1381/5/31 تفسير سوره قصص -7 بايگاني سالانه - 1381



«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي

سوره‏ي قصص را تفسير مي‏کرديم به آيه‏ي 18 رسيديم آقاياني که و خواهرهايي که در ماجرا نبودند در يک دقيقه من ماجرا را بگويم چون هي بايد براي اينکه وصل بشويم به اصل منبع قصه را بگويم که بند بشويم. موسي وارد شهرش شد به طور ناشناس يعني به طوري که مردم بي‏خبر بودند «دخل المدينه علي حين غفلة من اهلها» يک مرد مصلحي بود، افراد مصلح گاهي بايد با لباس مبدل، به طور ناشناس بدون برنامه‏ي قبلي سر زده بيايند موسي سرزده وارد منطقه‏اي شد ديد يکي از طرفداران خودش، يکي از طرفداران موسي توي خيابان با هم درگير شدند يارش گفت کمک، کمک آن هم يک مشتي بلند کرد که کمک کند از يارش مشت را زد طرفِ فرعوني با اون شخص قبطي و آن هم مرد اين يک پرونده‏اي شد برايش که عجب حالا هنوز اصلاحات بزرگي و دراز مدتي در پيش است بناست ما رژيم فرعون را زيرورو کنيم اهداف بلند مدتي داريم اين دسته گلي که امروز آب داديم اون اهداف را از بين خواهد برد ما بنا بود که ماشين را بگيريم صفر صدها کيلومتري برويم روز اول ماشين را زديم توي همان کوچه، خلاصه زخمي‏اش کرديم اين ديگر سوييچ ماشين دست ما مشکل بيايد. حالا، گفت خدايا به هر حال اين کار شد البته کشتن يک نفر اين کشتن گناه نبود چون قصد کشتن نداشت شما اگر داري راه مي‏روي پايت را گذاشتي روي آيه‏ي قرآن ولي ندانستي که اين آيه‏ي قرآن است گناه نيست توهين براي اين است که آدم بداند موسي نمي‏خواست آنرا بکشدش يک، از همه گذشته طرف کافر بود سوم اينکه يک کافري بود که مي‏خواست يک مؤمني را بکشد «يقتلان» يک کافر و يک مسلمان با هم درگير شدند به قصد قتل همديگر را مي‏زدند حالا ايشان آمد کمک مؤمن آن هم کشته شد هم طرف کافر بود هم ايشان قصد کشتن نداشت اين پرونده چيز شد لکه‏دار شد گفت خدايا يک جوري کن اين از ذهنها برود «فاصبح في‏المدينه خائفا يترقب» آيه‏ي 18 سوره‏ي قصص تا اينجا رسيديم.
موضوع بحث: ادامه‏ي تفسير سوره قصص آيه‏ي 18، «فاصبح في‏المدينه خائفاً يترقب فاذاالذي استضره بالا مس يستصرخه قال له موسي انک لغوي» با «غ» ببين خوب حضرت موسي با لباس ناشناس در حالي که مثلاً مردم در جهان نبودند آمد و ديد دو نفر درگيرند زد به حمايت مؤمن آن کافر را کشت دغدغه دانست که عجب اين را که من کشتم کشته از فرعون‏ها بود همه فرعوني‏ها عصباني يک نفر از اينها با مشت من از بين رفته اينها حالا مي‏خواهند انتقام بکشند «فاصبح في‏المدينه» يعني در شهر صبح کرد موسي در حالي که «خائفا» خوف داشت اينجا يک نکته بگويم...
