1371/5/8 عجب و غرور بايگاني سالانه - 1371



اعوذبالله من الشيطان الرجيم.
«الهى انتقنى بالهدى و الهمني تقوى»

در خدمت برادران و خواهرانى هستيم كه در سازمان انتقال خون تشريف دارند و وسيله نجات عزيزانى را فراهم مى‏كنند. دستتان درد نكند. خداى جزاى خير به شما بدهد. مسئله انتقال خون يك كارى است كه هم براى آن كسى كه خون مى‏دهد ارزش دارد و هم براي سلامتي مفيد است. قديمى‏ها حجامت مى‏كردند و اصولاً اگر گاهي خون بدن انسان عوض شود براى كسى كه خون مى‏دهد ارزش است و آن كسى هم كه خون به بدنش تزريق مى‏شود گاهى عمر دوباره پيدا مى‏كند. بسيار كار خوبى است و خداوند به من منت گذاشت و چند دفعه موفق شدم كه خون بدهم. گاهى كه راديو و تلويزيون اعلام مى‏كرد و ايام جنگ بود، من خون دادم و خيلى هم خوب است. حتى يك چيز خوبى از عزادارهاى امام حسين شنيدم كه من بايد در تلويزيون از اين عزادارها تشكر كنم. چندين هيئت امسال به جاى اينكه قمه بزنند، چون گاهى هيئت امام حسين آدم را طورى مى‏كند كه واقعاً با يك عزادارى و سينه زدن اشباع نمى‏شود. چون امام حسين(ع) خودش سر از پا در راه خدا نشناخت عاشقانى دارد كه سر از پا نمى‏شناسند. در طول سال گوشت يخى مى‏خورد ولى گوسفند تازه‏اش را براى غذاى امام حسين مى‏دهد. در طول سال روغن ارزان استفاده مى‏كند، ولى اگر روغن خوبى گيرش بيايد، جمع مى‏كند براى عاشوراى امام حسين(ع) غذا مي‌دهد. كسى كه در راه خدا سر از پا نشناخت، مردم هم فكر گرانى و ارزانى نيستند. امام حسين عاشق خيلى دارد. جمعى از عاشقان ايشان قمه مى‏زنند. امسال چندين هيئت قمه زن‏ در سازمان انتقال خون آمدند و يك دفترى به نام دفتر سيد الشهدا تشكل دادند. گفته شد كه اينها آمدند و يك السلام عليك يا اباعبدالله گفتند. لحظاتى عزادارى كردند و بعد خونى كه مى‏خواست روي زمين بريزد، خون دادند و ثواب خون دادن را هديه به روح امام حسين(ع) كردند. كار بسيار خوبى است كه رمضان امسال كرده‏اند. من لازم مى‏دانم كه در ميان هيئت‏هاى قمه زن از اين چند هيئت تشكر كنم. بحثى كه من امروز در نظر گرفته‏ام، يك بحثى است كه همه ما به آن گرفتار هستيم. تقريباً بحث مهمى است. خيلى ظريف و دقيق است. از عالم ربانى تا يك آدم عادى، از كوچك و بزرگ همه به آن گرفتار هستيم و نيازمند هستيم. اميدوارم كسانى كه پاى تلويزيون اين بحث را شنيدند در پايان بحث دعا كنند كه در خود ما هم اين مشكل حل بشود. اين چه بحثى است. موضوع بحث غرور و عجب است. همين كه مى‏گويند: مثلاً فلانى خودپسند است. حالا اين بحث، يك بحث هايى دارد. اول اينكه نشانه‏ها، مثلاً من نشانه هايى را بگويم. نشانه‏هاى غرور، بعد دليل غرور را بگويم. بعد درمان عجب را بگويم. عجب به معنى خودپسندى است. گاهى افراد خيال مى‏كنند كه آدم خوبى هستند. لازم هم نيست كه به زبان بگويد: توجه توجه! من آدم خوبى هستم. نه! هيچ حرفى هم نمى‏زند. هر جايى كه نشسته هى احساس مى‏كند كه يك امتيازى دارد. باقى‏ها را بهتر نمى‏داند و خودش را بر ديگران برتر مى‏داند. نشانه هايش را بگويم. ببينيد شما هم جزء آن هستيد يا نيستيد؟ نشانه‏ها: 1- پندپذير نيست. وقتى به او مى‏گويى: خانم، چه شده است؟ قرآن مى‏گويد: «ثانى اتفه» «اتف» به معنى كتف است. «ثانى» يعنى خم مى‏كند. «ثانى اتفه» يعنى همين طور كتفش را بالا مى‏اندازد. سر بالا مى‏اندازد. ابرو بالا مى‏اندازد. كتف بالا مى‏اندازد. خوب اين، پندپذير نيست. 2- اهل مشورت نيست. آدمى كه عجب دارد مى‏گويد: من خودم مى‏فهمم. كم عقل كه نيستم. از همه شما بهتر مى‏فهمم. نمى‏خواهم از تو بپرسم. تو چه كسى هستى كه من از تو بپرسم؟ اگر يك چنين نشانه‏اى داريد، عجب داريد. 3- اهل تشكر نيست. اصلاً تشكر از كسى نمى‏كند. وقتى پشت ميزش نشسته است، اين آقاى آبدارچى، چاي مى‏آورد. چاي را اينجا مى‏گذارد. اين پايش را برنمى دارد. خوب بگو: دستت درد نكند. نه خير، به ايشان ابلاغ شده است. طبق ماده فلان و از تبصره فلان كه بايد چاي بياورد. خوب جانت در بيايد بگو: متشكرم. اين خيال مى‏كند حالا كه رئيس است، ديگر نبايد تشكر كند. مادر مي‌گويد: فاطمه بلند شو و آب بياور آب را مى‏گيرد تشكر نمي‌كند. مي‌گويد: خوب دخترم است. چشمش كور بايد بياورد. بگو: دستت درد نكند. چه مانعى دارد كه آدم از دخترش تشكر كند؟ از پسرش تشكر كند؟ اصلاً ما خيال مى‏كنيم كه تشكر حتماً بايد از غريبه باشد. ديپلماسى باشد. انسان از خانمش، خانم از شوهرش، بچه از مادرش، خواهر از برادر، برادر از خواهر، كوچك از بزرگ، بزرگ از كوچك، آدمى كه تشكر نمى‏كند، مى‏گويد: اين وظيفه‏اش است. اين پيداست كه كله‏اش باد دارد. باد كله، خيلى باد مهمى است. خيلى مرض بدى است. در سرش غرور است. بگو: متشكرم. نگو: وظيفه‏اش است. ببينم حالا اگر او به وظيفه‏اش عمل كرد، شما بگويى: متشكرم، طورى مى‏شود؟ 4- منت مى‏گذارد. اهل منت است. من رفتم چنين كردم، امروز به تو وام دادم. ديروز تلفن كردم. منت مى‏گذارد. چند دفعه ديدن او رفته‏ام، اما او بازديد من نيامده است. مريض شده است، رفتم و از او پرستارى كردم. چه كارهايي كرده‏ام؟ هركسى بگويد كه كجا چه خدمتى به كسى كرده‏ام، منتى كه مى‏گذارد اين منت نشان دهنده اين است كه اين خودش را مى‏پسندد. دارد خودپسندى خودش را اظهار مى‏كند. علاوه بر اينكه قرآن مى‏فرمايد: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏»(بقره/264) اگر خدمتى كردى و منت گذاشتى، قبول نيست. 5- فقط كار خودش را مى‏بيند. وقتى به دكان نانوايى وارد مى‏شود نمى‏خواهد در صف برود. مى‏گويد: آقا من كار دارم. بگذار من اول بگيرم. آخر اين آقايانى كه در صف هستند بيكار نيستند. روى كره زمين فقط تو كه كار نداري. اين كار خودش را مهم مى‏داند. دو ركعت نماز مى‏خواند، خيال مى‏كند كه خيلى كار مهمى كرده است. كار خودش برايش مهم است. 6- در عبادات سرسنگين است. وقتى مى‏گويند: آقا اين كار را بكن. مى‏گويد: ما به اندازه كافى كار خير كرده‏ايم. وقتى مى‏گويند: يك كار خيرى بكن. مى‏گويد: ما به اندازه كافى كار خير كرده‏ايم. از اين پيداست كار خيرى كه كرده است، براي خودش خيلى مهم است. 7- در صديقه خود اصرار دارد. اصرار در صديقه خود دارد. وقتى حرف مى‏زند، حرف خودش درست‏تر از بقيه حرف هاست. تلاش مى‏كند و دست و پا مى‏زند كه او رأى بياورد. حرفت را بزن حالا خواستند گوش بدهند، نخواستند گوش ندهند. اين سماجت مى‏كند كه حرف من را بپذيريد. اين هم پيداست كه يك خودپسندى در درونش هست. خودش را از خدا طلبكار مى‏داند. خودش را از خلق، دولت، ملت، طلبكار مي‌داند. من به امام رضا گفتم و او گوش نداد. اين خيال مى‏كند كه امام رضا كارگر ايشان است. اصلاً طلبكار است. مي‌گويد: ما مسجد جمكران رفتيم. نماز شب هم خوانديم. نذر هم داديم. حالا مثلاً يك ديگ، چقدر است؟ خيلى خودش را طلبكار مى‏داند. ما جبهه هم رفتيم ولى بعد از جبهه بيش از پنجاه تومان به ما وام ندادند. حالا مثلاً جبهه رفتى دستت درد نكند. تو حزب اللهى هستى اما بايد ما هم به جبهه رفته‏ها، مردم و جامعه و دولت توجه مخصوص بكنيم. اين هم وظيفه مردم است. اما تو اينطور نگو. حقش اين است كه گنبد حضرت على را طلا كنند. اما خود حضرت على نبايد بگويد: كه توجه توجه! گنبد من را طلا كنيد. خودش روى خاك مى‏نشيند و مردم مى‏آيند و گنبدش را طلا مى‏كنند. يعنى ما بايد توجه داشته باشيم. نبايد خودمان طلبكار باشيم. خودش را طلبكار از مردم مي‌داند. از دولت طلبكار مي‌داند. مي‌گويد: دولت نمى‏خواهد ماشين را ارزان كند؟ نمى‏شود تو سوار بر دوچرخه بشوى؟ آخر يك كسى به يك كسى گفت: انگشترت را به من بده. گفت: چرا؟ گفت: مى‏خواهم هر وقت كه نگاهش كردم به ياد تو بيفتم. گفت: به تو نمى‏دهم تا هر وقت ديدي نيست ياد من بيفتي. شما مگر نمى‏خواهى ياد من باشي؟ اگر بناست كه ياد من باشى، چرا از وجود من نباشى؟ اگر قرار است كه ياد من باشى از ادب هم مى‏توانى ياد من باشى. خودش را از خلق طلبكار مى‏داند. مي‌گويد: ما در اين مملكت فوق ليسانس هستيم، ولى به ما كار نمى‏دهند. خوب برايت خرج شده است كه فوق ليسانس شدى. حالا بايد بدهى. باز هم مى‏خواهى بخورى. دو تا توقع دارند. يكبار خورده‏اند و باسواد شده‏اند. يكبار ديگر هم مى‏گويند: ما مى‏نشينيم و باز هم بخوريم. نه! خوردى و باسواد شده‏اى. حالا بايد پس بدهى و اين در دنياى آخوندى هم هست. من كه درس خوانده‏ام، حوزه علميه قم، سهم امام به من داده است، خورده‏ام و درس خوانده‏ام. حالا بايد پس بدهم ولو مردم چيزى هم ندهند. من بايد بيايم در بين مردم و براى مردم حديث بخوانم. منتها حالا چون خرجى نمى‏گيرم، حالا مردم مى‏دهند كه چه بهتر، اما من بگويم: كه يك بار به من داده‏ايد و من خورده‏ام آخوند شده‏ام. حالا يكبار ديگر بدهيد، بخورم. اين نامردى است. يكبار به تو پول داديم خوردى و باسواد شدى. حالا كه باسواد شدى، بايد بيايى و پس بدهى. اين مى‏گويد: يكبار به من داديد، خوردم و باسواد شدم. يكبار ديگر هم به من بدهيد بخورم. غيضش بد است. و اگر نه خود مردم به وظيفه خودشان عمل مى‏كنند. شرطش بد است. شما الان تحصيل كرده‏اى و دكتر شده‏اى، حالا بايد در اختيار مردم باشى. ديگر حالا اين از مردم طلبكار است. از دولت، از پدر و مادر طلبكار است. به پدر و مادرش مى‏گويد: من ديپلم دارم. خوب او پول مفت به تو داد كه تو ديپلم گرفتى. پدر و مادر پول مفت به آقازاده و دختر خانم داده‌اند، خورده است و باسواد شده است. پسر و دخترى كه با نان مفت، نه نان مفت، نانى كه پدر و مادر براي آن جان كنده‏اند، تحصيل كرده است، حالا به اين پدر و مادر مى‏گويد: تو سواد ندارى. اين طلبكار است. مثل آدمى كه روى نردبان مى‏رود و هرچه پا مى‏زند، مى‏گويد: خاك بر سرت كه چوب هستى. آقا چوب است ولى اگر آن نبود تو بالا نمى‏رفتى. اينها نشانه‏هاى غرور است. اما حالا چرا مغلوب مى‏شود؟ دليلش در عبارت‌هاي امام است. امام عبارت‏هاى رك و صحيحي دارد. امام مى‏فرمايد: دليل عجب دو تا چيز است. 1- ضعف عقل است. در يك حديث داريم. عقلش ضعيف است. يك جا داريم فساد عقل است. اين هم يك حديث ديگرى هست. يك جا ديگر داريم «رأس الجهل»، چرا آدم خودپسند است؟ در يك حديث داريم «اجاب المرأ بالنقشه دليل على ضعفه عقله» آدم خودپسند پيداست كه عقلش ضعيف است. در يك جا ديگر داريم «رضاك ان فيك» اينكه از خودت راضى هستى «دليل على فساد عقله. . . ». حديث ديگرى داريم كه مى‏فرمايد «العجب رأس الجهل» «لاجهل اجر من العجب» چرا؟ براى اينكه عجب از جهل بدتر است. چون آدم جاهل گاهى به فكر باسواد شدن مى‏افتد. آدم خودپسند مى‏گويد: اصلاً من خوب هستم و نياز ندارم كه نزد كسى علم ياد بگيرم. آدم بى سواد گاهى به فكر اين مى‏افتد كه حالا كه همه باسواد هستند من هم بروم و ياد بگيرم. آدم باسواد اگر غرور و عجب داشته باشد، مى‏گويد: نه، خودش را بالاى همه مى‏داند. اما بگذاريد اين ضعف عقل را هم معنا كنم. خدا شهيد رجايى را رحمت كند. ايشان خدمت حضرت امام(ره) رفته بود. زمانى كه رئيس جمهور شد. گفت: آقا شما رئيس جمهور شديد. حالا كه رئيس جمهور شده‏ايد، يك وقت عجب شما را نگيرد. خبرى كه نيست. اصلاً ايران يك تكه زمين از آسيا است. آسيا يك تكه زمين از كره زمين است. كره زمين يك كره‏اى در منظومه شمسى است. منظومه شمسى يك بخشى از كهكشان است. اينقدر امام فرمود كه بعد تو كه رئيس جمهور ايران هستى، يك گوشه هستى. اين چيزى نيست. بچه‏اى كه قلكش را به زمين مى‏زند و مى‏گويد: چقدر پول دارم؟ اين بچه به دليل اين است كه عقلش ضعيف است. اگر بفهمد كه چقدر پول در دنياست، اينقدر قلكش را تكان نمى‏دهد. آدم هايى كه مى‏گويند: من خيلى مهم هستم، اين پيداست كه نمى‏داند چقدر ارزش است. لذا آدم‏هايي كه غرور دارند را گاهى بايد نزد يك آدم هايى برد كه عجبشان بريزد. امسال در مدينه و در مسجد پيغمبر(ص) نشسته بودم. يك جوان بيست و هفت ساله آمد و كنار من نشست. احوالپرسى كرديم. ايشان چند تا جمله گفت. همينطور كه گفت من فهميدم و سرم را پايين انداختم. يك خرده ديگر حرف زد، من سرم را پايين انداختم. يك خرده ديگر حرف زد، من سرم را پايين‌تر آوردم. سرم را تا نزديك زمين پايين آوردم. يعنى به قدرى اين جوان من را خوار كرد، فهميدم كه اين هديه پيغمبر است. گفت: آقاى قرائتى من بيست و هفت سالم است و ده سال اسير بودم. هفده سالگى اسير شدم. در اين ده سال كل قرآن را حفظ هستم. وقتى گفت: هفده ساله است يك خرده شل شدم. تا گفت: همه قرآن را حفظ هستم، يك خرده بيشتر شل شدم. گفت: مقدار زيادى نهج البلاغه را هم حفظ هستم. گفت: من ماه رمضان امسال خداوند لطف كرد كه هر شب تمام قرآن را خواندم. يعنى سى مرتبه تمام قرآن را خواندم. بعد گفت: زبان انگليسى را هم خوب مي‌دانم. يك كمالاتى گفت. كارهايي را كه در اين ده سال اسارتش انجام داده بود، گفت. به قدرى اين جوان خوب بود، كه وقتى رفت من گريه كردم. الله اكبر! اين چه كسى بود؟ فرشته بود. گاهى آدم هايى هستند، كه يك صد تومان يك جا مى‏دهد. يك هزار تومان يك جا مى‏دهد. يك شله زردى نذر مى‏كند. ما امروز صبح پنج تومان به يك فقير داديم نمى‏دانم كه چرا ماشين پنچر شد؟ اى بابا يك پنج زارى داده است و مى‏خواهد تمام ملائكه‏ها در استتار آقا باشند كه امروز آقا پنج زار داده است. اينها لوس هستند. مثل لاستيك‏هاى ماشين كه تنظيم باد مى‏شوند اينها هم بايد تنظيم باد بشوند. چه كسى قلكش را تكان مى‏دهد؟ كسى كه عقلش كم است و خبر از اسكناس‏هاى دنيا ندارد. قرآن مى‏گويد: «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»(اسراء/85) به همه بشر مى‏گويد. به آيت الله هم مى‏گويد. مى‏گويد: شما سوادى نداريد. دختر خانم چنين در خيابان راه مى‏رود كه انگار مى‏بينى كه اين از كجاى دنيا روى زمين افتاده است. مي‌گوييم: دختر خانم تشريف بياوريد. خيلى قيافه شما سوپردولوكس است. مي‌گويد: بنده سال چهارم دبيرستان هستم. شانزده تا هم تجديدى دارم. آقا پس اين ژست چيست كه گرفته‏اى؟ اين ژست آن آدم را مى‏كشد. كله‏اش هم پوك است. آدم يك موقع از گداهايى كه پوز مى‏دهند، غيضش مى‏گيرد. مثلاً يك پرفسورى است پوز مى‏دهد. مى‏گوييم: خوب حالا پروفسور است. اما پرفسور هم غلط كرده است كه پوز مى‏دهد. اصلاً دنيا جاى پوز نيست. حضرت امير مى‏گويد: چرا پوز مى‏دهيد؟ مگر نمى‏دانى كه در شكمت چيست؟ تو حامل نجاست هستى. تكبر به تو چه؟ زشت است كه ما تكبر داشته باشيم. آدمى كه از ترس پشه در پشه بند مى‏رود چيزي نيست. يك چاقوكش در تهران بود كه مى‏گفت: تمام چاقوكش‏هاى تهران از من مى‏ترسند. بعد مى‏گفت: من از زنم مى‏ترسم. بعد مى‏گفت: زن من از سوسك مى‏ترسد. آخر يك آدم با اين شرايط بايد پوز بدهد. آدمى كه آدرسش يادش برود، خانه‏اش را هم بلد نيست، بايد پوز بدهد؟ آدمى كه با يك تب شكلش بر مى‏گردد بايد پوز بدهد؟ بياييد بنده خدا باشيم. خدا گفته است: نماز بخوان. بگو: چشم! مثلاً در نمازخانه‏هاى ما بايد فقط تلفنچى و آبدارچى و كميسر و كميته و اينها باشد؟ حالا آقاى مدير كل اگر بيايد نماز جماعت بخواند طورى مى‏شود؟ رئيس دبيرستان بيايد و با بچه‏ها نماز بخواند طورى مى‏شود؟ حالا مثلاً چون ليسانس رياضى است، نبايد با بچه‌ها نماز بخواند. من به تربيت معلم رفتم. ديدم كه دَرِ يكى از دستشويى‏ها را قفل كرده‏اند و نمى‏گذارند كسي در آن برود. روي در نوشته بودند مخصوص اساتيد است. باقى دسشويى‏ها هم شلوغ بود و بچه‌ها ايستاده‏ بودند. من در دفتر آمدم و گفتم: آقا ادرار استاد و شاگرد هم با هم فرق مى‏كند؟ گفتند: نه. گفتم: خوب پس برو و آن در را باز كن. جوان‏ها در صف هستند و آنوقت تو آن در را قفل كرده‏اى؟ خوب در آن را باز كن و هر وقت استاد آمد، برود. ما فكر مى‏كنيم دو كلاس كه درس خوانديم، ديگر ادرارها هم بايد از هم جدا باشد. اصلاً ضعيف هستيم. نمى‏توانم بگويم كه ديوانه هستيم ولى ضعيف هستيم. ضعيف هستيم كه پوز مى‏دهيم. به چه چيزى پوز مى‏دهيم؟ در خانه‏ها چقدر زن‏ها دعوا مى‏كنند براى اينكه به شوهر خود پوز مى‏دهد. آقاجانم گفته است. برادرم گفته است. مرد پوز مى‏دهد. زن پوز مي‌دهد. بسيارى از اين پوزهايي كه مى‏دهند باعث مي‌شود كه زندگى‏ها از هم بپاشد. اصلاً بلند مى‏شود مى‏رود و مى‏گويد: پس برو پيش مادرت زندگي كن. حالا كه تو گفتى: مادرم اينطور است پس بلند شو و به خانه مادرت برو. يك عده‏اى نشسته بودند و پوز مى‏دانند. يكي مى‏گفت: پدر من چه كسى است. ديگري مى‏گفت: پدر من چه كسى هست. مخصوصاً اين جلسه را راه انداختند تا سلمان را خوار كنند. مي‌گفتند: سلمان فارسى كه كار درست و حسابى ندارد، او را خوار كنيم. من بگويم: من كه هستم. تو بگو: من كه هستم كه سلمان دستش خالى باشد و ضايع شود. به سلمان رسيد، گفتند: سلمان تو كه هستى؟ گفت: هيچ، يك آدم گمراهي هستم كه حالا خداوند توسط اسلام من را هدايت كرده است. به هرحال پوز خيلى پدر در بياور است. صدها هزار خانواده‏ها، زن و شوهرها از هم متلاشى مى‏شود. براى اينكه عروس خانم و آقا پسر به هم پوز مى‏دهند. چه پول هايى براى پوز خرج مى‏شود. اين تالار گرفته است. من هم بايد تالاري بگيرم كه از اين بهتر باشد. ما درباره‌ي آدمى كه پوز مى‏دهد، آدمى كه خودپسند است، با خداوند متعالى، با مردم، با خودش، با رسول خدا، با شيطان، با عقل و دين، با عبادت، پز مي‌دهد براي همه‌ي اينها حديث داريم. حديث داريم كه اميرالمومنين فرمود: «رضى ان المسجد و خصف ربه» همينكه آدم از خودش راضى باشد، خدا بر او غضب مى‏كند. خداوند غضب مى‏كند بر آدمى كه خودش را خوب مى‏داند. «ثمرة العجب البغضاء» آدمى كه خودپسند است، مردم او را دوست ندارند. آدم خودپسند يك آدم غريبى است. «لا وحدة اوحش من العجب» آدمى كه خودپسند است، نه اينكه نمى‏خواهد با همه تا بخورد، اصلاً يك آدم امتياز طلب است. مثلاً مى‏نشيند و مى‏بيند كه همه كانادا مى‏خورند. مى‏گويد: ببخشيد براى من كوكا بياوريد. مي‌گوييم: تو را به اين قرآن راستش را بگو. مى‏دانى فرق كوكا، كانادا چيست؟ حضرت عباسى نمى‏داند. فقط همه كوكا مى‏خورند اين كانادا مى‏خورد. آنها كانادا مى‏خورند، مى‏گويد: براى من كوكا بياوريد. همه چاي مى‏خورند، مى گويد: براى من آب جوش بياوريد. همه آب جوش مى‏خورند، مى‏گويد: براى من چاي بياوريد. اصلاً مرضى دارد كه دلش مى‏خواهد برخلاف همه باشد. اصلاً كمبود دارد. مي‌خواهد كه همه به او نگاه كنند. عقده‏اى است. مثلاً بنده راه مى‏روم و مى‏بينم كه كسى من را نگاه نمى‏كند. عمامه‏ام را روى دماغم مى‏گذارم. خوب اين يعني چه؟ مريض هستى. آدمى كه مريض نباشد، عادى راه مي‌رود. اصلاً يك طورى پيپ مى‏كشد، يك طورى رانندگى مى‏كند، يك طورى موتور سوارى مى‏كند، اسب را مى‏دواند، يك فرمى لباس مى‏پوشد، اصلاٌ كمبود دارد. تشنه اين است كه چهار نفر نگاهش كنند. مردم آدم خودپسند را ترد مى‏كنند و خدا به آن غضب مى‏كند. پيغمبر فرمود: «شرار امتى» بدترين امت من آنهايى هستند كه خودپسند باشند. شيطان مى‏گويد: به به! «. . . مالكم من اسوق سرةالشيطان» شيطان مى‏گويد: يك كسى كه خودپسند شد، بهترين فرصت براى ميدان من است. چون به دنبال خودپسندى، تحقير ديگران است. بى اعتنايى است. اميرالمومنين فرمود: «آفت العب العجب» «آفت الدين العجب» عجب هم به عقل و هم به دين ضرر مى‏زند. چون آدم اگر خودپسند نباشد با تو مشورت مى‏كند، اما آدم خودپسند مى‏گويد: من بهتر مى‏فهمم و مشورت نمى‏كند. وقتى مشورت نمى‏كند از عقل ديگران استفاده نمى‏كند و محروم است. عجب آفت عقل است. آفت دين است. آفت نماز است. امام زين العابدين مى‏گويد: خدايا توفيق به من بده كه عبادت كنم. «ولا تبسو عباده فى العجب» اگر كسى را عجب بگيرد، عبادت هايش از بين مى‏رود. آدمى كه مغرور است، در قيامت كور و كر محشور مى‏شود. به هرحال عجب خطراتى دارد. چون آدم بد عمل خودش مى‏فهمد كه كارش بد است. مى‏گويد: من آدم بدى هستم. آدمى كه عجب دارد خيال مى‏كند كه آدم خوبى است اما بد هم هست. يعنى هم بد است و هم خيال مى‏كند كه خوب است. مثلاً فرض كنيد كه آدم دهانش بوى پياز بدهد و خيال هم كند كه دهانش بوى عطر مى‏دهد. آدمى كه مى‏فهمد كه دهانش بوى پياز مى‏دهد، با هركسى رو بوسى نمى‏كند. با هركسى دست نمى‏دهد. اما آدم هايى هستند كه عجب دارند اما خيال هم مى‏كنند كه خوب هستند. اين خيلى مصيبت است و لذا قرآن مى‏گويد: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً(كهف/103)» به شما بگويم كه از همه مردم بدبخت‏تر چه كسى است؟ كسانى هستند كه داخل آنها خالى است و خيال مى‏كنند آدم‌هاي خوبى هستند و آدمى كه عجب دارد اينطورى است. پيش خدا آبرو ندارد و خيال هم مى‏كند كه آبرو دارد. در مهجه داريم «لاترفع صلوته فوق رأسه» نماز آدم خودپسند قبول نمى‏شود. داريم كه دو نفر وارد مسجد شدند. يكى از آنها خيلى مغرور بود. يكى هم خيلى خجل بود. وقتى كه از مسجد بيرون مى‏آمدند، آنكه عجب او را گرفته بود، آن كسى كه مغرور بود خدا بر آن غضب كرد و آنكسى كه وارد مسجد شد و شرمنده بود، خدا به آن لطف كرد. به هرحال، آدم خودپسند از تحصيل محروم است. مى‏گوييم: آقا ياد بگير. بارها اين را گفته‌ام. يك بار ديگر هم بگويم. ميليون‏ها زن بى سواد در خانه‏ها داريم و به همان مقدارى كه زن بى سواد در خانه داريم، زن باسواد هم هست. مى‏گوييم: خانم الان تابستان است. دختر و پسرت هم باسواد هستند و در خانه بيكار هستند. شب‏ها، يك ساعت، دو ساعت، نيم ساعت، پيش اين دختر درس بخوان. مي‌گويد: مگر آدم پيش بچه‏اش درس مى‏خواند؟ من شاگرد اين باشم. اين حاج خانم هم عجب دارد. غرور دارد. آنوقت چه كار مى‏كنيم؟ ما چند ميليون‏ تومان خرج مى‏كنيم كه اين حاج خانم را باسواد كنيم. اگر واقعاً زن‏ها غرور خودشان را كنار در خانه، پيش عروسشان و دخترشان بگذارند و درس بخوانند، يك بخشى از مشكلات مملكت كه بايد صرف نهضت سواد آموزى بشود، ديگر صرف نمى‏شود. مى‏گويند: يك كسى به يك نهر آبى رسيد. سوار اسب بود. اسب در نيم متر آب مي‌تواند برود. اما ايستاد. هر چه شلاق زد، ديد كه نمى‏رود. پايين آمد و خودش در آب افتاد. اسب راكشيد، نيامد. رفت و از عقب زنجير زد، نيامد. پاشنه كشش را در آورد و به آن كوبيد و ديد كه نمى‏رود. بيچاره شد. يك مردى منظره را ديد و گفت: چه شده است؟ گفت: نهر نيم متر آب بيشتر ندارد. اسب مى‏تواند برود اما نمى‏رود. افسار را مى‏كشم، نمى‏رود. گفت: بيل بردار و آب را گلى كن، اسب مى‏رود. اين هم بيل برداشت و آب را گلى كرد. تا آب گلى شد، اسب رفت. گفت: خدا پدرت را بيامرزد، دليلش چه بود؟ گفت: دليلش اين بود، كه اسب مى‏آمد و خودش را مى‏ديد و كسى كه خودش را ببيند پا روى خودش نمى‏گذارد. عجب دارد. كسى كه خودبين باشد، حاضر نيست پا روى خودش بگذارد و كسى كه پا روى خودش نگذارد، حركت نمى‏كند. چه مانعى دارد كه آدم مشورت كند. ابراهيم صد ساله با بچه سيزده ساله مشورت مى‏كند. مى‏گويند: «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏»(صافات/102) من مأمور شده‏ام كه تو را ذبح كنم. «فنظر» نظريه بده. «ماذاترى» رأى تو چه است؟ ابراهيم صد ساله از پسر سيزده ساله حرف مى‏پرسد. يكى از فوايد مشورت اين است كه ببينيم آن چه مى‏گويد؟ اظهار نظر كنيم. عجب داريم، حاضر نيستيم كه بگوييم: از ما بهتر است. آقا من اگر از اين اداره بيرون بروم، طورى مى‏شود؟ بسم تعالى هيچ طورى نمى‏شود. تو در عالم خيال هستى. يك كسى يك جايى يك مسجد ساخته بود. اسم مسجد را عوض كرده بود. مى‏گفت: آقاى قرائتى اگر اين كار نمى‏شد اين وضع شهر فلج بود. ديدم كه اين بيچاره گير كرده است. من خارج بودم وقتى آمدم ديدم مجلس اين كار را كرده است. من نفهميدم كه مجلس چرا اين كار را كرده است؟ لابد يك توجيحى دارد. اولين حكمشان اين بود كه بيايند مثلاً اسم يك شهر را عوض كنند. حالا مثلاً مشكلات حل شد؟ نمى‏دانم توجيح آن چيست؟ لابد يك توجيحى دارند. من نمى‏فهمم. بهتر اين است كه بگويم: من نمى‏فهمم. چون بالاخره آنهايى كه هستند عاقل هستند، لابد من نمى‏فهمم. يك ديوانه در نجف مى‏گفت: هرچه كه مردم مى‏گويند من نمى‏پسندم. هرچه هم من مى‏گويم، مردم نمى‏پسندند. يا همه مردم ديوانه شدند و يا من تنهايى ديوانه شده‏ام. بعد مى‏گفت: همه مردم كه نمى‏شود ديوانه شده باشند، پس لابد من تنهايى ديوانه شده‌ام. عجب مى‏گيرند. اگر مردم با من بودند، رشد كردند و اگر مردم با من نبودند رشد نكردند. اينطور است. اگر مردم به من سلام كردند، روحانيت عزيز است و اگر به من سلام نكردند، مردم ضد آخوند شدند. مردم اگر بى دين شده باشند پس چرا عاشورا سال به سال اينقدر رونقش بيشتر است؟ چرا هر سال عزادارى امام حسين(ع) بيشتر مى‏شود؟ مردم كه با امام حسين(ع) رفيق هستند، اينجايى كه پاى خدا و پيغمبر باشد، مردم سفت هستند. آنجايى كه به من سلام نمى‏كنند بايد ببينم كه گير در من است. گير در من است. اگر مردم بى دين باشند، بايد در روز عاشورا عزادارى‏ها كمرنگ بشود. از حضرت على، شب بيست و يكم كم نمى‏گذارند. از امام زمان(عج) در نيمه شعبان كم نمى‏گذارند. از امام حسين هم كم نمى‏گذارند. از روز قدس هم كم نمى‏گذارند. از استقبال و تشييع جنازه امام هم كم نمى‏گذارند. از عشق به رهبر هم كم نمى‏گذارند. پس آنجايى كه كم مى‏گذارند، پس حتماً يك چيزى در من است. لابد من گير كرده‏ام. اينكه آدم بگويد: اگر مردم با من هستند، پس دين دارند و اگر با من نيستند پس دين ندارند، اين عجب است. پدر بگويد: هرچه به تو مى‏گويم گوش بده. شايد طرف نخواهد كه هرچه تو مى‏گويى گوش بدهد. چه كسى گفته است كه همه حرف‏هاى پدر درست است؟ گاهى وقت‏ها پدرها چرت و پرت مى‏گويند. پدر اينطور ‏بگويد: آقازاده من حرفم اين است. شما حرف من را برو و با چند تا آدم عاقل در ميان بگذار. بعد ببين حرف من درست است يا نه؟ نگو كه چون پدر هستم بايد اطاعت كنى. اين درست نيست. بچه‏ها را بايد با منطق بار آورد. بدترين چيزها را وقتى خداوند مى‏خواهد انتقاد كند، خوبى هايش را مى‏گويد. مى‏گويد: آب جو نخور. فايده‏ هم دارد. چون بالاخره در مشروبات الكلى يك گروهى به نان و آب مى‏رسند. انگور ساز، كارخانه شراب سازى، ماشين‏هاى كاميونى كه حمل و نقل مى‏كنند، ساقى، آنكسي كه شيشه را مى‏شويد، دلال، بنگاه دار، گمركى، انبار دار، ميليون‏ها آدم به نان مى‏رسند، هزارها آدم به نان مى‏رسد. اما در عين حال قرآن مى‏گويد: «و اطعام اكبراً» اين خوب را ديدى، ضررش بيشتر است. شراب روى اندام، روى نسل، روى اعصاب، روى روان اثر بد مي‌گذارد. يعنى هر چيزى را هم كه مى‏خواهيم انتقاد روى آن بكنيم، بايد خوبى آن را بگوييم. اصلاً اگر آدم عبادت نكند بهتر است يا عبادت كند و عجب او را بگيرد؟ داريم «سيئة» حديث داريم افرادى هستند نماز شب مي‌خوانند ولى خدا مى‏بيند كه اگر دو، سه شب ديگر نماز شب بخواند دو برمى دارد. يك مرتبه از خواب بلند مى‏شود و مى‏بيند آفتاب زده است. خاك برسرم! مى‏گويد: همين قبول است. همينكه گفتى خاك برسرم. من همين را مى‏خواهم. خدا از ما عبادت كه نمى‏خواهد، عبوديت مى‏خواهد. گاهى يك خانم موهايش بيرون است. مى‏گوييم: خانم تو كه مذهبى هستى، حجابت را حفظ كن. مى‏گوىد: برو به آن بگو كه اصلاً لخت است. آن غلط است و تو هم غلط هستي. منتها ممكن است كه خدا او را بيامرزد و شما را نيامرزد. چرا؟ براى اينكه آن كسى كه بى حجاب، بى حجاب است، مى‏گويد: بسم تعالى من بد هستم. تو مى‏گويى: بسم تعالى من خوب هستم. فرق نمى‏كند. اگر گفتند: يك قاشق شراب نخور، نگو: فلانى دو ليترش را خورد. آنكه دو ليترش را خورد مي‌فهمد، مى‏گويد: من شراب خور هستم و چون خودش را بد مى‏داند، ممكن است كه توبه كند. ولى تو يك قاشق مى‏خورى و مى‏گويى: يك قاشق كه چيزى نيست. اينكه مى‏گويى: چيزى نيست، آنوقت اين را نمى‏بخشد. حديث داريم كه يك روز حضرت فرمود: از گناهانى بترسيد كه خدا نمى‏بخشد. گفتند: مگر گناهى داريم كه خدا نمى‏بخشد؟ رفراندوم شد. گفتند: رأى بگيريم. هركسى يك چيزى گفت. فرمود: آن گناهانى را كه خدا نمى‏بخشد، گناهانى است كه آدم بگويد اينكه چيزى نيست. حالا ما با آن دست داديم، اينكه چيزى نيست. رفتيم و با هم بستنى خورديم، قرضى نبوده است. اين تعبيرهايي را كه آدم مى‏گويد كه چيزى نيست. اگر كسى گناهى بكند و بگويد: اينكه چيزى نيست، اين مهم است. ببين آقا من يكي از اين شن‌هايي كه در دكان سنگكى است، يك ريگ كوچك، يك شن كوچك به سر شما پرتاب كنم و بگويم: چيزى نبود. تا بگويم: چيزى نبود، شما تا آخر عمر ناراحت هستى. اما اگر عصبانى شدم و يك سنگ يك كيلويي را پرتاب كردم، بعد بگويم: آقا من عصبانى بودم و پرتاب كردم، معذرت مى‏خواهم، شرمنده هستم. شما گاهى يك كيلويي را مى‏بخشى اما آن يك شن را نمى‏بخشى. چون يك كيلويي گفت: من شرمنده هستم. اما آنكه شن پرت كرد مى‏گويد: من شرمنده نيستم. انسان بايد خودش را پهلوى خدا شرمنده بداند. درمان عجب چيست؟ من در اينجا چيزهاى زيادى نوشته‏ام. من فهرست آن را مى‏خوانم. بحث آن را اگر لازم شد، در يك جلسه ديگر خواهم گفت. اول اگر در عظمت خدا فكر كنيم، عجب ما را نمى‏گيرد. يعنى وقتى بدانيم كه چقدر اسكناس در دنيا هست با اين قلك دلمان خوش نمى‏شود. به فكر عظمت خدا باشيم. اصلاً قرآن مى‏گويد: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏»(جمعه/1) تمام هستى سبحان الله مى‏گويد. يعنى اينكه اگر دو تا سبحان الله گفتى دور برندار. كل هستى سبحان الله مى‏گويد. در شعرش داريم «ما سميعيم و بصيريم» باهوش هستيم و امام در نامه‏اى كه به دخترش نوشته است، فرموده‌اند: دخترم تمام هستى در حال سبحان الله هستند و به قول قرآن ما صداى آنها را نمى‏شنويم و نمى‏فهميم. آن تسبيح آگاهانه است. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَه‏»(نور/41) اگر قرآن مى‏گويد كه در هستى شعور است، در هستى سبحان الله هست، در هستى سجده هست، يعنى تو با سبحان الله و سجده‏ات دچار عجب نشو. فكر در ضعف‏هاى خودمان باعث مي‌شود كه دچار عجب نشويم. يك سري از دعاها براي دوري از عجب خوب است. «انا الذى، انا الذى»، تو آن بودى كه، تو آن بودى كه، «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏(ضحي/6)» يادت مى‏آيد كه خودت هم تجديد شدى. حالا تا فهميدي فلان دختر يا پسر تجديد شدند به آن‏ها خنديدى. يادت رفته است كه خودت هم تجديد شدى؟ يك پيرمرد افتاد، به او خنديدى. يادت رفته است كه خودت هم افتادى؟ نيش به آن مى‏زنى. سر به سر كسى نگذار و ياد ضعف‏ها هم باش. ياد عظمت خدا عجب را كاهش مى‏دهد. ياد ضعف‏هاى خودمان عجب را كاهش مى‏دهد. ياد اينكه اين نعمت‏ها را از ما مى‏گيرند، عجب را كاهش مى‏دهد. آدم بداند كه اين نعمت‏ها را دو روز و يا سه روز ديگر مى‏گيرند. فكر در تاريخ عجب را كم مي‌كند. قرآن آيات زيادى دارد كه مي‌گويد: در قوم عاد، قوم ثمود، فرعون، نمرود، فكر كنيد. شاه كجاست؟ طرفدارهايش كجايند؟ پرى روز گفتند كه برادر شاه مرده است. گفتم: چقدر تو بدبخت هستى. كسى جاويد برادر شاه نگفت. حالا براي شاه مى‏گفتند: جاويد شاه! اما ديگر نمى‏گفتند: جاويد برادر شاه. اينكه پشت موتور مى‏نشيند از اينكه خودش سوار موتور مى‏شود، مشكلش بيشتر است. مى‏گويد: برادر شاه است. كدام آخوند رويش مى‏شود كه به منبر برود و بگويد: جناب آقاى مرحوم شادروان. . . ! اصلاً چه كسى رويش مى‏شود كه در تشييع جنازه‌ي او برود؟ اين عاقبت حكومت‏ها است. فكر كنيد در اينكه اين نعمت‏ها از بين مى‏رود. فكر در مسئوليت‏ها عجب را كاهش مي‌دهد. گاهى وقتها آدم خيال مى‏كند كه ما كارى نكرده‏ايم. يك كسى مى‏گفت: خدايا عجب آن‌ها را گرفته است. مى‏گفت: ما كه كارى نكرده‏ايم، به تمام واجبات عمل كرديم. مالى هم كه نداشته‏ايم. نه مالى داشتيم كه دزدى ببرد و نه دينى داشتيم كه يزيد ببرد. ما حسابمان با خدا صاف صاف است. اگر بميريم، مستقيم به بهشت مى‏رويم. ما كارى نكرده‏ايم. خيلى خودش را باخته بود و يك شب خواب ديد، از اين چوب‏هاى بلند هست كه گردو با آنها مى‏تكانند، يك شب خواب ديد كه يكى از اين چوب‏ها را در شكمش كردند و او را در هوا مي‌گردانند. او هم جيغ مي‌زد. يك خرده كه اذيتش كردند، او را پايين آوردند. گفت: كه چرا من را چنين كرديد؟ گفت: يك روز يك پرنده بى گناهى را گرفتى و يك چوب جارو در شكم او كردى. اين پرنده هرچه بال مى‏زد تو مى‏خنديدى. اگر خدا خواسته باشد كه حال تو را بگيرد، خيلى دست گل آب داده‏اى. مى‏گويى: ما كارى نكره‏ايم. مگر كار فقط آدم كشى است؟ اينقدر دسته گل آب داده‏ايم، خيال مى‏كنيم كه كارى نكرده‏ايم. مي‌گوييم: كجا بودى؟ مي‌گويد: روضه بودم. ولى كجا ماشينت را پارك كردى؟ يك حديث بخوانم كه تا آخر عمر يادت باشد. يك چيز ديگر هم بگويم. مطمئن هستم هيچ كدام از شماهايى كه پاى تلويزيون نشسته‏ايد اين حديث را نشنيده‏ايد. ده‏ها هزار حديث هست كه ما نمي‌دانيم و اين حديث، از همان حديث هاست كه ما تا آخر عمر بايد يادمان باشد و تا حالا هيچ كدام از ما نمي‌دانستيم. نمى‏دانيد كه اين چه حديثى است؟ روز عاشورا امام حسين فرياد كرد و فرمود: هر كس كه به مردم بدهكار است، راضى نيستم كه جزء اصحاب من باشد. اين حديث را شنيده بوديد؟ كسى لياقت دارد كه در ركاب حسين شهيد بشود كه مال مردم در زندگيش نباشد. راضى نيستم كه مديون به مردم، بدهكار به مردم در لشكر من باشد. اين حديث خيلى حديث عجيبى است. اين حديث را من در اسحاق الحق، جلد نوزده ديدم. يكى از رفقا آمد و گفت: اين حديث را ديده‏اى؟ گفتم: كجاست؟ آنوقت در كتابخانه رفتم و ديدم كه هست. خيلى حديث عجيبى است. ما همينطور مى‏گوييم: ما نمازمان را خوانديم. سينه‌مان را هم زديم. عزاداريمان را هم كرديم. بدهكار به مردم نيستى؟ خمست را داده‏اى؟ ما داريم بچه‏هاى مظلومى كه در اتاق آفتاب رو زندگى مى‏كنند و يخچال ندارند. در هواى داغ خانواده‏هاى بى يخچال داريم. ما داريم بچه‌هايي را كه وقتى پدر به خانه مى‏آيد بچه هايش مى‏گويند: نتوانستى ميوه بخرى؟ پدر از خجالت خيس عرق مى‏شود. شما شش رقم ميوه مى‏خرى و در يخچال مى‏گذارى و بعضى را هم بد مى‏خورى و بعد هم مى‏پوسانى. بعد خيال مى‏كنى، بله ما براى نيمه شعبان يك چك كشيديم. ده هزار تومان براى چراغانى كمك كرديم. براى امام حسين هم يك چك كشيديم. همين كه چك كشيدى، آدم خوبى هستى؟ خدا مى‏داند كه چقدر پدر خجالت بچه هايش را مى‏كشد و خدا مى‏داند چه خانواده هايى هستند كه يخچال ندارند و خدا مى‏داند كه كفش نو را آتش مى‏زند و مى‏سوزاند و خدا مى‏داند اين بى حجاب هايى كه خودشان را نشان جوان‏هاى عزب مى‏دهند، جوانى كه پر از شهوت است و پول ندارد كه ازدواج كند، اين دختر خودش را نشان مى‏دهد، خدا مى‏داند كه اين دختر با دل اين جوان چه كار مى‏كند؟ اين كار را نكنيد. بر فرض هم كه دين نداريد. دل مردم را نسوزانيد. به هرحال همه ما گير هستيم.
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد به ما توفيق بده كه به وظيفه خودمان هرچه كه هست عمل كنيم و ما را از عجب و غرور نجات بده. از همه شركت كنندگان تك تك تشكر مى‏كنم. بار ديگر از آن هيئت‏هاى قمه زدن كه به جاى اينكه خونشان روى زمين بريزد، مى‏آيند ياحسين مى‏گويند و خونشان را به مريض‏ها مى‏دهند، از اين هيئت‏ها يك بار ديگر هم تشكر مى‏كنم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»