1376/9/13 امام شناسي بايگاني سالانه - 1376



بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

در محل برگزاري نمازجمعه شهر ري و در کنار مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام هستيم. در اوايل ماه شعبان هستيم و در آستانه ميلاد حضرت امام حسين عليه السلام.
در ماه شعبان سه امام معصوم متولد شدند. امام حسين(ع)، امام سجاد(ع)، حضرت اباالفضل(ع) و امام مهدي(عج). به مناسبت روز جانباز و در محضر مبارک خانواده‌ها، فرزندان و برخي از جانبازان هستيم. موضوع بحث ما« امام شناسي» است. مسايلي که امروز بحث مي‌کنيم عبارتست از: 1- معناي امام 2- نياز به امام 3- انتخاب امام.
معناي امام: امامت يعني رياست کلي الهي، به نيابت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در امور دين و دنيا؛ اين بهترين معنا براي امامت است. امامت يعني رياست. معناي امام اين نيست که يک گوشه بنشيند و مسأله بگويد. امام يعني حاکم. اين رياست، کلي هم هست. بعضي رييس آب هستند، بعضي رييس برق هستند، بعضي رييس جانبازان هستند، بعضي رييس. . . هستند. رياست اينها در يک شعاعي است. امامت رياستش کلي است. يعني هر چه مي‌خواهيم بايد از امام بخواهيم. فرمانده نظامي را هم بايد امام تعيين کند.
رياست « الهي»: بعضي وقتها کسي رييس است ولي رياستش الهي نيست. رييس شده به خاطر اينکه پول خرج کرده است(در انتخابات). رييس شده به خاطر اينکه فاميلهايش به او رأي داده‌اند. شاه ايران رييس بود ولي رياستش الهي نبود، آمريکايي بود.
امام نه قبيله‌اش او را بزرگ کردند، نه فاميلش و. . . بلکه مهرش در دلها افتاده و علاقه هم علاقه الهي بود. چون علاقه‌هاي غيرالهي زود از بين مي‌روند. مثلا اگر من و شما به خاطر بستني به هم علاقه داشته باشيم، همينکه بستني برود علاقه ما هم مي‌رود. اگر عروس و داماد به خاطر قيافه به هم علاقه پيدا کردند، وقتي يکي از آنها مريض شود و رنگش بپرد، علاقه هم مي‌پرد. اين « الهي» يعني چه؟ علاقه الهي يعني علاقه خالص براي خدا. ما به امام علاقه داشتيم. امام فرمود: برويد جبهه، رفتيم جبهه، شهيد داديم. جانباز و مفقود داديم. باز هم امام را دوست داريم. اين علاقه، علاقه الهي است. علاقه‌هاي ما با يک ضربه از بين مي‌رود. اگر شما با يک تيغ لباس مرا پاره کرديد، من ديگر به شما علاقه نخواهم داشت، علاقه امام حسين(ع) به خدا، علاقه‌اي الهي است. يعني چه؟ يعني آن روزي که روي دوش پيغمبر بود مي‌فرمود: راضي‌ام. وقتي هم افتاد در گودي قتلگاه زير سم اسبها، باز هم فرمود: راضي‌ام. اين علاقه علاقه الهي است. علاقه‌هاي ما اينگونه نيست. مدير کل معاون شود قهر مي‌کند! اتاقمان جابجا شود قهر مي‌کنيم! سرهنگ سرگرد شود قهر مي‌کند! به يک آيت الله، حجة الاسلام بگويند قهر مي‌کند! به يک دکتر، آمپول زن بگويند قهر مي‌کند! گاهي به خاطر رنگ پريده و لباس قهر مي‌کند! علاقه مادي با رفتن ماديات از بين مي‌رود. علاقه معنوي و الهي با بودن يا نبودن ماديات کاري ندارد؛ امام(ره) وقتي وارد ايران شدند، علاقه مردم به ايشان علاقه الهي بود. وقتي هم که رحلت نمود علاقه مردم به ايشان علاقه الهي بود. همان مقدار که از ايشان بدرقه کردند همان مقدار در تشييع جنازه حاضر شدند؛ برنج و روغن هر قيمتي که شود مردم از ديگ غذا در عاشورا کم نمي‌گذارند. چون علاقه آنها به امام حسين(ع) علاقه الهي است از زن و بچه خودشان کم مي‌کنند اما از روز عاشورا کم نمي‌کنند. اين علاقه الهي است. چون در آستانه تولد حضرت اباالفضل عليه السلام هستيم، اين جمله را از آن حضرت نقل مي‌کنم؛ فرمود: «و الله إن قطعتم يميني إني أحامي أبدا عن ديني»(المناقب، ج‏4، ص‏108) به خدا قسم اگر دست راست مرا قطع کنيد من دست از دينم برنمي دارم. اين هم براي جانبازان عزيز.
