1374/12/17 جنگ احد بايگاني سالانه - 1374



بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي،

در لانه جاسوسي هستيم كه دانشجويان پيرو خط امام گرفتند و الان در اختيار مركز تحقيقات و آموزش كامپيوتر و آموزش برادران و خواهراني كه در سپاهي هستند. موضوع بحث زماني پخش مي‌شود كه جنگ احد و شهادت حضرت حمزه واقع شد، جنگ احد را خيلي شنيديد ولي من هم مي‌خواهم جلسه‌اي در رابطه با حضرت حمزه و جنگ احد صحبت كنم. ‌اي كاش اين مسائل جنگ و جنگهاي اسلام، البته من تحقيق ندارم شايد هم شده باشد، اصلاً در دانشكده‌هاي نظامي و در پادگان‌هاي ما به جاي كلاسهاي عقيدتي سياسي تاريخ جنگ‌ها هم باشد. اگر هست الحمدالله، اگر نيست‌اي كاش باشد، مي‌گويند رضا شاه رفت بازديد از يك پادگاني دم آشپزخانه از يكي از سربازها پرسيد، سرباز گفت بله قربان، گفت غذا چيست، گفت آبگوشت است، رضا شاه رفت داخل آشپزخانه و در قابلمه را بلند كرد ديد پلو هست، گفت پسر اينكه پلو هست، گفت قربان چه بهتر. حالا اگر هست چه بهتر و اگر نيست آشنايي با تاريخ اين جنگ‌ها چيز قشنگي است.
ماجراي جنگ احد اين است كه اول احد كجاست، احد كنار مدينه است يك فرسخي مدينه، ماجراي جنگ احد، موضوع بحث جنگ احد و شخصيت حضرت حمزه، احد مكانش كنار مكه، احد در كنار مدينه يك فرسخي، جنگ احد سال سوم هجري است، پيغمبر ما چهل سالگي به پيغمبري رسيد سيزده سال مكه بود سه سال هم آمد مدينه شانزده سال. يعني بعد از اينكه پيغمبر ما شانزده سال به پيغمبري رسيده بود. سوم هجري و شانزدهم بعثت، جنگ احد يك جنگ انتقامي بود چون سال دوم هجري يعني يك سال قبل مسلمانها در جنگ بدر پيروز شدند كفار شكست خوردند. اين كفار طوري خونشان گره خورده بود و شعار انتقام انتقام سر مي‌دادند و حتي ابوجهل گفت من با همسرم يك جا نمي‌خوابم جز اينكه بتوانم مسلمانها را ريشه‌كن بكنم. رهبر كفار ابوجهل گفته بود من تا انتقام نگيرم حتي با خانمم هم زندگي نمي‌كنم و شعار انتقام انتقام سر دادند تا يك سال، افرادي را فرستادند به قبيله‌هاي اطراف كه نيرو جمع كنند يك حالت كودتا، لشگركشي از مكه بريزند مدينه ريشه‌ي مسلمانها را بكنند عباس عموي پيغمبر كه مسلمان بود ولي اسلامش را اظهار نمي‌كرد يعني كفار ايشان را جزو خودشان حساب مي‌كردند توي كفار زندگي مي‌كرد. ولي از دل مسلمان بود ايشان فوري خبر داد به مدينه كه يا رسول الله مكه در فكر يك حمله‌ي جدي هستند كفار عليه مسلمانها ساز و برگ نظامي‌يشان را تجهيز مي‌كنند در جريان باش پيغمبر هم يك جلسه مشورتي، شوراي نظامي تشكيل داد كه يك حمله مهمي قرار است كفار مكه به مدينه بكنند و انتقام سال قبل كه ما پيروز شديم از ما بگيرند. عباس عمويم به من خبر داده، ضمناً در اين بين خود پيغمبر افرادي را به عنوان جاسوس فرستاد اطلاع آوردند كه درست است. حالا ما بايد خودمان را آماده كنيم، دو نظريه مطرح شد يك: بگذاريم كفار بيايند به مدينه، توي كوچه پس كوچه‌ها خودمان به آنها شورش مي‌بريم، اگر توي مدينه بيايند زنها هم از پشت بام مي‌توانند سنگ پرتاب كنند توي كله كفار، پيرمرد وپيرزن همه بسيج مي‌شويم اما اگر جبهه باشد فقط بايد جوانها بروند، رأي اينكه توي شهر بجنگيم اينكه زن ومرد هم كمك مي‌كنند، رأي اينكه بيرون بجنگيم اينكه دشمن بيايد توي خانه ما اين براي غرور ما بد است كه مي‌گويند دشمن رفت توي خانه يشان، ما بايد برويم به استقبال دشمن، به هر حال جوانها با حضرت حمزه كه پير بود مي‌گفت برويم بيرون، باقي مردم از جمله خود پيغمبر نظرش اين بود كه توي خود مدينه باشيم، اينجا از جاهايي بود كه پيغمبر از نظر خودش دست كشيد به خاطر احساسات جوانها گفت باشد برويم بيرون، خوب كجا برويم بيرون، يك آيه‌اي داريم سوره‌ي آل عمران كه مي‌گويد: «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ» آل عمران/121، به خاطر داشته باش يك روزي صبح زود از مدينه از ميان بستگان و اهل خود بيرون رفتي تا براي مومنين پايگاهي را در نظر بگيري. خود پيغمبر صبح زود از خانه رفت بيرون كه منطقه را بررسي كند، منطقه احد را بررسي كردند، كه من يك روز در خدمت برادران و سرداران سپاه بودم آقاي رضايي و آقاي شمخاني و يك عده ديگر رفتيم در مكان جنگ احد، كه آقايان هم ببينند كه سليقه پيامبر براي انتخاب مكان چي بوده، يك طرف حد مدينه است، دامنه كوهي است. پيغمبر منطقه را بررسي كرد و روز جمعه بود و در خطبه‌هاي نماز جمعه پيغمبر مردم را تحريك كردو بسيج كرد و بعد از نماز جمعه مردم آماده شدند براي رفتن به احد، كه اينجا هم نقش نماز جمعه مهم مي‌شود.
