1381/6/21 تفسير سوره قصص -10 بايگاني سالانه - 1381



«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي

تفسير سوره قصص را مي‏گفتيم رسيديم به آيه 25 موضوع تفسير سوره قصص آيه 25 فرعون مي‏خواست موسي را بگيرد موسي از منطقه در رفت و وارد شهر مدين شد ديد جمعيت چوپان ميش و بز و گوسفندشان را آب مي‏دهند دو تا دختر هم کنار ايستاده است با اينکه خودش گرسنه بود و جوان غربي بود و فراري اما رفت پهلوي دو تا دختر به آنها گفت خانمها چرا اينجا ايستاده‏ايد «ما خطبکما» مشکل شما چيه گفتند ما پدر پيري داريم نمي‏تواند چوپاني کند ما دو تا دختر چوپاني مي‏کنيم آمده‏ايم بزهايمان را آب بدهيم لب چشمه شلوغ است براي اينکه تنه ما به تنه مردها نخورد کنار ايستاده‏ايم مردها که تمام شد ما مي‏رويم بزغاله‏هايمان را آب بدهيم موسي بزهاي اينها ميش‏ها و گوسفندهاي اين دوتا دخترها را گرفت آمد ميش و گوسفند را آب داد و تحويل دخترها داد و رفت کنار درخت گفت خدايا مي‏داني گرسنه‏ام و فراري جوان انقلابي فراري حکومت مي‏خواهد من را بگيرد از منطقه در رفته‏ام حالا به کمکي که به دخترها کرديم نمي‏دانم دخترها کي هستيد يک تکه نان باشد ما بخوريم حضرت شعيب که پدر دخترها بود ديد دخترها زودتر از هر روز آمده‏اند به خانه پرسيد امروز چرا زود آمده‏ايد به خانه گفت ما کنار ايستاده بوديم که مردها خلوت بشوند بعد نوبت زنها بشود يک جواني آمد کمکمان کرد و لذا چون کمکمان کرد امروز زودتر آمده‏ايم به خانه پدر اسم پدرچي بود حضرت شعيب به دختر گفت برو به آن جوان بگو بيابد مهمانمان شود حالا تا اين‏جا قصه «فجاءَتة جاءَ» بلد هستيد يعني چه «جاءَته» دختر آمد پهلوي موسي «فجاءتهُ احدنهما» يکي از اين دخترها آمدند «تمشي»، «مشي» حرکت مي‏کرد «علي استحياء» روي حيا يکي از اين دخترها خيلي با عفت و حيا آمد پهلوي اين جوان «قالت» گفت «أنّ ابي» به درستي که پدرم «يدعوک» دعوت مي‏کند تو را «ييجزيک» جزا بدهد مي‏خواهد پولت بدهد چي «أجر» اجر و پاداش «ماسقيت» آن که سقايي براي ما کردي تو براي ما سقايي کردي چون براي ما سقايي کردي ميش‏ها را آب دادي بابايم مي‏گويد بيا خانه پولت بدهيم «فَلما جاءَه‏» پس همين که «جاءَه» موسي آمد پهلوي شعيب «وقَص عليه القصص» قصه خودش را نقل کرد گفت من تحت تعقيب هستم «قال لاتخف» شعيب پيغمبر پيرمرد گفت «لاتخف» خوف نداشته باش «نجوت من القوم الظلمين»، «نجوت» نجات پيدا کرديم «من القوم الظلمين» از قوم ظالم نجات پيدا کرديم آدم فکر مي‏کند اين تاريخ است اما ببينيد چقدر نکته در اين است...
حيا در رفتار و حرکات
1-اول درس به دخترها مي‏دهد دخترهاي توي خيابان توي کوچه حيا با حيا راه بروند «تمشي»، «مشي» يعني راه رفتن «استحياء» يعني حيا درس اول درسها.
