1381/7/11 تفسير سوره قصص -13 بايگاني سالانه - 1381
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي
بينندگان عزيز بحث را زماني ميشنوند که شهادت امام کاظم (عليه السلام) را پشت سر گذاشتند يعني غروب و شام شهادت امام کاظم است 25 رجب و در آستانهي تولد مبعث پيغمبر من يک تکه راجع به امام کاظم ميگويم بعد بحث پيغمبر را مسير بحثمان خوشبختانه به آيهي رسيده که بحث نبوت ميخورد.
برخورد امام کاظم (عليه السلام) با بدکاران
اما راجع به امام کاظم (عليه السلام) چند تا چيزي برايتان بگويم شيرين است:
1-کامل ابن اشير ميگويد امام کاظم (عليه السلام) اين رقمي بود «يحسن الي من يسي اليه» هر کس بهش بدي ميکرد اين بهش خوبي ميکرد نميگفت کلوخ انداز را پاداش سنگ است آخر بعضيها ميگويند کلوخ انداز را پاداش سنگ است يعني هر کس کلوخ انداخت تو يک سنگش بزن امام کاظم اينطور نبود «يحسن الي من يسي» اون سلام نميکرد من سلام ميکردم ايشان سلام ميکرد اون قطع رابطهاي کرد ايشان ميرف خانه اون تلفن نميکرد اين تلفن ميکرد اون نذري نميآورد اين ميآورد اون در افطاري و عزا و عروسي دعوت نميکرد ايشان دعوت ميکرد يعني انتقام نميگرفت اين خودش يک درس است، شيعيان امام کاظم از امام کاظم ياد بگيريد انتقام نگيريد معامله بگوييد، نکنيد، نگوييد حالا اين همچين کرد سپس من هم اين کار را ميکنم امام کاظم «يحسن»يعني احسان ميکرد«الي من يسي اليه و کان هذا عادته ابداً» يعني هميشه رسمش اين بود چي چي براي مسن آورده که برايش ببرم بابا تو رفتي کربلا مشهد، مکه، سوغاتي آن رفت براي من نياورد من برايش ببرم، مگر معامله ميکني تو آقا باش تو خانم باش آقا و خانم که نبايد مقابل مثل کنند بزرگوار باش.
2-از کارهاي شيرين امام کاظم (عليه السلام) لذت ميبريم خوشحاليم که ما اهل بيت را ميشناسيم و دوسشان داريم پس چه کارهاي قشنگي دارد هب پيروانش ميگفت که ميوه را انبار نکنيد ميوه را بدهيد به بازار ما هم مثل مردم هر مقدار ميوه خواستيم به مقدار همان روز به مقدار مصرفمان ميخريم اينطور نباشد که يک کسي گوشت دو ماهش را دارد يک کسي گوشت روزش را هم ندارد يک کسي آنقدر ميوه دارد که توي... ميپوسد ميوهاش، يک کسي هفتهاي يک ميوه هم نداشته باشد ميفرمود: «نشتري مع المسلمين يوماً بيوم»، «نشتري» يعني ما هم از بازار جنس ميخريم «مع المسلمين»، مثل باقي مسلمانها در «يوماً بيوم» يعني روز به روز غذامان را روزانه ميخريم هيچ وقت چيزي را انبار نکنيم حالا بگذريم اين فريزرهايي که وارد خانهها شده اين را ديگر بايد از نظر علمي بايد دکترها بررسي کنند آقايون کارشناسها غذاشناسها اين را واقعاً بايد بررسي کنند که مثلاً سبزي که ما ميگذاريم يخ ميبندد اثر آن سبزي تازه را دارد يا ندارد من نميدانم ولي حديث داريم که غذاي شب مانده نخور. غذاي شب مانده نخور حديث داريم گاهي زنها بخاطر اينکه راحت شوند ميگويند حالا اين پلو عدس را بار ميگذاريم عوضش پنج وعده ميخوريم براي اينکه خودش را راحت کند غذاي شب مانده مکروه است در آينده کنگرهاي خواهيم گرفت کنگرهي خطرات غذاهاي شب مانده با دلار و ريال کارشناسهاي بينالملل را دعوت خواهيم کرد خواهيم ديد اُ... حديث راست ميگفت غذاهاي شب مانده مکروه است حالا قبل از آنکه سرمان به سنگ بخورد مثل شير مادر نشود ديگر چند بار... آخر ميگويند مؤمن کسي است که از يک سوراخ دوبار نگزد يعني اگر دستمان را گذاشتيم توي سوراخ عقرب گزيد اگر دفعهي دوم دست کرديم توي همان سوراخ دست کرديم پيداست ديوانه هستيم آدم عاقل از سوراخ دوبار گزيده نميشود يک مرتبه سيلي خوردي تبليغ کرديم از شير خشک حالا بعد از اينکه سفلي آمدند جلو که ميبينيم چشمشان، لثهشان دستگاه گوارششان، اعصابشان، مفاسد زيادي شير خشک دارد حالا هي کنگره ميگيرند دکترهاي دنيا جمع ميشوند بهترين غذاي کودک شير مادر است خوب بابا اسلام گفته بود اسلام حديث داريم بهترين غذاي کودک شير مادر است چرا به حديث عمل نکرديد هم پولتان رفت هم ريالتان رفت هم سفلتان از بين رفت حالا برگشتيد به اسلام قبل از آنکه دو مرتبه کنگره بگيريم غذاي شب مانده مصرف نکنيم. «يوماً به يوم»«يوماً به يوم»«اللّه اکبر»،«اللّه اکبر».
مشورت امام کاظم (عليه السلام) با بردگان
چي اسلام گفته که يکي کسي بتواند يک کلمه بهتر از اسلام بگويد بالاترين حرفي که ما مثلاً امروز ميزنيم ميگوييم مردم سالاري از امام کاظم (عليه السلام) بگويم لذّت ببريد امام کاظم (عليه السلام) فرمود من در مزرعه با بردهها مشورت ميکنم گاهي نظريه آنها را ترجيح ميدهم به نظريه آنها عمل ميکنم نه مردم سالاري حتي برده سالاري يعني امام کاظمي که عقل کل است با بردههايش مشورت ميکند فرمود و گاهي من نظر بردهها را عمل ميکنم آدرس حرف مکارم الاخلاق صفحهي 335 آدرس آن حديثي که فرمود چيزي ذخيره نکنيد غذاي شب مانده ما هم مثل باقي روز سبزي روز ميخريم کتاب اصول کافي جلد 5 صفحه 166 آدرس آن حديثي که هر کس به من اذيّت کند من نميگويم کلوخ انداز را پاداش سنگ است من به آن خوبي ميکنم آن هم کتاب کامل ابن اشير جلد 6 صفحه 164 خوب اينها کارهاي اجتماعياش پس کار اقتصادياش غذا ذخيره نميکرد کار اجتماعياش نظر مردههايش را گاهي ترجيح ميداد کار اخلاقياش به بدکاران احسان ميکرد کار عبادياش «و کان» امام کاظم (عليه السلام) «از اقرأ»وقتي قرآن ميخواند: «يحزن»، «وبکي السامعون» با لحني اذان ميگفت چيز قرآن ميخواند که هر کس قرآن ميشنيد: «وبکي السامعون و کان يبکي من خشية اللّه» حتي آنقدر امام کاظم (عليه السلام) گريه ميکرد که ريشهاي مبارکش با اشکش خيس ميشد هر کس هم صدا ميشنيد گريه ميکرد اين يعني يک آهنگي داشت امامان ما خيلي خوش صدا بودند خيلي خوش صدا بودند امام کاظم (عليه السلام) چنان قرآن چنان صوتي داشت که وقتي قرآن ميخواند توي خانه سقاها که مشک آب روي دوششان بود ميآمدند پشت در واي ميايستادند و يادشان ميرفت که اينها زير بار مشک آبند صداي خوب نعمت است.
