1376/6/6 تفسير سوره عبس بايگاني سالانه - 1376



بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي.

ديگران کاري دستشان نيست. به نام نامي کي؟ بتها؟ ابرقدرتها؟ به نام کي؟ به کسي تکيه کنيم که خودش باشد. الان همين جا که شما تشريف داريد کاخ مثلا ناصرالدين شاه بود، کو ناصر الدين شاه؟ الان اردوگاه شهيد عزيز باهنر است. کو کارت؟ کو ريگان؟ به چه کسي تکي کنيم؟ «بِسْمِ اللَّهِ»: به نام او(الله) توکل براو. عشق او، حب او، که رحمان و رحيم است. هم مي دهد و هم به همه مي دهد. لطفش از روي مهرباني است، بخشنده مهربان است نه بخشنده محاصره گر. ديگران يا نمي بخشند و يا اگر مي بخشند محاصره مي کنند. مي گويد: فندق مي اندازم تا گردو برگردد، علف بدهم تا شير بدوشم. ما محاصره مي کنم. خدا بخشنده محاصره گر نيست، بخشنده مهربان است. ما مي گوييم: کاسه جايي رود که قدح باز آيد. «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» عبس/1 عبوس کرد؟ ! و پشت کرد؟ ! چهره در هم کشيد؟ ! روي برتافت؟ چرا؟ ! «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏» عبس/2 اين قصه اي دارد. مؤذن پيامبر(ص) بلال بود. يک مؤذن ديگر هم بود. به نام عبدالله بن کتوم منتهي چون او نابينا بود گاهي اوقات اذان را اشتباه مي گفت. گاهي زود و گاهي دير مي گفت. و لذا سفارش کردند که با اذان بلال نماز بخوانيد نه با اذان ابن مکتوم.
منتهي جلوي اذان گفتن او را هم نمي گرفتند. او دقت بلال را نداشت اما به هر حال اذان مي گفت. سوره عبس و تولي درباره اوست. قبر ايشان در باب الصغير سوريه است. از اصحاب پيغمبر(ص) و نابينا بود.(نابينا شده بود) يکروز وارد مجلسي شد. پيغمبر اسلام صلي الله عليه و اله وسلم با افرادي مشغول صحبت بودند. در آن جلسه افراد معروف و سرشناسي حضور داشتند. تا اين مکتوم وارد شد شروع کرد و رسول خدا را صدا زد: يا رسول الله، يا محمد. يکنفر در جلسه عبوس کرد(بعضي گفته‌اند پيغمبر(ص) بود، برخي گفته‌اند شخص ديگري بود.) چرا؟ ! که اين چه کسي است که آمده؟ نابينا چرا به جلسه اشراف آمده است؟ او که به ما نمي خورد. عبوس کرد. تو چرا عبوس کردي؟ به خاطر لباس کهنه‌اش؟ ! اين عبوس کردن در جامعه ما هست. عبوس‌ها وقتي مي خواهند به پارک بروند مادرشان را نمي0 برند؟ ! وقتي مي گويد: کجا مي رويد؟ مي گويد: مي رويم دکتر! ! ؟ يعني نمي خواهند آن پيرزن را با خود ببرند. حتي در مکه هم همينطور است. جوانها سريع جيم مي شوند، حاجي‌ها جيم مي شوند. پولدارها جيم مي شوند. برخي از کساني که ماشين دارند، تا چشمشان به آشنايي مي افتد سريع سرشان را پايين مي اندازند تا مبادا آن شخص او را ببيند و او مجبور شود تا او را نيز سوار کند؟ ! خيال نکنيد عبس تولي مال آن زمان است. تمام ما گير اين آيه هستيم. خيلي هم حالگيري دارد. يکي از وزراء به نام علي بن يقطين، به يک چوپان راه نداد. رفت مکه، در آنجا امام کاظم عليه السلام به او راه نداد. گفت: آقا من وزير هستم! ؟ فرمود: باش. من شيعه هستم، عامل نفوذي شما در دربار عباس هستم! ؟ چرا اجازه نمي دهيد؟ فرمود: خوب باش. چرا به آن چوپان راه ندادي؟ حالا خدا مي داند که من آخوند اگر يک فقير بيايد مي گويم: کي است؟ حالا بنشيند. ولي اگر يک ثروتمند آمده، مي گويم: سلام عليکم اوامري باشد! ؟ ! من خودم گرفتار اين آيه هستم. اگر روز قيامت بيايد که چه افرادي به من مراجعه کردند، اگريک پولدار ازمن استخاره خواست، چنان ابروي راستم رفته شمال شرقي، ابروي چپم رفته جنوب غربي، يا حميد به حق محمد! ؟ چه خبره! پولدار از من استخاره مي خواهد! اما يک فقير وقتي استخاره مي خواهد، خيلي خوب، با تسبيح مي کنم! ؟ خوب است برو دنبال کارت! ؟ خدا مي داند که از من چه حالي خواهد گرفت. بنده خودم گير هستم. اما اين حرفها بوده است. طرز رفتار معلم در مدارس عادي و غيرانتفاعي با هم فرق دارد. آن پيرکور(ابن مکتوم) هنوز هم هست، آن عبوسها هنوز هم هستند. اينکه مي گويند: در قرآن تدبير کنيد، به اين معناست که قرآن را بخوانيد و فتوکپي آن را در زندگي حالا پياده کنيد.
«وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى‏أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‏» عبس/4-3 پيغمبر! اصلا تو چه مي داني شايد همين شخص عامل تزکيه شد! ؟ شايد همين صف اوليها نمازشان قبول نباشد! ولذا حديث داريم وقتي انسان از خواب بيدار مي شود و مي بيند نمازش قضا شده است و ناراحت مي شود، خدا اين ناراحتي را بيشتر از اين دوست دارد که نصف شب بلند شوي، نماز شب بخواني(يک ليتر هم گريه کني) و بگويي: مرا مي بيني ديشب عجب شبي بود! حديث داريم: نماز قضايي که انسان به واسطه آن خود را تحقير کند، خداوند بيشتر از نماز شبي دوست دارد که انسان به واسطه آن مغرور شود. شايد همين متذکر شد، شايد همين بنزيني بود و روشن شد. شايد تذکر به درد همين بخورد. «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى» عبس/7-5 اما آن کسي که غني است، (غني بودن خوب است) «اسْتَغْنى‏» بودن بد است. فرق است بين غني و «اسْتَغْنى‏». غني يعني کسي که چيزي دارد. «اسْتَغْنى‏» يعني من کاري به فلاني ندارم. «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏» علق/7-6 چپيها مي گويند: سرمايه داري عامل طغيان است. يعني انساني که شکم سيري دارد، دست به تجاوز مي- زند. قرآن نمي گويد: «أَنْ اسْتَغْنى‏»: اگر پول دار باشد طغيان مي کند. مي فرمايد: «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏». راه يعني خودش را ببيند. امام خميني(ره) عزيز بود اما خودش خودش را عزيز نمي دانست. مي فرمود: به من رهبر نگوييد، رهبر ما حسين فهميده است. پول داشتن بد نيست، بلکه به پول گره خوردن بد است. خدا از يک پولدار(قارون) انتقاد مي کند. و از يک پولدار(سليمان) تعريف مي کند. در آخر سوره قصص آيه 76 تا قصه قارون را فرموده، خيلي عجيب است.
«إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحينَ» قصص/76 قارون فاميل موسي(ع) بود. بر مردم شوريد. اينقدر به قارون گنج داديم که يک گروه قوي نمي توانستند دست کليد او را بکشند! بستگانش به او گفتند: بد مستي نکن، خدا بد مست‌ها را دوست ندارد.
«وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ» قصص/77 خدا به تو داده، از اين پولها به نفع آخرتت استفاده کن. لذتهاي حلال دنيا را هم استفاده کن. همينطور که خدا به تو داده تو هم به فقراء بده. اين حرفها را مردم به قارون گفتند. با اين پولها فساد نکن، خدا مفسد را دوست ندارد. قارون چي گفت؟ «قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ» قصص/78 قارون گفت: «عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي»: يعني يک علم اقتصادي من دارم، يک مخي دارم. تمام اين پولها را بر اساس علم خودم به دست آورده‌ام! (من فوق ليسانس هستم! ؟).
سليمان هم يک پولدار ديگر بود. هرچه مي گفتند، مي فرمود: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» نمل/40 گير در پول نيست. گير در اين است که اگر پول مست کند مي گويد: «عِنْدي»، اگر مست نکند مي گويد: «رَبِّي».
اما کسي که غني است، تو متصدي او شدي؟ ! افراد را از روي صلاحيت انتخاب کنيد. در ازدواج هم همينطور است.
اصلا اگر او تزکيه نشود ت ومقصر نيستي. خدا به پيغمبر(ص) مي فرمايد: تو فقط پيغمبري، نه جباري. «لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ» غاشيه/22 بر مردم سيطره ندادي. نمي تواني مردم را با زور اصلاح کني. تو وکيل مردم نيستي. تو حق نداري مردم را مجبور کني. «أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ» يونس/99 تو مي خواهي مردم با اکراه مسلمان شوند؟ حق اکراه نداري. حق اجبار نداري، وکيل مردم نيستي، سيطره هم نداري. مردم آزادند. «وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى» عبس/7. اگر هم ايمان نياورد، نياورده، تو وکيل نيستي، سيطره هم نداري. چه مي دانيد؟ شايد همين بچه يتيم، رجايي شد. حديث داريم: هيچ گناهي را کوچک نشمار، شايد همان گناه پاپيچد شد و ترا زمين زد. حديث داريم: هيچ عبادتي را کوچک نشمار. شايد همان عبادت ترا نجات داد. گاهي اوقات يک پشه يک ساعت چند ميليوني را از کار مي اندازد. اصلا حديث داريم: خدا گناهان کوچک را نمي بخشد. چون گناهان بزرگ آدم مي فهمد چه کرده، مثل طلب زياد: فلاني دوميليون مي خواهد. اما فلاني 10 تومان مي خواهد! انسان قرضهاي کوچک را فراموش مي کند، در حالي که همانها هم حق الناس هست. و لذا انسان فراموش مي کند. حديث داريم: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: «أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ»(نهج‏البلاغه، حكمت 348) بدترين گناه آن است که انسان بگويد: چيزي نيست. يک قصه برايتان بگويم: کسي مي گفت: من ديگر مسجد نمي روم، نمي روم نمي روم. گفتم: چرا نمي روي؟ گفت: پدر من به مسجد رفت با کلاه نمدي. کلاه را برداشتند و کلاه ديگري سر او گذاشتند همان کلاه با نمد وبيشتر. منتهي ما را تحقير کردند و. . .
«وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‏ وَ هُوَ يَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ» عبس/11 -8 آن فقيري که مي آيد(ابن مکتوم) و با تلاش هم مي آيد، خشيت خدا در دلش است. با چشمي نابينا آمده و خوف خدا دارد، تو نسبت به او بي اعتناعي مي کني؟ ! خدا مگر ول مي کند؟ ! اخلا ق در دنيا با اخلاق در قرآن فرق مي کند. در دنيا اخلاق برا يجذب مشتري، پيشرفت اقتصاد، فرهنگ، روابط خانوادگي، برخوردهاي ديپلوماتي و سياسي، رأي بالا و. . . است. اما در اسلام اخلاق براي خود اطلاق است.