نياز به امام: نياز به امام همان نياز به پيغمبر است. وظيفه امام همان وظيفه پيغمبر است. شرايط امام همان شرايط پيغمبر است. به چه دليل مردم پيغمبر مي‌خواهند؟ ! به دليل اينکه علمشان محدود است، يک سري چيزها را بلد نيستند. اشتباه و خطا مرتکب مي‌شوند. معصوم نيستند. لغزش دارند. هر جاهلي معلمي مي‌خواهد. هر متحيري راهنما مي‌خواهد. پيغمبر معلم و راهنما است. به همان دليل که ما نياز به پيغمبر داريم به همان دليل هم نياز به امام داريم. امام و پيغمبر عين هم هستند. فقط به پيغمبر وحي مي‌شود به امام وحي نمي‌شود. غير از وحي، نياز همان نياز است. وظيفه امامان همان وظيفه پيغمبران است. هر شرطي پيغمبر دارد همان شرط را هم امام بايد دارا باشد.
حالا آيا بحث امامت بحث گذشته است يا امروز؟ ! اگر بحث گذشته باشد به درد نمي‌خورد، در اين گراني و اين همه درس و بحث و گرفتاريها جز اينکه وقت مردم گرفته شود سودي ندارد. اگر تاريخ بود از خيرش مي‌گذشتيم. بعضي بحث‌ها چه بدانيم و چه ندانيم فرقي به حالمان ندارد. اما امامت يک شيوه حکومت است. ما وقتي مي‌گوييم: امام را بايد خدا تعيين کند يعني تمام رهبران کره زمين از نظر قرآن استاندارد نيستند. قرآن مي‌فرمايد: امام را بايد خدا تعيين کند. «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» بقره/124 يعني من بايد امام را براي مردم تعيين کنم. وقتي خدا اين را مي‌فرمايد مي‌فهميم که شيوه حکومت را خدا بايد تعيين کند. چگونه؟ ! خداوند پيغمبر را مي‌فرستد، باز همين خدا به پيغمبرش مي‌فرمايد: در غدير خم، امام را معرفي کن. باز همين اميرالمؤمنين عليه السلام امام بعد از خود را معرفي مي‌کند. در نهايت به خدا وصل است. تا مي‌رسد به « ولايت فقيه» که حضرت مهدي عليه السلام فرمودند: زماني که دستتان به من نمي‌رسد(غايب هستم) بايد گوش به حرف کسي بدهيد که: 1- مجتهد باشد. 2- عادل باشد. (گناهي از او سر نزند.) 3- مطيع هوي و هوسش نباشد. 4- بصير باشد. دنبال اين شخص برويد. ما که دستمان را در دست ولي فقيه نهاده‌ايم در حقيقت دستمان در دست خداست. چون ولايت فقيه را امام زمان(ع) تعيين کرده است. امام زمان(ع) را هم حضرت امير(ع) تعيين نمود. حضرت امير(ع) را هم پيغمبر(ص) تعيين نمود و پيغمبر(ص) را هم خداوند متعال تعيين کرد. پس وقتي ما مي‌گوييم: « بحث امامت» اينطور نيست که بگوييم: 1400 سال پيش حق با علي(ع) بود يا نبود. امام حضرت علي(ع) بود يا کس ديگري؟ بحث تاريخي نمي‌کنيم. بحث شيوه حکومت است. وقتي مي‌گوييم شيوه حکومت، يعني اعتقاد ما شيعيان اين است که: در شيوه حکومت، حاکم اسلامي بايد از طرف خدا باشد. دليلمان هم اين است که: کسي حق حکومت بر ما ندارد. ما را مادر آزاد زاييد و انسان آزاد نبايد« بله قربان گوي» ديگران باشد. مـا « بله قربان گوي» خداوند متعال هستيم. چون او ما را آفريده حق امر و نهي دارد. اما شما چه کرده‌ايد که دستور مي‌دهيد؟ ! «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» حرف حقي بود. اما در صفين اين بود که علي(ع) را بکوبند. و لذا حضرت فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»(نهج‏البلاغه، خطبه 40) حرف حقي مي‌زنيد. اما شما از گفتن اين حرف حق شيطنت داريد. شما شيطانيد. (مثل کسي که پاي منبر صلوات مي‌فرستد. صلوات حرف حقي است. اما او قصد دارد منبر آقا را خراب کند!)
امامت يعني رياست کلي الهي. رياست يعني فقط مسئله گو نيست. گاهي وقتها مي‌گويند: آخوندها وارد سياست نشوند! يعني چه؟ يعني آخوندها فقط مسئله بگويند. نه خير، کلي است. قرآن بخوانيم: «وَ إِذِ اسْتَسْقى‏ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَر» بقره/60 مردم وقتي آب هم مي‌خواستند مي‌رفتند پيش موسي(ع). اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايد: من زمان حکومت براي همه‌تان نان گندم جور کرده‌ام. و براي همه‌تان يک سرپناه و يک اتاق ساخته‌ام. «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً» يونس/87 به موسي(ع) و هارون گفتيم: مسکن مردم را بايد درست کنيد. حضرت موسي(ع) پيغمبر است اما مسؤول مسکن مردم هم هست. پس کلي است، الهي است.
گاهي امام مقيد است. مثلا مي‌گوييم: امام جمعه(امام جمعه فقط براي نماز جمعه است.) امام جماعت(فقط براي نماز است.) اما وقتي مي‌گوييم امام به طور کلي، ديگر مربوط به همه چيز است. امام يک انسان کامل است. حرکتش براي ما حجت است. اگر امام نمي‌گويد سيب بخوريد تا نخوريد ولي همين که مي‌بينيم امام سيب را مي‌خورند مي‌فهميم که سيب حلال است. همين که امام از يک جلسه بلند شد و رفت پيداست که نشستن در آن جلسه حرام است. نگاهش حجت است. بيانش حجت است. امام براي ما الگوست. آيا ما مأموريم اماممان را بشناسيم؟ بله. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»(كمال‏الدين، ج‏2، ص‏409) اگر کسي بميرد و نداند دستش در دست چه کسي است و رهبرش چه کسي است، قانونش چه است، بله قربان گوي چه کسي است، . . . . بگويد: اصول دين سه تا است: خوراک، پوشاک و مسکن! به شخصي گفتند: تو طرفدار سلطنت هستي يا مشروطه؟ گفت: شما را به خدا ولم کنيد من زن و بچه دارم! ! ؟ يعني من حواسم جمع نان و آب است. اگر کسي به زندگي توجه کند بدون اينکه بداند چه کسي بر ذهن او حاکم است، بميرد و نداند رهبر چه کسي است انگار مردم جاهلي از دنيا رفته است. وقتي قرآن مي‌فرمايد: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» نساء/59 بايد بدانيم که « اولي الامر» چه کسي است. آيا شاه و رييس جمهور و. . . اولي الامر هستند؟ پس بايد امام(اولي الامر) را بشناسيم و از او اطاعت کنيم.
اصلا اگر براي ما امام نباشد کم لطفي است. خداوند از هر چيز جزيي غفلت نکرده آنوقت از امام غفلت کرده؟ ! مردم را رها کند و بگويد: هرکاري خواستيد انجام دهيد؟ ! براي چشم مژه قرار داده، براي کف پا گودي قرار داده، بوعلي سينا مي‌گويد: چطور قبول کنيم خدايي که از مژه و گودي کف پا غفلت نکرده، آنوقت ميليونها آدم را بدون رهبر رها کند! آيا درست است بگوييم: بعد از رحلت پيغمبر هر کس خواست گوش به حرف هر کسي بدهد! هر يک از صحابه هر چه گفتند گوش بدهيد؟ ! صحابه با هم درگير بودند. معاويه جزء صحابه پيغمبر(ص) بود. ابوذر هم جزء صحابه پيغمبر(ص) بود. اما خط اينها دوتا بود. وقتي دو صحابه اينگونه بودند من حرف کدام را قبول کنم؟ ! بسياري از ياران پيغمبر(ص) با هم تضاد فکري و عملي داشتند. آيا امکان دارد که يک پزشک بگويد: ‌اي بيماران تا وقتي من زنده‌ام برنامه غذايي داريد ولي وقتي من مردم هر چه خواستيد بخوريد، خوب مي‌شويد! ! اين حرفها، جسارت و توهين به پيغمبر(ص) است. قرآن مي‌فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» احزاب/21، «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» حشر/7 آيا مي‌شود پيغمبر(ص) گفته باشد: هرچه من مي‌گويم گوش دهيد. اما همينکه من از دنيا رفتم کنار کوچه بايستيد، هرکه قيافه مرا ديده مي‌شود صحابي! (مي گويند: اصحاب به کساني مي‌گويند که پيامبر را ديده باشد.) هر چه گفت گوش کنيد! اين حرف حرف غلطي است. معاويه هم از اصحاب پيغمبر(ص) بود. ابوذر هم بود. يکي کاخ مي‌سازد. يکي به سادگي زندگي مي‌کند. ما حرف کدام را گوش کنيم. اينها تضاد فکري دارند. اگر ما خداوند را حکيم بدانيم که مي‌دانيم و اگر پيغمبر(ص) را رئوف بدانيم که ميدانيم بايد بدانيم که خداوند حکيم و پيغمبر رئوف، مردم را بدون امام و رهبر رها نمي‌کنند. اين عقيده ما است. عکس العمل اين عقيده هم در اين سالها پيدا شد. تا زماني که امام و رهبر ما را آمريکا تعيين مي‌کرد« آن» بوديم. و از وقتي که دستمان را در دست امام(ره) گذاشتيم « اين» شديم. اين تازه يک ميليونيم اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. همين که شعاع ولايت بر انسان سايه افکند و ذره‌اي از برق ولايت در دلها جرقه ايجاد کرد، از زمين تا آسمان با بقيه کشورها فرق داريم. ‌اي کاش مي‌شد يک قطره از خون امام را در اقيانوس اطلس ريخت و به تمام بي غيرتهاي عالم از آن تزريق کرد تا همه آنها باغيرت شوند. مي‌فرمود: دوست داشتم جوان بودم تا مي‌رفتم به انگلستان و خودم سلمان رشدي را مي‌کشتم. همه وجود ايشان غيرت بود. همه وجود ايشان سوز و دين بود. همه وجود ايشان شجاعت و حماسه بود. تازه امام در مقابل حضرت علي(ع) قطره‌اي در مقابل دريا بودند. خيلي به ما ظلم کردند کساني که دست ما را از دست امام جدا کردند، از دست امام علي(ع) جدا کردند و در دست معاويه گذاشتند. تا 1400 سال بر ما شاهان حکومت مي‌کردند. به ما خيلي ظلم شد. الان مي‌بينيم کسي که ذره‌اي از ولايت در وجودش هست، هزاران کيلومتر از ديگران جلوتر است. اگر از اول دستمان در دست ائمه بود، الان چه بوديم؟ بي خود نيست که در دعاي ندبه گريه مي‌کنيم و مي‌گوييم: «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ»(إقبال‏الأعمال، ص‏297) چطور مي‌شد که خط فکري ما در دست حسن و حسين عليهما السلام بود؟ ! «أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ» چطور مي‌شد رهبر ما امام صادق(ع) بود! الان هم حضرت مهدي(ع) حضور داشتند! «أَيْنَ الشُّمُوسُ الطَّالِعَةُ أَيْنَ الْأَقْمَارُ الْمُنِيرَةُ»(إقبال‏الأعمال، ص‏297) کجا هستند آن خورشيد‌هاي درخشان؟ ! کجا هستند آن قمرها و ماه‌هاي نور دهنده؟ ! چطور شد ما از قافله، 1400 سال، عقب مانديم؟ ! چطور رياست کلي الهي شد رياست جزيي آمريکايي؟ ! به امير المؤمنين علي(ع) گفتند: بعضي از مسلمانان ياران معاويه! ريخته‌اند خانه يک زن غير مسلمان و طلايش را کنده‌اند! ! ؟ حضرت علي(ع) فرمودند: اگر مؤمني از غصه بميرد جا دارد. ولو زن مسلمان نيست. در حکومت اسلامي، بايد زنهاي غيرمسلمان در امان باشند. در سايه حکومت اسلامي، اقليت‌هاي مذهبي بايد راحت زندگي کنند. اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايد: من حاضرم از غصه بميرم که اين کار را کرده‌اند و اگر کسي از غصه بميرد اشکالي ندارد. اين غيرت ديني است. آن وقت در زمان معاويه شخصي وارد شام شد(سوار بر شتر) يکي از دزدان حرفه‌اي او را ديد که شتر خوبي دارد. رفت جلو و افسار شتر را گرفت و گفت: از شتر من بيا پايين. اين شتر مال من است! ؟ درگيري شد و به سراغ قاضي رفتند. (قاضي هم با معاويه بود.)(شتر هم نر و ماده‌اش فرق مي‌کند به شتر ماده مي‌گويند: ناقة، به شتر نر مي‌گويند: جمل). آن شخص نگاه نکرد تا ببيند نر است يا ماده، مي‌گفت: اين شتر مال من است! قاضي از صاحب شتر شاهد خواست. او هم گفت: من غريبم و شاهد ندارم! دزد هم رفت و چند تا را جمع کرد به عنوان شاهد. همگي شهادت دادند که اين ناقة از آن اوست. حتي قاضي هم مي‌گفت: ناقة. صاحب شتر رفت نزد معاويه. گفت: آقا عجب حکومتي! عجب پايتختي! تو که رييس حکومت اسلامي هستي من غريبم، سوار شتر شدم. وارد شام شدم و اين مسايل برايم پيش آمد. اين چه کشوري است که تو داري؟ ! گفت: نه خير ناقه مال او است! همه گفتند: ناقه! صاحب شتر خيلي دلش سوخت گفت: اين شتر من نر است. نگاه کردند و ديدند که نر است. گفتند: ساکت باش. هر وقت معاويه به نر گفت ماده، بگو: بله قربان ماده! ! ؟ کسي حرف نزند؛ يک روز معاويه تصميم گرفت در روز چهارشنبه نماز جمعه بخواند! همه مردم روز چهارشنبه نماز جمعه خواندند. کـسي جرأت نکرد بگويد: امروز چهارشنبه است! معاويه به اميرالمؤمنين(ع) نامه نوشت که: يک ارتشي داري کـه « هر را از بر تشخيص نمي‌دهند. » آنوقت اميرالمؤمنين(ع) غصه مي‌خورد و مي‌فرمود: حاضرم ده تا از ياران خودم را بدهم و يکي از ياران معاويه را بگيرم، چون شما در حقتان شل هستيد و ياران معاويه و معاويه در باطلشان سفت و محکم هستند! !
امامت چيزي نيست که بگوييم: قضيه 1400 سال پيش بود و گذشت. نه آقا! اينطور نيست. يک شعاعي از بني اميه و بني عباس هست و يک شعاعي از علي ابن ابيطالب عليه السلام. دو خط وجود دارد: خط اهلبيت(ع) و خط غير اهلبيت؛ خط اهلبيت خط علم و تقوي و عصمت است. خط شجاعت است. خطي است که در آن امام حسين(ع) سر به ني مي‌دهد ولي تن به ذلت نمي‌دهد؛ اما خط غير اهلبيت: يک روزي يزيد آمد مکه، هوا گرم بود. عمل حجش که تمام شد سوار اسب شد و گفت: بر پدرم لعنت که بار ديگر بيايم به مکه؟ ! اينجا ديگر چه جهنم دره‌اي است؟ ! گرممان شد! ! آنوقت امام حسن مجتبي عليه السلام 25 مرتبه پاي پياده از مدينه مي‌روند به مکه. و امام زين العابدين عليه السلام ناشناس با کاروان‌ها مي‌رود تا او را نشناسند. ظرف حاجي‌ها را مي‌شويد، غذا مي‌پزد، جارو مي‌زند. خدمت مي‌کند به حاجي‌ها. و خودش را معرفي نمي‌کند؛ ما بايد مواظب باشيم از اين خط امامت جدا نشويم. خط امامت يک خط تاريخ نيست، فلسفه تاريخ است. فرق بين تاريخ و فلسفه تاريخ چيست؟ تاريخ يعني گذشته. ديروز کي چي کرد؟ حوادث گذشته‌ها تاريخ است. فلسفه تاريخ يعني از آن گذشته‌ها يک درسي بگيريم براي زندگي امروز. يکوقت مي‌گوييم: يوسفي(ع) بود. خانمي علاقمند او شد. اين خانم خودش را آرايش کرد. درها را قفل کرد. و خواست که يوسف(ع) را به گناه بکشاند. تا اينجا تاريخ بود. بعد مي‌فرمايد: «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» انعام/84 يعني هر جواني در دام شهوت قرار گرفت مثل يوسف(ع) به خداوند پناه ببرد و فرار کند حتي به قيمت اينكه لباسش پاره شود، ضربه‌ها ببيند ولي خودش را از دام گناه برهاند، ما آنچه را که به يوسف(ع) داديم به او هم مي‌دهيم. اين «كَذلِكَ» فلسفه تاريخ است. درسي که از حوادث گذشته مي‌گيريم براي امروز، فلسفه تاريخ است؛ آيا امامت تاريخ است يا فلسفه تاريخ؟ ! اماماني که بودند و رفتند مي‌شوند تاريخ، درسي که براي امروز ما است مي‌شود فلسفه تاريخ. فلسفه تاريخ کاري با اين ندارد که 1400 سال پيش، حق با علي(ع) بود يا نه، اين تاريخ است. بحث اين است که امروز شيوه حکومت چگونه است. شيوه علوي داريم با غدير خم. شيوه اموي داريم با سکه و دلار ريختن در حلقوم‌ها، نيروها را خريدن و حکومت درست کردن! اگر کسي با زور و پول و دنگ و فنگ براي خودش حکومت تشکيل داد، اين خط خط اموي است. اگر کسي با شجاعت و تقوي روي کار آمد، اين خط خط علوي است. اين فلسفه تاريخ است و به درد امروز ما هم مي‌خورد. خدا رحمت کند کساني را که ما را با اهل بيت عليهم السلام آشنا کردند. پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: من دارم مي‌روم و دو امانت در کنار شما مي‌گذارم: «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»(كافي، ج‏2، ص‏414) قرآن و اهل بيت(ع). بعد فرمود: اينها هيچ وقت از هم جدا نمي‌شوند. اينکه فرمود: هيچوقت جدا نمي‌شوند يعني اهل بيت(ع) معصومند. چون اگر اهل بيت(ع) و قرآن آني و لحظه‌اي از هم جدا نمي‌شوند. يعني اهل بيت عليهم السلام معصومند؛ امامان ما دوازده نفر هستند. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»(خصال صدوق، ج‏2، ص‏469) شيعه و سني نقل کرده‌اند که همگي از قريش هستند. آنهايي که نمي‌خواهند از اهل بيت(ع) طرفداري و از ايشان اطاعت کنند، اين دوازده نفر را به هم مي‌زنند: دو تا از بني اميه قاطي مي‌کنند، يکجا کم مي‌کنند و در آخر هم نمي‌توانند کاري از پيش ببرند. پيغمبر(ص) فرمودند: مثال اهل بيت(ع) من مثال کشتي نوح(ع) هستند. هرکه سوار اين کشتي شود نجات مي‌يابد؛ ما هم بايد براي جشن ائمه معصومين(ع) عيد بگيريم و چراغاني کنيم. وهابي‌هاي کج فکر مي‌گويند: جشن بدعت است! مي‌گويند: هرچيز نوي بدعت است! شخصي در مسجد الحرام به ديگري گفت: اين کار تو بدعت است. او گفت: اين بي سيم هم که در دست توست بدعت است! بي سيم در زمان پيغمبر(ص) نبوده. ماشين سوار شدن هم بدعت است. اين کلمه که« هرچه زمان پيغمبر نبوده و الان است، بدعت است» غلط است. اين نوع طرز تفکر غلط است.
مي گويند: اگر يک چراغ روي قبرستان بقيع باشد اسراف است! انگار تمام چراغها حلال است و فقط لامپ روي قبر امام حسن مجتبي عليه السلام اسراف است؟ ! مي‌گوييم: خب بنويسيد که اينجا قبر امام حسن(ع) است. مي‌گويند: نه خير شرک است. مي‌گوييم: چطور است که مي‌نويسيد اين مسجد را در زمان چه کسي ساخته‌اند، اگر نوشتن روي سنگ شرک است چرا روي يک سنگ شرک است و روي يک سنگ ديگر شرک نيست؟ !
مي گويند: عيد گرفتن براي تولدها شرک است. ما مي‌گوييم: نه خير. اين را قرآن مي‌فرمايد. حضرت عيسي(ع) به خداوند گفت: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ» مائده/114 خدايا يک مائده آسماني بفرست براي ما، اگر اين کار را بکني ما آنروز را عيد مي‌گيريم. آيا تولد ائمه ما عليهم السلام از يک مائده آسماني کمتر هستند؟ اگر نزول مائده آسماني عيد مي‌خواهد، بعثت هم يک مائده معنوي است و عيدي بزرگتر مي‌خواهد.
مي گويند: گريه نکنيد. شرک است. يک کسي که از شما مي‌ميرد براي او گريه نکنيد! و لذا وقتي از آنها يکي مي‌ميرد مثل اين است که يک گربه مرده است. خيلي بي احساس هستند. مي‌گويند: روضه خواني شرک است. قرآن مي‌فرمايد: «لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَميعاً عَليماً» نساء/148 اگر کسي مظلوم واقع شد، هرچه نعره بکشد حلال است. غيبت حرام است مگر آنکه مظلوم واقع شوي. ما بايد نعره بکشيم که بني اميه امام حسين(ع) را شهيد کردند. وهابيون قبرستان بقيع را خراب کردند. ما مفتخريم که در تولد امامانمان جشن مي‌گيريم. ما مفتخريم که در عزاداريهايشان گريه مي‌کنيم. حديث داريم: شيعه ما کسي است که در شادي ما شاد باشد و در غم ما غمناک باشد.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.