از افتخارات جمهوري اسلامي اين است كه اخيراً يك سري رساله‌هاي فوق ليسانس و دكترا آمده به اين جهت. ما تا حالا چندين رساله دكتري و ليسانس داريم راجع به نقش نماز. يكي از آن اخيراً دارد نوشته مي‌شود نقش نماز در حركت درآوردن جامعه، اين به عنوان يك طرح، چطوري مي‌توانيم از طريق نماز جماعت به مردم خط بدهيم و مسير جامعه را عوض كنيم،
روز جمعه بود پيغمبر سخنراني مهمي كرد و مردم را از مدينه از مسجد و از همان نماز جمعه به طرف احد حركت داد، امتحان هوش، احد تا مدينه چقدر راه است. الان احد خانه‌سازي شده. اگر صعودي فكر مي‌كرد. لااقل اينجا يك پادگان نظامي مي-ساخت، اصلاً جاهايي كه پيغمبر جنگيده خوب است پادگان بشود اينها را بايد ياد گرفت ما آثار باستاني را بايد حفظ كنيم.
من يك حديث بخوانم براي حفظ آثار باستاني شايد نشنيده‌باشيد، امام صادق مهمان دار شد به مهمانش گفت دوست داري بروم پيراهن جدم حضرت علي را بياورم همان پيراهن را كه روز نوزدهم پوشيده بود و ابن ملجم كه شمشير زد خون‌هاي مغز حضرت علي ريخت روي پيراهن، مي‌خواهي آن پيراهن را بياورم، گفت مي‌خواهم ببينم، بعد امام صادق رفت توي يك اتاق ديگر و آن پيراهن را آورد من از اين حديث فهميدم كه بايد اين چيزها را به عنوان آثار باستاني حفظ كرد، آثار باستاني مسئله مهمي است در قرآن هم داريم كه حفظ آثار باستاني يك چيز قرآني است. مادر موسي وقتي موسي را زاييد فرعون پسرها را مي‌كشت به فرعون گفته بودند امسال زني پسري را به دنيا خواهد آورد كه حكومت تو را واژگون مي‌كند فرعون هم به ماماها گفته‌بود هر پسري به دنيا آمد به من اطلاع بدهيد. مادر موسي پسر زاييد ترسيد، خدا به مادر موسي الهام كرد، شيرش بده بگذار توي يك صندوق. بندازش توي رودخانه ما حفظش مي‌كنيم. اين صندوق شده بود صندوق عهد و هر جا كه مي‌خواستند بروند.(ما عاشورا علامتهايي مي‌بريم جلوي هيئت‌ها.) يهودي‌ها هر حركتي كه داشتند اين صندوق را كه موسي داخل آن بوده جلوي راهپيمايي‌ها سر دست مي‌گرفتند و يك كسي اين صندوق را دزديده‌بود. يهوديها خيلي ناراحت بودند كه چرا صندوق دزديده ‌شده‌بود چون اين سند افتخار بود. ما به يكي از كشورهاي اروپايي رفتيم ديديم سنگ‌ها و ستون‌هاي تخت جمشيد را دزديدند بردند آنجا، بعد كشورهاي ديگر كه مي‌آيند دلار مي‌گيرند دزدي‌هاي ما را نشانشان مي‌دهند حالا من نمي‌دانم كه هر چي فكر مي‌كنم اين سنگ‌ها را چطور دزديدند، اين دزدي بايد دزدي بين المللي باشد كه بايد كشتي‌ها و جرثقيل و تريلي‌ها به هم كمك كنند تا اين دزدي بشود. آخر اين انگشتر نيست كه آدم بدزدد و فرار كند، چه جوري اين بساط را دزديدند قسمتي از تخت جمشيد را من در اروپا ديدم. ما چندين هزار كتاب خطي از دانشمندان درجه يك شيعه داريم كه در كتابخانه‌هاي كفار است كه در اين كشور يك نفر مسلمان هم نيست كتابهاي خطي منتها دست آدمهاي نااهل افتاده و آدم نااهل به خاطر دو فلس فروخته. كتاب خطي، آثار باستاني اينها را بايد حفظ كرد حتي نامه‌ها، من يك حديث بخوانم براي فتوكپي. امام رضا فرمود هر نسخه‌اي كه من مي‌نويسم كه از داروخانه مي‌خواهدبرود بيرون عين آن نسخه را دوبله برداريد يكي خانه من باشد و آن يكي را بدهيد بيرون، چون ممكن است دست خط من را بردارند و يك جمله به آن اضافه كنند و يا يك جمله از آن را كم كنند اين حديث مال فتوكپي است يعني كار بايد منظم باشد دقيق بايد باشد. داريم مرده را اگر دفن مي‌كنيد خشت‌ها را سفت به هم بچسبانيد نگوييد اين مرده است و دو روز ديگر مي‌پوسد بله مرده دو روز ديگر مي‌پوسد ولي تو كه قبر سازي محكم قبر را بساز، اگر بنا است فردا دادگاه مجرمي را اعدام كند امشب غذاي خوب به او بده بخورد، نگو اين كه دارد مي‌ميرد. خوب بميرد ولي امشب مسواك صابون و زير پيراهني به او بده يعني نگو فردا مي‌ميرد اگر هم فردا مي‌ميرد ولي امشب كه دست تو است محكم نگهش دار. دين داري با ولي نمي‌سازد، دو مرتبه درقرآن گفته: «خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ» مريم/12. يعني زور مي‌خواهد، يك خورده‌اي بعضي از ما ول هستيم شد، شد، نشد، نشد، با يك سري چيزها ساده از كنارش رد مي‌شويم.
وقتي در قرآن خداوند به پيغمبر گفت جناب طالوت رهبر شما است اين يهودي‌ها زير بار نرفتند آخه طالوت چوپان بود. گفتند اين چوپان آمده رهبر ما شده است. ما قبول نميكنيم، گفت دست است فقير است و تا ديروز چوپان بوده اما استعداد و لياقت و همه كمال را دارد. آخرش خداوند گفت: «إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» بقره/248، علامت اينكه اين را خدا معين كرده اين است كه آن صندوقي كه موسي داخل آن بود و در رودخانه افتاد و سند افتخار شما بود و جوي راهپيمايي شما بود و الان سي چهل سال است كه يك كسي آن را دزديده آن چيز دزدي الان پيدا مي‌شود: «إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ»، پيدا شدن صندوق كه جزو آثار باستاني بود از علامت‌هاي رهبري بود.
يك كسي را آوردند خدمت امام گفتند ايشان علم غيب دارد امام يك خورده‌اي به او نگاه كرد گفت: شما علم غيب داري، گفت شما اگر علم غيب داري من يك دفتر شعردارم چهل سال پيش گم شده بگو بدانم كجاست، علامت اينكه تو علم غيب داري. حالا علامت اينكه طالوت رهبر است آن صندوقي است كه سي چهل سال پيش گم شده و يهودي‌ها حالشان خيلي گرفته شده آن صندوق امروز پيدا مي‌شود. علي‌اي حال اين صندوق يهودي‌ها و پبراهني كه امام صادق از جدش گفت و نامه فتوكپي امام رضا اين دليل بر اين است كه آدم بايد يك سري از چيزها راجزو آثار باستاني نگهداري كند. اينه ا را گفتم براي ينكه ما آنجا كه تبوك است پادگان داشته باشيم، الان الحمدالله در ايران اين هست امام رضا وقتي مي‌خواست برود مرو از قم عبورش گذشته آنجايي كه امام رضا شب خوابيده الان مدرسه ساخته‌اند مدرسه رضويه قم. يا حضرت معصومه(س) آن شبي كه قم مريض شدندوماندند. آن خانه‌اي كه ماندند حوزه علميه شده به نام مدرسه ستيه، يعني ما بايد جاهاي مقدس را حفظ كنيم.
خداوند به همه حاجي‌ها مي‌گويد وقتي مي‌رويد مكه كنار طاف كه مي‌گرديد دور حجر اسماعيل هم بگرديد حالا حجر اسماعيل مركز قبر پيغمبران است و خدا جوري برنامه ريزي كرده كه كنار كعبه قبر انبيا را حفظ كرده از اشكالاتي كه وهابيه ا مي‌كنند مي‌گويند قبر بايد مثل بيابان باشد حتي اگر سنگ قبر بگذاري روي قبر كه ان قبر چه كسي است مي‌گويد شرك است، قبر بايد مثل صحرا باشد به همين دليل قبر چهار امامان را خراب كردند مثل خرابه، كعبه كه مردم دورش مي‌گردند كنار كعبه يك هلالي است. تو اين هلالي هفتاد تا پيغمبر است اين هلالي هم سنگ مرمر است رويش هم چند تا چراغ است. من حرفم اين است كه اين هلالي چيست مي‌گويند قبر انبيا است اگر بنا است سنگ گذاشتن روي قبر شرك است و چراغ روي قبر شرك است چرا اينجا خودتان هم سنگ كرديد و هم چراغ گذاشتيد اصلاً خدا حفظ انبيا را كنار خانه كعبه جزو ست‌ها قرارداده و به همه حاجي‌ها گفته همين طور كه دور كعبه مي‌گرديد دور قبر هم بگرديد.