1-حرکت زنان و دختران با حيا باشد حيا چيز خوبي است البته بعضي از حيا، حياي عقل است خوب است بعضي از حياها احمقي، حديث داريم «الحباءُ حياءان» حديث داريم حيا دو جور است «الحياء حياء ان» يعني حيا دو رقم است «حياءُ عقلٍ» بعضي از حياها مال عقل است «حياءُ حمقٍ» بعضي حياها از احمقي است حياي احمقي يعني چه يعني مي‏گوييم برو بپرس مي‏گويد خجالت مي‏کشم چرا خجالت مي‏کشي کسي که چيزي را بلد نيست خجالت مي‏کشد بپرسد اين حيا احمقي است خيلي با شهامت بگو «بسم اللّه الرحمن الرحيم» اينجانب محسن قرائتي سرم نمي‏شود بلد نيستم همچين بگو بلد نيستم که جگر طرف حال بيايد راحت بگو بلد نيستم «قل» به پيغمبر بگو «ان ادري» بگو من بلد نيستم «لااعلم الغيب» من بلد نيستم بلد نيستم خيلي جاها بلد نبودن ارزش است خيلي از جاها نداشتن ارزش است حضرت علي (عليه السلام) جاي پيغمبر خوابيد و نمي‏دانست مي‏کشنش يا نمي‏کشنش همين نداشتن براي علي (عليه السلام) ارزش است اگر حضرت علي بداند که جاي پيغمبر بخوابد که کاري بهش ندارد ممکن آقا اجازه بده من هم مي‏خوابم تو قول بده که کاري به من ندارد خوب من هم مي‏خوابم اينجا هنر به اين است که آدم بخوابد و نداد بعضي جاها ندانستن ارزش است اينجا از حالي که نمي‏دانم ارزش است درس اول زن توي خيابان بايد با حيا باشد به نفع خودش است هر چي پرده حيا کنار برود در دسترس گول خوردن بيشتري است.
رعايت آداب شرعي در دعوت
بدون دعوت خود را مهمان نکنيم «ان ابي يدعوک»، «ان ابي» اول از «ان ابي» بابام دعوتت کرده است يعني دعوت مردها از مردها، زنها از زنها دختر نمي‏گفت اين بيايد منزل ما گفت بابايم مي‏گويد بيا مرد را مرد بايد دعوت کند، زن را زن بايد دعوت کند در مهماني‏ها درست نيست مرد به زن مردم بگويد تشريف بياوريد به خانه ما يا زن مردم به مرد بگويد بياييد تشريف بياوريد به خانه ما زن از زن دعوت کند مرد از مرد اينجا موسي مرد است مرد از آن مي‏گويد «ان ابي يدعوک» بابايم مي‏گويد بيا پس درس دوم مرد از مرد دعوت کند زن از زن دعوت کند از کجا در آوردي مي‏گويد «ابي»، «ابي يدعوک» بابايم دعوتت کرد.
3-بي‏دعوت به جايي نرويم بدون دعوت نرويم قرآن مي‏گويد «يدعوک» دعوتت مي‏کند حديث داريم 8 جا بزن توي سر خودت محکم بکوب توي سر خودت يک جوري که بي‏دعوت جايي رفتي و به شما توهين شد «لايلو من الانفسه» يعني خودت را ملامت يعني کسي را جز خودش ملامت نکند چرا بي‏دعوت رفتي يک جا گوش مي‏ايستي مي‏گويند آقا گوش واي نايستا گوشي را بگذار زمين برويد کنار از اتاق برويد بيرون مگر در اسلام سانسور داريم «بسم اللّه الرحمن الرحيم» بله قرآن مي‏گويد بله ما اينجا سانسور داريم کدام آيه، آيه اين است «لاتسئلو عن اشياء ان تبدلکم تسئوکم» خيلي از چيزها است که «ان تبدلکم» اگر روشن بشود «تسؤکم» خيلي چيزها است که اگر روشن بشود براي جامعه مضّر است بعضي جاها بايد مسئولين سانسور کنند مثلاً مسئول سيلوها مي‏آيد توي تلويزيون مي‏گويد توجه توجه ما در سيلوها بيش از هفت روز گندم بيشتر نداريم