چگونگي شکلگيري واقفيه
خوب چرا به امام کاظم (عليه السلام) ميگويند کاظم عيون اخبار الرضا حديثي داريم که اين که به امام کاظم (عليه السلام)، کاظم يعني کظم غيظ به امام کاظم ميگويند کاظم ماجرايش اين است افرادي را که آخر ما يک گروهي را داريم هفت امامي يعني ديگر امام هشتم را قبول ندارند امام کاظم (عليه السلام) افرادي را ميشناخت ميگفت ايشان پسرم امام رضا را قبول نخواهد داشت همين که من شهيد بشوم مستندها ميگويند واقفيه، واقفيه کساني هستند که مثلاً امام خميني را قبول داشتند به رهبر مقام معظّم رهبري رسيدند و ايستادند اينها واقفيه هستند البته حالا معلوم هم نيست امام خميني را قبول داشتند اگر امام خميني را قبول داشتند کسي که يک کسي را دوست دارد بچهاش را هم دوست دارد اين که ميگويند اي امام حسين من تو را دوست دارم ولي اکبر دانه حالا تا ببينيم ما واقفيه، واقفيه کساني بودند که امام رضا (عليه السلام)، البته اين هم ريشهاش اقتصاد بود اُ اين پول چه کرد به بشر پول چه کرد قصهاش را بگويم برايتان، امام کاظم يک نمايندهاي داشت در يک منطقهاي به مردم ميگفت خمس و زکات را بدهيد به نماينده براي من بفرستد پولها زياد که جمع شد امام کاظم (عليه السلام) از دنيا رفت شهيد شد بعد ديگر اگر بگويد بعد از امام کاظم (عليه السلام) امامي هست بايد پولها را بدهد اين از اول گفت ديگر امامي نيست که پولها را بردارد مثل اينکه ميگويند بابا اين اصلاً طلبي ندارد ميگويي بابا توي زمين مردم نرو از کجايش آورده ميگوييم از کجايش آورده يعني چه يعني ايشان اصلاً مالک نيست بگذار من بروم ميگوييم بابا غيبت نکن بابا غيبت ندارد اين که ميگوييم غيبت ندارد يعني چه يعني بگذار جلو زبانم باز باشد ما گاهي وقتها ميگوييم از کجايش آورده غيبت ندارد بعد از امام کاظم امامي نيست اينها شيطنت قرآن ميگويد اسم شيطنتها را اين گذاشته ميگويد «يريد الانسان ليفجر امامَه» انسان ميخواهد يک فسادي بکند ميخواهد «يفجر» فجر بشکافد «امام» جلو خودش را ميخواهد راه را جلو خودش باز کند ميخواهد بتواند برود توي زمين مردم ميگويد از کجايش آورده ميگوييم از کجايش آورده يعني چه يعني مالک نيست، مالک نيست يعني چه يعني چه پس تو ميتواني حق تصرف کني ميخواهد راه را جلو خودش باز کند بگويد غيبت حرام نيست ميگويد غيبت ندارد بگذار من هر چه ميخواهم بگويم، بگويم «يريد الانسان ليفجر امام» يعني انسان توجيه ميکند خوب، به امام کاظم (عليه السلام) ميگفتند امام کاظم چون امام کاظم در خيابان و کوچه توي بازار ميديد که ايشان واقفيه است يعني ايشان از آنهايي که امام رضا را قبول نخواهد داشت ولي کاظم غيض ميکرد خوب براي فرار از لباس شهرت لباس نو خودش را ميشست و ميپوشيد ما گاهي وقتها لباسها را ميگوييم همچين اتو کشيده و فلان امام کاظم يک مقداري لباسهاي نوش هم ميشست که آن آهارو چيزش آهار ميگوييد ديگر آهارش از بين برود که نگوييد... يک خورده ساده ميگرفت که لباسش لباس شهرت نباشد لباس شهرت در اسلام حرام است يعني آدم يک لباسي بپوشد که در خيابانها نگاهش کنند و امام کاظم (عليه السلام) فرمود کساني که اين کارها را ميکنند کمبود دارند هر کس امام کاظم فرمود حديث را وقتي ميگويم که شهادت امام کاظم است هر کسي را ديديد توي خيابان يک کارهايي ميکند برخلاف مسير عمومي پيداست عقده دارد يعني يک کمبودي دارد ميخواهد مردم نگاهش کنند کمالي هم ندارد که مردم نگاهش کنند کمالي هم ندارد که مردم نگاهش کنند با اين حرکات يک کاري ميکند که مردم نگاهش کنند حالا اين ممکن است بنده توي عمامهام باشد يا ريشي درست کنم که هر کس نگاهم کند بگويد اين کيه؟ (خنده حضار) يک زلفي درست کنم اين کيه يا راه ميرود موتورش را سر موتورش را بلند ميکند يا نميدانم روي ماشينش يک بوقي ميگذارد که ميگويند اصلاً صداي بوقش را ژستش را انگشترش را همهي انگشتهايش را پر انگشتر ميکند اصلاً کساني که تابلوهايشان اصلاً اتاقش را دکانش را يک جوري نشان ميدهد که توي همهي دکانها پيدا باشد خانهاش را يک جوري دکورسازي ميکند که با همهي خانهها فرق داشته باشد تمام کساني که ميخواهند با ديگران فرق داشته باشند ميخواهند چشم ديگران را به خود توجه کنند امام کاظم فرمود اينها يک مشکل رواني دارند يعني ميبيند طبيعي راه بروند کسي نگاهشان نميکند کمال هم ندارند که مردم به خاطر کمال بيايند سراغ اينها دست به يک سري اتفار و ادواري ميريزند که بلکه با اين کارها مردم به اينها نگاه کنند لباس شهرت خوب بس است يکي هم از نظر غذا بگويم امام کاظم (عليه السلام) به غلامش فرمود: «اما علمت» «اني لا اء کل علي مائده ليس فيها غمره» نميداني من سفرهاي که توش سبزي نباشد نميشينم چرا سبزي نياوردي اصرار بر مصرف سبزي واقعاً امام است در سفره سبزي در لباس خودنمايي نکردن در جامعه با بردهها مشورت کردن اين امام ما است يک دعا ميکنم آمين بگوييد به آبروي پيغمبر و اهل بيتش معرفت ما را نسبت به همهي امامها روز به روز زيادتر و ما را از پيروان مخلص و واقعي آنها قرار بده. آمين
اين چند جمله مال اينکه بحث شام شهادت امام کاظم پخش ميشود برويم سراغ بحثمان، صلواتي بفرستيد.
بعثت حضرت موسي (عليه السلام) در کوه طور
حضرت موسي زنش را داشت، سورهي قصص را ميگوييم رسيديم به آيهي تفسير سورهي قصص آيهي 30، «فلما اتها» چي ميخواهد بگويد موسي با خانمش داشتند حرکت ميکردند توي بيابان شب تاريک و سرما نوري را ديد به خانمش گفت اينجا بايست مطمئن نيستم آنجا چه خبر است وايسا من بروم يا يک خبري بياورم يا يک قطعه آتشي بياورم گرم شويم مسؤليت زن با من است و من شما سرما ميخوريد بايد بروم آتشي تهيه کنم همين که آمد نزديک آتش «فلما اتها» همين که نزديک آتش آمد «نودي»،«نودي»يعني ندا داده شد يک ندايي آمد صدايي آمد از کجا «من شطيء الوادالاسمين» از جانب راست دره آمد آنجا کجاست «في البقعه المبارکة»، «البقعه» به منطقهاي ميگويند «البقعه» به زميني ميگويند که با ساير زمينها فرق ميکند ميگويند آنجا بقعهي کبير يعني حالا يا بلندتر است يا پايينتر است يا ديوار دارد يک سقفي دارد زمينهايي که با ساير زمينهاي اطرافش فرق دارد ميگويند بقعه «في البقعه المبارکة» در يک بقعهي مبارکه در يک منطقهي مبارکه يک ندايي آمد ندا چي بود «من الشجره» از درون درخت يک ندايي آمد «ان يموسي» يا موسي ندايي بود «اني انا اللّه رب العالمين» بدرستيکه من «رب العالمين» موسي رقت آتش بياورد گرم شوند صدا زد ديد در بقعهي مبارکه از درون درخت يک صدايي آمد بيرون موسي من خدا هستم جا خورد از اين معلوم ميشود که گاهي وقتها آدم سراغ کار ديگري