1381/7/11 تفسير سوره قصص -13 بايگاني سالانه - 1381



«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي

بينندگان عزيز بحث را زماني مي‏شنوند که شهادت امام کاظم (عليه السلام) را پشت سر گذاشتند يعني غروب و شام شهادت امام کاظم است 25 رجب و در آستانه‏ي تولد مبعث پيغمبر من يک تکه راجع به امام کاظم مي‏گويم بعد بحث پيغمبر را مسير بحث‏مان خوشبختانه به آيه‏ي رسيده که بحث نبوت مي‏خورد.
برخورد امام کاظم (عليه السلام) با بدکاران
اما راجع به امام کاظم (عليه السلام) چند تا چيزي برايتان بگويم شيرين است:
1-کامل ابن اشير مي‏گويد امام کاظم (عليه السلام) اين رقمي بود «يحسن الي من يسي اليه» هر کس بهش بدي مي‏کرد اين بهش خوبي مي‏کرد نمي‏گفت کلوخ انداز را پاداش سنگ است آخر بعضي‏ها مي‏گويند کلوخ انداز را پاداش سنگ است يعني هر کس کلوخ انداخت تو يک سنگش بزن امام کاظم اين‏طور نبود «يحسن الي من يسي» اون سلام نمي‏کرد من سلام مي‏کردم ايشان سلام مي‏کرد اون قطع رابطه‏اي کرد ايشان مي‏رف خانه اون تلفن نمي‏کرد اين تلفن مي‏کرد اون نذري نمي‏آورد اين مي‏آورد اون در افطاري و عزا و عروسي دعوت نمي‏کرد ايشان دعوت مي‏کرد يعني انتقام نمي‏گرفت اين خودش يک درس است، شيعيان امام کاظم از امام کاظم ياد بگيريد انتقام نگيريد معامله بگوييد، نکنيد، نگوييد حالا اين همچين کرد سپس من هم اين کار را مي‏کنم امام کاظم «يحسن»يعني احسان مي‏کرد«الي من يسي اليه و کان هذا عادته ابداً» يعني هميشه رسمش اين بود چي چي براي مسن آورده که برايش ببرم بابا تو رفتي کربلا مشهد، مکه، سوغاتي آن رفت براي من نياورد من برايش ببرم، مگر معامله مي‏کني تو آقا باش تو خانم باش آقا و خانم که نبايد مقابل مثل کنند بزرگوار باش.
2-از کارهاي شيرين امام کاظم (عليه السلام) لذت مي‏بريم خوشحاليم که ما اهل بيت را مي‏شناسيم و دوسشان داريم پس چه کارهاي قشنگي دارد هب پيروانش مي‏گفت که ميوه را انبار نکنيد ميوه را بدهيد به بازار ما هم مثل مردم هر مقدار ميوه خواستيم به مقدار همان روز به مقدار مصرفمان مي‏خريم اين‏طور نباشد که يک کسي گوشت دو ماهش را دارد يک کسي گوشت روزش را هم ندارد يک کسي آنقدر ميوه دارد که توي... مي‏پوسد ميوه‏اش، يک کسي هفته‏اي يک ميوه هم نداشته باشد مي‏فرمود: «نشتري مع المسلمين يوماً بيوم»، «نشتري» يعني ما هم از بازار جنس مي‏خريم «مع المسلمين»، مثل باقي مسلمانها در «يوماً بيوم» يعني روز به روز غذامان را روزانه مي‏خريم هيچ وقت چيزي را انبار نکنيم حالا بگذريم اين فريزرهايي که وارد خانه‏ها شده اين را ديگر بايد از نظر علمي بايد دکترها بررسي کنند آقايون کارشناس‏ها غذاشناسها اين را واقعاً بايد بررسي کنند که مثلاً سبزي که ما مي‏گذاريم يخ مي‏بندد اثر آن سبزي تازه را دارد يا ندارد من نمي‏دانم ولي حديث داريم که غذاي شب مانده نخور. غذاي شب مانده نخور حديث داريم گاهي زن‏ها بخاطر اينکه راحت شوند مي‏گويند حالا اين پلو عدس را بار مي‏گذاريم عوضش پنج وعده مي‏خوريم