داريم جنگ احد را مي‌گوئيم، جنگ احد چه تاريخي بود؟ سال سوم هجري و سال شانزده بعثت يعني از چهل سالگي شروع كنيم سال شانزدهم مي‌شود، از زمان هجرت به مدينه شروع كنيم سال سوم مي‌شود، در منطقه احد هم طرف كفارمكه، رهبر كفار مكه جناب ابوجهل است، رابطي كه جنگ را اطلاع داد به پيغمبر عباس عموي پيغمبراست، اين اطلاعات تكميل شد با گروه جاسوس كه پيغمبر فرستاد تا اين خبر را تاييد كنند، و شورايي نظامي تشكيل داد و مركز شوراي نظامي در مدينه، و نظريه‌ها بود: سنگرگيري توي شهر، استقبال از دشمن بيرون، رفتند بيرون خود پيغمبر هم رفت منطقه را بررسي كرد، كفار آمدند. يك دامنه كوهي هست آنجا، حضرت گفت پنجاه تا تيرانداز ماهر مسئول اين بشوند، حضرت فرمود دامنه كوه را پنجاه تا تيرانداز بايد حفظ كنيد و لذا تيراندازها بر ان كوه‌ها مسلط بودند جنگ شروع شد وقتي جنگ شروع شد با اينكه كفار يك سال خودشان را آماده مي‌كردند ضمناً كفار زن‌ها را هم با خودشان برده بودند يكي اينكه زن‌ها با داريه و تمك و شعر روحيه بدهند به سربازان كفر و يكي اينكه كفار بفهمند اگر فرار كنند زنشان گروگان است آنها فرار نكنند دو تا برنامه بود، يا روحيه بدهند يا بگويند خانمتان گروگان است، اگر بخواهند فرار كنند و عرب هم روي حساب غيرتش اجازه نمي‌داد براي همين مي‌ماند. دفعه اول مسلمان‌ها حسابي حمله كردند و كفار را تار و مار شدند، كفار كه تار و مار شدند فرار كردند وقتي كفار فرار كردند، مسلمان‌هاي شكمو گفتند خيلي خوب كفار فرار كردند حالا برويم غنيمت جنگي به دست بياوريم مشغول جمع آوري غنايم شدند اين پنجاه تا گفتند ما اگر بخواهيم پست بدهيم غنايم از دستمان مي‌رود، رهبرشان هر چي فرياد زد گفتند الا و بلا ما بايد برويم، اسلحه گذاشتند كفار آمدند وسط معركه، غنيمت جنگي جمع كنند فقط ده نفر ايستادند و چهل نفر تخلف كردند، رهبر كفار هم شخصي را گذاشته بود با دويست تا مسلح، گفت هر وقت ديديد كه اين جا خلوت شد شما حمله كنيد آقا تا اين‌ها رفتند اين دويست نفر حمله كردند و لشكررا هم هدايت كردند دو مرتبه لشگري كه اول پيروز شده بود دفعه دوم شكست خورد خلاصه جنگ احد شكست خورد به خاطر شكم، به خاطر پول و حب دنيا، غنيمت گرايي رمز شكست ما شد هر وقت رزمندگان ما، سپاه و ارتش ما به جاي روحيه انقلابي به سمت غنايم گرايي بيايد همين‌اش است و همين كاسه. مسلمان‌هاي شكست خورده آمدند حالا توي اين جنگ چي شد، جنگ احد چه جنگي بود، جنگ احد جنگي بود كه حنظله در جنگ احد بود حنظله داماد شده بود. شبي كه عروس مي‌آورد گفتند جنگ است آمد گفت يا رسول الله من امشب عروس مي‌آورم شما گفتيد برويد جبهه شما اجازه بدهيد من يك شب نزد عروس بخوابم بعد خودم را مي‌رسانم پيغمبر ديد حالا جوان است و عروسي دارد گفت برو رفت با عروس بود منتها نرسيد كه براي حمام غسل كند جنب دويد به جبهه اتفاقاً در جبهه شهيد شد پيغمبر فرمود من ديدم فرشته‌ها دارند حنظله را غسل مي‌دهند. از آن خانمش هم شهادت گرفت كه بگو من يك شب با ايشان هم بستر شدم كه اگر فردا بچه آورد نگويند اين بچه حرام زاده است، عروس چه عروسي بود كه اجازه داد شوهرش برود به جبهه، داماد چقدر داماد بود كه توانست عروس را رها كند بيايد جبهه، حالا اينطور عروس و داماد حزب الهي عجب پدر و مادر ناكسي داشتند. پدر حنظله توي لشكر كفر بود و پدر عروس رهبر منافقين، پدر داماد سردمدار كفر و پدر عروس سردمدار نفاق، از دو تا جانور دو تا دختر و پسر خوب درست شد. چون قرآن مي‌گويد «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ» انعام/95، گاهي آدم‌هاي نااهل بچه‌هاي خوبي دارند.
