1371/6/19 امر به معروف و نهي از منكر-5، شناخت منكرات بايگاني سالانه - 1371



بسم الله الرحمن الرحيم.

گرچه زمان پخش برنامه‏ى ما به خاطر پخش اخبار، تغيير پيدا كرده است و قطعاً وقتى هست كه بسيارى در خانه نيستند. اما يك عده‏اى هم در خانه هستند و بحث را دنبال مى‏كنند. بحث ما چند هفته است كه راجع به مسائل ريز امر به معروف و نهى از منكر است. در جلسه قبل شيوه آن را گفتيم و وقت تمام شد. دنباله بحث اين است كه چگونه امر به معروف كنيم؟ چگونه نهى از منكر كنيم؟ پس موضوع بحث دنباله بحث قبل شيوه‏هاى امر به معروف و نهى از منكر است. مطالبى كه در جلسه قبل گفتيم، اين بود كه گفتيم يكى از شيوه‏هايي كه در حكومت‏هاى طاغوتى، امامان عزيز ما به كار مى‏بردند اين بود كه اجازه مى‏دادند كه بعضى از چهره‏هاى بسيار خوب در حكومت راه پيدا كند و آنجا جلوى بعضى از توطئه‏ها و خطرها را بگيرد. اسمش را هم برديم كه يكى از آنها على بن يختيم بود. او وزير بود و شيعه بود. به دستور امام كاظم(ع) در دستگاه بنى عباس رفته بود. دستگاه ظلم بود. اما اين فرد خوب، در آن دستگاه بد به قدرى شيرين كار مى‏كرد كه امام كاظم فرمود: من در مكه به آن دعا مى‏كنم. من بهشت را بر آن ضمانت مى‏كنم و از اين مى‏فهميم كه گاهى در دستگاه كثيف بايد آدم‏هاى خوبى باشند. اين يك شيوه بود. داريم «دلل الى الخير بالجميل مقالك» «دلل» يعنى هدايت كن. راهنمايى كن. «و الى الخير» ديگران را به كار خير راهنمايى كن. «بالجميل مقالك» يعنى با حرف زيبا راهنمايي كن. چگونه امر به معروف و نهى از منكر بكنيم؟ با حرف زيبا و با حرف خوب امر به معروف و نهي از منكر كنيم. قرآن مى‏فرمايد: « يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(احزاب/43) براى اينكه مردم را از ظلمات به نور دعوت كنى «يصلى عليكم» از طريق صلوات و محبت و درود اين كار را بكن. با فحش نمى‏شود. با وحشت و ترس نمى‏شود. اميرالمومنين مى‏فرمايد: وقتى مى‏روى كه زكات بگيرى، به مسئولين اداره‌ي دارايى مي‌گويد. وقتى مى‏روى كه زكات بگيرى ژست نگير كه طرف بترسد. «لا ترون اعهدا» وحشت در دل مردم نينداز. گفتيم: «من كان امر به معروف فليكن امرو ذلك بالمعروف» اگر مى‏خواهى امر به معروف كنى، خود امر به معروفت هم بايد به نحو معروفى باشد. يك كسى، يك كره پيش يك نفر گذاشته بود تا صبحانه بخورد. مى‏خواست بگويد: اين كره گوسفند است، كره گاو نيست. منتها طورى مى‏گفت كه يك فحش هم به او بدهد. مى‏گفت: اين كره گوسفند است نه كره گاو. يك فحش در آن بود. چون مى‏گفت: نه كره گاو، نكره! مى‏گفت: اين كره گوسفند است. نكره گاو! گاهى وقتها اينطورى است. يعنى يك چيزى را همراه با يك فحش و حرف تندى مى‏گويد. قرآن مى‏گويد: «تواصو بالحق» امر به معروف، دوباره مى‏گويد: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ(عصر/3)» در جاى ديگر مى‏فرمايد: «وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ(بلد/17)»، «والعصر(عصر/1) إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ(عصر/2)، إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ‏ِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ(عصر/3)» همديگر را به حق سفارش كنيد. سفارش به حق كنيد. اما همين «تواصوا بالحق» در جاى ديگر مى‏فرمايد: «تواصوا بالمرحمة» يعنى مسئله رحمت بايد باشد. «الرحمن، علم القرآن» يعنى آنكه با معلمى مى‏خورد رحمت است. شما مي‌خواهيد اين آقايى كه گناه مى‏كند را تربيت كنيد. تربيت بين دو تا رحمت است. شما در سوره حمد مى‏گوييد: «بسم الله الرحمن الرحيم» بعد مى‏گوييد: «الحمدلله رب العالمين» دو مرتبه مى‏گوييد: «الرحمن الرحيم» از اين چه مى‏فهميم؟ يعنى تربيت بين دو رحمت است. يعنى كسى كه مى‏خواهد مسئول تربيت مردم بشود، خداوندى كه مردم را تربيت مى‏كند، تربيت بين دو رحمت است. «الرحمن الرحيم» مى‏گويد: «رب العالمين» متوجه شديد كه چه مى‏خواهم بگويم؟ يعنى كلمه «رب» بين دو تا «رحمن» و «رحيم» است. يعنى «رب» بين دو رحمت است. بچه‌ات را مى‏خواهى تربيت كنى بايد با رحمت باشد. با محبت باشد. نگو: تو را مى‏زنم! اينكه تربيت نيست. مي‌گويند: مثل اينكه بدنت هوس كتك كرده است! بعضى پدرها مى‏گويند: بهترين پدر، پدرى است كه بچه از او بترسد. بهترين شوهر، شوهرى است كه خانمش از او بترسد. شما اگر مى‏خواهى تربيت كنى، خداوندى كه «رب العالمين» است، اين طرف رحمت، آنطرف هم رحمت است. اين يك نكاتى است كه در «تواصوا بالحق» آمده است. اميرالمومنين(ع) فرمودند: «ينبقى لاهل اسم ان يرحم اهل الذنوب» گناهكار را كه ديدى، غصه‌ات بشود. فحش به او نده. برو و بگو: آقاجان اين گناه را نكن. شما با جهل مخالف باش نه با جاهل. يك وقت آدم با جاهل مخالف است و مى‏گويد: من از تو بدم مى‏آيد. نگو: من از تو بدم مى‏آيد. بگو: تو خوب هستى و من از كار تو بدم مى‏آيد. يعنى با عيب مخالفت داشته باش. مخالف گناه باش، نه مخالف گناهكار، كه گناهكار احساس نكند كه يك پدر كشتگى با او دارى. بگو: من با تو حرفى ندارم، ولى اين كار خدا پسند نيست. اين كار را نكن. مخالف با گناه باشيم اما مخالف گناهكار نباشيم. مخالف با جهل نه جاهل، مخالفت با عيب، نه معيوب. نگو: تو بد هستى. بگو: اين كار بد است. چون وقتى كه گفتى: تو بد هستى، مى‏گويد: خوب خيلى هم از تو بهتر هستم. گاهى پدر به بچه‏اش مى‏گويد: خاك بر سرت كند. پسر عموى تو از تو بهتر است. او هم مى‏گويد: خوب عموى من هم از تو بهتر است. همه چيز خراب مي‌شود. به آن نگو كه من با تو بد هستم. بگو: ما با تو مسئله‏اى نداريم. فقط اين كار بد است. با اين حرف قصه حل مى‏شود. «ينبقى لاهل لاسم» تو آن گناهى را كه او انجام مى‏دهد، انجام نمى‏دهى. تو اهل عصمت هستى. يعنى از اين گناه محفوظ هستى. شما سزاوار است كه «يرحم اهل الذنوب» به گناهكار رحم كنى. يعنى آنكسى كه مبتلا نيست، به آنكسى كه مبتلا هست رحم كند. كينه‏اش را در دل نداشته باشد. قرآن گاهى وقت‏ها براى اينكه ما را بالا ببرد، مى‏گويد: «ارضيتم» اگر به طرف شخصيت بدهيد، خوب است. چون مردم وقتى فهميدند كه خوار شدند دست به همه كارى مى‏زنند. مى‏گويند: ما كه آبرويمان رفت پس بگذار برود. حالا كه طرف فهميده است، حالا كه داستان لو رفته است، پس بگذار اين كار را بكنيم. خيلى وقت‏ها جرم، جرم مى‏آورد. مثلاً با ماشين به يك نفر مى‏زند. اين جرم است. بعد مى‏گويد: پس حالا فرار كنيم. اين جرم دوم است. جرم، جرم مى‏آورد. مثل اينكه پول، پول مى‏آورد. آن كسى كه پول دارد يك قطعه زمين مى‏خرد و فردا گرانتر مى‏شود. همينطور كه پول، پول مى‏آورد، جرم هم جرم مى‏آورد. گناه، گناه مى‏آورد. سيگار، ترياك مى‏آورد. ترياك، هروئين مى‏آورد. اول زنگ دوچرخه مى‏دزدد و بعد خود دوچرخه را مى‏دزدد. بعد موتور مى‏دزدد. بعد ماشين مى‏دزدد. بعد نفت مى‏دزدد. يعنى دزدى از يك جا شروع مى‏شود. بايد به طرف شخصيت داد و گفت: تو حيف هستى. ما داشته‏ايم كفارى را كه با رهبرانشان مى‏آمدند و مسلمان مى‏شدند. پيغمبر اسلام مى‏فرمود: شما تا حالا رهبر كفار بوده‏ايد، حالا كه مسلمان شديد الان هم رهبر گروه خودت باش. پستش را نمى‏گرفت كه احساس كند حالا كه مسلمان شده است بايد پستش را بدهد. يعنى اگر لشكر صدام خدمت مقام معظم رهبرى آمد و با همه سربازها ايمان آورد، همان كسى كه فرمانده است خوب هست كه همانطور فرمانده باشد. درجه آنرا نگيريد. چون حالا بالاخره در آن خط كار مى‏كرده و حالا در اين خط كار مى‏كند. رهبر كفر بوده است، حالا رهبر اسلام بشود. شخصيت دادن خيلى ارزش دارد. من يك مثال بزنم كه اگر آدم توجه به شخصيت داشته باشد گناه نمى‏كند. احتمالاً مثال را شنيده باشيد. گاهى بچه در خانه يك استكان مى‏شكند. مادرش داد مى‏زند. پدرش داد مى‏زند. مي‌گويند: چرا شكستى؟ مگر كور هستى؟ حواست را جمع كن. اما همين بچه‏اى كه استكان مى‏شكند و سر او داد مى‏زنند، فردا رو به روى مهمان كه مى‏شود يك ديس پلو مى‏افتد و مى‏شكند. بشقاب بزرگ مى‏شكند پدر و مادر مى‏گويند: چيزى نيست. هر روز اينها را مى‏شكند، اما جلوي مهمان مي‌گويد: چيزى نيست. اين آقا براى يك استكان كوچك داد زد، چطور الان براى بشقاب بزرگ داد نمى‏زند؟ چون مى‏گويد: اگر داد بزنم، خواهند گفت: عجب صاحبخانه‌ي بى شخصيتى است. چون الان رو به روى مهمان است توجه به شخصيت دارد. مى‏گويد: حالا كه من يك شخصيتى هستم پس حواسم را جمع كنم. من در خانه ده تا هم سرفه كنم به كسى نمى‏گويم: معذرت مى‏خواهم. اما پشت دوربين تلويزيون تا سرفه مى‏كنم، معذرت مى‏خواهم. براى چه؟ براى اينكه احساس مى‏كنم حالا كه پشت دوربين هستم، چند هزار نفر دارند مرا مي‌بينند. عروس و دامادها تا رويشان به هم باز نشده است، خواهش مى‏كنم، متشكرم مي‌گويند. چون تازه به هم رسيده‏اند مى‏خواهند آبروى همديگر را حفظ كنند. شخصيت همديگر را حفظ كنند. و لذا گفته‏اند: با كسى رويت باز نشود. نگو: ما با هم خودمانى هستيم. با كسى هيچ وقت رويت باز نشود. نقل مى‏كنند كه افراد بزرگوار مثل آيت الله جوادى آملى، در خانه حتى جلوي بچه‏اش پايش را دراز نمى‏كند. رو به روى بچه‏اش مودب مى‏نشيند. حالا ما خيال مى كنيم رو به روي خودمانى كه شد هر كارى را بايد كرد. حديث داريم كه رسول اكرم(ص) بچه‏ها را هم كه صدا مى‏زد، نمى‏گفت: حسنى، حسن، فاطى! با كنيه صدا مى‏زد. شما اگر با شخصيت صدا بزنى، امر به معروفت جا مى‏افتد. حالا فردا صبح صدا بزن و امتحان كن. يك وقت‏ها بچه‌ات خوابيده است و مى‏خواهى بگويى: بلند شو و نماز بخوان. اين امر به معروف است. چون نماز معروف است و شما امر به معروف مى‏كنى. يك وقت مى‏گويى: فاطمه بلند شو. اگر دائم صدايش زدى و بعد هم با نوك پا او را تكان دادي و گفتي: آفتاب زد. او هم بلند مى‏شودو مي‌گويد: شايد آفتاب دلش بخواهد سحر بزند. به من چه ارتباطي دارد؟ پدر بچه‏اش را صدا كرد كه بلند شو آفتاب زد. گفت: بگذار بخوابم. بلكه خورشيد دلش بخواهد سحر بزند. به من چه ربطى دارد؟ اما اگر بگويي: حسن جان، اگر با احترام صدا بزنى، حديث داريم كه هر پدرى اگر دلش مى‏خواهد كه بچه‏اش گوش به حرفش بدهد، اسم بچه‏اش را مودب ببرد. اسم مودب بردن اثر دارد براى اينكه طرف گوش به حرف بدهد. اين براى بچه‏ها بود. براي بزرگ تر‏ها هم همينطور است. بنده بچه نيستم. شما از من سوال مى‏كنى. مى‏گويم: ببخشيد! آقا من الان خسته هستم و نزديك ظهر است. نه گيرنده‏ام كار مى‏كند و نه فرستنده‏ام. گيج هستم. اما مى‏گويى: جناب استاد، تا مى‏گويى: استاد، مى‏گويم: بفرماييد. با اينكه خسته هستم جواب تو را مي‌دهم. اين استاد يك هندوانه‏ بود. بالاخره يك هندوانه زير بغل مى‏گذارد و اين طرف مى‏كشد. از يك كسى مى‏خواهى پول بگيرى، بروى و بگويى: آقا شما كه الحمدلله اهل خير هستى، در اين خير هم كمك مى‏كنى؟ اگر به آن بگويى كه اهل خير هستى، نمى‏گويد: نه! شخصيت دادن به افراد مهم است. بارى را مى‏خواهيد بلند كنيد. مى‏گوييد: بيا، نمى‏آيد. تا بگويى: پهلوان بيا، مى‏آيد. احترام افراد خيلى مهم است. شخصيت دادن اثر دارد. اگر مى‏خواهيم كه حرف ما و امر به معروف و نهى از منكر اثر پيدا كند، مودب صدا بزنيم. محترم صدا بزنيم. اين مهم است. قرآن مى‏فرمايد: «أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا(توبه/38)» تو خليفه خدا هستى. چرا اينچنين به دنيا چسبيده‏اى؟ تو حيف هستى. اميرالمومنين در نهج البلاغه مى‏فرمايد: «على حر يدع هذه» آيا يك مرد نيست؟ يك جوانمرد نيست كه به اين دنيا دل نبندد؟ حضرت لوط مى‏گفت: «أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ(هود/78)» يك جوانمرد نيست كه جلوى فحشايى كه در جامعه هست را بگيرد؟ زمان شاه دو، سه تا جوان به قم آمدند كه از يك طلبه دعوت كنند كه بيا و براى ما صحبت كن. اين طلبه مى‏گفت: والله مسافرت براى من سنگين است. يك خرده سنگين برخورد كرد. آن جوان گفت: آيا شماها ابوذرهاى زمان ما نيستيد؟ گفت: چشم مى‏آيم. چند ماه اين آخوند بلند شد و به شهرستان رفت و مجاني سخنرانى كرد و برگشت. براى اينكه آن جوان گفت: آيا شما ابوذرهاى زمان ما نيستيد؟ اين اثر مى‏كند. يك آدمى كه فاسد است، به آن بگوييد: آقاجان شما آن شخصى نبودى كه براى مبارزه با كفر در جبهه بودى؟ شما بسيجى نبودي؟ حالا بايد اينطور باشى؟ يعنى به او بگويى كه تو يك آدم مهمى بوده‏اى. به او بگويى: پهلوان، استاد، تو اهل خير هستى. حسن جان، فاطمه خانم، اين كلمات مودب و بردن سابقه‏هاى اين‌ها خيلى ارزش دارد. شما كه آدم شجاعى بودى، چرا ترسيدى؟ شما يك بچه هرزه‏اى را مي‌بينيد كه پدرش خوب است. شما به آن بگو: مى‏دانى كه از چه خانواده‏اى هستى؟ شما مي‌داني كه پدربزرگ شما چه كسى بوده است؟ مى‏دانى كه از چه خانواده‏اى هستى؟ او با اين حرف يك خرده خودش را جمع مى‏كند. اين خيلى مهم است. همينطور صاف نمى‏شود امر به معروف و نهى از منكر كرد. مگر آرد تنها را مى‏شود خورد؟ اين بايد خمير شود. يك خرده كارپردازى مى‏خواهد تا نان بشود. خيلى حرفهايش شيرين است اما بى مقدمه است. شما شكر را بى مقدمه در حلق كسى بريز. خوب خفه مى‏شود. اين را تا شربت نكنى، نمي‌خورد. نگو: آقا حق مى‏گويم. حق مى‏گويى اما اين طور نمى‏شود حق گفت. حق گفتن هم فوت و فن دارد. برادرهاى بسيجى و حزب اللهى، امت اسلامى، خانم ه و آقايان، همه‌ي ما موظف هستيم كه امر به معروف و نهى از منكر كنيم. شيوه‏هاى آنرا بايد دقت كنيم. يكى از شيوه هايش حرف زيباست. يكى از شيوه هايش شخصيت دادن است. مسئله سوم اظهار دلسوزى است. اظهار دلسوزى خيلى مهم است. «عزيز عليهم ما عنتم» قرآن مى‏گويد: پيغمبر وقتى مى‏داند كه شما به درد سر افتاده‏ايد، براى شما مى‏سوزد. من همينكه فهميدم كه بچه شما مريض شده است، خيلي ناراحت شدم. اينها مهم است. من امسال در مكه، يك خاطره‏اى از يك پيرزن شنيدم و حسابى شرمنده شدم كه واقعاً خداوند در زن‏ها و مردها چه اعجوبه هايى خلق مى‏كند؟ آدم خجالت مى‏كشد كه اگر آنها آدم هستند پس ما چه كسى هستيم؟ زن يك پينه دوز، كسي كه كفش تعمير مي‌كند، ايشان در طول سال هر وقت مى‏خواهد بخوابد دو ركعت نماز مى‏خواند و مى‏گويد: خدايا ثواب اين دو ركعت نماز براي كسانى كه در شرق و غرب عالم مرده‏اند و امشب شب اول قبرشان است و شب اول قبر مى‏ترسند. اين دو ركعت نماز هديه به روح آنها باشد. مى‏گوييم: خانم چه كسى مرد؟ مى‏گويد: نمى‏دانم چه كسى مرد. بالاخره يك كسى مرده است. هر روز يك عده‏اى مى‏ميرند و من ناراحت هستم كه يك چنين شبى هم من خواهم داشت. پس تا زنده هستم، دو ركعت نماز كه چيزى نيست. دو ركعت نماز هديه مى‏كنم. اين چقدر ارزش است. گاهى وقت‏ها آدم يك كارى را براى يك كسى انجام مى‏دهد براى اينكه اين فاميلش است. چشم دارد. رودروايسى است. براي همين به فاتحه‏اش مى‏رود. براى اينكه طرف ببيند كه ما آمديم. مى‏گويند: فلانى نوكرش مرد. گفتند: پس براي فاتحه برويم. در راه كه مى‏آمدند گفتند: نوكرش نمرد. خودش مرد. گفتند: اگر خودش مرده است برمى‏گرديم. گفتند: چرا؟ گفت: اگر نوكرش مرده بود، خودش كنار در بود. من مى‏روم كه خودم را نشان او بدهم كه بگوييم: بالاخره ما آمديم و براى نوكرت يك فاتحه خوانديم. اما اگر خودش مرده است كسى كنار در نيست كه من پوز بدهم. پس برگرديم. اين پيداست كه فاتحه را براى خودش مى‏خواند. اما يك كسى هم هديه‏ مى‏كند. آقا ما اين سنگ را برداريم كه چرخ ماشين يك مسلمان به اين سنگ نخورد و بتركد. اين كار، كار خير است. اينها يك ارزش هايى است كه انسان احساس كند كه من دلم براى شما مى‏سوزد. اين اظهار دلسوزى هم اثر دارد كه آقا من واقعيتش ديدم كه شما براي اين شغلى كه دارى حيف هستى. افرادى هستند كه شغلشان، شغل خوبى نيست. لقمه‌شان حلال نيست. آدم مى‏آيد و مى‏گويد: آقا جان شما جوان هستى. حيف هستى كه به اين كار دست زدى. من دلم براى شما مى‏سوزد. نه اسم تو را مى‏دانم و نه لقب تو را مى‏دانم. نه كارى به هم داريم. ولى واقعاً تو حيف هستى كه اين لقمه را مى‏خورى. اظهار دلسوزى مهم است. «عزيز عليهما ما عنتم» قرآن مى‏گويد: پيغمبر براى مردم مى‏سوخت. همينطور كه مى‏ديد مردم «عنتم» به درد سر افتاده‏اند. مسئله پنجم اين است كه اول خوبى‏ها را بگوييد. اگر مى‏خواهيد كه حرف شما اثر كند اول خوبى‏ها را بگوييد. شما كه نمره فيزيكت خوب است، شما كه شيمى‌ات خوب است. شما كه ورزشت خوب است، شما كه خطتت خوب است، نماز هم بخوان. همه اين نمره‏ها و مدرك‏ها براي اين كانال يك است. زندگى دنيا كه يك چندسالى بيشتر نيست. چرا رابطه‌ات با خدا كمرنگ شده است؟ شما كه خياطى‌ات خوب است. شما كه آشپزيت خوب است. شما كه تربيت بچه‌ات خوب است. اين سبزى چقدر گل دارد؟ حواست را جمع مى‏كردى و اين را هم خوب مى‏شستى. اما اگر مستقيم بگويي: اين هم سبزى است كه شما شستى؟ نيم كيلو گل در آن است. او هم مى‏گويد: من كلفت تو هستم؟ بلند شو و خودت بشوي. اين زن‏ها در همه عكس‌ها، يك عكس امام را خيلى دوست دارند. آن وقتى كه امام دارد چاي مى‏ريزد. مى‏گويند: ببين آقا خوب است. خودش رفت و چاي ريخت. خودت بلند شو و چايى بريز. از امام ياد بگير، مگر تو مقلد امام نيستى؟ بلند شو و چاي بريز. ببينيد اگر صبح گفتى: سبزى گل دارد، نهى از منكر نيست. اما اگر خوبى هايش را گفتى و بعد بدي‌اش را اثر دارد. در جلسه قبل گفتم: وقتى مى‏خواهد بگويد كه آب جو بد است، صاف نمى‏گويد: آب جو بد است. مى‏گويد: آب جو يك خوبى هايى دارد. بالاخره همانطور كه گفتم كشاورز، كشمش فروش، شراب ساز، كارخانه شراب سازى، كاميون دار، شيشه فروش، عده‌اي از مشروبات الكلى به نان و آب مى‏رسند. همين سيگارى كه بد است، خيلى‏ها از همين سيگار نان مى‏خورند. اداره دخانيت خيلى جمعيت دارد. ولى بالاخره ضررش بيشتر است. اما ممكن است كه يك ماليات هم گير دولت بيايد. اما بالاخره چه؟ اين دودى كه در ريه‏ها مى‏رود، عاقبتش چه مى‏شود؟ يعنى وقتى هم مى‏خواهد بگويد كه شراب بد است اول خوبى آن را مى‏گويد و بعد مى‏گويد: بدى آن بيشتر است. شما اگر خواستيد كه امر به معروف و نهى از منكر كنيد خوبى هايش را بگو. مثلاً به نظر شما فيلم بدى پخش مى‏شود، شما به صدا و سيما نامه مى‏نويسى كه همه‌ي برنامه هايتان خوب است. در اين فيلم هم اين نكات خوب بود، اما آن تكه‏اش ضرر داشت. به هرحال اگر خواستيد كه نهى از منكر كنيد اول خوبى‏ها را بگوييد. فوري بدى‏ها را نگوييد.