براي اينکه خودش را راحت کند غذاي شب مانده مکروه است در آينده کنگره‏اي خواهيم گرفت کنگره‏ي خطرات غذاهاي شب مانده با دلار و ريال کارشناسهاي بين‏الملل را دعوت خواهيم کرد خواهيم ديد اُ... حديث راست مي‏گفت غذاهاي شب مانده مکروه است حالا قبل از آنکه سرمان به سنگ بخورد مثل شير مادر نشود ديگر چند بار... آخر مي‏گويند مؤمن کسي است که از يک سوراخ دوبار نگزد يعني اگر دستمان را گذاشتيم توي سوراخ عقرب گزيد اگر دفعه‏ي دوم دست کرديم توي همان سوراخ دست کرديم پيداست ديوانه هستيم آدم عاقل از سوراخ دوبار گزيده نمي‏شود يک مرتبه سيلي خوردي تبليغ کرديم از شير خشک حالا بعد از اينکه سفلي آمدند جلو که مي‏بينيم چشمشان، لثه‏شان دستگاه گوارششان، اعصابشان، مفاسد زيادي شير خشک دارد حالا هي کنگره مي‏گيرند دکترهاي دنيا جمع مي‏شوند بهترين غذاي کودک شير مادر است خوب بابا اسلام گفته بود اسلام حديث داريم بهترين غذاي کودک شير مادر است چرا به حديث عمل نکرديد هم پولتان رفت هم ريالتان رفت هم سفلتان از بين رفت حالا برگشتيد به اسلام قبل از آنکه دو مرتبه کنگره بگيريم غذاي شب مانده مصرف نکنيم. «يوماً به يوم»«يوماً به يوم»«اللّه اکبر»،«اللّه اکبر».
مشورت امام کاظم (عليه السلام) با بردگان
چي اسلام گفته که يکي کسي بتواند يک کلمه بهتر از اسلام بگويد بالاترين حرفي که ما مثلاً امروز مي‏زنيم مي‏گوييم مردم سالاري از امام کاظم (عليه السلام) بگويم لذّت ببريد امام کاظم (عليه السلام) فرمود من در مزرعه با برده‏ها مشورت مي‏کنم گاهي نظريه آنها را ترجيح مي‏دهم به نظريه آن‏ها عمل مي‏کنم نه مردم سالاري حتي برده سالاري يعني امام کاظمي که عقل کل است با برده‏هايش مشورت مي‏کند فرمود و گاهي من نظر برده‏ها را عمل مي‏کنم آدرس حرف مکارم الاخلاق صفحه‏ي 335 آدرس آن حديثي که فرمود چيزي ذخيره نکنيد غذاي شب مانده ما هم مثل باقي روز سبزي روز مي‏خريم کتاب اصول کافي جلد 5 صفحه 166 آدرس آن حديثي که هر کس به من اذيّت کند من نمي‏گويم کلوخ انداز را پاداش سنگ است من به آن خوبي مي‏کنم آن هم کتاب کامل ابن اشير جلد 6 صفحه 164 خوب اينها کارهاي اجتماعي‏اش پس کار اقتصادي‏اش غذا ذخيره نمي‏کرد کار اجتماعي‏اش نظر مرده‏هايش را گاهي ترجيح مي‏داد کار اخلاقي‏اش به بدکاران احسان مي‏کرد کار عبادي‏اش «و کان» امام کاظم (عليه السلام) «از اقرأ»وقتي قرآن مي‏خواند: «يحزن»، «وبکي السامعون» با لحني اذان مي‏گفت چيز قرآن مي‏خواند که هر کس قرآن مي‏شنيد: «وبکي السامعون و کان يبکي من خشية اللّه» حتي آنقدر امام کاظم (عليه السلام) گريه مي‏کرد که ريش‏هاي مبارکش با اشکش خيس مي‏شد هر کس هم صدا مي‏شنيد گريه مي‏کرد اين يعني يک آهنگي داشت امامان ما خيلي خوش صدا بودند خيلي خوش صدا بودند امام کاظم (عليه السلام) چنان قرآن چنان صوتي داشت که وقتي قرآن مي‏خواند توي خانه سقاها که مشک آب روي دوششان بود مي‏آمدند پشت در واي مي‏ايستادند و يادشان مي‏رفت که اينها زير بار مشک آبند صداي خوب نعمت است.
