1379/9/14 تفسير سوره يوسف (ع) - 6 بايگاني سالانه - 1379



بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

سوره يوسف را تفسير مي‌کرديم رسيديم تا به آنجا که يعقوب 12 پسر داشت. يوسف با يکي از يک مادر و ده برادر ديگر از مادر ديگر، اينها گفتند با اينکه ما جمع و تشکيلاتي هستيم پدر چرا يوسف را بيشتر دوست دارد. يعقوب هم يوسف را بيشتر دوست داشت به خاطر اينکه کوچکتر بوده و کمالاتي هم داشت، براي اينکه عشق پدر به مابيشتر و ما را دوست داشته باشد, بيايئم يوسف را يا بکشيم يا در چاه بياندازيم، حال با چه بهانه‌اي اين کار را بکنيم، به بهانه ورزش، خوب است. به اسم بازي او را اغفال کرده، يوسف دزدي کرده تا نقشه خود را پياده کنند.
(قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ)يوسف(11)(أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ)يوسف(12)(برادران يوسف به پدر) گفتند‌اي پدر ما چرا ما را امين نمي‌داني بر يوسف ما او را خير خواه هستيم با ما بفرست فردا تا با ما بازي کرده و تاب بخورد ما او را حفظ مي‌کنيم.
اگر به ظاهر آيه که تاريخ است که نبايد گفت به من چه ربطي دارد، بلکه اين تاريخ براي زندگي امروز ماهم هست.
• نکته ها
1- يوسف را به اسم بازي مي‌برند، جوانها همه شماها را به اسم بازي مي‌برند.
2- خود يوسف را دزديدند، فکر جوانها را مي‌دزدند.
سوال: آيا اسلام با ورزش مخالف است؟
جواب: نه ولي ما در اينجا حرفهايي داريم.
اول اينکه هرچه بود چرت است تبليغاتش بيشتر است فريب نخوريد(مثلي است که مي‌گويند: هر ميموني زشت‌تر است بازي او بيشتر است. مشکي که خالي است لق لق مي‌کند. پول خرد صدايش بيشتر است.
برادرها چون خائن بودند از همه بيشتر تبليغ کردند با دو شعار(إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ)(إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) ما خير خواه و حافظ او هستيم، آنکه خائن‌تر است، گاهي شعارش بيشتر است.
-پس به هر تبليغاتي گوش نداده و گول نخوريم اين سفارش اسلام است، نمي‌گويم همه دروغ است, ولي اينطور نيست که اگر عکس من از همه بزرگتر باشد خود من هم از همه بزرگتر هستم.
آنها که با ادبيات آگاه هستند اين جمله چند تأکيد دارد:
1- «آن»
2- کلمه(لَهُ)از(لَناصِحُونَ) جلو افتاده: يعني فقط ما خيرخواه و او را حفظ مي‌کنيم(لَهُ لَناصِحُونَ)
مثال: يکوقت مي‌گويم دوست دارم شما را يعني ديگري را هم دوست دارم، و يک وقت مي‌گويم تو را دوست دارم. يعني ديگري را دوست ندارم.
3-لام مفتوحه(لَناصِحُونَ) تأکيد است
4- جمله اسميه
جمعاً در دو آيه 8 تأکيد ادبي وجود دارد، يعضي که خيانت بيشتر دارند، تظاهر به. . . . .
دوم اينکه: خائن اشتباه و جنايت و خيانت را به دوش ديگران مي‌گذارد. نميگويد من عيب دارم، مي‌گويد تو چرا به من سوء ظن داري(ما لَكَ) نمي‌گويد من بدم، تو بدي.
3- بهتر ورزش، و آفات ورزش در اين آيه آمده.
- بهترين ورزش، ورزش طبيعي است مثل دويدن راه رفتن.
- بهترين ورزش، ورزش اينکه ارزان باشد مثل راه رفتن.
- بهترين ورزش، ورزش در دسترس باشد، بعضي هم خرج دارد و هم در دسترس نيست.
- بهترين ورزش، ورزش هدفدار باشد.
- بهترين ورزش، ورزش متعادل و به مقدار نياز باشد.
آفات ورزش:
- سبب اغفال نشود. گاهي گول مي‌زنند، مي‌ريزند و توهين مي‌کنند. خودش ورزش نمي‌کند، هياهو مي‌کند، مثل ايکه هياهو و خوشحالي کند که ديگري پول دارد به تو چه) اگر نگاه به پولهاي من کني پولدار مي‌شوي؟
- به ساير کمالات نزند.
- درسش رفوزه مي‌شود، نمازش قضا مي‌شود، لبش دودي مي‌شود.
- بستر گناه مي‌شود.
برادرها به پدر دروغ گفته و براي برادر توطئه کردند، برادر را توي چاه انداخته و به دروغ گريه کرده و پيراهن را به دروغ با خون آغشته کردند، وجوسازي کردند و به دروغ گفتند که گرگ او را پاره کرده است.
(قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ)يوسف(13)(يعقوب) گفت من محزون و ناراحت مي‌شوم آن اينکه او را نزد من ببريد و ترس دارم گرگ او را خورده و شما غافل شويد.
-با کلمه(أَخافُ) مي‌ترسم به برادران تلقين شد که همين را بهانه کنيم خوب است که گرگ او را خورده گاهي طرف حرقي مزند منظوري هم ندارد و از آن سوء استفاده و برداشت غلط مي‌شود.
مثال: زن به مرد مي‌گويد دير آمدي نکند زن ديگر گرفته باشي، او هم مي‌گويد: من وقتي تو مي‌گويي به اين فکر مي‌افتم و الا وقتهاي ديگر به اين فکر نميافتم، و الان در همين يکي هم براي شير خشک وصف نانوايي گرفتار هستم.
داستان: يک شب من در خانه با پاسدارم در خانه بوديم به پاسدار گفتم نکنه نصف شب ديوانه شد و مرا بکشي، چون ما جنوني داريم، ادواري ده دقيقه کمتر و بيشتر فقط ديوانه شده و بعد خوب مي‌شود. مرا خفه و يا بکلت مرا بکشي، گفت خواهش مي‌کنم شام خورده و خوابيدم، بعد از لحظاتي آمد گفت حاجي‌ها ميشود شما برويد اطاق ديگر درب را هم قفل کنيد، براي اينکه ظاهراً آن جنون ادواري که گفتي دارد مي‌آيد گاهي خودش القا مي‌کند به طرف.
حديث: امام صادق عليه السلام فرمود اگر حضرت يعقوب نمي‌گفت گرگ برادرها به ذهنشان نمي‌رسيد بگويند گرگ چون طرح آنها اين بود که او را کشته يا به چاه بياندازند.
ما گاهي کارهايمان تلقين است، مثل فيلمهاي تلويزيون و بعضي حرفها، پسر و دختر پاک است و گفتار و رفتار و اعمال پدر و مادر تلقين مي‌کند مطالب را که اين کار را بکن.
مثال: گاهي آن طرف خيابان دو نفر با هم دعوا کرده و ناسزا مي‌گويندو چهره نشان مي‌دهند، يکي ديگر هم طرف ديگر خيابان توماتيک چهره‌اش را درهم مي‌کند و اگر چهره مسالمت داشته باشند اين هم چهره‌اش تغيير مي‌کند. انسان غالب و تغيير پذير ست و يکي از برکات نماز هم همين است که بخوان و تلقين کن که:
«الله اکبر» خدايا تو بزرگي نه آمريکا، شنهاي طبس به امر خدا در طبس نقشه آنها را به هم مي‌ريزد.
«الله اکبر» خدايا به اراده تو يک يتيم مي‌تواند پيامبر مردم شود.
«الله اکبر» خدايا به اراده تو يک يتيم مثل رجائي مي‌شود رئيس جمهور
«الله اکبر» خدايا به اراده تو يوسف از چاه به جاه مي‌رسد.
-قدرت خدا را تلقين کرده تا قدرتهاي ديگر خيره نشود. آيه بعد: (قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ)يوسف(14)
(برادران يوسف) گفتند: اگر گرگ او را بخورد ما برادران قوي منسجم هستيم.
حديث: ديدند يوسف عليه السلام لب چاه مي‌خندد، گفتند: چرا مي‌خندي؟ فرمود: روزي فکر مي‌کردم با وجود ده برادر و پشتيبان کسي نمي‌تواند به من درشتي کند و حال مي‌بينم همان برادران مرا مي‌خواهند به چاه بيفکنند.
گاهي به چيزي که انسان اميد و تکيه دارد او را نا اميد کرده و مشکل ساز ميشود، و اين علامت آن است که انسان نبايد به غير خدا تکيه کند.
نکته‌ها و درسها:
1-هيچ زماني حاسد، ناصح نمي‌شود. گرچه هم شعارهايي بدهد که ما ناصح و خيرخواه و حافظ هستيم.
قاري(فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)يوسف(15) زماني که يوسف را به اسم بازي بردند و همه هماهنگ شدند که او را در طاقچه چاه بگذارند، ما به او وحي کرديم، در آينده ماراه را به تو آگاه مي‌کنيم و اينها شعور ندارند.
- معلوم مي‌شود بچه نياز به ورزش دارد. چون يعقوب در مقابل پيشنهاد آنها مقاوت نکرد.
- معلوم مي‌شود قويترين بهانه براي اجراي توطئه باز بود.
- معلوم مي‌شود که فرزند کم کم بايد از پدر جدا شود گرچه در کنار آن ممکن است آقات و خطراتي هم داشته باشد. ممکن است بخواهد رانندگي کند تصادف هم بکند و يا اگر خريد کند کلاه هم سرش برود، ولي نمي‌تواند تا آخر عمر وابسته باشد، کم کم استقلال پيدا کند ولي با شور و مشورت و نصيحت.
1: طرح اول اين بود که(أَلْقُوهُ)يوسف(10) او را به چاه پرت کنيم در‌مان ارا(أَنْ يَجْعَلُوهُ)او را قرار دادند و معلوم مي‌شود که گاهي بين «طرح» و «عمل» تصميمات عوض مي‌شود.
2: بالاخره برادري اثر خود را گذاشت و نسبت به او رحم کردند. هر چه باشد اثر مي‌گذارد.
3: ما بندگان خود را تنها نمي‌گذاريم(أَوْحَيْنا إِلَيْهِ)گرچه برادران اورا تنها به چاه گذاشتند ولي خداوند او را رها نکرد و تنها نگذاشت. و خداود او را دلداري داده که آينده تاريخ به تو معلوم و آگاه مي‌کنيم که چه کسي پيروزو برنده است گرچه برادران الان نمي‌فهمند چه اشتباهي کرده‌اند.
-پس با اراده خدا يوسف ته چاه دلش آرام و برادران به جمع و قدرت با ترس و گريه، شبانه به نزد پدر آمدند که او را گرگ خورده با دلهره.
مثال: گاهي يک ماشين قراضه سالم تا مشهد مي‌رود و يک ماشين سالم و مدرن لاستيکش مي‌ترکد. زياد به آنچه خود داريم متکي و دلگرم نباشيم. سهمي را هم براي اراده و خواست خداوند بگذاريم، گرچه ما وظيفه داريم در کارها دقتها و محکم کاري‌هاي لازم را انجام دهيم.
مثال: گاهي خيلي خوب برق کشي مي‌کنيم ولي سيم را کارخانه برق وصل نکرد، زحمات هدر مي‌رود.
2- سختيها و مشکلات درسي مديريت دارد.
کسي که فردا مي‌خواهد حاکم باشد چند روزي هم در چاه و زندان و بردگي باشد تا فردا بيشتر در حکومتش به فکر زندانيان باشد، مدير با خود هم دردهاي جامعه را بکشد.
قرآن مي‌فرمايد(أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏)الضحي(6)(تو مزه يتيم را چيشيده‌اي پس)(فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ) الضحي(9) يتيمها را طرد ورد نکن.
قرآن مي‌فرمايد:(وَوَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى) الضحي(8)(يادت هست فقير بوده تو را غني کرديم(وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ)الضحي(10) فقير را رد نکن ولي آنها که با آسايش و راحتي، تحصيلات عاليه مي‌پيمايند، فردا پشت ميزها به مردم و اهل درد ژست گرفته و تندي مي‌کنند، چون او هرگز دردي را لمس نکرده.
روزي يک نفر در نهضت سواد آوزي آمد براي طرح سوال به نزديکي از روحانيون، به او گفت آقا من قبل ازحرفهايم يک سوال دارم اگر جواب دادي، حرفهايم را مطرح مي‌کنم و گرنه مي‌روم. سوالم اين است که شما تا به حال عاشق شده‌اي يا نه؟ جواب داد: نه او هم خداحافظي کرده و رفت. من حرفي ندارم چون شما دردي نچشيده‌اي.
يکي از دليهايي که امامان ما از معجزه استفاده نکرده‌اند، مثلاً امام حسين عليه السلام مي‌تواند معجزه يا نفرين کند همه بني اميه خاکستر شوند و آب در بياورد، چون اگر او دردها را نچشد به من نمي‌تواند بگويد برو جبهه. بايد سختي کشيده، تشنگي تحمل و شهيد شود تا من هم آماده فداکاري شوم.
اگر آنها کارشان را با معجزه حل مي‌کردند نمي‌توانستند براي ما الگوي عملي باشند. بايد درد کشيده باشد
و لذا: قرآن مي‌فرمايد:(يَمْشي‏ فِي الْأَسْواق)فرقان(7)(اي پيامبر) در بازارها راه برو(تا بداني در مسجد چه بگويي)
قرآن مي‌فرمايد(يَمْشُونَ فِي الْأَسْواق)فرقان(20)لذا علمايي که از کتابخانه به مسجد و منبر مي‌روند، منبرها خوب نيست، چون روي منبر مطالعات و تحقيقات خود را مي‌گويد مردم هم نمي‌فهمند. ولي اگر در مردم باشد نيازها و دردها را هم تشخيص مي‌دهد. و طبق نياز مردم حرف بزند، و مردمي بودن شرط رهبري است.
چون مي‌فرمايد: قرآن:(رَسُولاً مِنْهُم)بقره(129)و(فيهِمْ رَسُولا)و(وَ الَّذينَ مَعَهُ)ممتحنه(4)رهبر بايد از مردم، در مردم، با مردم باشد پس يوسف و هرکس که فردا مي‌خواهد رهبر شود بايد درد آشنا باشد.
خدايا: به حق محمد وال محمد صل الله عليه و آله و سلم، مزه دين و فهم و خدمت و معنويت را به ما بچشان.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»