در زمان خودمان بچه‌اي فرار كرده بود آمده بود توي بسيج يكي از سردارها به من گفت، گفت ديدم پدرش با يك ماشيني و فلان تيپي آمد ماشينش را پارك كرد بچه‌اش را صدا زد، بچه‌اش را خواستند يك سوئيچ به بچه داد گفت اين ماشين مال تو، يك خانه به تو مي‌دهم جبهه نرو، گفت آقا نه ماشين مي‌خواهم نه خانه، صدام تجاوز كرده به مملكت ما من مسلمان هستم و غيرت دارم، من هم مثل باقي بچه‌ها بايد بروم از مملكتم دفاع كنم، ماشين و خانه هم براي خودت، هر چه اين پدر گريه كرد تا با ماشين و خانه اين بچه را نگه دارد خيلي صحنه خوبي بود كه من گفتم اين صحنه را فيلمش كنند، ما داريم همه رقم آدم،
در قرآن چهار رقم زن و شوهر داريم زن و شوهري كه هر دو بدجنس هستند: «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ مسد/1، «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» مسد/4، يعني هم مرد و هم زن بدجنس، زن و شوهري كه هر دو همگام هستند در كار خير: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً» دهر/8، علي و فاطمه(س)، زن و شوهري كه مرد خوب است اما زنش بدجنس است، حضرت نوح، حضرت لوط، دو تا پيغمبر، زنشان دو تا آدم بدجنس، بر عكس زن خوب است و مرد نااهل و آن آسيه است. همه رقم داريم همه اين چهار مورد توي قرآن است، از قرآن كه بيائيم بيرون امامان ما كه شش تا از مادرانشان كنيز بوده يعني از يك زن اسير كسي به دنيا مي‌آيد كه مي‌شود امام، اين طور نيست كه حالا اگر كسي مثلاً بابايش چنين است، مادرش چنين است قابل رشد نباشد، ما بعضي از مراجع تقليدمان از يك روستاهاي گمنام هستند، ما چه مي‌دانيم خدا نظرش به چه كسي است. به هر حال در جنگ احد حنظله بوده، در جنگ احد نه نفر از پرچم داران كفر يكي پس از ديگري به دست حضرت علي كشته شدند. كه هر كس پرچم را به دست مي‌گرفت حضرت علي او را مي‌كشت، در جنگ احد جواني بود به نام ابودجانه، يك پارچه سرخ به پيشاني‌اش بست در ايام جنگ هم بچه‌ها يك پارچه به پيشاني يشان مي‌بستند پارچه‌هايي مثل الله اكبر، كربلا ما داريم مي‌آئيم اين ريشه‌اش آن است. ايشان آمد در جنگ احد يك جواني بود يك پارچه بست فرمود كه يا رسول الله اين پارچه سرخي كه من بستم مي‌داني علامتش چيست، علامتش اين است كه من دارم مي‌روم و خون مغزم را مي‌دهم و نمي‌گذارم اين‌ها بيايند و به ما حمله كنند اين پارچه سرخ را به پيشاني‌اش بست در اين جنگ پيغمبر هر چي تير داشت را زد ديگر چيزي نداشت ودشمن سنگ پرتاب كرد خورد به لب حضرت و پاره شد و دندانشان شكست از بدن مباركشان خون آمد جالب اين است كه وقتي در جنگ احد بدن پيغمبر خوني شد فاطمه زهرا يك سپر را كه مثل بشقاب مي‌ماند پر از آبش كرد و حضرت امير با همان آب خونش را شست حالا به اين زن‌هاي وسواسي بگو مي‌گويند مگر مي‌شود پاك شود، بله با يك بشقاب آب خون را شست، اين براي زن‌هاي وسواسي خوب است خوني كه از بدن مقدس پيغمبر آمد با يك مقدار آب كه به اندازه بشقاب شماست كه اگر سپر را آب كنيم شايد يك ليتر هم نشود با يك ليتر آب پيغمبر خون را شست اميرالمومنين خون را شست، اين زن‌هاي وسواسي و مردهاي وسواسي. وسواسي مي‌داني يعني چه، يعني يا رسول الله دروغ مي‌گويي، پيغمبر مي‌گويد پاك شد وسواسي مي‌گويد پاك نشد وسواسي‌ها به پيغمبر مي‌گويند دروغگو، نمي‌فهمند چه مي‌كنند، وقتي پيغمبر مي‌گويد پاك شد يعني پاك شد، من به دلم نمي‌چسبد معلوم مي‌شود تو دل پرستي، دلم يعني چي، اگر به دلت بچسبد كه ارزش نيست، اصلاً بعضي از احكام دين را اگر نفهميم، بله من تا نفهمم انجام نمي‌دهم پس تو دنبال سليقه خودت هستي، ما يك سري جاها نمي‌فهميم ولي خدا گفته بايد انجام دهيم مثل اينكه سرباز بگويد من تا نفهمم كه چرا مي‌گويي به راست راست من راست نمي‌روم، به چپ چپ، نه خير من بايد بفهمم، اصلاً اطاعت خودش يك ارزش هست، دكتر به شما مي‌گويد قرص را دو نيم كن با قاشق مرباخوري حالا شما به دكتر بگويي تا من نفهمم گوش نمي‌دهم، پس برو بمير. آدم وقتي فهميد مكانيك است ماشينش را درراختيار او قرار مي‌دهد، وقتي فهميد دكتر است اگر گفت نفس نكش مي‌گويد چشم، دهانت را باز كن، زبانت را بده بيرون، سرفه كن همه‌اش چشم، وقتي دكتر است هر چي گفت چشم، وقتي دكتر است مكانيك است فرمانده است مي‌گوئيم چشم، بچه به بابايش مي‌گويد تو كه مي‌گويي عسل نخور من بايد فلسفه‌اش را بدانم، حالا جالب اين است كه خيلي‌ها هم نمي‌فهمند فقط همه فهمشان توي دين است، اگر باقي جاها مي‌فهميد آدم غيظش نمي‌گرفت آدم ناراحت مي‌شود از يك آدم‌هايي كه از مخ تا پا نمي‌فهمند، به دين كه رسيدند مي‌خواهند بشوند محقق، خوب آدم عصباني مي‌شود، يك جوان آمده بود مي‌گفت آقا فلسفه اين چيست گفتم بسمه تعالي بلد نيستم، گفت نه بايد بدانم، نه خير هر چي را مي‌فهميم مي‌فهميم و هر چه را نمي‌فهميم چون خدا گفته بايد انجام بدهيم. ديدم خيلي كله‌اش بوي قورمه سبزي مي‌دهد آخر ليسانس‌ها و ديپلمه‌ها بعضي يشان مغرور هستند و اكثرشان هم خوب هستند اول اين را بگويم كه اصلاً ديپلم كه سواد نيست، ديپلم مثل پيراهن شلوار است نداشتنش آبروريزي است داشتن آن هم افتخار نيست اينجانب پيراهن دارم خوب داري كه داري، ديگر حالا ديپلم مثل پيراهن يا شلوار است، ليسانس هم چهار سال است، آخر چهار سال آدم دويست تا كتاب خوانده، دويست تا كتاب دانشجو خواند مگر آدم با دويست تا كتاب خواندن باسواد مي‌شود، ما دويست ميليون كتاب نخوانده داريم، من را بگويند حجه الاسلام بله حجه الاسلام، آقاي قرائتي چي چي خواندي، پانصد تا كتاب خواندي، تو پانصد ميليون كتاب نخوانده داري، به نخوانده‌ها نگاه كن تا بفهمي چقدر بي سواد هستي به خواندن نگاه نكن، يك بچه هي قلكش را تكان مي‌دهد مي‌گويد من سرمايه دار هستم نگاه به پول بانك مركزي كن تا خجالت بكشي حالا. گفتم شما، گفت ديپلم، گفتم ديپلم كه سواد نيست، يك خورده بادش را خالي كردم، بعد گفتم برگ درخت انار باريك است برگ درخت انگور پهن است فلسفه آن چيست گفت نمي‌دانم، حتماً يك دليلي هم دارد بين برگ و مزه، برگ‌ها فرق مي‌كند هم قدش و هم شكلش، بين برگ‌ها و مزه ميوه‌ها هم يك رابطه هست و علوم طبيعي هم هنوز اين رابطه را كشف نكرده است، آن وقت مي‌گوئيم ما همه چيز را فهميديم، يك آيه داريم كه خدا مي‌فرمايد اصلاً بعضي چيزها را نمي‌خواهم بفهمي تمام شد رفت، «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ» مدثر/30 جهنم نوزده تا مامور دارد، نوزده تا خوب يكي ديگر بگذار بشود بيست تا بعد خدا مي‌گويد «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا» مدثر/31، و بعد گفته نوزده تا نفوذييم چه كسي است آخر به هر كي بگويي جهنم نوزده تا مامور دارد جا مي‌خورد، خدا كه فرشته خيلي دارد چرا اين جا يكي كم مي‌گذارد، يك آقا بالاي منبر مي‌گفت خدا ميلياردها فرشته دارد، يكي از پائين منبر گفت چي مي‌دهند اين‌ها بخورند، آقا بالاي منبر گفت فرشته‌ها غذا نمي‌خورند پس لازم نيست خدا نگهشان دارد بيايند خانه من خودم نگهشان مي‌دارم، به هر كسي بگويي نوزده تا تعجب مي‌كند. حالا، در جنگ احد، خانم‌ها افتخار كنند، يكي شعار داد پيغمبر كشته شد حالا يا مصعب بود شهيد شد مصعب يك جواني از آن جوان‌هاي خيلي شيك كه وقتي راه مي‌رفت همه نگاهش مي‌كردند پدرش هم از آن سرمايه دارها بود ولي كافر، اين از خانه فرار كرد پدرش گفت حالا كه مسلمان شدي هيچ چيز به تو نمي‌دهم گفت هيچ چيز نده، يك روز حضرت نشسته بود ديد مصعب يك جوان خوش تيپ بچه پول دار، بابايش از خانه بيرونش كرده و يك پالاسي به خود پيچيده آمد گفت يا رسول الله من عاشق تو هستم گور پدر پدرم و سرمايه‌اش، لذت برد وقتي كه در جبهه شهيد شد يكي گفت پيغمبر شهيد شده تا گفت پيغمبر شهيد شده مسلمانا ن همه فرار كردند حالا توي مسلمان‌ها چه كسي هستند ديگر نمي‌گويم چون اگر بگويم آبروريزي مي‌شود كه چه كساني فرار كردند كسي كه فرار نكرد علي بن ابيطالب بود و يك خانم هم بود به نام نسيبه كه اول در جبهه آب مي‌داد از اين معلوم مي‌شود كه در جبهه زن‌ها هم بوده‌اند، خدمات مي‌كردند براي پانسمان، براي آب دادن، نسيبه اول در جنگ احد آب مي‌داد وقتي ديد همه دارند فرار مي‌كنند پيغمبر تنها شد ظرف آب را دور انداخت شمشير به دست گرفت به قدري اين خانم حمايت كرد كه چند جاي اين خانم سوراخ سوراخ شد از نوك شمشير، اما همچنان وفاداري كرد، پيغمبر نگاه كرد ديد يك زن مثل پروانه دورش مي‌چرخد گاهي يك زن به اندازه يك لشكر ارزش مرد دارد در جنگ احد نسيبه اين حركت را انجام داد بعداً هم كه مجروح شد و بردند خانه. حضرت افرادي