اين برکاتي را هم در پي دارد. معلم خوش اخلاق موفق‌تر است. کارفرماي خوش اخلاق موفقتر است، اخلاق اين برکات را دارد. اما خود اخلاق هم يک ارزش است. چه طور؟ اين آقاي نابينا که وارد جلسه شد، آن بنده خدا عبوس کرد، نابينا او را در آن حالت ديد يا نه؟ نديد. نابينا که عبوس را نديد پس نديد تا ناراحت شود. و اصلا نفهميد. خدا مي- فرمايد: من کاري ندارم که او ديد يا نه، فهميد يا نفهميد، اصلا من کاري به خوشايند يا بد آيند او ندارم، خود اخلاق به عنوان اخلاق يک ارزش است. شما نبايد براي نابينا به خاطر اينکه نابينا و فقير است عبوس کنيد. دنيا از برکات اخلاق مي گويد، ما که مي گوييم: اخلاق، علاوه بر اخلاق خود اخلاق هم برايمان مهم است. اخلاق به خاطر خود اخلاق. فرق است بين کسي که نظم را به خاطر نظم دوست دارد و کسي که نظم را به خاطر پليس رعايت مي کند. اخلاق قرآني بر اساس ارزشها است.
«كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ» عبس/12-11 تا حواستان جمع باشد. يکوقت به خاطر اينکه ماشين و کفش و کلاهش کهنه است، خواستگار فقير است، تحقير نکنيد. اين تذکر بود. هرکه مي خواهد بسم الله، متذکر بشود. «في‏ صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» عبس/14-13 اين قرآن در ميان صحيفه هايي پر ارج است. بلندمرتبه و پاکيزه است. «بِأَيْدي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ» عبس/16-15 بدست سفيراني بزرگوار و نيکوکار. اين قرآن، قرآن پاک، از خداي پاک، جبرييل پاک، رسول پاک که «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» واقعه/79 اين آيات نوراني را فرستاديم براي تذکر. اما: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» عبس/17.
مرگ بر انسان، چقدر انسان کفور است! چقدر ناسپاس است! ناسپاسي مي کني؟ مي داني سن تو چقدر است؟ ! گردنت
را در برابر خدا خم نمي کني؟ ! بشنو: «مِنْ‌اي شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» عبس/19-18 انسان، نمي داني خدا ترا از چه آفريده است؟ ! از يک تک سلول، از يک اسپرم. يک «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ» نمي گويي! تو از چي آفريده شده اي که اينقدر متکبري؟ ! از نطفه، نطفه اي که اندازه گيري شده است. «ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ» عبس/22-20 مي فرمايد: يک تک سلول بودي، «فَقَدَّرَهُ» عبس/19. راه را برايت باز کرد. واقعا خدا چقدر راه را باز کرده! راه به دنيا آمدن، راه تغذيه، راه زندگي، ازطريق عقل، فطرت، انبياء. راه رانشانت داد. چه کسي است که بگويد: نمي- دانم! خوب و بد را درنهاد هر دلي کاشت. وقتي برگشت و ديد شما سيب را خورده ايد، با گريه‌اش به شما مي گويد: که: تو خيانت کرده اي. يعني او هم مي فهمد خيانت را. بچه خوب و بد را مي داند. گردن کلفتي نکن. هرچه را انکار کني قبرت را نمي تواني انکار کني. هستند افرادي که در مقابل خدا، گردن خم نمي کنند. از خدا نمي ترسند ولي از پشه مي ترسند: من اين حديث را از امام رضا(ع) نقل کرده‌ام، دوباره نقل مي کنم: امام رضا(ع) فرمود: با انسانهاي خيره سر اينگونه صحبت کنيد: بگوييد: برادر، خواهر بنشين تا يک جمله برايت بگويم: يا قيامت هست و يا نيست. اگر قيامت نبود مذهبي چه ضرري کرده است؟ ! فوقش اين است که در ماه رمضان ناهارش را چند ساعت ديرتر خورده است. روزي چند رکعت نماز خوانده است. وقتي هم از خانه بيرون مي آمد(خانم) يک روسري سرکرده است. اگر قيامت نبود مذهبي چه ضرري کرده است. حق اگر قيامت نبود اما اگر قيامت بود- که به1001 دليل هست. آن لاابالي چه خواهد کرد؟ ! بنابراين عقل اقتضاء مي کند که ما بايد مذهبي باشيم.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته