1379/9/22 تفسير سوره يوسف (ع) - 13 بايگاني سالانه - 1379



بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

امسال سوره يوسف را مي‌گفتيم را رسيديم به اينجا که بردراني که يوسف را در چاه انداخته و کاروان او را بيرون آورده و به اسم برده فروخته و سراز خانه شاه در آورد و زن شاه عاشق او شد تا اينکه ديدند آبروريزي مي‌شود گفتند براي اينکه مسائل آرام شود يوسف را زندان کنيد در نيم دقيقه خلاصه سي، چهل آيه حالا آيه: «وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَراني‏ أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَراني‏ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي‏ خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ » يوسف/36 بعضي کلمات را مي‌دانيد مثل: دخل: داخل شد، سجن: زندان، قال: آخر يک نفر آخر طير: پرنده تأويل خواب: يعني تعبير خواب محسن: نيکوکار. عاشق و معشوقي در دربار افشا شد، گفتند: يوسف را زندان کنيد صداها آرام شود.
*نکته‌ها و درسها:
1- زندان يوسف، عمومي بود. چون مي‌گويد: دو جوان ديگر هم با او رفتند، پس انفرادي نبوده، به هر جواني نمي‌گويند «فتي»، چون«شاب» هم يعني جوان، «فتي» را به جواني مي‌گويند که رگ فتوت هم در او باشد، جوانمردي، نه فقط 120کيلو سوپر دولوکس و بي خاصيت، سوپر دولوکس است ولي خاصيتي ندارد از لوطيگري و جوانمردي آنها کمک رنگ است دو جوان همراه يوسف خواب ديدند، که معمولاً خواب در زندان را مي‌گويد به آزادي ما باشد، يکي از آنها گفت من خواب ديده‌ام که آب انگور مي‌گيرم براي شراب، و شراب سازي مي‌کنم. ديگري گفت: من خواب ديده‌ام که روي سرم نان بود و پرنده‌ها نوک زده و نان را مي‌خورند. «يوسف»« نَبِّئْنا» به ما خبر بده تعبير اين خوابها« إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ » ما تو را نيکوکار مي‌بينيم
2- اگر جواني لياقت داتشه و بدرد بخورد محيط زندان را هم تحت تأثير قرار مي‌دهد.مثال: عطر اگر عطر باشد بوي عطر آن منتقل وپخش مي‌شود. چند شب قبل جايي بودم که اسم نمي‌برم وي محصلين آنجا هم درس طلبگي مي‌خوانند و هم مدرک فوق ليسانس و دکترا مي‌گيرند، درسهي دانشگاهي و حوزوي، بايد در اين‌ها رگي هم باشد که آيا اين آروند حاضر است ظهر که مي‌شود اذان بگويد. آيه اللهي که مدير بود گفت: نه، گفتم: آخوند و فوق ليسانس که شهامت گفتن الله اکبر نداشته باشد. شب عاشورا بود حاظر است ديگ گذاشته و عزاداري و پذيرايي کند؟ و نيمه شعبا نردبان گذاشته چراغاني کند يا فقط فوق ليسانس است. پاسخ به سئوالات کامپيوتر و اينترنت، رگ اين کارها را ندارد. بايد حزب اللهي بايد رگ از نردبان بالا رفتن، نه دزدي، چراغاني براي نيمه شعبان، ديگي بار گذاشته دست به کارهايي هم بزند فقط «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ» وارفته، فاضل وارفته، اسلام وارفته نمي‌خواهند وارسته مي‌خواهد.
«محسن» نيکوکار: چطور زنداني‌ها فهميدند در ظرف چند روز که وارد زندان شه بود که او نيکوکار است؟
البته اسم من هم محسن است ولي از محسن‌هاي بي خاصيت پدرم در بچگي از دست من عصباني بود گفت تو چقدر بي عرضه‌اي بعد گفت براي اين خوب هستي که سرت را بريده، بدنت را وسط خيبان بياندازند هر کسي تو را ببيند مي‌گويد: عجب جوان رشيدي بوده، نمي‌داند که تو چقدر بي خاصيتي، ولي او محسن با خاصيت بود، خوب من اين را مي‌گويم نخنديد بگوئيد: اختيار داريد خواهش مي‌کنم(خنده حضار) معناي خنده شما يعني قبول است باشد، يک دورازجاني، آخر پيرمردهاي قديم خودشان خيلي عرضه داشتند دليلش اين بود که به زنداني‌ها رسيدگي مي‌کرد، و براي نيازمندان تلاش مي‌کرد افراد اينچنين هستندئ که در زندان هم تحول ايجاد مي‌کند. آنها جمع مي‌کند خط مي‌آموزد.