ميرود به يک کار ديگر انجام داده ميشود يعني حرکتهاي ما اين طور نيست که هر حرکتي که شما ميرويد به همان هدف برسيد ممکن است شما چاه ميکني به آب برسي به گنج ميرسي خيلي وقتها ما حرکت ميکنيم چيز ديگر بشود چيز ديگر از آب درميايد اينطور نيست که اگر پسر شما اگر مهندس و دکتر و آية اللّه بشود به نفعت است فکر ميکني که اگر بچهات اين راه را برود به نفعت است حالا که ميرود ميبيني به نفعت نيست گاهي وقتها دختر را به اين بدبخت ميشود دختر ميرود ميبيني خيلي خوشبخت شد تمام اهداف ما عملي نميشود اميرالمؤمنين ميگويد يکي از راههاي خداشناسي اين است که هر کاري ميکنم چيز ديگر از آب در ميآيد حالا نميدانم بگويم يا نگويم اصلاً عروس و داماد پدر و مادر وقتي با هم هستند هدفشان بچه هم نيست اصلاً به هدف ديگري هستند اما يکبار ميبيني بچه پيدا شد يعني خدا هميشه اين کار را ميکند که طرف به يک نيت ديگر کار را ميکند يک چيز ديگر به يک نتيجه ديگر ميرسد همهي ما اينطوري هستيم کمتر زن و شوهري است که هدفشان بچه باشد معمولاً هدفهاي شخصي دارند بعد از هدف شخصي چيز ديگر از آب در ميآيد اين خودش يک درس است فکر نکن تو تصميم گيرندهي هستمي، هستي تو کارت را بکن تصميم با کسي ديگر است.
شيوههاي وحي الهي
خوب ما سه رقم وحي داريم گاهي به پيغمبر حالا در آستانهي بعثت پيغمبر هم هستيم سه رقم خدا با مردم حرف ميزند با اوليائش:
1-«ما کان لبشران يکلمه اللّه ان يوحي» گاهي چيزي به دل پيغمبر القا ميشود «او من وراء الحجاب» پشت يک حجابي مثل اينجا از درون درخت يک صدايي برخاسته ميشود «او يرسل رسولاً» يا يک فرشتهاي جبرئيل ميفرستد يعني ارتباط خدا با خلق از سه راه است:
1-الهام بردن
2-صدايي از يک چيزي از سنگ از چوب از درخت
3-فرستادن جبرئيل
راه ارتباط خدا سه چيز است، الهام، فرشته، برآمدن صدا و ندا، از اينکه ميگوييد «في البقعه المبارکة» درس ميگيريم که همهي زمينها يک جور نيست ما در قرآن هم زمين مقدس داريم «في البقعه المبارکة» هم زمان مقدس درايم «في ليلة المبارکة» هم «البقعه المبارکة» هم «ليلة المبارکة» از آنور ايام نحس هم داريم «في يوم نحس مستمد» يا «في ايام نحسات» پس روزها همه مثل هم نيست شبها همه مثل هم نيست زمانها مثل هم نيست مکانها هم مثل هم بعضي زمانها مقدس است بعضي مکانها مقدس است بعضي خانهها عين دارد آدم از روزي که ميرود توش خير ميبيند بعضي خانهها شر است از روزي که ميرود گرفتاري شود خوب:
خدا به موسي گفت «وان الق عصاک» آيهي 31 موسي «اني انا اللّه» اين هم که ميگويند «اني انا اللّه» يک جايي که طرف باور نميکند خيلي حرف را محکم بگو «اني» بدرستيکه من کلمهي «انّ» تأکيد است «انا» جملهي اسميه «اني انا اللّه» از درون درخت اين ميگويد من موسي خدا هستم پروردگار هستي موسي ديد عجب خانمش را گذاشت برود و آتش بياورد در کنار اين بقعه از درون اين درخت ميگويد موسي من خدا هستم بعد فرمود: «وان الق عصاک» عصايت را بينداز تا موسي عصايش را انداخت «فلما رءاها تهتز کانها جان ولي مدبراً» يک مرتبه ديد که اين عصا چنان جست و خيز ميکند مثل يک مار کوچک و چالاک عصايش را انداخت ديد يک مار شد تا مار شد موسي دِ برو، در رفت خدا فرمود: «يموسي اقبل» برگرد چرا فرار کردي «لاتخف» نترس «انک من الامنين» تو در