اگر اين خبر را نقل کند همين امروز نان و ابي‏ها بزن به کشت مي‏شود اين جا هم حتي يک روز گندم توي سيلو هست کسي نبايد لازم نيست همه اخبار را همه مردم بدانند اگر دکتر به مريض بگويد آقا شما 2 روز بيشتر زنده نيستي حالا سکته مي‏کند قرآن مي‏گويد چيزهايي که اگر مردم بدانند فساد است اينها نقل‏اش جايز نيست عکسبرداري از اين منطقه ممنوع است درست است به خصوص در مسائل نظامي رازداري اصل است قوّه‏هاي مسلح حتي آن وقتي که کم هستند بايد وانمود کنند که زياد هستند حضرت در جبهه به آشپز گفت 10 تا ديگ بار بگذار آشپز مي‏گويد آقا يک ديگ کافي است فرمود 10 تا ديگ بار بگذار در فاصله‏هاي مختلف 9 تاي از آن را آب خالي بريزد در آن ولي زير آن را روشن کن تا آب خالي جوش بيايد 1 تاي آن آبگوشت 9 تاي آن آب جوش گفت آقا مي‏خواهيم چه کنيم 10 تا ديگ آب فرمود تاريکي ديدبان دشمن ما را مي‏بيند اگر يک ديگ بار بگذاريم مي‏گويند جمعيت اينها کم است جرأت پيدا مي‏کنند، بايد آرايش نظامي‏مان جوري باشد که دشمن از ديگ خالي ما هم حساب ببرد لازم نيست آدم همه چيزها را بگويد دروغ گفتن حرام است راست گفتن واجب است نيست که آدم هر چيزي را راست بگويد بدون دعوت جايي نرويم مسئله ديگر.
فرار از حرام، زمينه رزق الهي‏
4-کسي که از طاغوت فرار کند مهمان پيامبر مي‏شود موسي از فرعون فرار کرد اينجا حضرت شعيب دعوتش کرد مي‏گويد غصه نخور که يک گناهي را فرار کردي اگر جلسه گناهي است شما گفته‏ايد چون جلسه گناه است من نمي‏روم خداوند بخاطر اينکه اينجا دست به گناه نزدي يک دختر خوب قسمت تو مي‏کند حديث داريم که اگر کسي نگاهش به حرام خورد براي رضاي خدا خودش را نگه داشت خدا از طريق ازدواج کامياب‏اش مي‏کند حديث داريم رزق همه حلال اندازه‏گيري شده است کساني که گيج مي‏شوند مي‏پرند به حرام خدا از حلال کمش مي‏گذارد و روز قيامت هم گوش مالي‏اش مي‏دهد که تو چرا صبر نکردي صبر مي‏کردي من از حلال قسمتت مي‏کردم دست پاچه شدي هول کردي پريدي به حرام فکر کردي مثلاً کلاه‏برداري 2 ميليون 10 ميليون کمتر بيشتر اگر اين کلاه‏برداري نمي‏کردي من از يک مسير ديگر جبران مي‏کردم اسم خدا جبّار است جبّار است يعني جبران مي‏کند اين‏طور نيست که حيف شکار خوبي بود از دستمان دَرّ رفت مشتري ناشي صحنه شيرين مي‏شود ما کام بگيريم اما نگرفتيم حديث داريم که براي رضاي خدا از حرام فرار کردي حلال قسمت نو مي‏شود کسي که از طاغوت فرار کرد مهمان پيغمبر شد درسي ديگر پدر بايد از رفتار بچه‏اش آگاه باشد والدين از رفت و آمد فرزندان آگاه باشند چون حضرت شعيب ديد دختر زود آمده است پرسيد چه طور شد که تو زود آمديد زود آمدي با تاکسي آمديد با ماشين آمدي پشت موتور نشستي کي تو را آورده است بايد بفهمم چه طور شد زود آمده‏اي اين پول‏ها از کجا است حالا جوان آزاد باشد آخه آزاد باشد که بايد آدما، يکي از علما بچه‏اش را سحر مي‏برد نماز شب بخواند تو حرم نجف حضرت علي (عليه السلام) يک جواني داماد شد ديگر حال نداشت از پهلوي عروس برود نماز شب در نماز