چگونگي شکل‏گيري واقفيه
خوب چرا به امام کاظم (عليه السلام) مي‏گويند کاظم عيون اخبار الرضا حديثي داريم که اين که به امام کاظم (عليه السلام)، کاظم يعني کظم غيظ به امام کاظم مي‏گويند کاظم ماجرايش اين است افرادي را که آخر ما يک گروهي را داريم هفت امامي يعني ديگر امام هشتم را قبول ندارند امام کاظم (عليه السلام) افرادي را مي‏شناخت مي‏گفت ايشان پسرم امام رضا را قبول نخواهد داشت همين که من شهيد بشوم مستندها مي‏گويند واقفيه، واقفيه کساني هستند که مثلاً امام خميني را قبول داشتند به رهبر مقام معظّم رهبري رسيدند و ايستادند اينها واقفيه هستند البته حالا معلوم هم نيست امام خميني را قبول داشتند اگر امام خميني را قبول داشتند کسي که يک کسي را دوست دارد بچه‏اش را هم دوست دارد اين که مي‏گويند اي امام حسين من تو را دوست دارم ولي اکبر دانه حالا تا ببينيم ما واقفيه، واقفيه کساني بودند که امام رضا (عليه السلام)، البته اين هم ريشه‏اش اقتصاد بود اُ اين پول چه کرد به بشر پول چه کرد قصه‏اش را بگويم برايتان، امام کاظم يک نماينده‏اي داشت در يک منطقه‏اي به مردم مي‏گفت خمس و زکات را بدهيد به نماينده براي من بفرستد پولها زياد که جمع شد امام کاظم (عليه السلام) از دنيا رفت شهيد شد بعد ديگر اگر بگويد بعد از امام کاظم (عليه السلام) امامي هست بايد پولها را بدهد اين از اول گفت ديگر امامي نيست که پولها را بردارد مثل اينکه مي‏گويند بابا اين اصلاً طلبي ندارد مي‏گويي بابا توي زمين مردم نرو از کجايش آورده مي‏گوييم از کجايش آورده يعني چه يعني ايشان اصلاً مالک نيست بگذار من بروم مي‏گوييم بابا غيبت نکن بابا غيبت ندارد اين که مي‏گوييم غيبت ندارد يعني چه يعني بگذار جلو زبانم باز باشد ما گاهي وقت‏ها مي‏گوييم از کجايش آورده غيبت ندارد بعد از امام کاظم امامي نيست اينها شيطنت قرآن مي‏گويد اسم شيطنت‏ها را اين گذاشته مي‏گويد «يريد الانسان ليفجر امامَه» انسان مي‏خواهد يک فسادي بکند مي‏خواهد «يفجر» فجر بشکافد «امام» جلو خودش را مي‏خواهد راه را جلو خودش باز کند مي‏خواهد بتواند برود توي زمين مردم مي‏گويد از کجايش آورده مي‏گوييم از کجايش آورده يعني چه يعني مالک نيست، مالک نيست يعني چه يعني چه پس تو مي‏تواني حق تصرف کني مي‏خواهد راه را جلو خودش باز کند بگويد غيبت حرام نيست مي‏گويد غيبت ندارد بگذار من هر چه مي‏خواهم بگويم، بگويم «يريد الانسان ليفجر امام» يعني انسان توجيه مي‏کند خوب، به امام کاظم (عليه السلام) مي‏گفتند امام کاظم چون امام کاظم در خيابان و کوچه توي بازار مي‏ديد که ايشان واقفيه است يعني ايشان از آنهايي که امام رضا را قبول نخواهد داشت ولي کاظم غيض مي‏کرد خوب براي فرار از لباس شهرت لباس نو خودش را مي‏شست و مي‏پوشيد ما گاهي وقتها لباسها را مي‏گوييم همچين اتو کشيده و فلان امام کاظم يک مقداري لباسهاي نوش هم مي‏شست که آن آهارو چيزش آهار مي‏گوييد ديگر آهارش از بين برود که نگوييد... يک خورده ساده مي‏گرفت که لباسش لباس شهرت نباشد لباس شهرت در اسلام حرام است يعني آدم يک لباسي بپوشد که در خيابانها نگاهش کنند و امام کاظم (عليه السلام) فرمود کساني که اين کارها را مي‏کنند کمبود دارند هر کس امام کاظم فرمود حديث را وقتي مي‏گويم که شهادت امام کاظم است هر کسي را ديديد توي خيابان يک کارهايي مي‏کند برخلاف مسير عمومي پيداست عقده دارد يعني يک کمبودي دارد مي‏خواهد مردم نگاهش کنند کمالي هم ندارد که مردم نگاهش کنند کمالي هم ندارد که مردم نگاهش کنند با اين حرکات يک کاري مي‏کند که مردم نگاهش کنند حالا اين ممکن است بنده توي عمامه‏ام باشد يا ريشي درست کنم که هر کس نگاهم کند بگويد اين کيه؟ (خنده حضار) يک زلفي درست کنم اين کيه يا راه مي‏رود موتورش را سر موتورش را بلند مي‏کند يا نمي‏دانم روي ماشينش يک بوقي مي‏گذارد که مي‏گويند اصلاً صداي بوقش را ژستش را انگشترش را همه‏ي انگشتهايش را پر انگشتر مي‏کند اصلاً کساني که تابلوهايشان اصلاً اتاقش را دکانش را يک جوري نشان مي‏دهد که توي همه‏ي دکانها پيدا باشد خانه‏اش را يک جوري دکورسازي مي‏کند که با همه‏ي خانه‏ها فرق داشته باشد تمام کساني که مي‏خواهند با ديگران فرق داشته باشند مي‏خواهند چشم ديگران را به خود توجه کنند امام کاظم فرمود اينها يک مشکل رواني دارند يعني مي‏بيند طبيعي راه بروند کسي نگاهشان نمي‏کند کمال هم ندارند که مردم به خاطر کمال بيايند سراغ اينها دست به يک سري اتفار و ادواري مي‏ريزند که بلکه با اين کارها مردم به اينها نگاه کنند لباس شهرت خوب بس است يکي هم از نظر غذا بگويم امام کاظم (عليه السلام) به غلامش فرمود: «اما علمت» «اني لا اء کل علي مائده ليس فيها غمره» نمي‏داني من سفره‏اي که توش سبزي نباشد نمي‏شينم چرا سبزي نياوردي اصرار بر مصرف سبزي واقعاً امام است در سفره سبزي در لباس خودنمايي نکردن در جامعه با برده‏ها مشورت کردن اين امام ما است يک دعا مي‏کنم آمين بگوييد به آبروي پيغمبر و اهل بيتش معرفت ما را نسبت به همه‏ي امامها روز به روز زيادتر و ما را از پيروان مخلص و واقعي آنها قرار بده. آمين
اين چند جمله مال اينکه بحث شام شهادت امام کاظم پخش مي‏شود برويم سراغ بحثمان، صلواتي بفرستيد.
بعثت حضرت موسي (عليه السلام) در کوه طور
حضرت موسي زنش را داشت، سوره‏ي قصص را مي‏گوييم رسيديم به آيه‏ي تفسير سوره‏ي قصص آيه‏ي 30، «فلما اتها» چي مي‏خواهد بگويد موسي با خانمش داشتند حرکت مي‏کردند توي بيابان شب تاريک و سرما نوري را ديد به خانمش گفت اينجا بايست مطمئن نيستم آنجا چه خبر است وايسا من بروم يا يک خبري بياورم يا يک قطعه آتشي بياورم گرم شويم مسؤليت زن با من است و من شما سرما مي‏خوريد بايد بروم آتشي تهيه کنم همين که آمد نزديک آتش «فلما اتها» همين که نزديک آتش آمد «نودي»،«نودي»يعني ندا داده شد يک ندايي آمد صدايي آمد از کجا «من شطي‏ء الوادالاسمين» از جانب راست دره آمد آنجا کجاست «في البقعه المبارکة»، «البقعه» به منطقه‏اي مي‏گويند «البقعه» به زميني مي‏گويند که با ساير زمين‏ها فرق مي‏کند مي‏گويند آنجا بقعه‏ي کبير يعني حالا يا بلندتر است يا پايين‏تر است يا ديوار دارد يک سقفي دارد زمين‏هايي که با ساير زمين‏هاي اطرافش فرق دارد مي‏گويند بقعه «في البقعه المبارکة» در يک بقعه‏ي مبارکه در يک منطقه‏ي مبارکه يک ندايي آمد ندا چي بود «من الشجره» از درون درخت يک ندايي آمد «ان يموسي» يا موسي ندايي بود «اني انا اللّه رب العالمين» بدرستيکه من «رب العالمين» موسي رقت آتش بياورد گرم شوند صدا زد ديد در بقعه‏ي مبارکه از درون درخت يک صدايي آمد بيرون موسي من خدا هستم جا خورد از اين معلوم مي‏شود که گاهي وقتها آدم سراغ کار ديگري مي‏رود به يک کار ديگر انجام داده مي‏شود يعني حرکتهاي ما اين طور نيست که هر حرکتي که شما مي‏رويد به همان هدف برسيد ممکن است شما چاه مي‏کني به آب برسي به گنج مي‏رسي خيلي وقتها ما حرکت مي‏کنيم چيز ديگر بشود چيز ديگر از آب درميايد اينطور نيست که اگر پسر شما اگر مهندس و دکتر و آية اللّه بشود به نفعت است فکر مي‏کني که اگر بچه‏ات اين راه را برود به نفعت است حالا که مي‏رود مي‏بيني به نفعت نيست گاهي وقتها دختر را به اين بدبخت مي‏شود دختر مي‏رود مي‏بيني خيلي خوشبخت شد تمام اهداف ما عملي نمي‏شود اميرالمؤمنين مي‏گويد يکي از راههاي خداشناسي اين است که هر کاري مي‏کنم چيز ديگر از آب در مي‏آيد حالا نمي‏دانم بگويم يا نگويم اصلاً عروس و داماد پدر و مادر وقتي با هم هستند هدفشان بچه هم نيست اصلاً به هدف ديگري هستند اما يک‏بار مي‏بيني بچه پيدا شد يعني خدا هميشه اين کار را مي‏کند که طرف به يک نيت ديگر کار را مي‏کند يک چيز ديگر به يک نتيجه ديگر مي‏رسد همه‏ي ما اينطوري هستيم کمتر زن و شوهري است که هدفشان بچه باشد معمولاً هدفهاي شخصي دارند بعد از هدف شخصي چيز ديگر از آب در مي‏آيد اين خودش يک درس است فکر نکن تو تصميم گيرنده‏ي هستمي، هستي تو کارت را بکن تصميم با کسي ديگر است.
شيوه‏هاي وحي الهي
خوب ما سه رقم وحي داريم گاهي به پيغمبر حالا در آستانه‏ي بعثت پيغمبر هم هستيم سه رقم خدا با مردم حرف مي‏زند با اوليائش:
1-«ما کان لبشران يکلمه اللّه ان يوحي» گاهي چيزي به دل پيغمبر القا مي‏شود «او من وراء الحجاب» پشت يک حجابي مثل اينجا از درون درخت يک صدايي برخاسته مي‏شود «او يرسل رسولاً» يا يک فرشته‏اي جبرئيل مي‏فرستد يعني ارتباط خدا با خلق از سه راه است:
1-الهام بردن
2-صدايي از يک چيزي از سنگ از چوب از درخت
3-فرستادن جبرئيل
راه ارتباط خدا سه چيز است، الهام، فرشته، برآمدن صدا و ندا، از اينکه مي‏گوييد «في البقعه المبارکة» درس مي‏گيريم که همه‏ي زمينها يک جور نيست ما در قرآن هم زمين مقدس داريم «في البقعه المبارکة» هم زمان مقدس درايم «في ليلة المبارکة» هم «البقعه المبارکة» هم «ليلة المبارکة» از آنور ايام نحس هم داريم «في يوم نحس مستمد» يا «في ايام نحسات» پس روزها همه مثل هم نيست شبها همه مثل هم نيست زمانها مثل هم نيست مکانها هم مثل هم بعضي زمانها مقدس است بعضي مکانها مقدس است بعضي خانه‏ها عين دارد آدم از روزي که مي‏رود توش خير مي‏بيند بعضي خانه‏ها شر است از روزي که مي‏رود گرفتاري شود خوب:
خدا به موسي گفت «وان الق عصاک» آيه‏ي 31 موسي «اني انا اللّه» اين هم که مي‏گويند «اني انا اللّه» يک جايي که طرف باور نمي‏کند خيلي حرف را محکم بگو «اني» بدرستيکه من کلمه‏ي «انّ» تأکيد است «انا» جمله‏ي اسميه «اني انا اللّه» از درون درخت اين مي‏گويد من موسي خدا هستم پروردگار هستي موسي ديد عجب خانمش را گذاشت برود و آتش بياورد در کنار اين بقعه از درون اين درخت مي‏گويد موسي من خدا هستم بعد فرمود: «وان الق عصاک» عصايت را بينداز تا موسي عصايش را انداخت «فلما رءاها تهتز کانها جان ولي مدبراً» يک مرتبه ديد که اين عصا چنان جست و خيز مي‏کند مثل يک مار کوچک و چالاک عصايش را انداخت ديد يک مار شد تا مار شد موسي دِ برو، در رفت خدا فرمود: «يموسي اقبل» برگرد چرا فرار کردي «لاتخف» نترس «انک من الامنين» تو در اماني نترس اولين معجزه‏ي موسي عصايش را مي‏اندازد اژدها مي‏شود حالا در اينجا مي‏گويد که «جانٌ» سه مرتبه توي قرآن مي‏گويد که موسي عصايش را انداخت يک نکته‏اي بگويم مي‏گويد آدم وقتي حرف مي‏زند بايد مخاطبش را بشناسد آسپرين بچه‏ها با آسپرين بزرگها فرق مي‏کند آسپرين بچه‏ها شکلاتي است رنگش صورتي است طعمش آدامسي است قدش کوچکتر است يعني آدم بايد با هر کسي طبق فهم او حرف بزند موسي که عصا را مي‏اندازد سه تا آيه داريم يک آيه داريم مثل اينجا مي‏گويد «جانٌ» يعني يک مار کوچک و چالاک، چابک يک مار کوچک جست خيز يک جا مي‏گويد: «حيةٌ»، «حيةٌ» يعني يک مار عادي نه کوچک يک مار عادي يک جا مي‏گويد «ثعبانٌ» اژدها شد مار بزرگ شد يک سؤال موسي يکي عصا هم يکي چرا يک بار عصا را مي‏اندازد مار کوچک مي‏شود يک بار عصا را مي‏اندازد مار عادي مي‏شود يک بار عصا را مي‏انداز مار بزرگ مي‏شود آفرين، آفرين. دفعه‏ي اول مار کوچک بود چون موسي هنوز نديده بود عصا را انداخت يک مار کوچک شد آنوقتي هم که مار کوچک شد در رفت حالا اگر اژدها مي‏شد ممکن بود سکته مي‏کرد آبروريزي مي‏شد يعني چون که با کودک سر و کارت افتاد، با زبان کودکي تا آخر... مي‏گويم تا آخر يعني بلد نيستم مثل و غيره‏هاست که آدمي مي‏گويد و غيره يعني نمي‏دانم يعني چه، ضمناً يک درس ديگر هم مي‏دهد مي‏گويد کسي که مي‏خواهد توي جامعه خودش را مطرح کند قبلاً بايد تمرين کند که موسي مي‏خواهد برود پهلوي فرعون عصا را بيندازد اژدها بشود بايد قبلاً خودش آبندي شده باشد که آنجا نترسد مثل تعزيه‏خوانها، تعزيه‏خوانها، شب عاشورا تمرين مي‏کنند که فردا قاطي نخوانند اميرالمؤمنين مي‏گويد کسي که مي‏خواهد برود جبهه قبل از آنکه مي‏رود توي جبهه بايد شمشيرش را دو سه بار توي غلاف بياورد و ببرد که يک مرتبه آنجا شمشيرش را مي‏کشد گير نکند خدا رحمت کند آقاي فلسفي را آقاي فلسفي به آخوندها مي‏گفت: آخوندها، روحانيون عزيز شما وقتي مي‏رويد منبر دستمال کاغذي‏تان معلوم باشد که اين دستمال کاغذي توي کدام جيب است اگر يک مرتبه وسط سخنراني عطسه کرديد آب دهنتان ريخت به ريشتان روبروي مردم هي همچين همچين نکنيد تا همچين شد فوري بدانيد عينکتان کجاست طلبه‏هاي عزيز آنهايي که من سواد خيلي ندارم من مي‏گويم سوادي ندارم من مي‏گويم سوادي ندارم شما بگوييد خواهش مي‏کنم اختيار داريد آخه يک چيزي بگوييد شما اين که نشد که (خنده‏ي حضار) خيلي خوب من سوادي ندارم همين مقداري که سواد دارم تمام حرفهايم را با حرف الف کدبندي کردم اينطور که الان هم چراغهاي اينجا کتابخانه خاموش باشد به من بگويند راجب استبداد مي‏گويم استبداد حرف الف شماره‏ي فلان الان اين پرونده مال امام کاظم است ببين نوشتم 470 يعني بيست سال بيست و دو سالي که توي تلويزيون بودم تمام بسته‏هايم کارت دارد فيشهايش هم اينطوري است اينها فيشهايش است انسان بايد هر چي مطالعه مي‏کند يادداشت کند کدبندي کند اگر کارها منظم باشد بفهمي مثلاً زن وقتي برق خانه مي‏رود مي‏داند قوطي کبريت کجاست توي تاريکي مي‏رود برمي‏دارد ولي مرد مي‏رود همه‏ي آشپزخانه را به هم مي‏ريزد آخرش هم پيدا نمي‏کند اين که آدم بداند اين مطلب توي چه مقاله‏اي است پاسخ اين اشکال را کدام آخوند مي‏دهد کدام استاد دانشگاه اينجا را بهتر قوي‏تر است آشنايي با مدارک و منابع خيلي خوب است چي چي دارم مي‏گويم.
1-تنظيم کارها، بعضي بچه‏ها که از مدرسه مي‏آيند کيفش را پرت مي‏کند جورابش را هم پرت مي‏کند يک دقيقه حوصله نمي‏کند که جوراب و کفشش را کجا بگذارد آنوقت فردا يک ربع دنبالش مي‏گردد جايگاه يادداشتها، جايگاه کفش، جايگاه کيف کجاست نظم کار خيلي مهم است.
1-تمرين خيلي مهم است شمشيرت را بيار و ببر که وسط جنگ در مقابل دشمن البته همه‏اش هم دست خود آدم نيست‏ها، يک مقداري ما بايد روي نظم کار بکنيم يک وقت هم همه‏ي کارهايت را مي‏کني دقتهايت را هم مي‏کني آخرش هم دم بزنگها يادت مي‏رود خدا مي‏خواهد بگويد من هم هستم خوب، معجزه‏ي اول عصا را مي‏اندازد اژدها مي‏شود يعني مار مي‏شود معجزه‏ي دوم «اسلک يدک» يک معجزه‏ي ديگر موسي «اسلک يدک» يعني دستت را «في جيبک»، «جيب» ما مي‏گوييم فلاني جيبش «جيب» يعني همان «جيب» دستت را فرو کن توي يقه‏ات‏ها دستت را بکن توي يقه‏ات وقتي دستت را کردي توي يقه‏ات «تخرج» دستت را بيرون مي‏آوري «بيضاء» کف دستت سفيد است «بيضاء من غير سود» نه که مريض شدي آخه توي تورات نوشته موسي مرض پيسي گرفت دستش لک لک بود لک لک‏هاي سفيد مي‏گويد نه دست کف دستت سفيدي شود اما اين سفيدي مرض نيست «من غير سود» پس دو تا معجزه داريم:
1-عصا اژدها مي‏شود.
2-کف دستت نوراني مي‏شود.
پيامبران همراه با مهر و قهر
از اين چي مي‏فهميم انبياء هم بايد وسيله‏ي تهديد داشته باشند هم وسيله‏ي تشويق «يد بيضاء» يعني دست نوراني علامت مهر و محبت مار و اژدها علامت قهر و غضب نه مي‏شود با مهر و محبت با مردم عقل کرد همه مردم با مهر و محبت نمي‏شود بعضي‏ها بايد کتکشان زد چانه هم نداريم شوخي هم نداريم ترحم بر پلنگ است تيز دندان... بعضي‏ها را بايد برخورد انقلابي باهاشون کرد بعضي‏ها را هم بايد با مهر رفتار کرد قرآن هم هر دو را دارد همين نمازي که ما مي‏خوانيم پيغمبر از همين نماز استفاده‏ي مهري کرد استفاده‏ي قهري کرد مهري و قهري را بگويم مهري، جعفر طيار برادر حضرت علي سخنگوي مسلمين مهاجر در حبشه وقتي آمد دوازده سال حبشه بود بنيانگذار اسلام در آفريقا جعفر طيار بود برادر حضرت علي تا آمد پيغمبر فرمود احسنتم من لذت مي‏برم از تو من دلم مي‏خواهد به تو هديه بدهم چي نماز جعفر طيار خيلي هم نماز مهمّي است مال روزهاي جمعه است يعني همه وقت مي‏شود روز جمعه بهتر است نيم ساعت هم بيشتر طول نمي‏کشد خيلي برکات دارد، خيلي برکات دارد مثلاً مي‏خواهد هديه کند نماز، از آن‏ور با همين نماز تنبيه مي‏کند آيه نازل شد اي پيغمبر اين منافقيني که از جبهه فرار کردند هر کدام مردند به جنازه‏شان نماز نخوان يعني نماز نخواندن وسيله‏ي گوشمالي بابا بيا نماز بخوان نمي‏خوانم ايشان از جبهه فرار کرده من به کسي که از جبهه فرار کرده به جنازه‏اش نماز نمي‏خوانم ببينيد از نماز هم استفاده‏ي تشويقي مي‏کند هم استفاده‏ي تنبيه‏ي به ما هم سفارش داده آقا شاگرد اول را ببينيد توي مسجد بگوييم «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اين جوان اين نوجوان شاگرد اول شده در اين رشته براي سلامتي‏اش تشکر صلوات بفرستيد جواني که توي مسجد توسط پيش نماز تشويق شد و مردم مسجد براي سلامتي او صلوات فرستادند اين بچه مي‏شود مسجدي، يعني از نماز جماعت تشويق کنيم از طرفي با نماز گوشمالي بدهيد يک جواني پايش را توي مسجد نمي‏گذارد هر جا رفت خواستگاري دختر بهش ندهيد براي اينکه کسي که امت را قبول ندارد ما هم او را قبول نداشته باشيم کسي که براي لطف خدا سرخم نمي‏کند براي لطف عروس هم سرخم نخواهد کرد حالا دو رقم معجزه، معجزه‏ي قهريه، معجزه‏ي لطفيه «اسلک يدک في جيبک تخرج بيضاء من غير سوء واضمم اليک خباحک» يعني بازوهاي خودت را جمع کن خودت را چابک کن آماده‏ي کار باش يا يعني حالا اين رقمي يعني چه يعني موسي دستهايت را به پهلويت بچسبان حالا دستهايت را به پهلويت بچسبان حالا اين رقمي است اين رقمي حالا اين علامت چيه نمي‏دانم يعني چه بعضي‏ها مي‏گويند دستهايت را به بغلت بچسبان يعني آماده‏ي کار باش يعني همچين چابک باش «واضمم اليک جناحک من الرّهب فذنک برهنان» اين دو تا برهان است سپس تو پيغمبري يک، من خداي توام دو، تو پيغمبر ببخشيد، من خداي توام يک، تو پيغمبر شدي دو دو تا هم معجزه مي‏خواهي عصا مي‏اندازي اژدها مي‏شود يک دستت را توي يقه‏ات مي‏کني سفيد مي‏شود اين دو تا معجزه اينها «برهنان من ربک الي فرعون» برو سراغ فرعون «امنهم کانوا قوماً فسقين» اولين وظيفه‏ي انبياء، مبارزه با طاغوت است اولين کار پيغمبر اين است که برو سراغ فرعون «اذهب الي فرعون» چون تا فرعون حل نشود ديگر حل نمي‏شود کار از سرچشمه خراب است اگر بزرگها خوب شدند کوچک‏ها هم خوب مي‏شوند خوب اشاره مي‏کنند وقت کم شده در آستانه‏ي حالا حضرت موسي در کوه طور بهش ندا آمد پيغمبر اسلام در شب مبعث در کوه حرا جبرئيل نازل شد موسي از درخت صدا شنيد پيغمبر از جبرئيل صدا شنيد اون کوه طور بود اون کوه حرا بود غار حرا خدا قسمت کند کنار مکه فرودگاه جبرئيل روز بعثت پيغمبر، پيغمبري که مردم را از ظلمات به نور دعوت کرد از تاريکي جهل به نور علم از تاريکي تفرقه به نور وحدت از تاريکي خرافات به نور حقيقت از تاريکي شرک به نور توحيد «يخرجوهم من الظلمات الي النور» بعثت پيغمبر را تبريک مي‏گويم و اميدوارم ما از بهترين امت پيغمبر باشيم.
خدايا! هر چه به ما داده‏اي توفيق شناخت و شکرش را مرحمت بفرما. (آمين)
هرچه به عمر ما اضافه مي‏کني به ايمان و علم و عقل و اخلاص و عمق ما بيفزا. (آمين)
«والسّلام عليکم و رحمة اللّه و برکاته»