1373/6/24 انگيزه -3 بايگاني سالانه - 1373



بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

در محضر مبارک عزيزاني هستيم از خانواده هاي شهدا، از آموزش و پرورش، از محصلين عزيز، و از سايز اقشار پاي تلويزيون سه رقم آدم داريم افرادي دلي مي دهند، خيلي چيزي گير آنها مي آيد. افرادي دل نمي دهند، گوش مي دهند کم چيزي گير آنها مي آيد، بعضي نه دل مي دهند و نه گوش مي دهند، فقط نگاه مي کنند، چيزي گير آنها نمي آيد، مثل خود من خود من چند هزار ساعت در ماشين نشسته‌ام اما هنوز رانندگي را ياد نگرفته‌ام. اگر سي ساعت دل مي دادم، ياد مي گرفتم، حالا اين بحث را، انشاءالله به هر بحث ديگري دل دهيم. موضوع بحث ما در دو جلسه قبل اين بود که چکار کنيم که مردم با نشاط کار کنند، برو بابا، به من چه به او چه. شد، شد، نشد، نشد، سرهم بندي اين فرهنگ خداي نکرده پيدا نشود واگر هم پيدا شده، توسعه پيدا نکند، چکار کنيم انگيزه کار، نشاط کار، موضوع بحثمان انگيزه و نشاط است. در دو جلسه قبل تا شماره سي و هشت گفتيم در يادداشتهايي که من دادم حدود صد عامل براي انگيزه و نشاط هست البته مي شود اينها را توسعه داد، مي شود چند تا از آنها را در هم ادقام کرد. اينکه مي گويم صد تا، نه اينکه بيشتر از صد تا نمي شود باشد يا اين صد تا قابل ادغام نيست. اين چيزهايي که به ذهن ما آمده است. خدا رحمت کند، مرحوم آيت الله طالقاني را، يک چيزي که تفسير مي گفت. مي گفت: اين چيزي است که به ذهن من آمده، البته آنوقت شوخي مي کرد. آيت الله طالقاني شوخي مي کرد، مي گفت که ايني که من گفته‌ام، به عقل ناقص من آمده است. حالا ببينم به عقل ناقص شما چي مي آيد. حالا آنکه به عقل ناقص بنده آمده است، اين است ولي شما که عقلتان ناقص نيست، کامل است، انشاءالله تا سي و هشت را گفتيم. معذرت مي خواهم در جلسه قبل تا سي و چهار گفتيم سي و پنج گفتيم: يکي از چيزهايي که به آدم انگيزه مي دهد، که آدم کار کند، امنيت شغلي و ارضي بود. يکي تخصص و کارداني بود. تخصص و کارداني. يک کسي که کار بلد است. انگيزه دارد. مي آيي، برويم استخر، شنا بلد است مي گويد: برويم شنا بلند نيست مي گويد: چه فايده اي دارد مي رويم، غرق مي شويم يکبار يعني خيلي‌ها که حال ندارند. مثلاً هوشش خوب است مي گويد: برويم درس بخوانيم. هوشش خوب نيست، مي گويد: درس خواندن چه فايده اي دارد. خيلي‌ها که حال کار ندارند چون بلد نيستند. تخصص و لذا اميرالمومنين(ع) مي فرمايد: «يَا كُمَيْلُ مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَةٍ»(تحف‏العقول، ص‏171) کميل، همين که مي گويند دعاي کميل، کميل يکي از يارهاي حضرت علي(ع) بود. حضرت امير مي گويد: يا کميل، کار خواسته باشي، اگر شناخت و معرفت داشته باشي، با نشاط کار مي کني، يعني هر کاري نياز به معرفت دارد و شناخت در انگيزه اثر دارد. جرأت سي و شش جرأت و شجاعت، خيلي از افراد انگيزه ندارند، براي اينکه ترسو هستند، عاملي که انگيزه ندارند ترسشان است. که قهراً اگر آدم شجاع باشد، انگيزه دارد. اميرالمومنين مي فرمايد: از هر کاري مي ترسي، بپر در آن چون ترسش از خودش، وحشتش بيشتر است. خيلي چيزهايي که آدمم از آن مي ترسد خيلي هم ترس ندارند، از هر چيزي مي ترسي، خيلي‌ها مثلاً ازدواج نمي کنند انگيزه اي هم ندارند براي ازدواج کردن