شب مي‏شود نماز شب را آدم 11 رکعت بخواند بدون قل هواللّه يعني نماز شب 7 دقيقه‏اي هم ما داريم 11 رکعت نماز بدون قل هواللّه نماز شب قيمت تعاوني است نماز شب آزاد هم داريم که 300 تا العفو دارد که آن خواب مال اولياء خداست وقتي که داماد شد نمي‏خواست از پهلوي عروس برود پدر آمد در را زد گفت پاشو برويم داماد حال نداشت پا شود به عروس گفت من مي‏گويم العفو العفو العفو بگو حاج آقا ايشان دارد نماز شب مي‏خواند و اين شروع کرد گفتن و گفت آقا ايشان توي اطاق نماز شب مي‏خواند شما برويد حرم يک چند شبي نماز شب مي‏خواند شما برويد حرم يک چند شبي سر آقا را شيره ماليدند بعد عروس و داماد با هم دعوايشان شد گفت مي‏گويم به بابات به باباش گفت آقا اين هيچ وقت نماز شب نمي‏خواند شما در مي‏زنيد اين حال ندارد پا شود مي‏گويد بگو من مي‏گويم العفو بگو اين دارد نماز شب مي‏خواند اين دروغ مي‏گويد بعد باباش در را زد گفت نه بايد پاشوي و بيايي بردش گفت فقير براي اينکه مقداري پول جمع کند از سحر پا مي‏شود چرا براي الطاف خدا سحرخيز نيستي اين براي دوفلوس سحرخيز است اين حال پدر بايد به خصوص در زمانيکه مي‏گويد آقا من مي‏خواهم بروم مدرسه البته سوءظن درست نيست اما خيلي هم نبايد حسن‏ظّن بود نه سوءظن داشته باشيم که بدآموزي دارد نه خيلي چشممان را هم بگذاريم که بعد نگاه کنيم عجب بچه‏مان فکر مي‏کرديم سيگاري است بعد فهميديم ترياک و هروئين هم مي‏کشد والدين از رفتار و پدر و بچه با خبر بشوند گفت چرا امروز زود آمده‏اي غريب‏نوازي غريب‏نوازي از صفات انبياء است حضرت موسي غريب بود از منطقه فرعون فرار کرده بود به مدين آمده بود پيغمبر گفت برو بگو بيا غريب‏نوازي است ما کارگرها که از يک شهري آمده‏اند از کرمانشاه آمده‏اند از سنندج آمده‏اند از افغانستان آمده‏اند از تهران آمده‏اند از هر شهري از تبريز آمده‏اند از مشهد آمده‏اند چه از هر جا آمده‏اند چه غريب‏نوازي کنيم فکر نکنيم حالا چون بچه‏اي اين وطن هستيم و اين غريب است يا به شکلش يا به زبانش بابا حالا زبانش هميني که هست کي گفته است زبان تهران اصل که من به کرد بخندم يا کردي اصل است که به لُر بخندم لُر اصل است که به کرد بخندم کي ترک است که به عرب بخندم هيچ زباني اصل نيست و هيچ زباني فرع نيست هر کس زبانش ميان خودش چي يزد دليل ندارد اين يزدي‏ها اصفهاني‏ها حرف بزنند اين کاشاني‏ها اصفهاني هيچ کسي هر کسي «و من آياته اختلاف السنتکم» از نشانه‏هاي قدرت خدا اين است که هر کسي يک جوري حرف بزند مگه لازم است که اگر شما شِکلت را عوض مي‏کني زبانت را هم عوض کن هر کسي مال خودش باشد گاهي به ما مي‏گويند آقاي قرائتي شما توي کاشان توي تلويزيون گاهي يک حرفهايي مي‏زني که کاشاني است مي‏گويم خوب من افتخار مي‏کنم کاشاني هستم مگر کاشاني بد است همين‏طور که هستيد باشيد. و هيچ کس هم حق ندارد زبان کسي را ادا دربياورد تحقير کند روايت داريم «من حقّر مؤمناً» اگر کسي سر به سر مؤمني گذاشت خطرناک غريب‏نوازي کنيم براي خدمات مردم ارزش قائل بشويم.
قدرداني از خدمات مردم‏
7-براي خدمات مردم ارزش قائل شويم حضرت موسي اينجا خدمت کرد به دخترها بزغاله‏ها را رفت گرفت آب به آنها داد نگفت خيلي خوب دستش درد نکند دعوتش کن «اجر ماسقيت» ما فکر مي‏کنيم که اگر کسي براي خدا کار مي‏کند نبايد پولش بدهيم بابا موسي براي خدا بزغاله‏ها را آب داد اما شما هم پولش بده او براي خدا کرد معناي اخلاص مي‏دانيد چي است معناي اخلاص اينکه مي‏گويد «لااسئلکم» «لااسئلکم عليه اجراً»«لااسئلکم عليه اجراً» اين آيه قرآن زياد تکرار شده يعني پيغمبرها مي‏گفتند به خاطر نبوت اجري از شما سؤال نمي‏کنم «لااسئل» من به شما نمي‏گويم معنايش اين نيست که شما هم به من بگوييد ندهيد آقا بنده اينجا سخنراني مي‏کنم نمي‏گويم پول بدهيد اما اگر داديد به حضرت عباس برمي‏داريم نمي‏خواهيد امتحان کنيد معناي اخلاص نمي‏گويند «لااَءخُذ منکم» آخه ما بعضي وقتها مي‏گوييم اخلاص اين است «لااَءخذ منکم اجراً» قرآن مي‏گويد من نمي‏گويم من مزد از شما نمي‏گيرم مي‏گويد من از شما مزد من مي‏گويم بدهيد نه نمي‏گويم بده ولي خوب طرف خودش عاقل است هر آدم عاقلي مي‏فهمد که خواب طرف زحمت کشيده است بايد پولش بدهيم گرچه او نمي‏گويد بده ولي با خودمان بايد انجام بدهيم يک آقايي مي‏گفت دود روزه را باطل نمي‏کند آمد منزل مريدش ديد ماه رمضان هم قليون مي‏کشد هم چاي مي‏خورد گفت مگر روزه نيستي گفت چرا من روزه هستم ولي مقلد شما هستم گفت چاي مي‏خوري گفت من مقلد شما هستم گفتم من گفته‏ام دود روزه را باطل نمي‏کند گفت تو غير از قليان چاي هم مي‏خوري گفت هر مرجعي عاقلي مي‏داند که قليان بي‏چاي شود (خنده حضار) درست من مي‏گويم نمي‏گويم گفت پول بده ولي اين را هر مخاطب عاقلي مي‏فهمد که بالاخره اين که آمده است اينجا ولو به شما نمي‏گويد بدهيد اما شما خودتان فکر کنيد بدهيد او براي پول کار نکند اما شما وظيفه‏ات را انجام بده «لا اسئل» نمي‏گويد «لا اَءخذ» اينجا حضرت موسي اتفاقاً خيلي هم گرسنه‏اش بودها اما به زنها نگفت برويد خانه يک تکه نان بياوريد من بخورم بزغاله‏هايتان را آب مي‏دهم يا بگويد که حالا که بزغاله‏هايتان را آب دادم برويد براي من يک تکه نان بياوريد قرآن مي‏گويد «تولّي الي الظّل» رفت سايه درخت گفت «رب اني لما انزلت الي من خير فقيرٌ» خدايا من به خاطر يک تکه يک چيزي که نازل کني من بخورم فقيرم حديث داريم يک تکه نان مي‏خواست يعني همان وقتي که فراري بود و گرسنه بود دست از حمايت مظلوم آخه به جوان مي‏گوييم پول بده مي‏گويد برو بابا خودم هم هشتم گروي نه است بابا هشت تو گروي نه است اما باز هم يک مقدار کمي هم کرد پول بنداز توي صندوق کميته امداد نگو ندارم حتي داريم «ومن قدر عليه رزقه» حتي اگر رزقت تنگ است باز انفاق کن «استنزل الرزق بالصدقه» حديث داريم گاهي که وضعت بد است صدقه بده جوان داماد نمي‏شد گفت چرا داماد نمي‏شوي گفت پول ندارم گفت زن بگير گفت بَه ندارم بخورم حالا ايشان مي‏گويد که برو داماد بشو لابد بچه‏دار هم بشويم يک خيابان گدا راه بيافتد حضرت فرمود گفت برو داماد شو وضعت خوب مي‏شود تمام افراد بعد از ازدواج وضعشان بهتر شده است شايد يک نفر پيدا نکني که، من قبل از ازدواج وضعم بهتر بود همه افراد بعد از ازدواج وضعشان خوب مي‏شود چون گاهي وقتها رزق بعد از ازدواج است رزق عروس و داماد با داشتن بچه است يعني وقتي که بچه‏دار مي‏شوند وضعشان خوب مي‏شود شما پيدا کنيد بگوييد آقا يک آدم دارم که ايشان قبل از ازدواج وضعشان خوب بود بعد از ازدواج معمولاً آدم خانه‏دار مي‏شوم ماشين‏دار مي‏شود آدم غرب چيزي ندارد اکثراً براي خدمات مردم حضرت شعيب درست موسي براي پول نون کار نکرده بود اما حضرت شعيب به خدمات موسي اجر نهاد قصد قربت منافاتي با قدرداني ندارد موسي براي خدا انجام داد ولي شما هم قدرداني کن حوادث را براي خبرگان به اهل تفسير و تدبير بگوييد گاهي آدم حادثه‏اي که هست مي‏گويد دانشمند بايد بگويد «قصَّ عليه القصص» «قص عليه القصص» يعني قصه‏اش را براي حضرت شعيب نقل کرد که اي شعيب نبودي که ببيني در منطقه چي گذشت تمام دربار فرعون نشسته‏اند جلسه شورا تشکيل داده‏اند که مرا دستگير کنند حکومت بسيج شده براي تو حکومت فرعوني براي اينکه موسي را بگيرد «قص عليه القصص» خاطرات را براي اهلش بگويد دعاي انبياء مستجاب است چون پيغمبر حضرت موسي در آيات قبل داشته‏ايم «رب نجني» گفت خدايا نجاتم بده اينجا مي‏گويد «نجوت» «نجني» «نجوت» گفت خدايا نجاتم بده نجاتش داد اين نکاتي بود که از اين آيه فهميديم آقاياني که دير تلويزيون را روشن کرده‏اند ماجرا چي است «بسم اللّه الرحمن الرحيم» شخصي از دربار فرعون دويد آمد پيش موسي گفت موسي دّرُ. گفت چه خبر است گفت کاخ فرعون با مشاورين نشسته‏اند طرح دستگيري تو را مي‏کشند زودتر دّرُ که همه شهر و منطقه بسيج مي‏شوند که تو را بگيرند موسي پا به فرار گذاشت از منطقه فرعون‏نشين رفت مدين يک منطقه ديگر لب دروازه چشمه آبي ديد قنات جوب آبي ديد ديد دوتا دختر کنار هستند آدم گرسنه و فراري و تحت تعقيب رفت پهلوي دخترها از اين معلوم مي‏شود وقتي که فراري هستي برو سراغ مظلومين از اين معلوم مي‏شود که بي‏غيرت نباش يکجا ديدي يک حادثه‏اي است توقف کن ببين چي چي است قصه نکند که به تو نياز دارند رفت گفت خانمها چرا شما کنار ايستاده‏ايد گفت براي اينکه تنه ما به تنه مردها نخورد چرا شما چوپاني مي‏کنيد «ان لنا اباً شيحاً کبيراً» بابايمان پير است ديگر نمي‏تواند چوپاني کند درسهايي داريم که دختر تنهايي بيرون نرود دوتايي رفتند دوتا اين معلوم مي‏شود که تا پدر مي‏تواند کار کند دختر کار نمي‏کند بابايمان نمي‏تواند کار کند ما کار مي‏کنيم جوان توي خانه نشسته است دراز مي‏کشد روزنامه مي‏خواند آن وقت خواهر کوچکش مي‏افتد در صف نانوايي خوب اين کم غيرتي است تو بايد نوکر خواهرت باشي نه اينکه خواهرت کلفت شما خيلي جاها مردهايشان مي‏نشينند زنهايشان کار مي‏کنند اميرالمؤمنين مي‏فرمايد زن قهرمان نيست زن ريحانه است زن قهرمان نيست کار خشن و سخت‏افزار را بايد مرد انجام بدهد الان که ما دوتا دختر را چوپان مي‏کنيم چون بابايمان پير است نمي‏تواند وگرنه حالا هم که نمي ‏تواند تنهايي بيرون نمي‏آييم پس دخترها تنهايي بيرون نيايند. 1-تا مي‏شود کارهاي سخت‏افزار را بدهند به مردها 2-با اين که خودش فراري است مظلوم‏ياب است آمد سراغ مظلومان 3-کمک مستضعفين کردن. 4-پدر و مادرها خبر داشته باشد که چه طور شد دخترها زود آمده‏اند از رفت و آمد. 5-موسي براي خدا آب داد اما شعيب دعوتش کرد مرد از مرد دعوت کند زن از زن کسي که از فرعون فرار کرد مهمان پيغمبر مي‏شود اين نکاتي است که در اين آيه بود برويم سراغ آيه بعد نمي‏دانم چقدر وقت داريم صلوات ختم کنيد «اللهم صلّ علي محمد و ال محمد» خوب 2 دقيقه وقت داريم باشد 2 دقيقه هم اين آيه را مي‏گوييم ديگر حالا نمي‏نويسم «قالت» يکي از دخترها گفت «قالت اِحديهما» يکي از اين دخترها گفت اين که مي‏گويند نمي‏گويد دختر دومي اولي به حرف کن نگاه به گوينده نکن هر که هست «قالت اِحديهما» گفت کارداري حرف حرف خوبي است «قالت اِحديهما» يکي از اين دخترها گفت «بأبت» يا «أَبَ» يعني بابا جان «استَئجرهُ» اجيرش کن بيايد کارگرت باشد تو که پير شدي ما هم که دختر هستيم نمي‏توانيم چوپاني اين بيايد کارگر ما باشد «استَئجرهُ» استيجار اجاره کن «اِن خير مَنِ استئجره» اين آدم خوبي است اگر اجيرش کنيم «القوي الامين» زور دارد هم امين هم آدم درستي است
رعايت احکام در برخورد با نامحرم‏
سؤال مي‏کند از امام رضا که چه طور دخترها فهميدند که اين امين است گفت براي اينکه وقتي گفت به من گفت بابام مي‏گويد بيا موسي رفت تا خانه شعيب موسي‏ي غرب بالاخره يک عذب مي‏خواهد دلش مي‏خواهد يک دختر را ببيند به دختر گفت دختر جلوي من راه نرو من قد و بالايت را مي‏بينم ممکن است که تحريک شوم يک خورده عقب‏تر باش. به من بگو دست راست است يا چپ جلوي روي من بنشين چقدر مراعات مي‏کنند که نگاهشان به دختر نخورد من رفتم يک اِداره‏اي ديدم يک مدير مسئول يک رئيس دفتر دارد تا در را باز کردم يک زني بود خيلي جوان خيلي هم زيبا بود آن زن بالاخره نگاهم به او خورد ديگر گفتم آقا تشريف دارند؟ گفت بله رفتيم و رفتيم توي دفتر رئيس گفتيم اين خانم محرم است با شما گفت نه اين رئيس دفتر من است يا تلفن چي گفت آخه محرمت نيست شوهر دارد گفت ببين آقاي قرائتي براي من اثري نمي‏کند گفتم بر پدر دروغگو صلوات مگر مي‏شود اثر نکند حضرت علي (عليه السلام) به زنهاي جوان سلام نمي‏کرد گفت ياعلي پيغمبر سلام مي‏کند تو چراسلام نمي‏کني گفت پيغمبر 30 سال از من بزرگتر بود چيزي اش نمي‏شد من جوانم مي‏ترسم سلام کنم چيزيام شود حضرت علي (عليه السلام) مي‏ترسد چيزي اش بشود گفتم معلوم مي‏شود دينت از حضرت علي (عليه السلام) هم البته حالا اين خودش نگفت ولي يک کسي مي‏گفت مي‏گفت من شجاعتم از علي (عليه السلام) بيشتر است مي‏گويد چطور گفت چون علي (عليه السلام) از خر نمي‏ترسيد ولي من از خدا هم نمي‏ترسم گناه مي‏کنيد بعد گفت زهد ما هم از علي (عليه السلام) بيشتر است براي اينکه حضرت علي از دنيا گذشت ولي من هم از آخرت هم مي‏گذرم هر غلطي مي‏خواهي بکن امام سجاد (عليه السلام) مي‏گويد «اللهم اجعلني من حزبک» خدايا من را حزب اللهي قرار بده بعضي‏ها مي‏گويند ما از قديم حزب اللهي بوديم يعني آني که امام سجاد (عليه السلام) مي‏خواهد باشد ايشان از قديم بوده اين معناش اين است که ما به حزب اللهي و نمي‏دانم فلان به هر حال مشکل است انسان، انسان است شيطان هم قوي شيطان گفت هر کجا که مرد و زن نامحرمي باشد هرکجا بود سومياش خودم هستم سومياش خودم هستم چانه هم ندارد اول فکرش را ببر توي ذهنت دود است دود هم اگر در را باز نکني که برود دود مي‏ايستد تا سياه بشود و لذا اگر داريم فکر بد به ذهنتان رسيد پابشيد و بدويد خدا رحمت کند شهيد عزيز نيروي هوايي بابائي شهيد عزيز بابايي بابايي در خاطراتش نوشته بود در آمريکا درس مي‏خواند شب رفته بود بخوابد فکرش گرفته بود مي‏گفت پا شد در پارک دويد استادش گفت چرا مي‏دوي اين وقت شب گفت مي‏دوم که شيطان از ذهنم برود بيرون آن وقت استادش گفته بود که مسلمانها وقتي که فکر مي‏گيردشان پا مي‏شود براي اينکه از فکر بروند بيرون پا مي‏شوند يک جايي که نشسته‏ايد حديث هم داريم که اگر غيظ کرديد و عصباني شديد راه برويد عصباني شدي فوري بنشين يعني حالاتت را تغيير بده پاشو از خانه برو بيرون پاشو همينطور که هي مي‏نشيني و نشستي فکر ماند درها را مي‏بندي دود مي‏ماند دود بماند به همين خاطر گفته‏اند که اگر نگاه کردي «قل للمؤمنين» به مؤمنين بگو «يغضوا من ابصارهم» نگاهت به دختر خورد چشمت را پيش بکش اگر نگاهش کردي نگاهش کردي حالا تو مي‏ماند در ذهنت نگاه کردي جشمت را پيش کش ما اين آيات مال آيات موسي و فرعون است هر کلمه‏اش يک نکته در آن است درسش به درس زندگي شما يک کلمه در اين آيه پيدا نمي‏کني هيچ جاي قرآن هيچ کلمه‏اي پيدا نمي‏کني که بگويي تاريخ مصرف تمام شد بله سخنراني‏ها تاريخ مذهبي است مرگ بر شاه مي‏گويند برو دنبال کارت هر چيزي تاريخ مصرفش طريق مصرفش است آيات قرآن «فجائته» يعني برو سراغش ببين اين کسي که مظلوميها بوده اين کمکش «احديهما» فرق نمي‏کند «و تمشي علي استحياء» راه رفتن دختر روي حياء باشد حتي آياتي ديگر داريم «و لا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن» پاي کوبي نکنيد تا معلوم نشود که زينت شما چي است و هرچي جامعه حيا بيشتر باشد بهتر است و خيلي هم کار به برنامه‏هاي بين الملل نداشته باشيم در جلسه قبل گفتم در اين جلسه هم عنايت دارم که تکرار کنم گاهي وقتها مثلاً مي‏گويي اين لباس بين المللي لباس براي حيا است ما بد است امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) کوچک بودند با شلوار رفتند توي آب يعني با لباس بلند يک کسي گفت بابا اين لباستان مي‏ترسم خراب شود فرمود لباستان خراب شود ولي نبايد حيايمان خراب شود گاهي وقتها فکر مي‏کنيم که اگر پاچه شلوار بلند باشد براي 100 متر شنا 90 متر شنا مي‏کنيم 10 متر شنا کمتر مي‏کنيم اين لباس شنا براي حيا بد است ما بايد کارهايمان همراه با حيا باشد ساختمانمان معماريمان درسمان کلماتي که بکار مي‏بريم الفاظ مان کاريکاتورهايمان، آهنگ‏هايمان شعرهايمان تعبيرات ما بايد همراه با حيا باشد.
خدايا! تو را به حق محمّد و آل محمّد دختر و پسر ما دين و دنياي ما دولت و ملت ما رهبر و امت ما نسل و ناموس ما عقايد و افکار ما مرز و بوم ما را از هر رقم انحراف، از هر رقم لغزش از هر رقم خطر و آسيب حفظ بفرما. آمين. هرچه به عمر ما اضافه مي‏کني بر ايمان و عقل و علم و اخلاص و با برکت ما بيفزا. (آمين‏)
«والسلام عليکم و رحمة اللّه و برکاته»