کارنگي مي‌گويد: اگر ليمو ترش به دستت آمد دور نيانداز که ترش است اگر هنرداري از آن ليمونات درست کن امام کاظم عليه السلام وقتي به زندان رفت گريه نکرد گفت: خوب جاي خلوتي را براي عبادت مي‌خواستيم اينجا خوب است.
قصه: (دو تا ليمو ترش در ترکيه را بگويم). يکي رئيس ساواک ترکيه امام(خميني ره) را به ميداني برد و گفت اينجا ما آيه الله‌هاي ترکيه را که مبارزه کرده‌اند اعلام کرده‌ايم ايشان فرمودند: چند نفر، او گفت چهل نر، فکر نکني اينجا هم مثل ايران است شلوغ کني، امام(خميني ره) فرمود: عجب پس آنها جلوتر بودند و کاش ما هم انتهاي حرکتمان جوري باشد که در راه خدا شهيد شديم پس ما کوتاه آمديم، در عوض اينکه بترسد، يک قصه هم من از حاج آقا مصطفي شنيدم خداوند ايشان را رحمت کند.
امام(خميني ره) مطالعه مي‌کرد پرده را کشيد که نور بيايد مسئول اطاق(تبعيدي، ايشان در ترکيه) گفت لامپ روشن کنيد حق نداريد پرده را بکشيد، آمد در اطاق را کشيد و فرمود: لامپ را روشن کنيد. در ترکيه يک دور فقه يعني «تحرير الوسيله» را نوشت.
مثال: يعني اگر انسان آشپز خوبي باشد از پوست پرتقال، ليمو درست مي‌کند، مربا درست مي‌کند. از اطاق تاريک در تبعيدي يک دور فقه نوشت. ما فکر مي‌کنيم اگر امکانات بيشتر باشد درست مي‌شود حاج احمد آقا - پسر امام - خداوند ايشان را رحمت کند مي‌گفت: هيچ وقت کتابهاي امام از 200 تا بيشتر نشد هم مرجع شد و هم رهبر ولي اينجانب «محسن قرائتي» پنج، شش هزار کتاب دارم و هيچي نشدم داشتن کتاب انسان را ملا نمي‌کند اداره، انسانهايي کتاب دارند، اراده ندارند و به عکس، آدمي که وجود دارد در زندان هم دارد. جوانها وجود دارديد يا نه، نقش شما براي فقرار محل چيست؟ يک وجود دار. دبيرستان بود، شهر بود، روستا بود، نفهميدم کجا گفته‌ام.
شخصيتي مهمي در استان خراسان است، مثلاً در استان خراسان ممکن است نفر دوم، سوم، چهارم باشد نمي‌دانم مي‌گفت من جمعه‌ها عملگي مي‌کردم براي خرجي، پدر من هم يک کار جزء بود، ولي در سن دبيرستان به مادرم گفتم من زن مي‌خواهم و تصميم گرفتم داماد شوم، گفت تو: کفش و جوراب هم نداري:
مي گويند: نانش ندارد اشگنه - بادش دماغ را مي‌شکنه. (خنده حضار)
آمد خدمت امام عليه السلام گفت: فقيرم، حضرت فرمود: بر وزن بگير، گفت: فقيرم ازدواج و بچه دار يک خيابان فقير راه بيافته.
يه کسي دخترش را به اين بچه دبيرستاني داد و بلاخره به دانشه و الان هم شده يک مسئول مملکتي. مي‌گويد: به مادر زنم گفتم: امروز من يه کسي شده‌ام ولي آن روز که دختر به من دادي من بچه دبيرستاني بودم به چه دليل اين کار را کردي، گفت: يک روز مادر تو آمده بود روضه تو هم دنبال او آمدي که او را ببري ديدي آقا روه مي‌خواند صبر کردي تا منبر تمام شود، نگاه کردي در حياط خانه ديدي حوضي است و چاه آبي هم کنار آن در اين فاصله مشغول شدي از چاه آب درآوردي و ريختي درحوض و آن را پر از آب کردي من آن روز پيش خود گفتم، اين خوب نان دربياري. اين از آن آدمهايي نيست که: چرا دولت ما را استخدام نمي‌کند و به دنبال بودجه و تأمين اعتبار و رديف حقوقي و چارت تشکيلاتي و پست، من از اين حرکت فهميدم انسان بدرد خوري هستي من دختر به تو دادم. اگر به من بگويند از بهترين آخوندهاي جمهوري اسلامي کيست؟ مي‌گويم: ابو ابي خداوند رحمتش کند نه خودکار داشت و نه چراغ قوه به کامپيوتر و نه اينترنت و نه تلويزيونه و نه فاکس و تلکس و نه موبايل و نه همراه هيچ، هيچ، با دست خالي دهها هزار اسير کتک خرده متفرق را رهبري کرد.
و هر سال با پاي برهنه و يا کفش، رزمندگان را پياده به خرمشهر يا کوه دماوند و يا مشهد مي‌برد با پاي برهنه در بيابان رهري مي‌کرد و بنده اگر توي پيراهنم نباشد مي‌گويم: من امروز معذور هستم يک مشکلاتي پيش آمده، آدم اگر مرد باشد يک لنگ مي‌بندد و تا مکه مي‌رود مرد هم نباشد براي رفتن شاه عبدالعظيم منتظر اتو مي‌شود. يه افرادي بايد رگ داشته باشند. يوسف وارد زندان شد همه فهميدند که اين با بقيه فرق دارد، و گرنه ما اين همه سرباز و مشکل مسکن داشته باشيم و اين همه جوان در دانشگاه مشکل خوابگاه، دانشجويي که مي‌خواهد چهار سال در خوابگاه باشد «بسم الله» باي يک معمار مي‌شود عمله، ده روز عملگي در مقابل چهار سال استفاده، مي‌نشينيم که دولت بسازد من بروم بخوابم.
3- زندان جاي و فرصت خوبي است براي جذب جوانها حال عجيبي است، که متأسفانه زندان ما در جمهوري اسلامي خيلي مسئله درد، بعضي‌ها يک کيلو مجرم هستند، مي‌روند زندان دو سه کيلويي بر مي‌گردند، مقداري دوز و لک هم يادمي گيرد، سيگاري مي‌رود ترياکي مي‌آيد و ترياکي مي‌رود هروئيني مي‌آيد. بعضها اگر زندان نروند بهتر است. کسي لجنهاي خيابان را برداشته به ديوار مي‌نوشتند لطفاً نظافت را رعايت کنيد، گفتند: سفارش نکنيد بهتر است بعضي وقتها زندانيهاي ما خوب نيست ولي زندان جاي رشد و تربيت است.
در آيه بعد مي‌گويد که يوسف ياد داد که مي‌شود در زندان هم ارشاد کرد منتهي گير در ما آخوندها هم هست ما طلبه‌ها هم اگر آخوند، بازار و وکيل و وزير، و اگر پز داشته باشد، اگر بگويم براي بچه‌ها قصه بگوئيم من براي بچه‌ها، براي يک مشت مجرم زنداني، استاد دانشگاه، حاضر است در دانشگاه درس بدهد ولي حاضر نيست بود توي زندان. اتفاقاً در زندان به علت ضربه‌هاي روحي که به افراد آماده آمادگي پذيرش بيشتري دارند، از قرآن بگويم که خداوند يونس را در زندان زير دريايي کرد. خوراک نهنگ، بعد دوباره او را بيرون آورده «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ» صافات/147 پيامبر صد هزار نفر شد، از خدا يادبگريم آدمها مجرم را مي‌شود بازسازي کرده و پيچ و مهره ليمو ترش را دو نيندازيم که ليمو ترش است ليمونات درست کنيم يوسفي که زندان رفت، جوهر داشت و عرضه محيط زندان را تحت تأثير قرارداده، جوانها خواب ديده و از او تعبير خواستند
قاري: «قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ» ‏يوسف/37
يوسف گفت: تا زمان ناهار بشود مي‌گويم ناهار چيست، چرا جواب تعبير را فوري نگفت؟ براي اينکه اگر جواب را فوري بگوئيم يادش مي‌رود، اگر در جواب سوال بگويم مسافت بين مکه و مدينه 80 فرسخ است يادش مي‌رود ولي اگر کمي صبر کرد(حاج آقا ساکت مي‌شود. . . . .) 80 تا اين 80 غير از آن 80 است چون اين را جان کننده تا فهميده(خنده حضار) انسان يک چيزي را وقتي تا يا دگرفت تا آخر عمر يادش مي‌رود. اين از نظر فني کلاسداري مي‌گويند.
«ذکر الشي بهما ثم مفصلاً» مثلا اگر بگويم در دست من چيست با کمي صبر بگويم گچ در ذهن شما مي‌ماند و اما اگر. لذا يوسف براي تعبير خواب يک چند ساتي لفتش داد، حالا لفت دادن هم هدفي دارد:
الف) يا براي تشنه شدن اينها ب) يا براي اينکه يکي از اينها اعدامي بود و اين خبر را زود نبايد گفت براي آن کسي که نان بسر داشت و پرنده‌ها نوک مي‌زندند بگويي اعدامي هستي، خبر مرگش را بدهد، خبر تلخ نبايد زود گفته شود، يا صبر کرد تا آن يکي مسلمان شود بعد خواب او را تعبير کد. درباره کربلا هم همين حرف هست چون بنا بود عصر تاسوعا جنگ شروع شود حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند جنگ را به فردا بياندازيد. يک بيان است که حضرت فرمود: «أني أحب الصلاة له»(اللهوف، ص‏89) من نماز را دوست دارم و مي‌خواهم امشب را نماز بخوانم و بيان ديگر اينکه: اگر عصر تاسوي جنگ مي‌شد، حريز يدي بود، فردا ساعت 10 توبه مي‌کند، حضرت اين جنگ را عقب انداخت که يک نفر را نجات بدهد. (صداي سرفه و قوي است اصلاح شود) يکي آمد خدمت امام گفت آقا قيام کنيد جمعيت تا خون در رگ مست تو هستي رهبر ما جنگ جنگ تا پيروزي فرمود يک مقداري بگرديم رفتند صحرا، فرمود: فلاني اين کله بزغاله‌ها چند عدد است. رفت شمرد و برگشتف 17 تا ف حضرت فرمود: من اگر همين مقدار يار واقعي مي‌داشتم قيام مي‌کردم. امام عليه السلام نمي‌توانست در خانه 17 تا را بگويد مي‌خواست به دلش بنشيند. اين حرفها براي طلبه‌ها خوب است که آموزش گاهي با لفت و گاهي با گيجي...
عقيل آمد به نزد اميرالمومنين علي عليه السلام که من عيال بار هستم مقداري گندم و جو بيشتر به من بده حضرت رفت آهن داغ کرد به نزديک دست او، دستش را پيش گرفت گفت چرا؟ نمي‌توانست حضرت از اول بفرمايد مسئله آتش و عذاب قيامت را و جهنم مثل آهن داغ است. آهن را داغ کرد تا قصه مجسم شود. زمان ديگر يکي آمد. که آق مقداري زيدتر به من بدهيد، فرمود جمعه بيا، جمعه سر نماز جمعه آمد، فرمود اين جمعيتي که براي نماز جمعه آمده‌اند، تو ميگويي مال اينها را بدزدم و به تو بدهم. بار ديگر آمدند که اضافه بدهيد، حضرت و آنها را برد بالاي پشت بام بازار و دستور داد مال مغازه بسته را بزنيم، گفتند آقا دزدي، فرمود: چطور تو از يک دکان دزدي نمي‌کني ولي مي‌خواهي من از بيت المال دزدي کنم. اينها فوت و فن کلاسواري است.
يک روز پيامبر صل الله عليه و الله و سلم تا نماز تمام شد بلند شد و پاشنه‌هاي درب مسجد را گرفت که نمي‌گذارم کسي برود مردم سوال کردند که چطور شده؟ فرمود: مردم گوش کنيد هر کس آبروي مسلماني را بريزد چنين و چنان، مي خواست کاري کند که در ذهنها بماند و الا اگر مي‌گفت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»: حديث امروز اين است که آبروي کسي را نريزيد. مي‌گفتند: که ما هزار بار شنيده‌ايم. گاهي اميرالمومنين عليه السلام سخنراني مي‌کرد مردم ساکت و بي تفاوت نشسته بودند، حضرت «فصرب علي خده» حضرت چنان به گوش خود زد، مردم که متوجه شدند: فرمود گوش بدهيد گهي بايد مشتي، و دادي زد، شيشه‌اي شکست، آدمهايي هستند که اگر يک شيشه شکسته شود متوجه مي‌شود البته حالا شيشه بابا را نشکنيد مي‌خواهم بگويم تنوع و تغيير صدا و لباس داريم که: پيامبر صل الله عليه و اله و سلم مي‌رفت عبايش روي زمين کشيده مي‌شد، پيامبر دست نداشت؟ نمي‌توانست بدوش بکشد؟ چرا: روايات مختلفي داريم که حضرت جوري منبر رفت که عبايش «يجره علي الارض» بنا بود ايجاد هيجان کند و قلقلک بدهد که اين در تبليغ يک اصل است. سپس يوسف در جواب دو نفر که تعبيرخواب ديده بودند فرمود بعداً مي‌گويم.
حديث: از امام رضا عليه السلام سئوال کردند: «فاطلق رأسه» سرش را به پائين انداخت بعد جواب داد، آفا بلد نبودي، فرمود: چرا مي‌خواستم تو تشنه بشوي، اصول کلاسداري است. (صلوات حضار) يکي از مراجع پسري داشت شبها که به نماز شب مي‌ايستاد او را هم بيدار مي‌کرد تا اينکه پسر ازدواج کرد ماه عسل رسيد، و بلند شدن از کنار عروس کار مشکلي است حاج آقا و آيت الله، آمد صدا بزند، داماد به عروس گفت من هينجا مي‌گويم «الهي العفو» تو به حاج آقا بگو هينجا دارد نماز شب مي‌خواند، چند شبي سر آقاه کلاه گذاشته تا اينکه عروس و داماد دعوا کرده و عروس الکي بودن «العفو» داماد را به آقا گزارش داد، فردا که آقا درب زد، او گفت «العفو» آقا گفت: بايد بيايي بيرون(خنده حضار) آمد و رفتند حرم آقا اميرالمومنين علي عليه السلام لب حرم به پسر گفت اين کيست؟ گفت آقا فثير است آقا فرمود: خجالت نمي‌کشي که اين آدم براي چند ريال اين وقت از شب گدايي مي‌کند و تو براي دريافت رضاي الهي حال سحر خيزي نداري.
يک روز برف نيم متري آمده بود ديدند حاج شيخ عبدالکريم آمده درس، تعجب کردند و سوال، آقا فرمودند: مگر امروز نانواها سر کار نمي‌روند؟ همه شغلها باز باشد و به جرم اينکه ما شاگرد اما صادق عليه السلام هستيم که ما تعطيل مي‌کنند مخالف هستم البته حرف من خلاف رسم است ولي يک حرف خلا هم هست بزنيم، چه کسي گفتند؟ سالي 52 هفته پنج شنبه‌ها تعطيل، اخيراً خود طلبه‌ها اين روز کارهايي مي‌کنند. قرآن داريم که جمعه هم تعطيل نکنيد مي‌فرمايد: «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْع» جمعه/9 جمزمان نماز بازار را بسته و بعد از آن باز کنيد. جمعه هم يکي دو ساعت به اندازه يک غسل جمعه و نماز جمعه، ما احتياطاً از پنج شنبه، سه شنبه عيد و چهارشنبه هم بين القطيلين، خيلي تعطيلات حوزه و دانشگاه زياد است، اداره‌ها را نمي‌دانم.
پس يوسف در پاسخ لفت داد.
نکته‌ها و درسها:
1-اينکه در هر پاسخي عجله نکنيد. بعضي‌ها را معطل و بعضي را با نمايش و تشبيه و تمثيل.
قصه سر امام رضا عليه السلام، پشت بام و آهن داغ و روز جمعه که از براي حضرت علي عليه السلام بود. فعلاً دو نفر در زندان خواب ديه و بناست خواب تعبير کد، تعبير خواب در جلسه بعد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»