اين بخاطر اينکه مثل اينکه مي ترسد، مي گوئيم: برويم، رانندگي ياد بگيريم مي ترسد يعني خيلي جاهها، عاملي که عقب مانده است حديث داريم تجار ترسو، هيچ وقت پولدار نمي شوند. چون هي مي گيم: برويم معامله کنيم مي گويد: بلکه نسيه کرديم، بلکه نسيه داديم، بردند خوردند هي همش دل ندارد آدمهايي که دل ندارند، حديث داريم تاجري که دل ندارد. گشنگي مي خورد يعني به جايي نمي رسد. جرأت و جسارت بي ارزش است. آدمهاي شجاع را قرآن دوست دارد تعريفشان را کرده است، «فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ» قصص/15 چنان حضرت موسي زد به يک نفر که با يک ضربت مرد «وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ» انبياء/57. يک ضربه همه بت‌ها را حضرت ابراهيم شکست. «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ» بقره/251. داود يک نوجوان بود در جبهه چنان حمله کرد، رهبر کفر را کشت، که خدا مي گويد: بخاطر اين جرأت و جسارتي که داشت من او را به مقام نبوت رساندم، سي و هفت. هدف وظيفه است نه نتيجه بعضي‌ها که انگيزه ندارند، مي گويند فايده‌اش چي است حالا شايد به نتيجه نرسيديم اسلام مي گويد: هدف اين است که وظيفه عمل کنيم نتيجه‌اش هر چه مي خواهد باشد. امام مي فرمود: مادر جنگ مي خواهيم به نتيجه عمل کنيم. حالا پيروز شديم، شديم، نشديم، نشديم. امام حسين(ع) به وظيفه‌اش عمل کرد و او در کربلا قطعه قطعه شد. آخه بعضي‌ها مي گويند: نتيجه‌اش چي. اين کار خدا پسند است، ما بايد انجام دهيم، نتيجه‌اش هر چه مي خواهد باشد. افرادي که انگيزه کار ندارند چون هي دنبال، بگوئيد، دنبال نتيجه مي گردند، آقا اين کتاب را مطالعه مي کني نتيجه‌اش چي است. آقا من اين کتابي را که مطالعه مي کنم، چيز ياد مي گيرم. حالا نتيجه‌اش، هر چه مي خواهد باشد، مسئله صلح و صفا از انگيزه هاست. يک گروهي که با هم کار مي کنند، اگر با هم رفيق باشند، صلح و صفا باشند. انگيزه کار در آنها بيشتر است اما اگر با هم قهر باشند، با هم بد باشند، با هم کينه باشند. هيچ کدام حال کار ندارند. چند نفر که مي خواهند، بروند مسافرت، اگر با هم رفيق باشند، با نشاط مي رود مسافرت. اگر با هم قهر باشند، با هم بد باشند، با هم کينه باشند، هيچ کدام حال کار ندارند. چند نفر که مي خواهند، بروند مسافرت اگر با هم رفيق باشند، با نشاط مي روند مسافرت، اگر با هم قهر باشند، آن مي گويد: حالش نيست اون مي گويد: تب دارم آن مي گويد: دندانم درد مي کند. آن عقب مي رود، او جلو مي رود. همچنين يکجوري، صلح و صفا انگيزه را زياد مي کند. عدالت و ضابطه آدم اگر بداند، که اگر کار بکند، کسي حقش را بخورد، کسي هست که حقش را از ظالم بگيرد. من مي دانم که پشتوانه حکومتي دارم. من بدانم، پشتوانه از طرف دادگستري دارم. ولي اگر بگيم: بابا، ما هر چقدر هم که جان بکنيم، يک کس ديگري مي خورد، کس هم به فرياد ما نمي رسد. حال کار ندارند. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: «بِالْعَدْلِ تَتَضَاعَفُ الْبَرَكَاتُ»(غررالحكم، ص‏446)اگر خواستيد برکت زياد شود، عدالت باشد چهل مسائل خانوادگي، يک همسري که همسرش کمکش مي کند، مثلاً خانم است، دو سه روز ديگه، اول مهر مي خواهد، بيايد نهضت سواد آموزي، شوهرش مي گويد: که من کارهاي در خانه را مي کنم، سبزي پاک مي کنم، بچه نگه مي دارم، تو برو درس بخوان، دخترش به مادر مي گويد: مادر جان، من هم کمکت مي کنم، پسرش مي گويد: من افتخار مي کنم که مادرم بلد است اسم خودش را بنويسد، ده تا، صد تا لغت بلد شده است مي نويسد، همه آفرين، اگر اين مادر را تشويق کنندف همه مي روند. اما اگر شروع کردند، تو خانه، همه سربه سرش گذاشتند، خانم مي خواهد دانشمند شود. پير و معرکه گيري، مي گويد: آقا، ببين، هر کسي يک متلکي به او گفت. خوب اين ديگه حال آمدن سر کلاس را ندارد. اينها مهم است. يک کسي نمي رفت، مسجد، من مي شناسمش گفتند: براي چي نمي روي مسجد. گفت: راستش را بگويم و گفتم: خوب بگو. گفت: من بچه بودم با بابام رفتم مسجد، باباي من يک کلاه نمدي سرش بود. در مسجد بابام، را يکنفر مسخره کرد، يک نخ نيم متري برداشت، سرنخ را با آب دهان‌تر کرد. انداخت پشت کله پدرم، اين نخ‌تر بود، به کلاه نمدي چسبيد. دمب نخ آويزان بود، نخ چسبيده بود به کلاه و دمبش آويزان بود و همه مردم مسجد به پدر من خنديدند من هم گفتم، ديگر تا آخر عمرف پايم را مسجد نمي گزارم. اينکه مي گويم: اگر يک جامعه صلح و صفا نباشد. تحقير اينطور مي کند. گاهي وقتها مسائل خانوادگي، زن و بچه انسان، انسان را تأييد کند و خانم مي گويد: آقا کجا بودي، من رفته بودم صندوق قرض الحسنه، رفته بودم برسم به ايتام، در فلان نهاد، در جبهه، کارهاي خدمات، درمانگاه، بيمارستان، بابا، پزشک هستم و امشب کشيک بودم افسرم، امشب کشيک بودم، اگر خانواده بگويد: خيلي خوب، کارت بسيار کار خوبي بود، من هم چون راضي هستم، در ثواب تو شريک هستم، خوب اين با نشاط کار مي کند، اما اگر اين افسر سرپرستش است، اين دکتر بيمارستان و درمانگاه، خوب خانش، ما چه اشتباهي شد، زن تو شديم، اگر مي دانستم، اين زندگي با اين نکبت است، اصلاً، بله را نمي گفتم، خيلي فرق مي کند همسر آدم، آدم را تشويق کند يا به آدم نيش بزند. چهل و يک: رقابت، رقابت سالم، ما در قرآن مسابقه داريم، «إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» يوسف/17 بچه هاي يعقوب گفتند: ما يوسف را گذاشتيم، رفتيم مسابقه بدهيم. مسابقه داريم، در تيراندازي، در اسب سواري در شنا، در ورزش، مسابقه منتها مسابقه، ما هر چه دنيا دارد، ما داريم، يک چيزي اضافه داريم. فقط، دنيا پنجاه درصد چيزهايي ما را دارد، يعني تمام کشورها کارهاي خوبي که دارند، نصف ما هستند مثلاً مسابقه دارند، ما هم مسابقه داريم. منتها ما وقتي برنده مي شويم، يک کابل، يک گلدان مي دهيم، يک چيزي مي دهيم، پيغمبر ما مسابقه برقرار مي کرد، هر کس برنده مي شد، شتر حامله به آن مي داد و يا درخت خرماي باردار، يعني جوايز اسلام، جوايز توليدي بود. جوايز دنيا، جوايز مصرفي است. يعني شما اين جام را که گرفتي، مي گذاري طاقچه هيچ خاصيتي ندارد، اما شتر را از بچه شتر از کرک شتر، از شير شتر، از گوشت شتر، از حمل و نقل شتر، درخت خرما را از برگش، از حصيرش، از خرماش، خرماي ترش، خرماي خشکش، از هسته‌اش باز يک درخت خرماي ديگه در مي آيد. از سايه‌اش از چوبش، جوايز مسابقه در اسلام، جوايز توليدي است. جوايز مسابقات در دنياي ما، جوايز مصرفي است. ايجاد در رقابت و مسابقه البته رقابت مثبت داريم، رقابت منفي هم داريم. گاهي رقابت‌ها منفي است مي گويد: حالا که آن شد، پس من هم، اون پذيرايش دو تا بود، آن چهارده سکه، پس من سي سکه. آن مهريه‌اش سي سکه است. پس من چهل سکه. گاهي مسابقه‌ها در مسائل مادي است، گاهي مسابقه‌ها در مسائل معنوي است. آن ده تا سلام کرد. من بيست تا سلام کنم. او کمک به پدر کرد، من کمک به پدر و مادر کنم، او دو تا تجديدي را کمک کرد. من پنج تا تجديدي را کمک مي کنم. او نمازش را وسط وقت مي خواند، من قبل از وقت مي خوانم. آن نمره‌اش شانزده است، من هيجده باشد آن به معلم امروزش سلام مي کند. من به معلم هاي قبلم هم سلام مي کنم، مسابقه در کارهاي خوب، چهل و دو، عفو از لغزشها، يکي از چيزهايي که به آدم نشاط مي دهد، اينست که آدم بگويد: آقا، آن دسته گلي دادي، ببخشيديمت. حالا از تو شروع کن آخه، برو بابا، يکبار ديگه‌ام کار به تو داديم، خراب کردي هي. اگر يک کسي، يک دسته گلي آب داد. دسته گلش را عفو کرديم. نشاط پيدا مي کند. حضرت يونس يک کاري کرد، با مردم قهر کرد، يعني هر چه نصيحت کرد، مردم گوش ندادند. حضرت يونس گفت: بريد، اصلاً حيف من که دارم با شماها حرف مي زنم. با مردم قهر کرد. قهر کرد و از دريا رفت بيرون، سوار کشي شد که برود، که برود، که برود برود يک منطقه ديگه وسط دريا کشتي سنگين شد، گفتند: قرعه مي کشيم قرعه کشيدند، به اسم حضرت يونس افتاد. يونس را گرفتند، انداختندش در دريا، يک نهنگ يونس را قورت داد. قرآن مي گويد: «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ» انبياء/87 يونس گفت: خدايا اشتباه کردم، با مردم قهر کردم، مردم اگر بد هم هستند، من نبايد با آنها قهر کنم. عذرخواهي کرد. نهنگ آمد، آنطرف آب، پرتش کرد بيرون. قرآن مي گويد: بعد از آنکه حال يونس را گرفتيم يک گوشمالي به آن داديم. دو مرتبه بر صد هزار نفر پيغمبر شد. گفتيم: تو پيغمبر صد هزار نفر «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ» صافات/147، تو پيغمبر صد هزار نفر هستي. يعني چه؟ يعني اگر يک نفر، يک خلافي کرد، بعد از آنکه تنبيه‌اش کرديم دو مرتبه به يک کاري نصبش کنيم، نگوييم: چون تو رفتي عدس بخري، عدست شن داشت. آخر عمر ديگه اجازه نمي دهيم هيچ چيزي بخري. خوب بابا، يکبار غلط کردم حالا تا آخر عمر که، و خيلي‌ها که در يک کاري نشاط ندارند چون يکجا دسته گل آب داده‌اند؟ هي تحقير مي شوند. عفو از لغزشها نشاط مي آورد. چهل و سه، از چيزهايي که به انسان نشاط مي دهد، نياز جامعه، اگر بدانيم اين زحمتي که مي کشيم دنيا ميخواهد، اين نشاط در آن است. به نانوا مي گوئيم: چرا نان مي گويد: بابا، اول صبح مردم گرسنه‌شان است. جامعه، اين غير کروات است که اگر نبود هم طوري نيست. اگر انسان بداند که اين کارش را انسان نياز دارد، نشاط دارد. اما اگر بدانيم، بابا حالا ما اين کار را درست کرديم، چه کسي، بهر حال اگر توليد کننده بداند کهه توليداتش مصرف دارد، انگيزه دارد. چهل و چهار - تمايلي قلبي و بعضي افراد گرايشات روحي آنها فرق مي کند که اگر در گرايش خودش کار کند، انگيزه دارد، گرايشش را عوض کندف انگيزه ندارد مثلاض شما، من در معلمي نشاط دارم. اما من را بفرستي نجاري، بيست سال هم دکان نجاري باشم، نمي توانم، يک کرسي درست کنم، چون روحم، روح نجاري نيست. اما آن نجاري که مي تواند، بهترين صنعت را نشان دهد. بياوريش در حوضه آخوندش کنيف باز رد مي شود. بايد نگاه کرد. خدا چي را براي چي خلق