1381/4/20 تفسير سوره قصص -1 بايگاني سالانه - 1381



«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي و الهمني به التقوي‏

چون براي اينکه قرآن از محجوريّت بيايد بيرون نشسته‏ام و فکر کرده‏ايم که چه کنيم خوب تفسير الميزان ترجمه شده به جلدهاي، دهها جلد، نمونه هست 27 جلد بازديديم که خواسته باشيم خونه به خونه برود، بايد تفيسر را نخ، نخش کنيم، نخ نخش کرديم، و به همه ارگان فرهنگي هم اعلام کرديم که تفسير سوره قصص مجّاني در خدمتيم بدون حق التأليف بدون سود و پول، خودتان تکثير کنيد حق طبع محفوظ نيست هرکس مي‏خواهد چاب کند که امسال تابستان 81 انشاءالله چون در ماه رمضان يک ميليون سر سوره حجرات نشستند، گفتيم انشاءالله تابستان هم يکي، دو ميليون سر سوره حجرات، سر سوره قصص بنشينند من خودم هم گفتم تابستاني سوره قصص را بگويم که بدنه امّت که حالا اهل مطالعه نيستند، خونه دارند، کشاورزند، کارمند دولتند، وقت مطالعه ندارند و کتاب ندارند، همه با هم کتبي و شفاهي سر سفره قرآن بنشينم، خيلي سوره قشنگيه، با اين که سوره عرض کنم به حضور شما که يک و دو و سه چهار و پنچ ورقه، يعني 5 صفحه، 10 صفحه، 11 صفحه، شايد بالاي هزار نکته باشد يعني هزار نکته گير من طلبه آمده که سوادي ندارم، امّا آنوقت ببينيم قرآن با ما چي صحبت مي‏کند.
بسم الله الرحمن الرحيم: پس ما انشاء الله تفسير سوره قصص.... سوره قصص جزء بيستم است و قبل از سوره عنکبوت وروم. «بسم الله الرحمن الرحيم»: «اسم» و «سمّو» يهني علامت مي‏گذارم کار را، کارهايم را به خدا علامت مي‏گذارم، علامت الله روي کارهايم باشد، اين (با) خيلي نکته توش است «بسم الله» ما طلبه‏ها مي‏گوييم «باءِ» استعانت يعني استعانت از او يعني توکل به او، يعني اميد به او، به او که بند شدم قوي مي‏شوم، جويي که به رودخانه وصل شد، قطره وقتي که يه اقيانوس وصل شد آن هم مي‏شود اقيانوس، کوچکم زود از پا در مي‏آيم، بچّه هر لاطي که ديد مي‏ترسد، وقتي دستش را گذاشت توي دست باباش، وصل به پدر ش قدرتش مي‏دهد و لذا اگر کسي نگاهش کرد مي‏گويد اي دستم توي دست بابام است، هرچه به قدرت بالاتر وصل بشويد، شما هم. اينکه امام خميني (ره) مي‏گويد، (آمريکا هيچ غلطي نمي‏تواند بکند. چون دستش را گذاشته توي دست خدا، اگر وصل به او بشويم نشکن مي‏شويم، الآن بشکنيم، با وصل به او مي‏شويم نشکن. اينکه مي‏گويد: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» با ياد خدا دل آرام مي‏شود. چون انسان دلش تو مي‏ريزد، مردم قدر داني نکردند، نکنند، خدا که مي‏داند، کسي نفهميد، نفهمد خدا که مي‏داند، يعني آدم با خدا دلش آرام است.
خداوند، مظهر رحمت و محبّت
«بسم الله الرحمن الرحيم» خداوندي که منشأ رحم اوست. هر کس هم که رحم دارد پرتويي از رحم اوست به همه مي‏دهد هميشه مي‏دهد، دادنش رحمت است خداوند بخشنده است اين بخشنده بر اساس مهربان است، يعضي‏ها بخشنده کلکي هستند، يعني دونه مي‏دهد که تخم مرغ بردارد، علف مي‏دهد که شير بدوشد، مي‏بخشد امّا مي‏بخشد که فندوق بدهد گردو برگردد. بخشنده مهربان نيستند محاصبه گر هستند، مي‏گويد اين را مي‏دهم که جايش، از سفره آمده کادو مي‏برد که سوغاتي برگردد. اين بخشنده مهربان با بقيّه بخشنده‏ها فرق مي‏کند «بسم الله الرحمن الرحيم» «طسم تلک آيات الکتاب المبين»: قرآن 114 تا سوره دارد. 29 سوره‏ها با اين حروف است مي‏گوييم، الم، سوره قاف، سوره صاد، حمسق، 29 تا سوره‏ها با اين حروف است که مي‏گويند حروف مقطّعه چرا؟ اکثر سوره‏هاي قرآن مي‏گويد اين است، مثلا مي‏گويي «خمسين» بعد مي‏گويد «کذلک يوحي» اين رقمي خدا وحي مي‏کند خدا «کذلک» اين رقمي است که يعني قرآن من با همين حروف است، ما اين قرآن را با همين الف، باء درست کرديم، مردي بيا درست کن، ما همه اين ميوه هارا از همين خاک درست کرديم، تو از اين خاک چه مي‏کني؟ از اين خاک، يا خشت يا آجر يا سراميک، يا سفال، شما هنرت از خاک اين است امّا هنر خدا از خاک اين همه ميوه‏ها، مزّه‏ها، رنگها، زيباييها، از اين خاک خدا چي، شما چي درست مي‏کنيد. ازاين طرف شما چي ميگه، که خدا چه مي‏گويد.«طسم» بعد مي‏گويد: «تلک آيات» آيات خدا از همين حروف است، ما چند تا حروف به شما مي‏دهيم چي درست مي‏کني، «تلک آيات الکتاب المبين» اين‏ها آياتي است از قران، «مبين»: روشنگر، باشد، قانون روشن باشد. معلّم که حرف مي‏زند بايد شف‏ات حرف بزند، رابطه بين خالق و مخلوق شفّاف است.
«نتلوا علبک من نبأموسي»: و فرعون بالحق لقوم يؤمنون»: کلمه «نتلوا» يعني چه؟ «نتلوا» يعني تلاوت مي‏کنيم‏. فرق بين (تلاوت و قرائت) چيست؟ مي‏گويد: تلاوت قرآن به تلاوت خواندن مقدّس است خواندن هايي که مقدّس است بهش مي‏گويند تلاوت يعني يک آدم قداستي توش است. مثل فرق بين مهر و باقي خاک. مهر هم که با آن نماز مي‏خواني خاک است منتهي يک خاکي است که يک رنگ قداستي دارد، «نتلوا» تلوات مي‏کنيم تلاوت کننده خداست يعني و هم و خيال نيست «عليک» اين کاف «ک» خيلي عنايت در آن است، خداوند همه پيامبران را اسمشان را در قرآن برده (124000) مثل موسي، ابراهيم، عيسي، اما پيامبر من را، ما را، خيلي «ک»، «ک» کرده «ک»، «ک»، «ک»، «ک»، «ک»،خيلي خدا به پيغمبر ما «ک» گفته است ببينيد يک وقت مي‏گويم شما را دوست دارم قربان شما، يک وقت مي‏گويم قربان چشمات، قربان ابروهايت، قربان دستت، قربان پات، لباسات، کفشهات، خيلي طرف را دوستش دارد. پيغمبر ما عضو به عضوش در قرآن آمده «قد نري تقلب وجهک» «وجهک»: صورت تو «الم نشرح لک صدرک»: سينه تو، «الذي انقذ ظهرک»: کمر تو، «لا تمدن عينيک»، «لسانک»، «ثبابک فطهر»، «قريتک»، خداوند پيغمبرم را اين رقمي بهش برخورد مي‏کند «نتلو عليک»، «وجهک»، «ثيابک»، «قرتيک»، «عينيک»، «وجهک»، «ظهرک»، «لسانک»، خيلي لطف خداست، خدا به پيامبر ما خيلي لطف دارد، هر چي پيغمبرهاي ديگه درخواست مي‏کنند خدا بهشون مي‏دهد، پيغمبر ما درخواست نکرد، بهش مي‏دهد.
مثلاً: موسي (عليه السلام) مي‏گويد: خدايا «رب اشرح لي صدري» خدايا سعه صدر به من بده، موسي (عليه السلام) از موسي مي‏خواست سعه صدر را، ولي خدا به پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) نخواسته مي‏دهد «لم نشرح لک صدرک». پيغمبر مي‏گويد: «وانصرنا» کمکم کن، اومي گويد:«ينصرک»، «و افتح بنينا» مي‏گويد: «انّا فتحنا لک»، «اغفرلي»، مي‏گويد:«ليغفر لک تقدّم من ذالک» مي‏گويد، چيزهايي که پيغبرهاي ديگر با التماس مي‏خواهند و خدا مي‏دهد پيغمبر ما نخواسته بهش مي‏دهند خيلي فرقش هست، اگر پدر و مادرتان را دوست داريد نگفته پول بدهيد، نگذاريد مادرتان بگويد: حسن داري پول داري به من بده هزار تومان، نگذاريد بگويد، کرامت مادر به اين است که نگفته به او بدهيد. قبل از ان که نياز داشته باشد. «نتلوا عليک» ما تلاوت ميکنيم، اين چيزي توش است، تلاوت است و قداست دارد، «عليک» عنايت است «مِن» يعني بعضي، چرا ميگويد: «من»؟ « من نبأ موسي» از اخبار موسي خيلي خبرها گفتني نيست، از تاريخ بايد آن تکه‏اي را گفت، مثلاً قصّه يوسف، مي‏گويد: يوسف چنين بود. حالا يوسف 13 ساله يا 14 ساله چه فرق مي‏کند؟ 28 کيلو يا 29 کيلو، چاه 16 متر بود يا 15 متر، چاه شمال شرقي يا جنوب غربي بود؟ چه فرقي مي‏کند. بسياري از کتابهاي تاريخ و خاطرات، سفرنامه‏ها حتّي شرح زندگي مفيد و طوسي و حلّي را مي‏نويسند چيزهايي که ايشان مثلاً سه تا خواهر داشت، حالا من چه کار دارم به خواهر شيخ مفيد يک خواهر فاطمه و يکي بگويم، حالا به من چه؟ سفرنامه مي‏نويسند که ما سه بعداز ظهر وارد اتريش شديم، من چه کنم حالا سه يا چهار، قهوه خورديم حالا اگر نمي‏خورديد چه مي‏شد، چايي مي‏خوردي، به من چه که تو قهوه خوردي، يعني بسياري از اين سفرنامه‏ها و شرح خاطراتي که مي‏نويسند، خاطراتي است که دانستنش باري ندارد و ندانستنش خطري ندارد، ولذا خوشا به حال کسي که حرف مي‏زند، حرف‏هاي جون دار بزند، ديدي بعضي‏ها باهم اختلاط مي‏کنند بعضي‏ها اصلاً من اينکه حرف، همين طور مي‏گويد، مثلاً مي‏خواهد بگويد، ديروز آبگوشت خورديم، ديروز آبگوشت خورديم حالا ببين اين آبگوشت را چقدر طول مي‏دهم، ديروز فکر بوديم چه بخوريم گفتيم از بيرون غذا بگيريم، ساندويچ بخوريم، حاضري بخوريم علّاف مي‏کند ما را گوشت کيلويي چند هزار تومان را بخور حرف‏هاي چرت و پرت گوش بده، بالا خره تصميم گرفتيم، رفتيم دکان قصابي اين قصاب گوشتش خوب نيست رفتيم سراغ يک قصاب ديگر از اين خيابان رفتيم در آن خيابان، همينطور40 دقيقه مي‏گويد ما آبگوشت خورديم، بابا ولم کن، در گفتن‌ها بايد خلاصه گفت (کم گوي و گزيده گوي چون در). سخنراني، آقاي فلسفي (ره) مي‏گفت: ماعظها 20 دقيقه بيشتر صحبت نکنند، اگر توانستند بخندانند بيشتر باشد و اگر نتوانستند بخندانند 20 دقيقه، آن زمان آقاي فلسفي بوده الآن حوصله‏ها کمتر شده، الآن خيلي‏ها ساندويج مي‏خورند، پيداست حوصله پختن ندارند اخيراً آب ميوه مي‏خورند، حوصله جويدن هم ندارند اين نژادي که باهاشون هستيم نژاد اين است، با نژاد ليز است، با نژاد ليز نمي‏شوند منّ و من کرد. «من» يعني يک قسمت «نبأ» يعني خبر مهم، خبر مهم آنهم يک قسمت آن را، ما بر تو تلاوت مي‏کنيم بخشي از خبرهاي مهم حضرت موسي و فرعون. «بالحقّ» يعني حرفهاي ما خرافه ندارد، اضافه ندارد، خيال نيست، با فتني نيست. يک کسي سخنراني مي‏کرد حرف خوب مي‏زد يک کسي به او گفت: بافتي يا يافتي، اگر بافتي چه زيبا بافتي و اگر يافتي از کجا يافتي؟ ادبي با او صحبت مي‏کرد. «بالحقّ» يعني حرف حقيقت دارد، قصّه‏هاي ديگر يا بافتني است يا خيال است يا پر از خرافات است.
دوري از خرافات و خيالات در امور ديني‏
اين خرافات آقا در زمان ما دارد رشد پيدا مي‏کند يک امام زمان (عليه السلام) داريم حق است يک جمکران هم داريم حق است. حالا توي اين امام زمکر، جمکران ببين چقدر قاطي اش مي‏کنن، ماه دونيم شد خوب درست است، اما حالا رفت توي يقه پيامبر نصفش از اين طرف و نصفش از ان طرف آمد بيرون، چيزهاي بزرگ که از آستين کوچک نمي‏تواند بيايد بيرون، آخر ماه بزرگ چطور رفت توي يقه، يک چيزهايي مي‏گوييم: امام حسن مجتبي (عليه السلام) زهري خورد که اگر به کوه مي‏رسيد تکه تکه مي‏شود، مي‏گويد: عجب آخر اين زهر در کوزه بود چطور تکه تکه نشد. چرا يک چيزي مي‏گويي که حق نيست مگر زهر امام، يعني شهيد شد، امام شهيد شد به خاطر زهر، حالا که مي‏خواهد بگويد زهرش زياد است يک چيزي مي‏گويد که اصل قصه زير سوال مي‏رود، حق، قصه‏هاي حق، حالا اين قصه‏ها چي؟ «لقوم يؤمنون»: به شرطي اين قصه‏ها اثر دارد که طرف قابليت داشته باشد. اگر کسي قابل نباشد، اثر نمي‏کند. هر چيزي فابليت مي‏خواهد، اقيانوس اطلس خيلي آب دارد ولي چيزي از آن در توپ نمي‏رود، گير در اقيانوس نيست گير در توپ است. توپ درش بسته است.
مي‏فرمايد: «و رحمتي وسعت کلّ شي‏ء» رحمت خدا خيلي زياد است منتهي «سأکتبها للذين تيقّون» توي بانک خيلي پول است منتهي به کسي مي‏دهند که حساب جاري دارد.
حالا «بسم الله الرحمن الرحيم»، «طسم تلک آيات الکتاب المبين» اين آيات کتابي است روشن گر. «نتلوا عليک»، بدون مقدمه مي‏گويد: من بر تو تلاوت مي‏کنم از اخبار موسي و فرعون، قصه‏هاي حق، قصه موسي و، در 46 سوره آمده، اما در هيچ سوره‏اي مثل سوره قصص، قصه موسي مفصل نيامده بعضي سوره‏ها قصه کودکي و بعضي قصه مبارزاتش با قارون يا فرعون است، اما سوره تمام ابعاد زندگي موسي آمده، خوب آيه بعد: «انَّ فرعون علا في الارض»، يک صلواتي بفرستيد.
برتري‏طلبي، نشانه فرعون صفتي
«اِنَ فرعون» به درستي که فرعون «علا في الارض» فرعون در زمين گردن کلفتي کرده «و جعل اهلُها شيعا يستضعف طائفة من هم نديج انباء هم و يستهي نساء هم انه کان من المفسدين»، اين آيه چه مي‏گويد؟ فرعون اسم شخصي نيست، مثل شاه، شاه يک لقب است براي ايراني‏ها (قيصر» مال روم فرعون مال مصر، مثل دکتر، دکتر اسم شخصي نيست اسم صنف است. پادشاهان ايران را مي‏گفتند (شاه) روم را مي‏گفتند: (قيصر) مصر را مي‏گفتند: (فرعون) منتهي خوب وجود خارجي هم دارد. «فرعون علا في الأرض» علّو در زمين، يعني دلش مي‏خواهد سرکش باشد. قرآن يک آيه دارد مي‏گويد: «تلک الداره الآخرةُ نجلعها للّذين لا يريدون علوا» اين بهشت را قرار داديم براي کسي که بلند پروازي نمي‏کند اين بلند پروازي مي‏کرد، حالا حديث داريم بعضي‏ها. حالا ممکن است بگويي آقاي قرآئتي اين قصه فرعون به چه درد ما مي‏خورد؟ نه فرعون است چي چي مي‏گويي؟ چرا هم فرعون الان هست هم موسي، وقتي مي‏گويد: يوسفي بود برادرهايش به اسم بازي بردندش به اسم بازي توي چاهش انداختند، گريه کنان آمده شب گفتند پيراهن او را با خون قاطي کردند. يوسفي بود يعني جوانها تو هم يوسفيد، بردنش يعني تو را هم مي‏برندت، به اسم بازي بردنش، تو را هم به اسم بازي مي‏برند، پرتش کردند، شما را هم پرت مي‏کنند، يعني عمده قرآن اين استکه آدم از قران براي زندگي اش فتوکپي بردارد. «انّ فرعون علا في الارض» الآن آمريکا «علا في الارض» علّو در زمين، خوشيفتگي، برتر بيني، تجاوز افراد، ممکن است فرعون کوچولو باشد.
حديث داريم: اگر کسي بند کفشش را يه رنگي بزند، يعني بندي بخرد که وقتي راه مي‏رود همه نگاهش کنند، اين هم «يريد علّو» منتهي اين بيش از اين زورش نمي‏رسيده، اين هم فرعون است منتهي بيش از اين زور ندارد. گاهي وقت‏ها افراد رياست طلب هستند، منتهي جايي گيرش نمي‏آيد. يه جايي آفتابه‏هاي زيادي بود کسي نشسته بود يه چوب دو متري دستش هر کس مي‏رفت آفتابه بردارد مي‏گفت: هوي اون يکي را بردار، هر کس بله، اون يکي را بردار، ما هر چه کرديم آفتابه‏ها قدش، شکلش يه جور و همه مبلغش هم يکي، هر کس، مي‏گويد او يکي را بردار، ما گفتيم چرا همچين مي‏کند، اين خل است. گفت: نه اين آقا مي‏خواسته رئيس بشود هيچ جائي گيرش نيامده، اين مي‏خواسته رئيس بشود و بکن، نکن بگوي. آمده حکومت بر آفتابه‏ها مي‏کند. افرادي هستند توي خونه، پاشو، برو نون بگير، خفه شو، منتهي جاي ديگري امر و نهي ندارد به خواهرش کتک مي‏زند، به برادرش زور مي‏گويد. هر کس زور مي‏گويد (شاه) است، منتهي شاه کوچک است. حديث داريم: کسي که بند کفشش را جوري قرار بدهد که مردم از بند کفشش متوجّه بشوند. «انّ فرعون علا في الارض» چه مي‏کرد؟ «جعل اهلها شيعا» اهل زمين را«شِعَ» گروه، گروه مي‏کرد.
تفرقه، نشانه شرک در دين
هر روزنامه و کسي، هيهات مذهبي، مثلاً دارد عزاداري مي‏کنند، اين بر مي‏دارد يه هيأت توي اون کوچه درست مي‏کند و حسينه مي‏نويسيد «انصار الحسين»، اون مي‏گويد: «انصار الفلان» فلان، کسي که با هر اسمي را تفرقه کنند، اين‏ها شرکند، اوه چي چي مي‏گويي آشيخ؟ بسمه تعالي مشرکند به چه دليل؟ قرآن مي‏گويد: «لاتکونوا من المشرکين من الذين فرّ قوادينهم» قرآن مي‏گويد: مشرک نباشد، بعد مي‏گويد مشرک بت پرست نيست. «من الذين فرّقوانيهم» کساني که در دين عامل تفرقّه‏ بشوند. آنها هم مشرکند. يه بار ديگه آيه را بخوانم: «لا تکونوا من المشرکين من الذين فرّقوا دينهم». سوره روم آيه 23 بايد باشد اگر اشتباه نکردم باشم نه اين سوره روم نيست. نه اينجانيست. سعي کنيم عامل تفرقه نشويم. گاهي سؤال‏ها وسيله تفرقه است. امير المؤمنين (عليه السلام) توي جبهه بود يکي آمد سئوال کرد که نظر شما راجع به ابي بکر، عمر، عثمان، چيه؟ فرمود: توي جبهه وقت اين حرفهاست؟ همين سئوالت فتنه است. توي جبهه که حالا در مقابل کفر قرار گرفته‏ايم، الآن نياز به وحدت کلمه داريم اين حرفها چيه؟ اصلاً بعضي وقت‏ها طرح سئوالات فتنه است. بعضي وصيّت نامه‏ها هم فتنه است ما داشتيم ايّام جبهه، من دو تا وصيّت نامه برايتان بخوانم که يکي‏اش عامل وحدت بود و يکي فتنه، يکي وصيّت کرده بود وقتي من شهيد شدم راضي نيستم فلان جناح در تشييع جنازه من شرکت کنند، هيچي با مرگ خودش اختلافات را زياد کرد. يکي ديگر هم وصيّت کرده بود اگر من شهيد شدم تا دو تا جناح نيايند همديگر را نبوسند مرا دفن نکنند. افرادي هستند مرگشان فتنه آور است. «جعل اهلها شيعا» هر کس کاري کنند که بين مردم تفرقه شود. فرعون را مي‏گويد: «علا الارض» «و جعل اهلها شيعا» ختلاف، اختلاف، وحدت، وحدت.
من يک چيزي بگم خيلي مهم است آخه توي وحدت هي اين آيه را مي‏خوانند، «واعتصموا بحبل الله جميعا» «يا ايها المسلحون اتّحدوا، اتّحدوا» ولي بد هم نيست ولي من يک چيزي براي شما بگويم، نمي‏دونم شنيدي يا نشنيدي؟ شايد نو باشد برايتان. حضرت موسي (عليه السلام) 30 شب رفت مناجات کند که کتاب تورات را بياورد. سي شب شد 40 شب توي اين ده روز که تمديد شد. يک مرد هنرمند مجسمه سازي طلاها را گرفت گوساله‏اي درست کرد و لوله‏کشي‏اش را هم طوري درست کرد. باد که بهش مي‏خورد صدا مي‏داد مثل اين صوتکهاي گلي هست که صو صدا مي‏دهد. گفت: «هذا الهکم» خدا اين است، عده‏اي هم از خدا پرست‏ها رفتند سراغ گوساله طلايي سامري، موسي که آمد: «فاخذه برأس اخيه يجره» اين زلفهاي برادرش را گرفت و، معلوم مي‏شود که حضرت هارون (عليه السلام) هم زلف داشته «و اخذ برأس اخيه يجرّ» آخه کلّه تراشيده را که نمي‏توان کشيد. اين که گفت کلّه را کشيد معلوم مي‏شود مو داشته. گرفت و بعد هم ريشهايش را گرفت و همچنين کرد و گفت چرا گذاشتي؟ گفت: «يابن ام» سرم را نگير، نکش، سرم را تنگ نگير، گفت آخه چرا گذاشتي؟ من ده روز نبودم بروند بت پرست بشوند، گوساله پرست شوند، گفت: انّي خشيت» من ترسيدم «ان تقول» بيايي بگويي «فرّقت بين بني اسرائيل» تفرقه انداختي بين بني اسرائيل، من ترسيدم برخورد انقلابي کنم بيايي بگويي چرا وحدت اين‏ها را بهم زدي، من گفتم گوساله پرست باشند که متّحد باشند بهتر از اين است که خداپرست باشند و شاخ به شاخ شوند. يک بار ديگر مي‏گويم: «اني خشيت» من ترسيدم بيايي به من بگويي «فرّقت» تفرقه انداختي بين بني اسرائيل، عربيهايي که مي‏خوانم قرآن است. يعني حضرت هارون پيغمبر به داداشش گفت نگران بودم برخورد انقلابي کنم، تفرقه بشود گفتم يک عده گوساله پرست باشند که آدم باشند بهتر است که همه خدا پرست باشند و بهم، خيلي آيه داغ است، خيلي آيه داغ است براي اتّحاد گاهي وقت‏ها بايد براي حفظ وحدت. « صبرت و في العين قذي و الحق شجي»، «و في الحلق قذي و في العين شجي» صبر کردم 25 سال مثل کسي که استخوان در گلو و تيغ در چشم، خيلي است، حضرت امير مبالغه نمي‏کند، يعني دو دقيقه نمي‏شود تيغ توي چشم باشد، دو دقيقه نمي‏شود استخوان در گلو 25 سال استخوان در گلو، تيغ در چشم، چقدر قشنک حضرت علي مظلوميّتش را به خاطر حفظ وحدت به هر حال «انّ فرعون علا في الارض» فرعون «علا في الارض» تجاوز در زمين، يک جوري راننگي مي‏کند که تجاوز توش است، ويراژي که مي‏رود، قيافه‏اش، لباسي که توي عروسي مي‏پوشند خونه‏اي که مي‏سازد، و زندگي اش يک جوري است که برتري طلب است مي‏خواهد مردم، چشم‏ها به او نگاه کنند. «و جعل اهلها شيعا» جامعه را گروه گروه مي‏کنند، گروه گروه که شدند «يستضعف» آن وقت به استضعاف کشيده مي‏شوند، وقتي متحد باشند به استضعاف کشيده نمي‏شود، يکي يکي که شدند، حالا اينجا صلواتي بفرستيد. اين ذرت‏ها را که روي منقل باد مي‏دهند مي‏خورند، بلال مي‏گويند ديگه؟ يک کسي بلال‏ها را داغ را مي‏کرد و بيا بلالت بدهم، عصاي پيران است بلال، داشت تعريف، يکي ديگه آمد ديد اين بلال دونه، دونه کرده اين دونه‏هايش را سرخ کردن که بفروشد، اسم ديگري روي اينها مي‏گذارند اسم بد، يک خورده فکر کرد گفت اين که بلال بود اينطوري شد، گفت: آخه تو که بلال بودي عصاي پيران بودي چطور شد که به اين روزگار افتادي و اسمت عوض شد، گفت آن وقت که ما بلال بوديم ادب داشتيم دونه ريزها، درشت‌ها بالا، پايين، دونه‌ها را ديده‏اي پايينش بالاست همينطور که بالا مي‏آيد دونه هايش، يک ادبي سرمان مي‏شد يک بزرگ و کوچکي حالي ما بود، قاطي شديم بزرگ و کوچک‏ها پر رو و بي حيا شديم بزرگ و کوچکي قاطي شد به اين روزگار افتاديم. دوّم يک محوري داشتيم و دور آن محور متحد بوديم وقتي تفرقه شديم، سوّم حجاب داشتيم، حجابمان را کندند. اگر کسي محور را فراموش کند، ادب را فراموش کند، لباس را فراموش کند، البته اين طنز است اما طنز قشنگي است. يک محور بودند، «جعل اهلها شيعا» وقتي تکه تکه شدند «يستضعف» مستضعف مي‏شوند«طائفه منهم» چه کرد؟ «يذبح ابناءهم» بچه‏هاي اينها را ذبح کشت «و يستحي نساءهم» دخترهاي اينها را زنده نگه داشت براي کلفتي و اين‏ها. پسرانشان را کشت، دخترانشان را نگه داشت «انه کان من المفسدين» اين فساد بزرگ بود.
نقش پيامبران در مبارزه با طاغوت ها
آن وقت اوّلين برنامه موسي(عليه السلام) هم اين بود که با اين برخورد کند «اذهب الي فرعون» اولين شرح وظيفه پيامبران، انبياء، مبارزه با طاغوت است. چقدر مي‏گفتند: دين افيون است، وسيله خواب، يک وقت امام خميني (ره) آمد. اين انقلاب ما خيلي از حرف‏هاي کمونيست‏ها را هوا کرد. خيلي از تحليل‏ها و مکتب‏ها را پودر کرد مي‏گفتند: هر کجا انقلاب مي‏شود فشار اقتصادي دارد. کارگرها در فشار قرار مي‏گيرند، به کارفرما کودتا مي‏کنند، کشاورزها عليه زمين دارها، کارگرها عليه سرمايه دارها، در ايران انقلاب شد و دو منشأ انقلاب هم مدرسه فيضيّه بود. اين هم امام خميني (ره) که نه کارگر بود، نه کشاورز، نه فشار اقتصادي. يعني کل حرفتان کشش است، هر کس هم هر کجا مي‏نشيند، و هر جا فکر مي‏کند به خاطر سيستم اقتصادي است، يعني اگر سر سفره کوخ نشسته‏اي، کوخي فکر مي‏کني و سر سفره کاخ نشسته‏اي، طرز تفکر وابسته به نظام اقتصادي است. مي‏گويند: بر پدر دروغگو لعنت است. زن فرعون توي کاخ زندگي مي‏کرد سر سفره کاخ هم غذا مي‏خورد ولي فکرش کاخي نبود، خيلي چيزها بله، فرعون. مي‏گفتند: دينآدم را خواب مي‏کند يه دفعه معلوم شد که نه خير «اذهب الي فرعون انه طغي» خود امام خميني (ره) رفت سراغ شاه، دين مردم را بيدار کرد، خواب نکرد و الآن هم که مبارزه با دين مي‏کنند، تقليد يعني چه؟ ولايت فقيه يعني چه؟ ما خودمان عقل داريم چي چي چي، اخيراً مي‏گويند: آقا، يه جوان مي‏گفت ما نمي‏شود تحقيق کنيم؟ گفتم تحقيق کن، اگر تحقيق کني بهتر و بيشتر و بيشتر سراغ ما مي‏آيي. مثل مادري که بچه‏اش رامي گويد برو خانه همسايه‏ها بعد برخواهي گشت اينجا. برو برو منتهي اينکه تحقيق کن نه اينکه آن را که داري ول کن. (مثال): اگر مي‏خواهد لباسي را تحقيق و تهيه کند به معناي اين نيست که حالا لخت شود برود توي بازار، به بزاز بگويد آمده‏ام انتخاب کنم لباس را، تو غلط کرده‏اي برو لباست را بپوش، اگر لباس بهتر نوي پيدا کردي، بله اون هم، آدمي که مي‏خواهد انتخاب کند به معناي اين نيست که لخت شود برود توي بازار براي اينکه بچه‏هاي ما را لخت کنند، فکر شان را لخت کنند مي‏گويند: نه تو جواني، تحصيل کرده‏اي تو بايد خودت انتخاب کني، اين راهي که پدرانت رفته‏اند ممکن است اشتباه بوده. بله انتخاب کن، (ولي ما فعلاً شاه را بيرون کرده‏ايم 8 سال تکه تکه شديم يه وجب زمين نداديم اين اسلامي که ما داريم رهبرمان عادل است، پيدا کنيد يک رهبر عادل، اين اسلامي که ما داريم 8 سال تکه تکه شديم يه وجب زمين را نداديم به دشمن، فعلاً تا اينجا آمديم، برو اگر بهتر از اين پيدا کردي ما مخلص شما هستيم.) اما اينکه مي‏گويند شما را برهنه کنند، مواظب باش کلاه سرت نرود.
«و السلام عليکم و رحمة الله»