مسئله ششم اين است كه عيب‏ها را يك جا نگوييد. من خودم چند وقت پيش يك كسى را در دفتر خواستم و گفتم: شما چنين و چنان، چند تا عيب را پشت سر هم به او گفتم. بيرون رفته بود و گفته بود: قرائتى ما را صدا زد و چنان ما را رگبار بست كه نزديك بود سنگكوب كنم. بعد هم ديدم كه راست مى‏گويد. آخر گاهى آدم مى‏گويد: دختر، خياطى‌ات را كه ادامه ندادي. درست را هم كه تجديد شدى. ظرف‏ها را هم كه شكستى. غذا را هم كه سوزاندى. درست است كه حالا اين عيب‏ها را دارد اما گاهى آدم عصبانى كه مى‏شود، پشت سر هم مي‌گويد. خود من هم متأسفانه اين عيب را دارم. گاهى كه جوش مى‏آورم، همه عيب‏ها را يك جا مى‏گويم. يعنى طرف را به رگبار مى‏بندم. اين فايده ندارد او فرار مي‌كند. گاهى يك كسى نشسته است، مادر از دخترش انتقاد مى‏كند. به پدر مى‏گويد. پدر مي‌گويد: بدبخت، خدا مرگت بدهد. مادر مى‏گويد: خدا تكه تكه‏اش بكند. يكى از راست و يكى از چپ مي‌گويد. اگر يك كسى معيوب است، عيب‏هاى آن را يك جا نگوييد. اگر خواسته باشيد كه عيب‏هاى آن را يك جا بگوييد، ممكن است كه تحمل نكند. هر كسى ظرفيت دارد. مى‏دانيد آهك تا آب رويش مى‏ريزد متلاشى مى‏شود. چون اين آهك هيچ آبي ندارد و يك مرتبه به آب كه مى‏رسد، نمى‏تواند تحمل كند و منفجر مى‏شود. ولى در آجر و خشت يك خرده آب ذخيره هست. چون آهك را پخته‏اند هيچ آبي در آن نيست. تا به آب رسيد يك مرتبه متلاشى مى‏شود. آدم هايى كه در خانه محبت نمى‏بينند تا كسى يك بستنى و يا بلال به آنها داد گولشان مى‏زند. چون در عمرش پدرش بستنى به او نداده است. آدم هايى كه هيچ محبت نديده‏اند مثل آهك هستند. خشك هستند و تا محبت ديدند گول مى‏خورند. يك جا همه عيب‏ها را نگوييد. حضرت عيسى با يك گروهى داشتند مى‏رفتند و به يك سگ مرده‏اى رسيدند. يكي گفت: چقدر بد بو است. ديگري گفت: سياه است. يك نفر گفت: كثيف است. حضرت عيسى ديد كه عجب دارند اين سگ را كلاغ بَر مى‏كنند. فرمود: به! چه دندان‏هاى سفيدى دارد. يعنى يك مرتبه سرعت را كم كرد. كجا داريد مى‏رويد؟ يك خوبى هم دارد. يك جا عيب‏هاى آن را نگوييد. حديث داريم با كسى كه بد شديد هر چه كه دلت مى‏خواهد به او نگو. ممكن است كه فردا با هم رفيق شويد و آن وقت نمى‏توانيد به هم نگاه كنيد. حديث داريم با كسى كه دوست شديد، همه قصه هايى كه دارى براى آن نگو. نگو: خودمانى هستيم. حالا بعد كه دعوايتان شد، متوجه مي‌شوي. تو كه اينطور سفره دلت را باز مى‏كنى هرچه كه دارى براى آن مى‏گويى، اگر فردا با هم بد شديد. مى‏گويد: همه چيز را خواهم گفت. آبرويت دست من است. تكان بخورى مى‏گويم. اينها حديث است. حديث داريم با كسى كه بد شدى هرچه كه مى‏خواهى به آن نگو. ممكن است كه فردا خواستيد آشتى كنيد، رويتان نمى‏شود كه به هم نگاه كنيد. اگر هم با يك كسى رفيق شديد، هرچه كه حرف محرمانه دارى نگو. ممكن است كه فردا با هم دشمن شويد. اينها درس زندگى هست و همه هم در حديث است. اگر مى‏خواهيد كه طرف خوب بشود. مدرسه‏هاى غيرانتفاعى، مدرسه‏هايى كه پول مى‏گيرند، گاهي يك ژستى مى‏گيرند. مى‏گوييم: چون مى‏خواهد شاگردهايش در دانشگاه قبول شوند، ژست مي‌گيرد. مى‏خواهند شاگردهاى خوش شانس و خوش استعداد داشته باشند. حالا قرار بوده است كه از نمره پانزده بالا بياورد، يك دختر نمره چهارده آورده است. مدير مدرسه مى‏تواند با اين دو نوع برخورد كند. يك برخورد اين است كه بگويد: دختر نمره‌ات كه چهارده شد. من كه گفتم: تو نمى‏كشى. تو نمى‏توانى درس بخوانى. اصلاً بيخود پدر و مادرت تو را اينجا آوردند. تو با آنها فرق مى‏كنى. تو مغزت نمى‏كشد. اين يك برخورد است كه اين دختر را نابود مي‌كند. يك وقت هم مى‏گويد: دختر خانم چيزى نيست كه تو الان چهارده دارى. او پانزده دارد. انشاء الله يك خرده همت كن، به آنها مى‏رسى. هم مى‏شود گفت: به آنها مى‏رسى و هم مى‏شود گفت: در اين مدرسه جاي تو نيست. ما مدل بالا هستيم و تو مدل پايين هستي. اين رقم حرف زدن‏ها خيلى فرق مى‏كند. عيب‏ها را يك جا نگوييد. مسئله ديگر اين است كه وقتى هم كه يك عيب را مى‏گوييد، قيمت تعاونى حساب كنيد. يعنى به حداقل اكتفا كن.
پس مورد هفتم اين است كه به حداقل اكتفا كنيم. آمدند به رسول اكرم(ص) گفتند: يا ر سول الله! دشمن حمله كرد. فرمود: برو و يكى از آنها را بكش. گفت: خيلى زياد هستند. فرمود: يكى از آنها را بكش. گفت: آقا مى‏گويم: خيلى هستند. گفت: اگر جان داشتى دو نفر ديگر از آنها را هم بكش. گفت: آقا خيلى هستند. فرمود: اگر طاقت داشتى يكى ديگر از آنها را هم بكش. يعنى حساب نكنيد كه چون عيب زياد است، به حداقل اكتفا كنيد. پيغمبر وقتى وارد شد، اول فرمود: ببينيد هيچ كارى به شما ندارم. فقط «قولوا لااله الاالله» بگوييد: لااله الاالله، رستگار مى‏شويد. همين بس است. «قولوا لااله الاالله تفلحوا» بس است. اگر روز اول مى‏گفت: هركسى كه مى‏خواهد مسلمان بشود، بايد اين كارها را بكند، همه فرار مي‌كردند. نقل مى‏كنند كه يك مسيحى مسلمان شد. دوستش او را سحر صدا كرد كه برو مسجد و نماز شب بخوان. بعد نافله بخوان. بعد هم نماز صبح بخوان. بعد هم يك خرده ديگر دعا بخوان تا آفتاب بزند. اين مسيحي ديد كه از تمام زندگى افتاد. گفت: برويم و همان ارمنى كه بوديم، باشيم. گاهى ما از زمين فوتبال مى‏گوييم: بيا به مسجد براي دعاى ندبه برويم. آن فاصله فوتبال با دعاى ندبه خيلى است. حالا آن منكر نيست. نمى‏خواهم بگويم: فوتبال منكر است ولى بايد حساب كرد. اگر قرار است كه آن كار نكند، يك كار مشابه‏اش را بايد بكنيم. وقتى ريختند كه با مهمان‏هاى لوط، لواط كنند، خوب غريزه جنسى است و مى‏خواهند از راه بد اين غريزه استفاده بشود. حضرت لوط نگفت: بيا برويم و دعاى ندبه بخوانيم. گفت: حالا اين به دنبال شهوت آمده است. نمى‏شود او را در مسجد برد. فرمود: «يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي‏ هُنَّ أَطْهَرُ لَكُم‏»(هود/78) بيايد من دختر هايم را عقد مى‏كنم و به شما مى‏دهم. شما از طريق اينكه داماد من مي‌شويد، مسئله شهوت شما حل مى‏شود و گناه لواط را هم مرتكب نمى‏شويد. يعنى كسى كه آمده است لواط كند بايد ازدواج را برايش مطرح كرد. به كسي كه مى‏خواهد در دريا برود، بگو: بيا با هم در استخر برويم. به هرحال يك مقدارى به كسى كه بى حجاب است، مى‏گوييم: زود باش و يك چادر سياه سرت كن. از بى حجابى تا چادر سياه فاصله خيلى زياد است. يك مقدارى بايد سراشيبى باشد، به حداقل اكتفا كنيم. «قولوا لااله الاالله» مى‏دانيد جهد چه موقع آمد؟ پيغمبر پانزده سال پيغمبر بود و جهاد نبود. يعنى قانون جهاد نيامده بود. اولش ما شعار كه مى‏داديم مى‏گفتيم: «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» اگر مى‏گفتند كه هر كسى كه به جمهورى اسلامى رأى بدهد بايد يك بچه‏اش را به جبهه بفرستد و شهيد بشود، ما جمهوري اسلامي را قبول نمي‌كرديم. اول ما جمهورى اسلامى را قبول كرديم و بعد قانون خبرگان آمد و بعد كم كم، نظام سفت شد. بعد ديديم كه به نظام سفت شده دارند حمله مى‏كنند. به غيرت ما برخورد و هشت سال هم جنگ كرديم. اما اگر از روز اول در راهپيمايى مى‏گفتند: توجه توجه! كسانى كه راهپيمايى مى‏كنيد و مى‏گوييد: مرگ بر شاه، بايد هشت سال در جبهه برويد و بجنگيد، اگر از روز اول مى‏گفتند، شايد كسى جمهوري اسلامي را نمي‌پذيرفت. مى‏گفت: شاه باشد چه عيبى دارد. يعنى ورود ما بايد به تدريج باشد. قانون خمس چه موقع آمد؟ چهل سالگى پيغمبر، به پيغمبرى رسيد. پنجاه و پنج سالگى قانون خمس آمد. يعنى پانزده سال پيغمبر به مسلمان‏ها نگفت: كه بيست درصد مالتان را بدهيد. ساعت اول نمى‏شود گفت: آقا توبه كردى، پس پولهايت را بده ببينيم. يكى از راه‏ها بيان نمونه‏هايي است كه اصلاح شده‏اند. يكى از راه‏ هاى امر به معروف اين است. مثلاً مى‏گويى: ما كه نمى‏توانيم سيگار را ترك بكنيم. مى‏گويد: ببين آقا فلانى ترك كرد. هيچ طور هم نشد. آدم وقتى كه چند نمونه ديد، راه برايش باز مى‏شود. مگر روز اول مردم جبهه رفتند؟ خوب جبهه يك امر به معروفى بود. هم امر به معروف بود و هم نهى از منكر بود. از روز اول كه همه مردم به جبهه نرفتند. روز اول يك نفر رفت و آمد پسر عمو و پسر دايى‌اش را برد. آنها هم رفتند و برگشتند و هشت تايى رفتند. همينطور كم كم رفتند تا اينكه رسيد به جايي كه از هر كوچه و از هر خانه يك بسيجى در جبهه بود. ما گاهى وقت‏ها به استخر آبى مى‏رسيم، مى‏گوييم: والله سرد است. به نظرم سرما بخوريم. يك نفر لخت مى‏شود و مى‏رود، خط را مى‏شكند. آن دومى هم يك خرده مى‏رود. بعد مى‏بينى كه همه در آب رفتند. اينكه آدم ببيند كه نمونه دارد، بيان نمونه‏ها خيلى مهم است. در هواپيما افراد نشسته‏اند و نماز نخوانده‏اند. مى‏گويند: در هواپيما كه نمى‏شود نماز خواند. يك نفر بلند مى‏شود و يك روزنامه مى‏اندازد و نمازمي خواند. از خلبان مى‏پرسد كه مكه كدام طرف است و چون خلبان‏ها همه قطب نما دارند مى‏دانند كه قبله كدام طرف است. يك نفر بلند مى‏شود و نماز مى‏خواند. مى‏گويد: پس مى‏شود در هواپيما نماز خواند. يكى ديگر مى‏گويد بگذاريد من هم نماز بخوانم. يك وقت مى‏بينى سى و دو نفر در هواپيما نماز مي‌خوانند. فقط يك خط شكن مى‏خواستند كه اين خط را بشكند. مثلاً مي‌بينى كه فلانى تا حالا نماز نمى‏خواند، ولى حالا مدتى است كه نماز مى‏خواند. دائم مى‏گويد ما تا حالا كه نخوانديم، حالا خواهند گفت: شيخ شده است. بسم الله الرحمن الرحيم، بله شيخ شده‏ام. تا حالا هم بد كرده‏ام كه شيخ نشده بودم. آدم كه نبايد رابطه‏اش با خدا قطع بشود. خدا اين همه به ما لطف كرده است. من تا حالا بد كردم كه نماز نخواندم. من حالا مى‏خواهم نماز بخوانم. خيلى وقت‏ها در اثر يك فكرى، يك نذرى، يك جرقه‏اى، خواندن يك كتابى، يك موعظه‏اى، تصميم مى‏گيرد كه يك كارى بكند. من به يك كسى گفتم: آقا اصلاح صورت شما اسلامى نيست. گفت: مى‏ترسم اسلامى كنم و بگويند: او حرب اللهي است. خوب بگويند. اين خيال مى‏كند كه اگر يك كارى را بكند، همه خواهند گفت: او اينطور است. مومن كسى است كه وقتى تشخيص داد، تصميم خودش را بگيرد. «لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم‏»(مائده/54) خيلى راحت تصميم بگيرد. اينقدر جو زده و محيط زده نباشد. خط شكن باشد. وقت تمام شد. بحث ما درباره‌ي اين بود كه چطورى با مردم حرف بزنيم كه امر به معروف ما جا بيفتد؟ سيمان اگر‌تر باشد كاشى مى‏چسبد. اگر كاهگل باشد يا سيمان خشك باشد، كاشى روي آن نمى‏چسبد. چه كار كنيم كه حرف ما بچسبد؟ زيبا حرف زدن، شخصيت دادن، اظهار دلسوزى، اول خوبى‏ها را گفتن، عيب‏ها را يك جا نگفتن، به حداقل اكتفا كردن، نمونه‏ها را مطرح كردن، اينها زمينه ساز اين است كه مردم حرف ما را بپسندند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»