را فرستادند براي عيادت، در جنگ احد شعارهايي مي‌دادند يك بتي داشتند به نام بت حبل و سر دست گرفتند گفتند «اعْلُ هُبَلُ»(بحارالأنوار، ج‏20، ص‏23)، «اعْلُ هُبَلُ» يعني بلند باد حبل درود بر حبل، حضرت فرمود در مقابلش، تك و پاتك، مقابله به مثل كنيد شما هم شعار بدهيد «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ»، «اعْلُ هُبَلُ»، «اعْلُ هُبَلُ»، پيغمبر هم فرمود بگوئيد «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ»، بت ديگري داشتند به نام عزي، بت عزي را مطرح كردندگفتند«اِنَّ لَنَا الْعُزَّى وَلَالَكُمُالْعُزَّى»(شرح‏نهج‏البلاغه‏ابن‏ابى‏الحديد، ج‏15، ص‏31) ما بت عزي داريم شما كه نداريد، شعار را مسلمان‌ها عوض كردند گفتند «اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَى لَكُمْ» يعني شعر در مقابل شعر، در قرآن از پاتك و تك‌هاي ادبي زياد است مثلاً فرعون مي‌گفت: «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏» طه/64، امروز هركس طرفدار من است و بتواند موسي را آبرويش را بريزد، «أَفْلَحَ» رستگار است، خدا پشت سر «أَفْلَحَ» مي‌گويد «وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى‏» طه/69. يعني در مقابل «أَفْلَحَ» خدا مي‌گويد «لا يُفْلِحُ»، در قرآن آيات زيادي داريم كه كلمات كه خدا انتخاب مي‌كند بر وزن همان كلماتي است كه دشمنان خدا انتخاب مي‌كنند در جنگ احد شعارهايي نو مي‌ساختند كه آن شعارها را هم پيغمبر با شعار پاتك مي‌زد، حضرت حمزه، كلمه حمزه يعني شير، حمزه عموي پيغمبر بود پيغمبر ده تا عمو داشت كه هشت تاي آنها كافر بودند، الان گزينش خوب شده آن روزهاي اول كه گزينش راه افتاده بود كه امام يك نهيبي زد، مثلاً مي‌گفتند شما عمويت چه كاره است، چه كار به عموي من داري، خواهر خانم شما بي حجاب است خوب به من چه پس اگر اينطور باشد حضرت نوح هم از گزينش رد مي‌شود چون زنش بد است، خودم را ببين، پيغمبر ما ده تا عمو داشت هشتاي آنها كج بودند دو تا عموي خوب دارد، دو تاهم يكي خيلي خوب و يكي متوسط با قيمت تعاوني خوب بود اين كه با قيمت تعاوني خوب بود عباس بود و آنكه واقعاً خوب بود حمزه بود، حمزه كسي بود كه امام زين العابدين كه پدرش در كربلا شهيد شد رفت در مسجد شام خورد به قوم، فرمود من را مي‌دانيد چه كسي هستم، من كسي هستم كه حمزه از ما است امام چهارم ناز مي‌كندو افتخار مي‌كند به حمزه، حمزه كسي است كه فاطمه زهرا هر هفته پياده مي‌آمد سرقبرش و گريه مي‌كرد، زواري مثل زهرا داشت اصلاً حج را خدا بند به حمزه‌اش كرده. داريم هر كسي حج برود و مدينه نيايد نامرد است جفا كرده و هر كس مدينه بيايد يك فرسخي آن سرقبر حمزه نرود جفا كرده يعني توحيد بند به نبوت شده و نبوت بند به شهادت شده هر كسي مكه برود و دور خانه توحيد بچرخد ولي زيارت پيغمبر نيايد يعني توحيد بي نبوت جفا كرده و هر كس پيغمبر را زيارت كند و يك فرسخي سرقبر عمويش كه شهيد شده نيايد جفا كرده قبولي كمال حج به نبوت است و كمال نبوت به شهادت است شهيد خيلي مهم است به همين خاطر كربلا حسابش جداست، اين تبيح كه ما داريم ريشه‌اش حضرت حمزه است فاطمه زهرا مي‌آمد سرقبر حضرت حمزه و هر هفته مي‌آمد. يك روز حضرت زهرا رفت نزد پدر و گفت من شوهرم اميرالمومنين حضرت علي همه‌اش جبهه است من خودم تربيت زن‌ها مدينه هست و سخنراني و بچه داري و عبادت، اگر مي‌شود يك خانمي بيايد توي خانه به من كمك كند. بابايش فرمود سي و چهار مرتبه الله اكبر بگو، سي وسه بار الحمدالله و سي و سه بار سبحان الله، گفت من چي مي‌گويم و او چي مي‌گويد، فكر مي‌كنم مي‌خواست بگويد فاطمه از اين حرف‌ها نزد من نزن، دختر پيغمبر بايد مثل باقي دخترها باشد حضرت زهرا هم چيزي نگفت و آمد ويك نخ پشمي مشكي داشت و برداشت و سي و چهار تا گره زد مثلاً در فاصله‌هاي يك سانت يك سانت، وقتي مي‌خواست الله اكبر بگويد اين نخي را كه گره زده بود گره‌هاي آن را تو دستش رد مي‌كرد يك روز حضرت زهرا آمد در احد يك مشت از خاك را برداشت گل كرد عوض آن گيره‌هايي كه به نخ بود تسبيح خاكي درست كرد از خاك قبر حضرت حمزه شد تسبيح تربت سيد شهدا كه مراد حضرت حمزه است بعد كه كربلا پيش آمد آن تربت تبديل شد به تربت امام حسين و ماجراي تسبيح هم اين است.