ترس خوب و ترس بد
ترس دو جور است يک ترس بد داريم يک ترس خوب داريم ترسي که از جبن است و بددلي است و ضعف است بد است اما يکوقت آدم نگران است که اهدافش پياده نشود مي‏گويد من با اين کار ديگر به آن هدفها نمي‏رسم اين مثل اينکه مي‏گويد اين الان با اين سوء سابقه‏اي که پيدا کردم آن هدف‏ها «خائفا» خوف داشت که به هدفش نرسد موسي در مدينه خوف داشت «يترقب» منتظر حوادث بود که بالاخره فرعونيان در مقابل مرگ اين قبطي مرگ اين فرعوني چه عکس‏العملي نشان خواهند داد امام حسين هم (عليه‏السلام) وقتي مي‏خواستند در مدينه ازش بيعت بگيرند اين آيه را خواند «فاصبح من مدينه خائفاً فخرج منها خائفاً يترقب»، «خائفاً يترقب» توي کلمه‏ي امام حسين (عليه السلام) يعني بالاخره معاويه مرده يزيد به حکومت رسيده حالا نماينده‏ي يزيد هم مي‏خواهد از من بيعت بگيرد منم که با يزيد بيعت کن نيستم چه حادثه‏اي سر من خواهد آمد اين «خائفاً يترقب» يعني خوف دارد و منتظر حوادث است اين را امام حسين (عليه السلام) هم خواندند اين آيه را از اين معلوم مي‏شود که آيه‏هاي قرآن فقط در مورد خاص نيت در هر موردي مي‏شود آيه را به کار برد «خائفاً يترقب» مال ماجراي موسي است ولي امام حسين (عليه السلام) هم اين آيه را براي خودش خواندند اين که بگوييم آيه‏هاي قرآن فقط براي همان مورد است اين کار غلط است ما امامان عزيزمان روايات زيادي داريم حالا اگر خدا توفيق بدهد بخشي‏اش را يک بار جمع مي‏کنم مي‏گويم که مثلاً به يک مناسبتي آيه‏اي خوانده اين آيه‏اي که خوانده اين عرض کنم به حضور شما مي‏خواهد بگويد آيه مال آنجاست ولي الان هم شاهد دارد چون حديث داريم.
قرآن، مثل خورشيد جريان دارد
قرآن مثل خورشيد است يعني «يجري مجري الشمس» حديث داريم مثل خورشيد است يعني مال يک زمان نيست و داريم هم در روايات که اين‏طور نيست که براي زماني باشد دو نه زمان يعني قرآن براي همه‏ي زمانها است ظرف بستني نيست که يک‏بار مصرف باشد آيه مال موسي (عليه السلام) است ولي امام حسين (عليه السلام) هم الان شما هم اگر در يک جايي گير کنيد مي‏توانيد اين آيه را بخوانيد دلهره دارم که چي مي‏شود بله خدا هر کاري مي‏کند دلهره ندارد «والشمس وضحها والقمر اذاتلها» و آخرش مي‏فرمايد «ولايخاف عقبها»، «لايخاف عقبها» يعني خدا از عقب کار نمي‏ترسد هر کاري بخواهد انجام مي‏دهد از عقبش هم وحشتي ندارد ولي بنده اين طور نيستم بنده اگر يک جمله‏اي بگويم نگرانم که عقبه‏ي حرف من چي مي‏شود، همانطور که توي مدينه با دغدغه و دلهره فکر مي‏کرد که چي مي‏شود ديد عجب دو مرتبه ديروزي با امروزي با يک کس ديگر دعوايش است آخه بعضي‏ها ناآرامند هر روزي با يک کسي... ديد اِ دارد باز دعوايش مي‏کند «فاذا الذي» يک مرتبه ديد «استنصره بالامس» کسي که ديروز گفت کمک کمک امروز هم مي‏گويد موسي کمک کمک گفت: اِ تو هر روزي مي‏خواهي با يک کسي دعوا کني «انک لغوي مبين» تو آدم منحرفي هستي درست است تو شيعه‏ي من هستي حزب من هستي ولي معناي اين که تو حزب من هستي اين نيست که من از تو انتقاد نکنم جزء باند ما هستي شيعه و مؤمني، اما خيلي کارت غلط است توي هر شهري هر روزي داري دست به يک آشوبي مي‏زني خوب، آيه‏ي بعد «فلما ان اراد ان يبطش» باز موسي مشتش را بلند کرد حمايت کند تا مشتش را بلند کرد طرف گفت تو ديروز هم يکي را کشتي امروز هم مي‏خواهي من را بکشي موسي دستش را پيش گرفت ديد قصه خيلي دارد تاريخي مي‏شود «فلما ان اراد ان يبطش» همين که موسي خواست با کسي که دشمن هر دو بود درگير بشود و مشتش را بلند کرد «اراد ان يبطش» دستش را بلند کرد که «بطش» يعني ختم همراه با شدت و قدرت غيض کرد که مشتش را بلند کرد که بزند گفت که «يموسي اتريدان تقتلني» مي‏خواهي من را هم بکشي «کما قتلت نفساً بالامس» ديروز يکي‏اش را کشتي امروز هم دومي‏اش «ان تريد الا ان تکون جبار» تو فقط «جبار»ي تو ستمگري، «و ما تريد ان تکون من المصلحين» دروغ مي‏گويي که من مصلح‏ام تو جباري مي‏خواهي روزي يک نفر را بکشي حالا جالب اين است که فرعوني که چند هزار نوزاد را کشت يک نفر بهش نگفت بگيد جبار موسي که يک مشت زده به يک کافر بهش مي‏گويند جبار، يادم نمي‏رود، يادم نمي‏رود که يک بسيجي يک برخوردي کرده بود با يک نفر چقدر روزنامه‏ها نوشتند خشونت، ولي آمريکا افغانستان را بمباران کرد يکي از روزنامه‏ها يک کلمه‏ي خشنونت ننوشت نامردي تا کجا يک کشور بمباران شد يک کلمه‏ي خشنونت به آمريکا نگفت از آن روزنامه‏ها يک بسيجي يک کار کرد حالا خلاف ما هم فرض مي‏کنيم خلاف فرض هم مي‏کنيم خشنونت يک خشونت را به روزنامه‏ها کشاندند خشونت آمريکا را به افغانستان خفه شدند فرعون چند هزار نوزاد بي‏گناه را کشت به فرعون نگفتند جبار اما موسي يک مشت ديروز زده امروز بهش مي‏گويند جبار خيلي قرآن زنده است يعني هر روز نونو است گفت مي‏خواهي بکشي تو هدفت اصلاح نيست «وما تريد ان تکون من المصلحين» تو نمي‏خواهي مصلح باشد.
معناي جبّار در مورد خداوند و انسان
«الا ان تکون جبار» تو فقط جبار هستي ضمناً جبار کيه؟ ما فکر مي‏کنيم جبار و ستمگر فقط، آخه جبار هم دو تا معنا دارد هم به معناي ستمگر است هم به معناي جبران کننده «واهل الجور والجبروت» اسم خدا هم جبار است جبار يعني قهار يعني قدرتمند يعني جبران کننده يک معناي منفي هم که دارد که معناي ستمگر است آنوقت پسر و دختري هم که توي خانه پدر و مادرشان را اذيت کنند اينها هم جبار است چون قرآن درباره‏ي حضرت يحيي است عيسي مي‏فرمايد که «وبراً بوالدتي» يا «بوالدي» من مي‏خواهم به پدر و مادرم خدمت کنم و نمي‏خواهم «ولم يجعلني جباراً شقيا» مي‏خواهم به پدر و مادرم خدمت کنم نمي‏خواهم جبار باشم از اين معنا از اين کلمه از اين آيه معلوم مي‏شود کسي که نسبت به پدر و مادرش بي‏وفا باشد آن هم مي‏شود بهش گفت جبار آخه ما فکر مي‏کنيم جبار يعني آخه ما مثلاً مي‏گوييم که خيلي کارها خصلتاً آمريکايي است ولو کلمه‏ي آمريکايي به کار نبريم مثلاً آمريکا مردم را استثمار مي‏کند منافع دنيا را به نفع خودش مي‏خواهد جذب کند حالا اگر شما هم اگه منافع خانه را خواستي به نفع خودت جذب کني پاشو، برو آنرا بگير به خواهرت مي‏گويي لباسهاي من را بشويد مادر اين کار را بکن اگر تو هم توي خانه امر و نهي کردي از زور و قلدري‏ات استفاده کردي همه را استثمار خودت کردي تو هم يک آمريکا کوچولو هستي آمريکاي دروني آمريکاي خانواده‏گي جبار کسي است که توي خانه نسبت به پدر و مادرش برخورد بد داشته باشد و دل آنها را برنجاند حالا...
انتقاد پيشوا از پيروان
انتقاد از دوستان اينجا موسي از دوستانش انتقاد کرد گفت «انک لغوي مبين» تو منحرفي که هر روز توي کوچه با کسي دعوايت مي‏شود ما فکر نبايد بکنيم که حالا که ايشان حزب اللهي است بگوييم هر روزي دعوا کند نه آقا کارت غلط بود بسمه تعالي کارت غلط است آقا حزب اللهي است خوب باشه ناراحت مي‏شه بچه‏ها خودي‏اند خودي باشند اين برخوردها غلط است حضرت موسي به خودي انتقاد کرد گفت: «انک لغوي مبين» «لام ني» يعني حتما غوي با «غين»، «انک لغوي» اين خيلي هم کلمه‏ي تند است کلمه «ان» يعني حتما کلمه‏ي اَ يعني حتما حملبري اسمي يعني حتما باز «مبين» يعني خيلي رسوا، آشکار توي اين کلمه «انک لغوي مبين» در فارسي اين‏طور بايد ترجمه مي‏شود حتما، حتما حتما يک حتماً مال «انّ»«انک» يک حتماً مال حملبري اسميه يک حتما مال «لغوي» لام مفتوحه معنايش حتماً است «انک لغوي مبين» حتما حتما حتما کار تو غلط است تو حزب‏اللهي هستي آنها هم کافر اما روزي يک درگيري توي خيابان درست نيست ما اهداف بلند مدتي داريم تو مشتمان را باز مي‏کني انتقاد از خودي‏ها، در همه جا موعظه کارساز نيست گاهي هم زور لازم است من يک بار ديگر هم گفتم اجازه بدهيد بگويم آقا زور خوب است ظلم بد است زور خوب است ظلم بد است منتهي در تاريخ هر کس زور داشته معمولاً ظلم کرده است اين است که با هم قفل شده است کلافه شده به هم بتون آرمه شده زور خوب است ظلم بد است اميرالمؤمنين زور داشت اما ظلم نکرد در تاريخ هر کس زور دارد حالا... ما قدر اسلاممان را بايد داشته باشيم اسلام مي‏گويد زور داشته باشيد «واعدوالهم مااستطعتم من قوه» هرچي مي‏توانيد در مقابل دشمن آماده بايد باشيد حتي فرمود ريش‏هايتان را توي جبهه رنگ بزنيد که کفار نگويند مسلمانها ريش سفيدند و پيرند يعني با رنگ مو هم، حتي فرمود توي جبهه يک ديگه آش هم مي‏خواهيد درست کنيد ده تا ديگ بار بگذاريد يک ديگش آش باشد نه تاش هم آب خالي پر از آب کنيد همه زير ديگها را روشن کنيد که ديدبان دشمن که نگاه مي‏کند توي تاريکي نگويد که اينها جمعيتشان کم است يک ديگ بار گذاشتند اون فکر کند جمعيت شما زياد است حالا نمي‏داند 9 تايش آب خالي است يکي‏اش آب گوشت است يعني بايد آرايش نظامي‏تان جوري باشد که دشمن از ديگ خالي شما هم حساب کند در شعارها يک شعارهايي که مي‏دهيد بايد جدي شعار بدهيد اميرالمؤمنين فرمود «واللّه لاقتلن المعاويه» بخدا معاويه را مي‏کشم بعد يواش گفت انشاء اللّه، انشاء اللّه را يواش گفت و آمد گفت يا علي چرا انشاءاللّه را يواش گفتي گفت شايد نکشتم گفت پس چرا همچين سفت مي‏گويي مي‏کشم گفت من به عنوان رهبر بايد سفت حرف بزنم اما شايد هم رضاي خدا اراده‏ي خدا چيز ديگري بود بنابراين من از موضع رهبري سفت مي‏گويم مي‏کشم ولي از آنجا که اراده‏ي خدا را نمي‏دانم مي‏گويم انشاءاللّه بعضي‏ها مي‏گويند اين بچه شر است اتفاقاً بچه‏ي شر حديث داريم بچه‏هايي که شرند بزرگ بشوند خوب مي‏شوند.
وارستگي، نه وارفتگي
حضرت موسي ديروز يک مشت زد امروز هم مي‏گويد: «ان اراد ان يبطش» باز مشتش را بلند کرد طرف گفت اوه ديروز هم يک نفر را کشتي مشتش را پايين آورد پيداست حضرت موسي هم زور داشت هم اراده داشت يعني وارستگي غير وارفتگي است ما مي‏گوييم آقا بچه‏ي خوبي است همانطور آرام صبح قلقلکش مي‏دهي غروب مي‏خندد (خنده‏ي حضار) خوب اين که خوب نيست که، بعضي‏ها خوب است وارفته‏اند وارفتگي ارزش نيست وارستگي ارزش است در زندگي حضرت امام از نوجواني‏هايش چيزهايي نوشتند، چيزهايي نوشتند که چي بوده ايشان، بيست و دو سالش بود حضرت امام آمد قم از خمين، يک آدم 75 ساله بود اين آقاي 75 ساله مهم‏ترين شخصيت مملکتي در آن زمان بود. رقم يک چرندي گفت تا چرند گفت او 75 سالش بود مهم‏ترين شخصيت مملکتي در آن زمان، حاج آقا روح‏اللّه يعني حضرت امام (رضوان اللّه تعالي عليه) 22 سالش از خمين آمده بود آيت اللّه بهاءالدّيني مي‏گفت چنان زد توي گوش اين پيرمرد اين 22 ساله زد توي گوش اين پيرمرد که عينکش چهار قطعه شد بعد وقتي 12 بهمن آمد توي بهشت زهرا به شاپور بختيار و حکومت بختيار گفت من توي دهن اين دولت مي‏زنم اون کسي که مي‏گويد من توي دهن اين دولت مي‏زنم بايد رگ زدنش را در 22 سالگي... جوانهايي که پاي تلويزيون نشسته‏ايد اگر بي‏رگ هستيد بزرگ هم بشويد مي‏شويد بي‏رگ، اگر رگ داريد بايد حالا رگ داشته باشيد، البته اين را هم به شما بگويم نگوييد آقاي قرائتي تو مردم را مي‏گويي حالا اگر يک پيرمرد محترمي 75 ساله ما بزنيم توي گوشش ببيند دو رقم متلک داريم بعضي متلک‏ها جاهل است آدم حرام‏زاده‏اي هم نيست شيطان هم نيست توطئه‏گر هم نيست اين را پرش کردند يک چيزي مي‏گويد خيلي هم حاليش نيست چي مي‏گويد فحش هم ممکن است بدهد اما فحشش ريشه ندارد مايه ندارد آخه بعضي‏ها مايه دارند توي جنگ جمل هر کس فرار مي‏کرد حضرت مي‏فرمود تيراندازي بهش نکنيد بگذار... اما در جنگ صفين هر کس هم فرار مي‏کرد حضرت مي‏فرمود بزن توي کمرش گفتند يا علي چرا دو رقم دستور مي‏دهي فراري‏هاي جمل را مي‏گوييد نزنيد فراري‏هاي جنگ صفين را مي‏گوييد بزنيد چرا آنجا نزنيم آنجا بزنيم فرمود جنگ جمل طرف از بين رفت رهبر، ديگر اين هم که فرار مي‏کند جايي نيست که برود مي‏رود که مي‏رود که مي‏رود که مي‏رود براي همين کارش نداشته باشيد اما در جنگ صفين معاويه زنده است همه اينهايي که دارند فرار مي‏کنند باز مي‏روند معاويه شارژشان مي‏کند دو مرتبه مثل کپسول خالي‏ها مي‏برند دوباره گازش مي‏کنند دوباره برمي‏گردانند به آشپزخانه، اين‏هايي که مي‏روند شارژ مي‏شوند به کمرشان هم بزنيد اما اون که مي‏رود که مي‏رود که مي‏رود کارشون... اين طوريه فرق مي‏کند کتش، پارچه‏ي عمامه‏اي با پارچه‏ي کت شلواري فرق مي‏کند يک کسي گوشش درد مي‏کرد گفت بکش گفت چرا گفت دندانم درد مي‏کرد کشيدم خوب آن را مي‏شود کشيد اين را نمي‏شود کشيد فراري فراري فرق مي‏کند فراري‏هاي صفين با فراري‏هاي اينها، ما دو تا متلک داريم يک متلک است از روي ناآگاهي است قرآن آيه دارد که افراد ناآگاه حالا يک فاميلي دارد يک چيزي گفت بردند خوردند دزديدند چي چي چي اگر روي بي‏توجهي يک چيزي مي‏گويد قرآن آيه‏اش اين است «والکاظين الغيظ» يعني قورتش بده شتر ديدي نديدي، يا خودي است برادران يوسف به يوسف گفتند که نه هنوز نمي‏دانستند اين يوسف است، چون توي چاهش انداختند و رفتند و بعد از سالها آمد بيرون و اسير شد و زندان و سي، چهل سال کشيد بعد اينها به هواي خريدن گندم رفتند يوسف را ديدند يوسف بهشان گفت يک ليوان گم شده گفت اگر هم گم شده ما يک داداشي داشتيم بچه‏گي‏ها اون هم بچه‏گي‏هايش دزد بود او نگفت او منم «فعرّفها و هم له منکرون» مثل امام زمان، امام زمان ما را مي‏شناسد و ما او را نمي‏شناسيم امام زمان (عليه‏السلام) که ظهور کنند مي‏گويند اِ من ايشان را ديده بودم اِ من ايشان را ديده بودم توي جامعه هست مردم «فعرّفها و هم له منکرون» يعني يوسف برادرها را شناخت برادرها او را