کرده است. داورين، من اين را يکبار ديگه‌ام گفته‌ام، تکرار کنم. داروين بابايش پزشک بود. مي خواست پسرش هم پزشک شود. فرستادش دانشکده پزشکي شکست مي خورد. چون روح داروين روح دکتري نبود. فرستادش دنبال آخوندي، گفت: برو آخوندف شو. آخوند مسيحي‌ها، کشيش باش در رشته آخوندي هم شکست خورد. گفت: برو، رشته علوم طبيعي، رفت رشته علوم طبيعي، شد داروين يعني همين دارويني که ما خيال ميکنيم نابغه است. خيلي هم نابغه نيست در دو تا دانشکده رفوضه شده است. چون گرايش و کشش روحي نداشته است. مثلاض خود بنده روح شعر ندارم. هر کاري مي کنم. شعر را حفظ کنم، روحم شعر را پس مي زند و لذا ديديد، در سخنراني هايم شعر نمي خوانم اما گرايش قرآني من، الحمدلله زياد است يعني صبح تا شب تفسير مطالعه مي کنم، خسته نمي شوم. الان هم، نود و پنج درصد مطالعه من قرآن است. پنج درصدش هم روايت و اينها. تصادف مي شود من غير قرآن و تفسير مطالعه کنم. انسم با قرآن است. حالا اگر من انسم قرآن است، بروم تاريخ مطالعه کنم خراب مي کنم. خيلي از دخترها که رفوضه مي شوند در رياضي، اين اگر خياط شود. پيراهن عروس مي دوزد، چند هزار تومان اما چون دختر عمويش ديپلم دارد، اين هم مي خواهد با زور ديپلم داشته باشد، گرايش روحيش را توجه نمي کند. انگيزه گرايش روحي، سفارش و توصيه ديگران، گاهي انسان انگيزه پيدا مي کند، اما چون هي به آن سفارش کرده‌اند، گفتند: آقا اينرا بگو، اينرا بگو، اگر پنجاه تا نامه برايم آمد که آقاي قرائتي، اين بحث را در تلويزيون بگو، من وادار مي شوم که اين بحث را بگم، سفارش ديگران هم، آدم را مي تواند هول دهد، جايزه و غنائم، جايزه مي تواند انگيزه خوبي باشد، ما در اسلام انگيزه داشتيم منتها نه اينکه ف ما براي جايزه انگيزه‌ها را بالا مي برد. البته جايزه‌ام دفعه اول خوب است جايزه مثل هول دادن ماشين است. هول، را بايد آدم اول هول دهد که راه بيفتد، ديگه همه آن را نبايد، ديگه هر روز و هر شب جايزه، ديگه اثرش را از دست مي دهد. ولي جوايز و جايزه مهم است. سرود، ستايش، مسائل صوتي، چهل و هفت، ما حضرت وقتي داشت خندق مي کند و يا مسجد مدينه را مي ساخت. حالا نمي دانم اين حديثي که در ذهن من است براي خندق است و يا براي مسجد که فرمود اين صوت را با هم بخوانيد. مثل رجزهاف در جبهه، وقتي يک نفر مي آمد در جبهه، رجز مي خواند، اينکه سربازها، در پادگانها سرود مي خوانند، اين سرود و آهنگ، اين هم ميتواند، آدم را تشويق کندف چهل و هشت. وطن دوستي، لي بودن، باز مي تواند در بعضي انگيزه باشد. البته اينها انگيزه‌ها فرق مي کند بعضي انگيزه‌ها خيلي قوي است. بعضي کمرنگ است من فعلاً همه انگيزه‌ها را مي گويم، خيلي‌ها رو حساب اينکه، محله خودشان است، مثلاً آمده است پهلوي من مي گويد: من مي خواهم در فلان روستا، مدرسه بسازم، مي گيم: آقا آن روستا، جمعيتش کم است در يک روستاي ديگه بساز، اونجا بچه هايش بيشتر هستند. مي گويد: آخه اونجا وطن پدر و مادريم است. يعني مي بيني انگيزه‌اش، همين وطن بودن آن است. ما روز عاشورا خيلي از شهري‌ها مي روند، در آن روستاي پدر و مادريشان سينه مي زنند. کار بدي هم نيست، کار خوبي هم هست، يک حرکت هايي در تهران شده است. اگر اين کار شود، به نظر من کار خوبي است. مثلاً يکي از روستاهايي، حالا اسمش را نبرم، يکي از روستاهاي کاشان ما، جمعيت دانشجو دارد، دانشجويي خوبي هم دارد. دانشجو هم مي رود در آن روستا، اينها در تهران دور هم جمع شدند، به هم وا مي دهند، دور هم قرآن، تفسير، کارهاي خدمات و در روستايشان نمي دانم کارخانه بردند، وکيل مي برند، وزير مي برند. اصلاً روستايشان را از بدبختي نجات دادند، اگر ما دکترهايي که بيرون از ايران داريم اگر رگ وطن دوستي آنها از بين نرفته بود، ايام جنگ مشکل دارويي ما را، حتي مي توانستند ضربه بزنند به غرب، چون ما هزاران متخصص ايراني داريم که در غرب است ولي اينها حيف اين است که آب و نان ايران را خوردند، در ايران دانشگاهشان را رفتند، تخصصش را رفتند جاي ديگر، وطن دوستي را فراموش کردند، و اگر نه، مگر مي شود ما متخصص وطن دوست داشته باشيم و بچه هاي بسيجي ما در جبهه پرپر مي شدند و اينها خم به ابرو، بعضي از آنها نمي آوردند. اين وطن دوستي، باز مي تواند انگيزه خوبي باشد براي بعضي، نقش مسئولين، چهل و نه، نقش مسئولين در انگيزه زياد است. وقتي يک مسئول مراعات بيت المال را بکند پرسنل زير دستش هم مراعات مي کند. وقتي يک مسئول سر وقت بيايد، بقيه هم سر وقت مي آيند. اما اگر مسئول، خانمش خودش، بچه‌اش. دقت نکرد. اونها مي گويند: چطور ما دقت کنيم، آنکه رئيس ماست دقت نمي کند، ول کن بابا. اين نقش مسئولين هم مهم است. خداوند در قرآن مي گويد: وقتي مي خواهد بگويد مردم صلوات بفرستيد. اول مي گويد: من خودم صلوات مي فرستم. بعد مي گويد: «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» نازعات/5، فرشته‌ها هم صلوات مي فرستند. اول نقش خودش و فرشته‌ها را مي گويد. بعد بخشنامه صادر مي کند که شما هم صلوات بفرستيد، آيه‌اش اين است مثلاً مي خواهد بگويد: بر پيغمبر صلوات بفرستيد. نمي گويد: توجه، توجه، بر پيغمبر صلوات، اول اينطور مي گويد، مي گويد: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً» احزاب/56 يعني من که خدا هستم، با فرشته‌ها همه داريم صلوات بر پيغمبر مي فرستيم. خوب وقتي خدا و فرشته‌ها، بر پيغمبر صلوات مي فرستندف تو نمي خواهي بر پيغمبر صلوات بفرستي، پس بعد بخشنامه مي کند که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» شما هم « صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً» نقش مسئولين مهم است من خدمت مقام معظم رهبري بودمف ايشان مي خواست نماز بخواند، ديد اين لامپ زيادي است، يک لامپ کوچک بود، يک لامپ بزرگ دست دراز کرد، آن لامپ را خاموش کرد. مي خواهيم نماز بخوانيم با همين لامپ کافي است. اين همه لامپ براي نماز، فيلمبرداري که نمي خواهيم بکنيم، مهمان خارجي هم که نداريم، مي خواهيم نماز بخوانيم، يک لامپ بست است، از آنوقتي که من اينرا ديدم، خودم هم که مي خواهم بروم سر نماز، لامپ هاي زيادي را، اثر مي گذارد. يک پسري که سيگار دست مي گيرد، بچه‌اش هم خودکار دست مي گيرد، يعني تا پدر سيگار را دست گرفت، بچه‌اش هم خودکار دست مي گيرد. يعني اين تقليد. يک اصلي است. نقش راديو و تلويزيون، مطبوعات، اگر راديو و تلويزيون، يک پنجاه تا ميان برنامه و فيلم درست کند براي ازدواج آسان و هنرمند‌ها دو سال زحمت را ببرندف روي، اگر هنرمندها بحث را ببرند روي ازدواج آسان و هنرمند‌ها دو سال زحمت را ببرند، روي، اگر هنرمندها بحث را ببرند روي ازدواج آسان، اين راديو و تلويزيون خيلي مي تواند به مردم خط بدهد. خوب اين پنجاه تا، باز پنجاه تا از آن ماند، اين چند دقيقه آخر، من راجع به امام حسن عسگري(ع) صحبت کنم که، تولد امام حسن عسگري هست، پدر عزير حضرت مهدي(عج) امام حسن عسگري در زمان، سه تا خليفه نا اهل و جنايتکار زندگي مي کرد، دو تا از آنها پسرهاي متوکل بودند، يکي از آنها هم پسر عمو، پسر برادر متوکل، (معتز بالله. . .)(معتدي بالله) نمي دانم خودش هم متوکل جالب اينکه هر کس دزدتر است، احضار تقدس آن هم بيشتر است، متوکل امام دهم را شهيد مي کند، اما اسمش بود(المتوکل الي الله) يعني من توکل بر خدا دارم. پسرش جنايتکاري که امام عسگري را زندان کرد، نوشته بود(المعتز بالله) يعني عزت توجه خدا بسته است. (المعتدي بالله) هدايت تو از طرف خداست. (المعتد بالله) يعني دزدترين، ولي اسمها، اسمهاي، البته تعجب ندارد، الان هم مي گويند. سازمان ملل، دفاع از حقوق بشر، اصلاً مثل اينکه دنيا رسم بوده، با اسم‌ها بازي کنند. هم قديمي‌ها بوده و هم حالا. يعني کلمات مقدس، ولي افراد جنايتکار، امام عسگري در زمان اين سه خليفه بود. امام کاظم(ع) زندان رفت، همه فهميديم، ولي هيچ مي دانيد که امام عسگري هم زندان بود. امام عسگري مي دانيد، سنش خيلي بيست و پنج سالش بود. اصلاً سه تا امام هاي ما هشتاد سال عمر کردند، سه تاي آنها، امام دهم، امام نهم، امام يازدهم، امام جواد، امام هادي، امام عسگري، سه تاي آنها، هشتاد سال عمر کردند. اگر اشتباه نکرده باشم. زير صد سال، هشتاد، نود سال، يعني همه جوان، بيست و پنج ساله و بيست و هشت ساله و چهل سال، جناياتي که بني عباس به اهل بيت کردند، کمتر از جنايات بني اميه نبود، ولي در عين حال امام عسگري حرکت خوبي کرد، اينکه در تمام مناطق شيعه، نماينده نصب مي کرد. مثلاً در نيشابور، امام حسن نماينده داشت. در قم امام عسگري نماينده داشت. شيعيان را به آنها خط مي دادند. خمس و سهم امام را نماينده‌ها جمع مي کردند، براي امام عسگري مي فرستادند و امام حسن عسگري خط ولايت و خط رهبري را ترويج مي کرد. صد تا شاگرد درجه يک داشت امام حسن عسگري، اصلاً اسمش هم که مي گويند عسگري چون در خانه‌اش بود، محله نظامي‌ها، برده بودنش در محله، نظامي‌ها که تحت نظر باشد. کارهاي امام عسگري مي فرستادند و امام حسن عسگري خط ولايت و خط رهبري را ترويج مي کرد، صد تا شاگرد درجه يک داشت امام حسن عسگري، اصلاً اسمش هم که مي گويند عسگري چون در پادگان خانه‌اش بود، محله نظامي‌ها، برده بودنش در محله نظامي‌ها که تحت نظر باشد. کارهاي امام عسگري، کارهاي چريکي بود. به يکي از ياورانش، به نمايندگانش فرمود: من، گاهي خط هايم را عوض مي کنم، يکوقت شک نکنيد، من چند رقم خط، چند رقم قلم دارم. گاهي براي اينکه رد گم کنم، حکومت نفهمد خط من است، خطم را عوض مي کنم. مثلاً خطش را عوض مي کرد، قلمش را عوض مي کرد، يکروز چند تا نامه زيادي داشتف يک چوب نسبتاً بزرگي را هم، توش را خالي کرد امام حسن عسگري، نامه‌ها را در اين چوب جاسازي کرد، چوب را داد دست يکنفري، گفت: برو فلان منطقه اينرا برو، بده به فلانيف همينطور که داشت مي رفت قاطر يکنفر سقا. وسط راه بود. هر چه، هي زد که اين قاطر برود، نرفت، چوب را بلند کرد، زد به قاطر، تا چوب را زد، چوب شکست، نامه‌ها ريخت بيرون، نامه‌ها را برداشت، آورد خانه، امام گفت: چرا من را لو دادي، گفت: آقا، شما نامه قايم کرده بودي، گفت: بابا حکومت ظلم است، ما جز اين رقمي شيعه داري نمي توانيم، بکنيم. شيعه‌ها و طرفدارهاي اهل بيت را بايداين رقمي به آنهاف خوراک بدهيم. يک روغن فروش بود، اين عامل نفوذي امام عسگري بود. فرمود هر مشکلي شيعيان ما دارند. بنويس در ظرف روغن، جاسازي کن، به ا سم روغن فروشي، اينها رد کن، من در قوطي روغن، اين نامه‌ها را البته جوري که روغني نشود. ديگه حالا، لابد در شيشه اي، چيزي، يعني امم عسگري اين رقمي طرفدارهاي خودش را، چون از قبل گفته بودند، امام عسگري يک پسر دارد، بنام مهدي(عج) نسل طاغوت را بر مي اندازد. اينها مواظب بودند که پسرش چه کسي است. يعني تمام دوربين‌ها و چشم‌ها، متوجه اين بودند. منتها امام عسگري يک خانمي داشت اين خانم نقش مهمي داشت. همسرش، اينها، نقش زن را نبايد فراموش کرد. اصولاً در طول تاريخ زنها، نقش مهمي داشتند. اصلاض ما در يک کتابي اخيراً راجع به پژوهش و تحقيقات راجع به تبليغات، اخيراً چاپ شده بود. من ديدم کشورهايي که مسلمان شده‌اند، دو تا کشور توسط زن مسلمان شده است در کشورهاي اسلامي، دو تا کشور به وسيله دو‌تان زن مسلمان شده است و اين امام عسگري در اين شرايط بود. صد تا شاگرد تربيت کرد. در مناطقي که شيعه‌ها بودند، نماينده مي گذاشت نماينده‌ها را به يک نماينده قوي‌تر وصل کرد. مثلاً به يکنفر گفته بود، تو نماينده من هستيف فرمود پولهايت را مي دهي، به فلاني، اون براي من بفرستد، يعني همچنين سيستماتي و تشکيلاتي، رد و بدل، آنوقت از علم غيبش خيلي استفاده مي کرد، به آن گفتند: آقا فلاني، گفته است يک همچين خطري در کار است. فرمود: مگر اين شاه نمي خواهد، اين خليفه نمي خواهد، همچنين کاري بکند، ايشان شش روز ديگر از بين مي رود. به آن هدفتي که دارد نمي رسد، قبل از شش روز از دنيا رفت، امام حسن عسگري را زندان کردند، در زندان يک مشت از شيعه‌ها بودند، آمدند دور امام را گرفتند. امام يک نگاه کرد، فرمود: فلاني اينجا چه کار مي کند، ايشان از جو شيعه‌ها نيست، اين يک عامل نفوذي، حکومت بني عباس است، آمده است، ببيند شماها، به اسم زنداني آوردنش در بين زنداني‌ها، که شما خيال مي کنيد، آنهم از اين انقلابي هاست. نه او انقلابي نيست اين جاسوس است گاهي هم ممکن است بيايند يک شلاق هم به آن بزنند، به هواي اينکه او انقلابي است. ولي خلاصه اين حرفها را رد مي کند. بنابراين. شما، پيراهنش را پاره کنيد، يک جايي پيراهنش يک نامه هايي است، که اسرار شما را نوشته است، مي خواهد رد کند، مي خواهد رد کند، برود. زنداني‌ها گرفتند، پيراهنش را پاره کردند، ديدند نامه در آن است. يعني در زندان، در پادگان، چنان امام حسن عسگري در مضيقه بودف اما هنرش اين بود. اصلش هنر امامان ما اين بود که در سخت ترين شرايط، خط فکري خودشان را به يارانشان القاء مي کردند و خط اهل بيت روز به روز در توسعه بود. تولد آقا امام حسن عسگري را به تمام، امت اسلامي تبريک مي گوئيم. خدايا به آبروي خودش و بچه‌اش مهدي(عج) ظهور حضرت مهدي(عج) را نزديک و شناخت ما را نسبت به خودت و اهل بيت و پيغمبر، و پيغمبر و اهل بيتش و قرآن، علاقه ما را روز به روز بيشتر بفرما.
(والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته)