1376/4/26 تفسير سوره نازعات - 1 بايگاني سالانه - 1376



بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

بحث ما درباره سوره نازعات است. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، «وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً» نازعات/3-1 يکي از هنرهاي قرآني موسيقي آن است. يعني ريتم دارد. به نام خداوند بخشنده مهربان. قسم به فرشتگاني که جان کفار را به سختي مي گيرند. و قسم به فرشتگاني که جان مؤمنين را به راحتي مي گيرند.
چرا قسم؟ قسم براي تأکيد است. و براي خداوند هم مهم نيست که به چيزي قسم بخورد. ولذا يکجا مي فرمايد: «وَ التِّين» تين/1 قسم به انجير، و جايي ديگر مي فرمايد: «وَ الشَّمْس» شمس/1 قسم به خورشيد. ولي ما وقتي مي خواهيم قسم بخوريم به چيزهاي بزرگ قسم مي خوريم. هيچگاه به کدو قسم نمي خوريم. خداوند به هرچه خواست قسم مي خورد.
و اما فرشته‌ها: در قرآن هرجا از ايمان به معاد گفت، از ايمان به فرشته‌ها هم گفته است. برخلاف ما که اصول دين را توحيدو معاد و نبوت مي دانيم، قرآن ايمان به فرشته‌ها را نيز بيان مي کند. روايت داريم از اميرالمؤمنين که تعداد هيچ موجودي به اندازه تعداد فرشته‌ها نيست. امام سجاد عليه السلام 19 گروه از فرشته‌ها را که هر گروه کار مخصوص دارند، در صحيفه سجاديه معرفي فرموده است. (فرشته هاي مأمور باد، فرشته هاي مأمور باران، . . .) از اين معلوم مي شود که تقسيم کار هم مسئله مهمي مي باشد.
مثلا آن فرشته اي که مأمور گرفتن جان است(عزراييل)، غير از فرشته اي است که مأمور صور است(اسرافيل). . . «ميکائيل مأمور باران و ارزاق»
وجود فرشته‌ها از نور است. بزرگ و کوچک دارند. سلسله مراتب دارند: «مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ» تكوير/21 يک عده فرمانده و يک عده فرمانبر هستند. فرشته‌ها معلم پيغمبر صلي الله عليه و اله وسلم بودند: «عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى‏» نجم/5. فرشته‌ها در حق مادي مي کنند. «وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا» غافر/7. بعضي فرشته‌ها مسؤول جهنم هستند: «يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّك» زخرف/77 جهنم. بعضي فرشته‌ها مسؤول بهشت هستند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ» زمر/73. در دنيا هم همينطور است. فرشته هايي مسؤول نوشتن اعمال ما هستند: «كِرامٍ بَرَرَةٍ» عبس/16.
«وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً» نازعات/4-3 قسم به فرشتگاني که در حال سير و سلوک و حرکت و فعاليت هستند. قسم به فرشتگاني که در مأموريت تند مي روند و بر هم سبقت مي گيرند. با عشق مي روند. عشق در مأموريت مهم است. قرآن مي فرمايد: اگر کاري انجام بدهي ولي نق بزني، کارت از ارزش مي افتد. مثلا داريم: وقتي منافق به نماز مي ايستد: «وَ هُمْ كُسالى‏» توبه/54 با کسلات نماز مي خواند. اما مؤمنين: «الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» مومنون/2 داريم: اگر خوابتان مي آيد، نمازتان را اول وقت نخوانيد. موقعي نماز بخوانيد که بفهميد چه مي گوييد: «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» نساء/43.
درمورد زکات قرآن مي فرمايد: کساني که به زورزکات مي دهند «وَ هُمْ كارِهُونَ» توبه/54 زکاتشان قبول نيست. «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» نازعات/5.
قسم به فرشتگاني که برنامه ريزي مي کنند(تدبير مي کنند.) انسان بايد در کارهايش برنامه ريزي داشته باشد. انسان بايد يک سياستگذاري در زندگيش داشته باشد. ما مي گوييم: يا حسين(ع) وهابي‌ها مي گويند: بگوييد يا الله. يا حسين(ع) گفتن شرک است. جوابش اين است. مي- گوييم: ضمن اينکه همه کاره خداست اما مانعي هم ندارد که حسين(ع) هم واسطه باشد. خداوند «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» يونس/3، تدبير دست خداست. اما همين خدا به فرشته‌ها فرموده: «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً». «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ» شعراء/80 شفا دست خداست. اما همان خدايي که شفا مي دهد، در عسل هم قدرت شفا قرار داده است. عيبي ندارد که کار دست خدا باشد، اما همان خدا کارها را به ديگران واگذار کند. «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ» نازعات/6 روزيکه زلزله هاي وحشتناک همه چيز را به لرزه درمي آورد.(همه چيز به هم مي ريزد.) ولذا: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ» تكوير/2-1 نور خورشيد گرفته ميشود، ستاره‌ها به هم مي ريزند. «تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ» نازعات/7 از دنبال آن زلزله ديگري واقع مي شود.(يا صور اول و صور دوم و يا زمين لرزه و پس لرزه «قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ» نازعات/8 دلهايي در آن روز ترسان و لرزان است. کسي که قاچاق بار کرده است، وقتي با نيروي انتظامي مواجه مي شود، رنگش مي پرد. «أَبْصارُها خاشِعَةٌ» نازعات/9 چشمها ترسان و گريان است. «يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ» نازعات/10 اينهادر دنيا وقتي حرف از قيامت به ميان مي آمد، متلک مي گفتند و به مسخره مي گرفتند. مي گويند: حالا فعلا دنيايت را نگهدار. مردم غافل دنيا مي گويند: آيا ما پس از مرگ باز زندگاني ديگري خواهيم داشت؟ ! يعني پس از مرگ ما دوباره زنده مي شويم؟ ! بعيد مي دانستند. «أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً» نازعات/11 وقتي ما استخوانهاي پوسيده شديم دومرتبه زنده مي شويم؟ ! «قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ» نازعات/14-12 پيدايش قيامت به واسطه يک صداي مهيب است. بايک صدا و سيهه همگي زنده مي شويد. با يک صوري که رميده مي شود همگي زنده مي شويد، ناگهان همه مردم در يک جايي قرار مي گيرند. «ساهِرَةِ» سرزميني است که خواب به چشم کسي نمي رود. براي همه سحر است. اينها براي خدا کاري ندارد.
شخصي به من گفت: شنيده اي که موبايل(تلفن همراه) آمده است؟ ! گفتم: بله. خودم هم دارم. گفت: ببين قدرت علم روز را، با آن طرف دنيا مي توان صحبت کرد. از اينها گذشته تا چندسال ديگر، علم به جايي مي رسد که حتي تصوير کسي که با او صحبت مي شود بر روي صفحه ظاهر مي شود. به او گفتم: قرآن بالاتر از اينها را مي گويد. مي فرمايد: حضرت سليمان(ع) يک وزير داشت. به آن حضرت گفت: اگر چشمت را روي هم بگذاري خود بلقيس را با کاخش مي آورم. نه صدا و نه تصوير، بلکه خودش را.
تازه وزير حضرت سليمان(ع) مقداري از علم کتاب را مي دانست. «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» نمل/40 آنوقت: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» رعد/43 به پيغمبر(ص) مي گويد: اگر کفار ترا قبول ندارند غصه نخور، همينکه خدا ترا قبول دارد و کسي ترا قبول دارد که علم من الکتاب دارد، ترا بس است(در روايت آمده که او علي(ع)است) وزير سليمان بخشي از علم را داشت و چنان قدرتي داشت، امام صادق(ع) انگشتانش را باز کرد و به سينه‌اش اشاره فرمود: به خدا قسم علم کتاب ما هستيم. وقتي بنده خدا اين کار را مي کند، خدا هم مي تواند با يک دميدن انسان را زنده کند.
«هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى‏» نازعات/15 مي خواهي قصه موسي عليه السلام را برايت بگويم. گوش بده: «إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» نازعات/16 خداوند از کوه طور موسي(ع) را مورد خطاب قرار داد. از اينجا معلوم مي شود که زمين‌ها يکي نيستند. چون فرموده است: وادي مقدس طوي. هم زمين مقدس داريم و هم زمين نا مقدس و نحس. مثل مسجد ضرار. يک زمين مي شود حسينيه جماران و يک زمين مي شود شراب سازي. زمانها هم همين طور است: «في‏ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ» قمر/19، «في‏ أَيَّامٍ نَحِساتٍ» فصلت/16. زمان و مکان هردو و خوب و بد دارند. موسي(ع) وحي را دريافت نمود: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» نازعات/17 از«اذْهَبْ» معلوم مي شود که دين از سياست جدا نيست. برو سراغ فرعون. از «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ» معلوم مي- شود که بايد سراغ سرچشمه‌ها رفت. امام خميني(ره) مي فرمود: شاه بايد برود، يکي از علماي ديگر مي گفت: پپسي کولا حرام است! يعني زماني که امام(ره) در فکر براندازي ريشه فسادها بود، برخي توجهشان به پپسي کولا بود. بايد سراغ ريشه فسادها رفت. «اذْهَبْ» يعني انبياء به سياست کار دارند. «إِلى‏ فِرْعَوْنَ» يعني بروسراغ ريشه‌ها «إِنَّهُ طَغى‏» براي مبارزه با طغيان «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّى» نازعات/18.
شيوه برخورد: بايد محبت آميزباشد(حتي با فرعون). به فرعون بگو: آيا مي خواهي پاکيزه شوي؟ دوست داري از دروغ‌ها و هوس‌ها نجات پيدا کني؟ برادران نيروي انتظامي! وظيفه شما اين است که راجع به امر به معروف و نهي از منکر درس بخوانيد. برخي کتابها در اين زمينه را مطالعه کنيد. با هرفردي با روشي بايد برخورد کرد. با همه منکرات نمي- شود با اسلحه برخورد کرد. با برخي منکرات بايد آخوندها مبارزه کنند. با برخي منکرات اصلا آخوندها نبايد مبارزه کنند. بايد کنار بروند.
با برخي منکرات فقط خانم مي تواند مبارزه کند، با برخي برادر بزرگتر، با برخي معلم، با برخي مدير و. . . مثلا: دو تا پيغمبردر قرآن داريم به نامهاي حضرت موسي و حضرت سليمان عليهما السلام. يکي چوپان(موسي)، ديگري پادشاه
(سليمان). سليمان(ع) چون پولدار و قدرتمند است، بلقيس را به حضور مي طلبد. ولي موسي(ع) چون بي پول و بي قدرت است، بايد شخصا به سراغ فرعون برود. خدا به موسي(ع) مي فرمايد: «اذْهَبْ» برو. ولي حضرت سليمان(ع) به بلقيس مي فرمايد: « فأتوني» بلند شو بيا. يعني يکجا بايد رفت و يک جا بايد گفت: بيا. اگر سليمان هستيد احضار کنيد، اگر موسي هستيد، برويد. ما هرجا شکست مي خوريم، بيشترش علت اين است که آنجا که بايد برويم، دعوت مي کنيم و آنجا که بايد دعوت کنيم، مي رويم.
«وَ أَهْدِيَكَ إِلى‏ رَبِّكَ فَتَخْشى‏» نازعات/19 مي خواهي من ترا به سمت پروردگارت هدايت کنم؟ تا خشيت پيدا کني؟ ثمره علم و هدايت اين است که انسان ازخدا بترسد.
«فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى‏» نازعات/20 هر ادعايي دليل مي خواهد. تو که مي خواهي مرا هدايت کني، دليلت چيه؟ يک آيه بزرگ به او نشان داد. عصا را انداخت/ف اژدها شد. موسي(ع) يکبار عصا را انداخت ما کوچک شد «كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً» نمل/10، يکجا عصا را انداخت ومار معمولي شد «هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‏» طه/20 و يکجا اژدها شد«هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ» اعراف/107. دفعه اول اگر اژدها مي شد، شايد خود موسي مي ترسيد و آبرو ريزي مي شد.
«فَكَذَّبَ وَ عَصى‏» نازعات/21 فرعون به جاي اينکه تسليم شود، تکذيب کرد(بعضي‌ها روح لجبازي و عناد دارند) عصيان هم کرد. «ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى‏» نازعات/22 به موسي(ع) پشت کرد و تلاش کرد و گفت: بايد او را از بين ببرم. بايد يک پاتک بزنم. ساحرها را آوردند و هرکدام نمايش دادند و وقتي با معجزه موسي(ع) مواجه شدند، همگي به او ايمان آوردند و در آخر به دست فرعون به دار آويخته شدند و به فيض شهادت نايل آمدند.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.