اماني نترس اولين معجزهي موسي عصايش را مياندازد اژدها ميشود حالا در اينجا ميگويد که «جانٌ» سه مرتبه توي قرآن ميگويد که موسي عصايش را انداخت يک نکتهاي بگويم ميگويد آدم وقتي حرف ميزند بايد مخاطبش را بشناسد آسپرين بچهها با آسپرين بزرگها فرق ميکند آسپرين بچهها شکلاتي است رنگش صورتي است طعمش آدامسي است قدش کوچکتر است يعني آدم بايد با هر کسي طبق فهم او حرف بزند موسي که عصا را مياندازد سه تا آيه داريم يک آيه داريم مثل اينجا ميگويد «جانٌ» يعني يک مار کوچک و چالاک، چابک يک مار کوچک جست خيز يک جا ميگويد: «حيةٌ»، «حيةٌ» يعني يک مار عادي نه کوچک يک مار عادي يک جا ميگويد «ثعبانٌ» اژدها شد مار بزرگ شد يک سؤال موسي يکي عصا هم يکي چرا يک بار عصا را مياندازد مار کوچک ميشود يک بار عصا را مياندازد مار عادي ميشود يک بار عصا را ميانداز مار بزرگ ميشود آفرين، آفرين. دفعهي اول مار کوچک بود چون موسي هنوز نديده بود عصا را انداخت يک مار کوچک شد آنوقتي هم که مار کوچک شد در رفت حالا اگر اژدها ميشد ممکن بود سکته ميکرد آبروريزي ميشد يعني چون که با کودک سر و کارت افتاد، با زبان کودکي تا آخر... ميگويم تا آخر يعني بلد نيستم مثل و غيرههاست که آدمي ميگويد و غيره يعني نميدانم يعني چه، ضمناً يک درس ديگر هم ميدهد ميگويد کسي که ميخواهد توي جامعه خودش را مطرح کند قبلاً بايد تمرين کند که موسي ميخواهد برود پهلوي فرعون عصا را بيندازد اژدها بشود بايد قبلاً خودش آبندي شده باشد که آنجا نترسد مثل تعزيهخوانها، تعزيهخوانها، شب عاشورا تمرين ميکنند که فردا قاطي نخوانند اميرالمؤمنين ميگويد کسي که ميخواهد برود جبهه قبل از آنکه ميرود توي جبهه بايد شمشيرش را دو سه بار توي غلاف بياورد و ببرد که يک مرتبه آنجا شمشيرش را ميکشد گير نکند خدا رحمت کند آقاي فلسفي را آقاي فلسفي به آخوندها ميگفت: آخوندها، روحانيون عزيز شما وقتي ميرويد منبر دستمال کاغذيتان معلوم باشد که اين دستمال کاغذي توي کدام جيب است اگر يک مرتبه وسط سخنراني عطسه کرديد آب دهنتان ريخت به ريشتان روبروي مردم هي همچين همچين نکنيد تا همچين شد فوري بدانيد عينکتان کجاست طلبههاي عزيز آنهايي که من سواد خيلي ندارم من ميگويم سوادي ندارم من ميگويم سوادي ندارم شما بگوييد خواهش ميکنم اختيار داريد آخه يک چيزي بگوييد شما اين که نشد که (خندهي حضار) خيلي خوب من سوادي ندارم همين مقداري که سواد دارم تمام حرفهايم را با حرف الف کدبندي کردم اينطور که الان هم چراغهاي اينجا کتابخانه خاموش باشد به من بگويند راجب استبداد ميگويم استبداد حرف الف شمارهي فلان الان اين پرونده مال امام کاظم است ببين نوشتم 470 يعني بيست سال بيست و دو سالي که توي تلويزيون بودم تمام بستههايم کارت دارد فيشهايش هم اينطوري است اينها فيشهايش است انسان بايد هر چي مطالعه ميکند يادداشت کند کدبندي کند اگر کارها منظم باشد بفهمي مثلاً زن وقتي برق خانه ميرود ميداند قوطي کبريت کجاست توي تاريکي ميرود برميدارد ولي مرد ميرود همهي آشپزخانه را به هم ميريزد آخرش هم پيدا نميکند اين که آدم بداند اين مطلب توي چه مقالهاي است پاسخ اين اشکال را کدام آخوند ميدهد کدام استاد دانشگاه اينجا را بهتر قويتر است آشنايي با مدارک و منابع خيلي خوب است چي چي دارم ميگويم.
1-تنظيم کارها، بعضي بچهها که از مدرسه ميآيند کيفش را پرت ميکند جورابش را هم پرت ميکند يک دقيقه حوصله نميکند که جوراب و کفشش را کجا بگذارد آنوقت فردا يک ربع دنبالش ميگردد جايگاه يادداشتها، جايگاه کفش، جايگاه کيف کجاست نظم کار خيلي مهم است.
1-تمرين خيلي مهم است شمشيرت را بيار و ببر که وسط جنگ در مقابل دشمن البته همهاش هم دست خود آدم نيستها، يک مقداري ما بايد روي نظم کار بکنيم يک وقت هم همهي کارهايت را ميکني دقتهايت را هم ميکني آخرش هم دم بزنگها يادت ميرود خدا ميخواهد بگويد من هم هستم خوب، معجزهي اول عصا را مياندازد اژدها ميشود يعني مار ميشود معجزهي دوم «اسلک يدک» يک معجزهي ديگر موسي «اسلک يدک» يعني دستت را «في جيبک»، «جيب» ما ميگوييم فلاني جيبش «جيب» يعني همان «جيب» دستت را فرو کن توي يقهاتها دستت را بکن توي يقهات وقتي دستت را کردي توي يقهات «تخرج» دستت را بيرون ميآوري «بيضاء» کف دستت سفيد است «بيضاء من غير سود» نه که مريض شدي آخه توي تورات نوشته موسي مرض پيسي گرفت دستش لک لک بود لک لکهاي سفيد ميگويد نه دست کف دستت سفيدي شود اما اين سفيدي مرض نيست «من غير سود» پس دو تا معجزه داريم:
1-عصا اژدها ميشود.
2-کف دستت نوراني ميشود.
پيامبران همراه با مهر و قهر
از اين چي ميفهميم انبياء هم بايد وسيلهي تهديد داشته باشند هم وسيلهي تشويق «يد بيضاء» يعني دست نوراني علامت مهر و محبت مار و اژدها علامت قهر و غضب نه ميشود با مهر و محبت با مردم عقل کرد همه مردم با مهر و محبت نميشود بعضيها بايد کتکشان زد چانه هم نداريم شوخي هم نداريم ترحم بر پلنگ است تيز دندان... بعضيها را بايد برخورد انقلابي باهاشون کرد بعضيها را هم بايد با مهر رفتار کرد قرآن هم هر دو را دارد همين نمازي که ما ميخوانيم پيغمبر از همين نماز استفادهي مهري کرد استفادهي قهري کرد مهري و قهري را بگويم مهري، جعفر طيار برادر حضرت علي سخنگوي مسلمين مهاجر در حبشه وقتي آمد دوازده سال حبشه بود بنيانگذار اسلام در آفريقا جعفر طيار بود برادر حضرت علي تا آمد پيغمبر فرمود احسنتم من لذت ميبرم از تو من دلم ميخواهد به تو هديه بدهم چي نماز جعفر طيار خيلي هم نماز مهمّي است مال روزهاي جمعه است يعني همه وقت ميشود روز جمعه بهتر است نيم ساعت هم بيشتر طول نميکشد خيلي برکات دارد، خيلي برکات دارد مثلاً ميخواهد هديه کند نماز، از آنور با همين نماز تنبيه ميکند آيه نازل شد اي پيغمبر اين منافقيني که از جبهه فرار کردند هر کدام مردند به جنازهشان نماز نخوان يعني نماز نخواندن وسيلهي گوشمالي بابا بيا نماز بخوان نميخوانم ايشان از جبهه فرار کرده من به کسي که از جبهه فرار کرده به جنازهاش نماز نميخوانم ببينيد از نماز هم استفادهي تشويقي ميکند هم استفادهي تنبيهي به ما هم سفارش داده آقا شاگرد اول را ببينيد توي مسجد بگوييم «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اين جوان اين نوجوان شاگرد اول شده در اين رشته براي سلامتياش تشکر صلوات بفرستيد جواني که توي مسجد توسط پيش نماز تشويق شد و مردم مسجد براي سلامتي او صلوات فرستادند اين بچه ميشود مسجدي، يعني از نماز جماعت تشويق کنيم از طرفي با نماز گوشمالي بدهيد يک جواني پايش را توي مسجد نميگذارد هر جا رفت خواستگاري دختر بهش ندهيد براي اينکه کسي که امت را قبول ندارد ما هم او را قبول نداشته باشيم کسي که براي لطف خدا سرخم نميکند براي لطف عروس هم سرخم نخواهد کرد حالا دو رقم معجزه، معجزهي قهريه، معجزهي لطفيه «اسلک يدک في جيبک تخرج بيضاء من غير سوء واضمم اليک خباحک» يعني بازوهاي خودت را جمع کن خودت را چابک کن آمادهي کار باش يا يعني حالا اين رقمي يعني چه يعني موسي دستهايت را به پهلويت بچسبان حالا دستهايت را به پهلويت بچسبان حالا اين رقمي است اين رقمي حالا اين علامت چيه نميدانم يعني چه بعضيها ميگويند دستهايت را به بغلت بچسبان يعني آمادهي کار باش يعني همچين چابک باش «واضمم اليک جناحک من الرّهب فذنک برهنان» اين دو تا برهان است سپس تو پيغمبري يک، من خداي توام دو، تو پيغمبر ببخشيد، من خداي توام يک، تو پيغمبر شدي دو دو تا هم معجزه ميخواهي عصا مياندازي اژدها ميشود يک دستت را توي يقهات ميکني سفيد ميشود اين دو تا معجزه اينها «برهنان من ربک الي فرعون» برو سراغ فرعون «امنهم کانوا قوماً فسقين» اولين وظيفهي انبياء، مبارزه با طاغوت است اولين کار پيغمبر اين است که برو سراغ فرعون «اذهب الي فرعون» چون تا فرعون حل نشود ديگر حل نميشود کار از سرچشمه خراب است اگر بزرگها خوب شدند کوچکها هم خوب ميشوند خوب اشاره ميکنند وقت کم شده در آستانهي حالا حضرت موسي در کوه طور بهش ندا آمد پيغمبر اسلام در شب مبعث در کوه حرا جبرئيل نازل شد موسي از درخت صدا شنيد پيغمبر از جبرئيل صدا شنيد اون کوه طور بود اون کوه حرا بود غار حرا خدا قسمت کند کنار مکه فرودگاه جبرئيل روز بعثت پيغمبر، پيغمبري که مردم را از ظلمات به نور دعوت کرد از تاريکي جهل به نور علم از تاريکي تفرقه به نور وحدت از تاريکي خرافات به نور حقيقت از تاريکي شرک به نور توحيد «يخرجوهم من الظلمات الي النور» بعثت پيغمبر را تبريک ميگويم و اميدوارم ما از بهترين امت پيغمبر باشيم.
خدايا! هر چه به ما دادهاي توفيق شناخت و شکرش را مرحمت بفرما. (آمين)
هرچه به عمر ما اضافه ميکني به ايمان و علم و عقل و اخلاص و عمق ما بيفزا. (آمين)
«والسّلام عليکم و رحمة اللّه و برکاته»
|