شناختند گاهي قرآن مي‏گويد «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً» آقا جاهل يک متلکي مي‏گويد سلام عليکم هيچي نمي‏گويد اگر يک کسي عصباني است خودي است مؤمن است مسلمان است حالا يک مشکلي پيدا کرده دارد فحش مي‏دهد پياز گران شده مي‏گويد آقاي قرائتي اين چه مملکتي است مي‏گويم برادر چي شده مي‏گويد پياز گران است مثلاً من مي‏توانم پياز ارزان کنم آمده دکان تافتوني سنگکي مي‏خواهد مي‏گويم ربطي به من ندارد که آقا برد، خورد، هر کس برده خورده چشمش کور شود هر کس خربزه خورده پاي لرزش هم بنشيند برويد شکايت کنيد ازش بگيريد به اين چه گاهي افراد خودي‏اند منتهي‏ روي حساب عصبانيت يک چيزي مي‏گويند قرآن مي‏گويد: «والکاظمين الغيظ» غيظت را کظم کن «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً، واذا مرّوا بهم مرّوا کراما» اما گاهي شيطنت و پدرسوختگي است يعني اين خطا گرفته از فلان ماهواره که اين حرف را بزند اين شعارش مال آنجاست اگر خطا گرفته برخورد کن برخورد تند مثل معاويه، معاويه يک روز نشسته بود و توي جلسه عقيل وارد شد عقيل برادر حضرت علي بود خواست عقيل را بشکند گفت اوه، عقيل آمد «تبت يدا ابي‏لهب»، «ابي‏لهب»ي که خدا مي‏گويد خدا مرگش بدهد بريده باد... ابولهب عموي همين آقاست که وارد شد يعني خواست عقيل را بشکند گفت عقيل، گفت ابولهب عموي آقاي عقيل است اين از روي قرض و مرض گفت فوري هم عقيل قشنگ گفت اوه معاويه «وامرته حمّالة الحطب»، «حمالة الحطب» عمه‏ي تو است (خنده‏ي حضار) اگر «ابي‏لهب» عمو‏ي من است «حمالة الحطب» هم عمه‏ي تو است خوب اين هم با هم دَر، عرض کنم به حضور جنابعالي که، بنابراين فرق مي‏کند انسان بايد قوي باشد امام وقتي مي‏تواند بگويد من توي دهن اين دولت مي‏زنم به بختيار که رگش را داشته باشد موسي قوي بود حضرت ابراهيم فرمود: «تالله لاکيدّن اصنمکم» به خدا قسم همه‏ي بتهايتان را مي‏شکنم چه جگري دارد يک دانه جوان «فتي يقال له ابراهيم» يک جوان با يک جوان مرد يک خداپرست روي کره‏ي زمين بود به تمام بت‏پرستها گفت به خدا قسم بتهايتان را تکه‏تکه مي‏کنم از مخ تا کف پايش جگر بود مؤمن بايد اين رقمي باشد «اللهم اني اعوذ بک من الکسل» پناه مي‏برم به تو از کسل افرادي هستند خيلي اصلش هنر تغييري جز والا تابستان گرم بود ديگر ما هم بي‏کار بوديم خوب تابستان که گرم بود سحرهايش که گرم نبود با رفيقت زنگ مي‏زدي مي‏گفتي آقا مطالعه‏ي ما از چهار صبح باشد تا ساعت هشت از چهار صبح تا هشت صبح خنک است پا مي‏شديد مطالعه و بحث مي‏کرديد هوا که داغ بود استراحت مي‏کرديد همين که هوا داغ است اين هم مي‏گويد داغ است پس سه ماه تعطيل اصلاً هنر اينکه يک ساعت از کارش را تغيير بدهد ندارد خيلي شل است تابستانش مي‏رود تغيير هنر را تغيير نده توي مجالس من خيلي ديدم توي مجالس افرادي مي‏نشيند مثلاً حالا شما نگاه به من کنيد، مثلاً من منبرم اين آقا مي‏آيد اينجا مي‏نشنيد اين پايين رديف مي‏نشيند پاي ديوار آنوقت که نيم ساعت گردنش همچين مي‏کند بابا گردنت درد مي‏آيد خوب پاشو اينجا بنشين اين شهامتي که پا شود اينجا بنشيند ندارد حاضر است نيم‏ساعت هي گردنش را همچين کند ولي پا نمي‏شود بيايد آنجا بنشيند گاهي وقتها افرادي در اين که پا شود اذان بگويد خجالت مي‏کشد آقا نمازخوان نه من مي‏روم نماز مي‏خوانم مي‏گويد حالا زشت است حالا زشته چيه پا شو. آخر عروسي است عروسي باشد نماز قضا مي‏شود پاشو پارک است پارک باشد من نماز نخواندم اللّه اکبر، وسط پارک نماز بخوان اينقدر آدمهاي ضعيف داريم اصلاً... يک وقت زمان ترور مِرُور بود دُسْتا پاسدار بردي ما فرستادند که ما ترور نشويم اينها نشستند و من مي‏خواستم اينها را امتحان کنم چند تا تخمه‏ي کدو از خونمون برداشتم و ريختم توي جيبم و توي ماشين تخمه‏ي کدو را دادم به ايشان گفتم بشکن يک مرتبه ديدم يوزي را گذاشت زمين شروع کرد تخمه شکستن زنگ زدم به حفاظت که بابا اين من را به تخمه‏ي کدو فروخت من خودم با تخمه‏ي کدو يوزي‏اش را گرفتم آدم هست که قليانش مي‏دهي نمازش قضا مي‏شود مي‏گويي غذا سرد مي‏شود مي‏گويد باشد بعدش والا حالا دخترعموها نشستند حالا باشد بعدش يعني دخترعمه نمازش را مي‏گيرد يک قليون يک مشت تخمه‏ي کدو يک بستني يک پارک آدم هم هست هيچي او را از خدا جدا نمي‏کند قرآن بخوانم «رجالُ لاتلهيم تجاره ولابيع ان ذکر اللّه» بهترين مشتري هم که آمد مي‏گويد: «قدقامت الصلوه» مي‏گويد آقا نماز مشتري از دستم مي‏رود صبح تا حالا بيکار بوديم باشد خدا اگر مي‏خواهد روزي من را بده بعداً بدهد نماز «رجال لاتلهيهم» قرآن مي‏گويد اين آيه مال کساني است که تا صداي اذان را شنيدند بازار را تعطيل مي‏کنند اصلاً کسي صداي اذان را شنيد مشغول هر کاري بود انگار شراب مي‏خورد يک بار ديگر بگويم هر کس صداي اذان را شنيد مشغول کار ديگري بود انگار شراب مي‏خورد چون قرآن مي‏گويد شراب نخوريد چون شراب خاصيتش اين است «يصدکم عن ذکراللّه وعن الصلوة» شراب شما را از نماز بازمي‏دارد حالا اگر تجارت قالي من را از نماز واداشت آن هم خاصيت شراب را دارد نه يعني حرام است و معامله باطل نه وقت ظهر شما معامله کني معامله درست است حرام هم نيست اما خاصيت شراب را دارد حلالي است که ويتامين شراب را دارد شراب را قرآن مي‏گويد نخور نمي‏گويد شراب نخور، براي چشمت، کليه‏ات، قلبت، اعصابت، ريه و سنت ضرر دارد مي‏گويد شراب تو را از نماز باز مي‏دارد حالا اگر تخمه‏ي کدو ما را از نماز واداشت معامله و تجارت ما را، گفتگو و اخبار تلويزيون اخبار ورزشي ما را از نماز واداشت هر چيزي که ما را از نماز باز بدارد مثل شراب خوردن است در اينکه در اثر وضعي‏اش «يصدکم عن ذکراللّه و عن الصلوةَ» مواظب باشيم هيچ چيزي ما را از هدفهايمان باز ندارد يک صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار)
خيرخواهي براي فرد و جامعه
آيه‏ي 20 «وجاء رجل من اقصي المدينه سيعي» از دورترين نقطه شهر يک کسي دويد، دويد، گفت يا موسي، موسي گفت بله گفت «ان الملاء ياتمرون بک» آمد و گفت که موسي سران قوم در مورد تو دارند مشورت مي‏کنند مي‏خواهند تو را دستگير کنند دَرّو، «فاخرج» خارج شو از اين شهر فرار کن «اني لک من النصحين» من خيرخواه توام زود دَرّو، از اين پيداست که اگر يک گاهي بايد اطلاعات داد آقا ماشين ترياک از کرمان حرکت کرده از زاهدان وارد کرمان شد از مرز وارد ايران شد بابا حالا چکار داريم امنيت دارد مملکت اونهايي که مي‏خورند... بابا تو که فهميدي بايد تلفن کني چيزهايي که مصلحت عمومي است نبايد بگوييم آقا حالا زن و بچه دارد نونش را آجر نکنيم فردا مي‏گيرنش به ما چه بي‏تفاوتي نبايد بشود کساني که بي‏تفاوت‏اند قيامت هر چي توي جهنم جيغ بزنند خدا هم نسبت به اينها بي‏تفاوت است راجع به اين بي‏تفاوتي بگويم به پيغمبرها مي‏گفتند نمي‏خواهد بخواني، بخواني و نخواني ما که ايمان نمي‏آوريم آيه‏اش را بخوانم «سواء علينا» مساوي است براي ما «اوعظتام لم تکن من الواعظين» چه واعظه باشي چه موعظه بکني ما گوش بده نيستيم بي‏خود خسته نکن خودت را، آنوقت توي جهنم مي‏سوزند هرچي جيغ مي‏زنند آخرش به هم مي‏گويند چه فايده‏اي «سؤاء علينا اجزعناام صبرنا» کسي که مي‏گويند «سواء علينا او عَسْتَ» آنجا هم قيامت مي‏گويند «سؤاء علينا اجزعنا» فرق نمي‏کند بگويي و نگويي آنجا هم مي‏گويند فرق نمي‏کند که جيغ بکشيم يا جيغ نکشيم اين به آن در گفتي فرق نمي‏کند بگي و نگي، اينجا هم فرق نمي‏کند جيغ بزني يا نزني، بي‏تفاوتي، بي‏تفاوتي است قرآن مي‏گويد روز قيامت عده‏اي نابينااند مي‏گويد خدا «لم حشرتني اعطي» چرا من قيامت نابيناام «وقد کفت بصيرا» من توي دنيا چشم داشتم خطاب مي‏رسد بله چشم داشتي اما حقايق را نديدي کسي که چشم داشته باشد حق را نبيند اينجا کور است قيامت چيزها مجسّم مي‏شود زبان انسان چنان مثل طناب دراز مي‏شود مي‏افتد روي زمين افراد لگد مي‏کنند هي مي‏گويد آخ، مي‏گويد زباني که در دنيا دراز شد از آن شهر آن شهر را گزيد آخر غيبت... مثلاً من اين تهرانم غيبت مي‏کنم يک نفر را سنندج يک نفر را نمي‏دانم خرم‏آباد زباني که از آن‏ور آنور را مي‏گزد زباني که اينجا اينقدر دراز است روز قيامت هم اين زبان دراز مي‏شود اين زبان درازي دنيا است که اون زبان درازي قيامت را به عهده، چيز مي‏کند بايد مواظب باشيم بي‏تفاوت نباشيم تا ديد دارند جلسه گرفتند که موسي را بگيرند «وجاء رجل من اقصاء المدينه سيعي» دويد،دويد گفت که «يموسي» موسي «ان الملاء ياتمرون بک» دارند دشمن، دارند توطئه مي‏کنند بسياري از مرزبانان بسياري از کساني که پاي تلويزيون نشستند و خانه‏هايشان در منطقه‏ي مرز است اينها بهترين چشم نظام مي‏توانند باشند خيلي وقتها من يک چيزي مي‏دانم که بيست تا وزارت اطلاعات هم آنرا متوجه نشود در حفظ نظام همه‏مان بايد بگوييم، نگوييم به من چه، به من چه ندارد گاهي وقتها من يک چيزي را فهميدم سريع بايد اطلاع بدهم چرا براي اينکه خطر براي افراد است موسي را مي‏خواهند بکشند توطئه است حالا، ادامه فعلاً رسيديم تا اينکه موسي را مي‏خواهند بگيرند دنباله‏ي بحث را انشاءاللّه جلسه‏ي ديگر وظيفه‏ي ما چيست؟
خدايا! تو را به حق محمّد قَسَمَت مي‏دهيم فهم دين عمل به دين نشد اين تربيت دين خوي اين را در ما زنده‏تر بفرما. (آمين)
با کمال تأسف الان آموزش ديني هست اما تربيت ديني نيست يعني کلمه توي تعليمات ديني نمره‏ي 20 مي‏گيرد اما روش و منشش ديني نيست روش دين خوي ديني غير علم دين است ممکن است کسي علم ديني داشته باشد خوي ديني نداشته باشد ممکن است کسي با دين داغ نشود اما پخته نشود فرق بين داغ و پخته مي‏دانيد چيه هر داغي سرد مي‏شود ولي هيچ پخته‏اي خام نمي‏شود ممکن است کسي با دين داغ بشود اما پخته نشود ممکن است من توي دين بروم توي من نبايد «يدخلون في دين اللّه افواجاً» «يدخلون في‏الدين اللّه» يعني من توي دين مي‏روم اما آيه‏ي ديگر مي‏گويد: «ولما يدخل الايمان في قلوبکم» من توي دين آمدم دين توي من نرفته.
خدايا! ما را از آنهايي که دين‏شناس دين باور اهل يقين، بصير، حامي دين، متعهد، منتظر قرار بده. (آمين‏)
کساني که در اسلام و ايمان ما سهم و نقشي داشتند جزاي خيرشان بده. (آمين)
به بي‏تفاوتهاي ما، تفاوت و تعهد مرحمت بفرما. (آمين)
مشکلات فرد و نظام و جامعه‏ي ما را حل کن. (آمين)
رهبر و دولت و امت و ناموس و نسل و مرز و انقلاب و عزت و جوانهاي ما را و دنياي ما را آخرت ما را حفظ بفرما. (آمين‏)
«والسلام عليکم و رحمة اللّه‏»