بد جوري حضرت حمزه را شهيد كردند بدنش را شكافتند و جگرش را آوردند بيرون و جويدند گوشش را بريدند دماغش را بريدند پيغمبر كه آمد فرمود حمزه در مقابل يكي مثل تو كه شهيد كردند هفتاد تا از كفار را مي‌كشم لذا تا اين را گفت آيه آمد: پيغمبر چه مي‌گويي يكي به يكي: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» نحل/126، درست مقام حضرت حمزه خيلي بالا است، آخر بعضي وقت‌ها مي‌گويند يك سيلي به من زدي و در عوضش ده تا سيلي مي‌زند يكي به يكي، يك مجرمي آوردند بزنند قنبر سه تا شلاق اضافه زد حضرت علي فرمود بخوابانيد قنبر را كه سه تا اضافه زد به خودش بزنيد، در قصاص عدالت. و ما جنگمان هم اخلاق دارد، كتك زدنمان هم اخلاق دارد تنبيه هم اخلاق دارد يكي به يكي، بعد حضرت وقتي مي‌خواست نماز بخواند به شهداي احد اين جا قرآن مطرح مي‌شود، فرمود كدام شهيد بيشتر قرآن بلد است هر شهيدي بيشتر قرآن بلد است اول به آن نماز مي‌خوانم، از جاهايي كه اسلام شلاق مي‌زند يا تشويق مي‌كند نماز است مثلاً بعضي‌ها را با نماز شلاق مي‌زد آيه نازل شد كه: لاتصل علي احد منهم مات ابدا، كساني كه از جبهه فرار مي‌كنند اگر مردند يا رسول الله بر مرده آنها نماز نخوان يعني نماز را شلاق قرار مي‌دهد، يك جا هم نماز تشويق است، جعفر طيار برادر حضرت علي آمد چون بنيانگذار اسلام در حبشه بود، همين آقايي كه از آمريكا آمد رهبر مسلمان‌ها آمريكا و راهپيمايي يك ميليوني در آمريكا به وجود آورد آمريكا را لرزاند. وقتي در بيست و دوي بهمن آمد اين جا و ميدان آزادي صحبت كردآمريكا به وحشت افتاد و يك استخواني شده توي گلوي آمريكا كه نمي‌إاند چه كند بگيردش موج مي‌افتد نگيردش موج مي‌افتد، الان يك مواد منفجره شدن اينها، بايد هم باشند اصلاُ قرآن مي‌گويد من مواد منفجره هستم: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» حشر/21، اگر قرآن بر كوه نازل مي‌شد تكه تكه مي‌شد يعني چه، يعني من ديناميت هستم. وقتي قرآن مي‌گويد من ديناميت هستم قرآني هم بايد ديناميت باشد اصلاً مسلمان‌هاي وارفته اين‌ها كيلويي هستند بايد گفت دو هزار و هفتصد كيلو مسلمان، مسلمان اين است، منصور دوانقي آمد لگد مي‌زد زمين مي‌گفت امام صادق استخوان بود توي گلوي من كه نه مي‌شود قورتش بدهم و نه مي‌توانم بياورم بالا اصلاً مسلمان بايد توي گلوي كفر اين طور باشد، الان اسرائيل همه را آرام كرده توي ايران مانده معلوم مي‌شود كه ايران مسلمان است، آمريكا همه را خام مي‌كند ولي توي ايران مانده و ايران شده يك استخوان وعلامت استخوان شدن علامت مسلمان بودن است چون وقتي ما مسلمان هستيم كه كفار از ما ناراحت بشوند و وقتي كفار از ما راضي باشند رد اسلاممان بايد شك كنيم. جنگ احد سال سوم حضرت حمزه شهيد شد قصه جنگ احد مفصل است و در جنگ احد خيلي فوت و فن است حضرت صف‌ها را مي‌ديد، شانه‌ها را صاف مي‌كرد، مساله شعار، مساله تغذيه، مجروحين را مي‌بردند در مسجد در يك منطقه‌اي پانسمان در جنگ احد خاطره خيلي هست، به اميد روزي كه تمام سربازان ما فيلم احد را برايشان بگذارند، به اميد روزي كه سپاه ما ارتش ما از امكانات سمعي بصري از اين فيلم‌ها بسازد، ما بسياري از اطلاعاتي كه بعد از دو سال از سرباز در اختيار ما هست مي‌توانيم خيلي كارها بكنيم ديگر نبايد سرباز تارك الصلاه داشته باشيم يعني سربازي از منطقه ا‌ي آمده كه نماز بلد نيست توي پادگان بايد نمازش حل بشود سرباز بي سواد ديگر بايد حل بشود. اگر سربازبي سواد وارد پادگان شد و دو سال توي دست ما بود و رفت باز هم بي سواد بود بايد بگوئيم بسمه تعالي ما بي عرضه هستيم نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر، چون دو سال يك جوان سالم در اختيار ما بود هنر اين كه سواد و نماز را يادش بدهيم نداشتيم، اصلاً اگر سرباز شنا بلد نباشد واي به حال ما تمام. روايتي هست كه مي‌گويد جوانان مسلمان ما تيراندازي ياد بگيرند تمامش مي‌گويد كه بايد شنا هم ياد بگيرند، اصلاً كشوري كه خليج فارس دارد مگر مي‌شودسربازش شنا بلد نباشد، جوان هشتاد و دو كيلو وقتي مي‌افتد توي آب مثل آجر مي‌رود توي آب، يك مقداري از اين دنگ و فنگ‌هاي روابط عموي، ذيحسابي، يك مقدار تشكيلات زياد شده ماه رمضان رفتم يك جايي فاتحه بخوانم يك وقت ديدم يك صف سرباز، گفتم چه خبر است، دكور سازي مي‌كنيم اين دكورها را كم بكنيم با آنجايي كه استخر است قرارداد ببنديم به سربازي كه در هر پادگان است شنا بايد ياد بگيرد. كشور خليج فارس دار بايد همه امتش شنا بلد باشد.
«والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته»