت کرديم يک سؤال ديگر کرد. گفتم عجب نکند يک شبکهاي دارند روي بچّهها کار ميکنند «قوانفسکم و اهليکم». آنوقت بچّه هم دير به حرف گوش ميدهد. چون ما پهلوي مردم پز داريم (!؟) پهلوي بچّه خود که خودي شدهايم. لذا قرآن ميگويد: حوصله ات، نگو من بهش گفتم گوش نداد ميگويد: «و أمراهله بالصلوة» بعد ميگويد: «و اصطبر عليها». جاي ديگر «و اصطبر» ندارد ميگويد: وقتي به خوديها حرف ميزني يک مقداري هم بايد حوصله کني. بيگانهها ميگويند: چشم خوديها گوش نميدهند «و اصطبر» پشت سر «اهل» است. بنابراين اين برادرها، اول اينکه جلسههاي انس بگذاريد خودتان دوستانه، بعضي وقتها بايد رفيق شد کدها فرق ميکند، افرادي هستند بالاجبار آنها يک کد، افرادي تيز و يا مغرور و يا فراري، يا بي تفاوت هستند ما که خودمان ميرويم منبر چند رقم آدم پاي سخنراني است. بعضي مغرور قيافهاش هم همينطور مينشيند نگاه ميکند. بعضي عاشق اينگونه نگاه ميکنند بعضي بي تفاوت اينگونه نگاه ميکنند، اينطور نيست که يک بخشنامه، يک افرادي را بايد خصوصي دعوت کرد، در اطاق کار با او صحبت کني، مشکل تو چيست، احوال او و احوال پرسي خصوصي. مقام معظم رهبري 20 سال رهبر و رئيس جمهور است امّا گاهي ميرود خانواده شهيد خصوصي 5 دقيقه حرف ميزند. اين 5 دقيقه اثرش از 20 سال سخنراني اش بيشتر است (!!؟؟) يعني گاهي بايد خصوصي احوالپرسي کرد. همه کارها بخشنامهاي نيست.
احسان، در کنار عدالت
قرآن ميگويد که: «ان الله مر بالعدل و الاحسان»: اين احسان ميداني خاصيّتش چيست؟ ميخواهد بگويد همه کارها را عدل حل نميکند قانون حل نميکند لذا پشت سرش فرمود: «ولا احسان» - ميدانيد درباره وصيّت چرا قرآن ميگويد: کتب با اينکه مستحب است. «کتب» واجب است مثل «کتب عليکم الصيام» به وصيّت هم که مستحب است ميگويد: «کتب عليکم الوصيّه» ميدانيد چرا؟ براي اينکه وصيّت در مرز واجب است. ميگويند کسي بي وصيّت بميرد مثل جاهليّت مرده. چون وقتي من مردم به حسب عدالت ارث به بچّه هايم ميرسد و زن و پدر و مادرم، ممکن من يک دختر يا پسر عمّه و بستگاني داشته باشم که طبق قانون ارث و لذا وصيّت کنيد که آن چاله چولهها را با وصيّت. گاهي وقتها قانون شامل اين کار نميشود، اما بايد با محبّت قصّه را حل کنيم، قانوني نيست، ما رفتيم يک جايي عقد بخوانيم يک روحاني، بنده بودم و يک روحاني و آقا ديگه، وکيل عروس و داماد تا رفتيم عقد بخوانيم وکيل عروسش گفت: شما کي هستي؟ گفت: شوهر عمّه عروس گفت: آقا ولشون کن، دختر باکره را بايد فقط پدرش اجازه بدهد شما از همه اينها اجازه ميگيري. گفت: ببين اگر اينها بنشينند نگاه کنند ما عقد بخوانيم پا ميشوند ميروند، ميگويد ما رفتيم عقد خوانديم کسي به ما محل نگذاشت، اما ميگويم شما و شما و شما اجازه بدهيد، يکي ميرود بخاري علاء الدين و يکي پتو و يکي ساعت و جهازيه او هم درست شد، ببين اينها ديگه توي کتابهاي ما نيست اينها تجربي است (خنده حضار). يک سري کارها در کتابهاي مديريّتي نيست اينقدر اصول هست که توي کتابهاي دانشگاهي نيست. من يکي هست دوتا دکترا از دانشگاه دارد از چيز از علوم تربيتي مسجدالحرام ديدم او را گفتم با اينکه دو تا دکترا داري و سابقه 45 سال استاد دانشگاه داري. من يک آدم کنس را ميآورم پهلوي تو ميتواني پولش را بگيري اينرا به سخاوت بکشي. گفت: نه تو ميتواني؟ گفتم: قرآن يک کليدهايي دارد ميشود: افراد مغرور را چطوري غرورشان را بشکنيم، افرادي بي تفاوت را چطور به تفاوت بياوريم، افراد فراري؟
قرآن ميگويد: براي افراد فراري کوتاه بيا: «علم الله انّ فيکم ضعفاً» آخه وقتي اول اسلام ميگفتند: ماه رمضان کسي دست به طرف خانمش دراز نکند نه شب و نه روز (مخاطب دانشآموز) مسلمانهاي صدر اسلام نميتوانستند تحمّل کنند آخرش فرمود: «علم الله انکم تختافون انفسکم» شما نميتوانيد تحمّل کنيد «علم الله ان فيکم ضعفا» شما نميتوانيد خود را کنترل کنيد. پس حالا لااقل روزها دست درازي نکنيد. يعني وقتي خدا هم ميبيند طرف نميکشد کوتاه ميآيد. اينکه ميگويد: مراعات ضعف مأمورين را بکنيد، طرف نميکشد اصلاً ميبرد، با نژادي هم که ما هستيم. بعد هم خانمها آشپزي که ميکنند. ميچشند اگر ديدند سکنجبين (؟!) ترشي اش بيشتر است شکرش را زياد ميکند. شما الآن مديريّت با 20 سال پيش فرق ميکند 20 سال پيش اينقدر سمپاشي نميکردند و شايعه سازي. و موج اصلاً پول خرج ميکنند براي شکستن اسلام براي شکستن ولايت فقيه. وقتي از يک سمت دارند سرکه ميريزند شما اگر آشپز خوبي باشي شکرش را وقتي ميچشي ميبينند ترش است، نگو آقا به من ابلاغ نشده، ابلاغ چيه؟ اگر يک کسي ديديد يک کسي افتاده، نگو بنده خمس و سهم را دادهام، به ما چه، به ما چه ندارد. گاهي وقتها خمس و سهم را داده باز هم بايد بدهد يک کاري بکند، طرف دارد از دنيا ميرود و هلاک ميشود. اينکه به بنده ابلاغ نشد، واقعاً اگر ما به اندازه ابلاغ کار کنيم، اداره قند و شکر اتريش هستيم. ادارههاي آنجا هم با ابلاغ عمل ميکنند اصلاً مدير خوب اللهي بايد کارهاي دولتي که ابلاغ ميشود انجام بدهد يک چيزي هم اضافه. به ما گفتهاند: کارگر را باهاش طي کن منتهي غروب يک چيزي اضافه بهش بده. قرآن را هم اين اضافه ميگويد: «و سنزيد المحسنين»، «يزيدهم من فضله» يعني بهش ميدهيم يک چيزي هم اضافه بهش ميدهيم. اضافه بر آن که هستيم.
برادرها و خواهرها عنايت داشته باشيد که اسلام در معرض خطر است، و انقلاب، سمپاشي زياد است و مسئوليّت شما هم زياد است، کارهاي بخشنامهاي را انجام بدهيد. فوق برنامه هم انجام بدهيد. گاهي با تبليغ خصوصي. گاهي يک تيغ هايي رفته توي کلّه کسي يک تيغي رفته به خاطر اين تيغ اصلش مثل آدمي که تيغ رفته توي پايش نميتواند راه برود. يک شبههاي است در کلهاش کردهاند به همه چيز بدبين شده، و شما بايد اين شبهه را کشف کن، در بياري و نجاتش بدهي، در قرآن يک آيه داريم که: هر کس يک نفر را بکشد انگار همه مردم را کشته و هر کس يک نفر را نجات بدهد انگار همه مردم را نجات داده. بعد امام ميفرمايد: يک نفر را نجات بدهي انگار همه مردم را نجات بدهي، يعني يک گمراه را هدايت کني، اگر کسي يک گمراه را هدايت کرد. انگار همه مردم را هدايت کرد و اگر يک نفر را گمراه کرد، انگار همه مردم را گمراه کرده. به هر حال مسئوليّت زياد است.
خدا انشاءالله به همه ما توفيق بدهد که به وظيفه مان عمل کنيم. از تک تک شما متشکرم.
«والسلام عليکم و رحمةالله»
|