فصل‏
بدان كه پيش از اين ذكر شد«» كه انسان به طور اجمال و كلى داراى سه نشئه و صاحب سه مقام و عالم است: اوّل، نشئه آخرت و عالم غيب و مقام روحانيت و عقل. دوم، نشئه برزخ و عالم متوسط بين العالمين و مقام خيال. سوم، نشئه دنيا و مقام ملك و عالم شهادت. و از براى هر يك از اين [ها] كمال خاصى و تربيت مخصوصى است و عملى است مناسب با نشئه و مقام خود، و انبياء، عليهم السلام، متكفل دستور آن اعمال هستند. پس كليه علوم نافعه منقسم شود به اين سه علم، يعنى، علمى كه راجع است به كمالات عقليه و وظايف روحيه، و علمى كه راجع به اعمال قلبيه و وظايف آن است، و علمى كه راجع به اعمال قالبيه و وظايف نشئه ظاهره نفس است.
چهل‏حديث ص : 387
اما علومى كه تقويت و تربيت عالم و روحانيت و عقل مجرد را كند، علم به ذات مقدس حق و معرفت اوصاف جمال و جلال، و علم به عوالم غيبيه تجرديه، از قبيل ملائكه و اصناف آن، از اعلى مراتب جبروت اعلى و ملكوت اعلى تا اخيره ملكوت اسفل و ملائكه ارضيه و جنود حق جلّ و علا، و علم به انبيا و اوليا و مقامات و مدارج آنها، و علم به كتب منزله و كيفيت نزول وحى و تنزل ملائكه و روح، و علم به نشئه آخرت و كيفيت رجوع موجودات به عالم غيب و حقيقت عالم برزخ و قيامت و تفاصيل آنها، و بالجمله، علم به مبدأ وجود و حقيقت و مراتب آن و بسط و قبض و ظهور و رجوع آن. و متكفل اين علم پس از انبيا و اوليا، عليهم السلام، فلاسفه و اعاظم از حكما و اصحاب معرفت و عرفان هستند.
و علومى كه راجع به تربيت قلب و ارتياض آن و اعمال قلبيه است، علم به منجيات و مهلكات خلقيه است، يعنى، علم به محاسن اخلاق، مثل صبر و شكر و حيا و تواضع و رضا و شجاعت و سخاوت و زهد و ورع و تقوى، و ديگر از محاسن اخلاق، و علم به كيفيت تحصيل آنها و اسباب حصول آنها و مبادى و شرايط آنها، و علم به قبايح اخلاق، از قبيل حسد و كبر و ريا و حقد و غشّ و حبّ رياست و جاه و حبّ دنيا و نفس و غير آن، و علم به مبادى وجود آنها و علم به كيفيت تنزه از آنها. و متكفل اين نيز پس از انبيا و اوصيا عليهم السلام، علماى اخلاق و اصحاب رياضات و معارف‏اند.
و علومى كه راجع به تربيت ظاهر و ارتياض آن است، علم فقه و مبادى آن، و علم آداب معاشرت و تدبير منزل و سياست مدن، كه متكفل آن علماى ظاهر و فقها و محدثين هستند پس از انبيا و اوصيا، عليهم السلام.
و بايد دانست كه هر يك از اين مراتب ثلاثه انسانيه كه ذكر شد به طورى به هم مرتبط است كه آثار هر يك به ديگرى سرايت مى‏كند، چه در جانب كمال يا طرف نقص. مثلا اگر كسى قيام به وظايف عباديه و مناسك ظاهريه، چنانچه بايد و مطابق دستورات انبياست، نمود، از اين قيام به وظايف عبوديت تأثيراتى در قلب و روحش واقع شود كه خلقش رو به نيكويى و عقايدش رو به كمال گذارد. و همين طور اگر كسى مواظب تهذيب خلق و تحسين باطن شد، در دو نشئه ديگر مؤثر شود، چنانكه كمال ايمان و احكام عقايد تأثير در دو مقام ديگر مى‏نمايد. و اين از شدت ارتباطى است كه بين مقامات است. بلكه تعبير به «ارتباط» نيز از ضيق مجال و تنگى قافيه است، بايد گفت يك حقيقت داراى مظاهر و مجالى است. و همين طور، كمالات
چهل‏حديث ص : 388
مقامات ثلاثه بسته به كمالات هر يك است. كسى گمان نكند كه بدون اعمال ظاهريه و عبادات قالبيه مى‏تواند داراى ايمان كامل يا خلق مهذّب شود، يا اگر خلقش ناقص و غير مهذب شد، اعمالش ممكن است تامّ و تمام و ايمانش كامل شود، يا ممكن است بدون ايمان قلبى اعمال ظاهريه‏اش تامّ و محاسن اخلاقيه‏اش كامل گردد. وقتى اعمال قالبيه ناقص شد و مطابق دستورات انبيا نگرديد، احتجاباتى در قلب و كدوراتى در روح حاصل مى‏شود كه مانع از نور ايمان و يقين مى‏شود. و همين طور اگر اخلاق رذيله در قلب باشد، مانع از ورود نور ايمان است در آن.
پس، بر طالب مسافرت آخرت و صراط مستقيم انسانيت لازم است كه در هر يك از مراتب ثلاثه با كمال دقت و مواظبت توجه و مراقبت كرده و آنها را اصلاح كند و ارتياض دهد، و هيچيك از كمالات علمى و عملى را صرفنظر ننمايد. گمان نكند كه كفايت مى‏كند او را تهذيب خلق يا تحكيم عقايد يا موافقت ظاهر شريعت، چنانچه هر يك از اين عقايد ثلاثه را بعضى از صاحبان علوم ثلاثه دارا هستند. مثلا شيخ اشراق [1] در اوّل حكمة الاشراق تقسيماتى مى‏كنند راجع به كامل در علم و عمل، و كامل در عمل، و كامل در علم، كه از آن استفاده شود كه كمال علمى با نقص در عمل، و بعكس، ممكن التحقق است، و اهل كمال علمى را از اهل سعادت و متخلصين به عالم غيب و تجرد دانسته و مآل آنها را انسلاك در سلك علّيّين و روحانيين پنداشته.«» و بعضى علماى اخلاق و تهذيب باطن منشأ تمام كمالات را تعديل خلق و تهذيب قلب و اعمال قلبيه دانند، و ديگر حقايق عقليه و احكام ظاهريه را به پشيزى محسوب ندارند بلكه خار طريق سلوك شمارند.«» و بعضى از علماى ظاهر علوم عقليه و باطنيه و معارف الهيه را كفر و زندقه پندارند و با علما و محصلين آن عناد ورزند.
و اين سه طايفه كه داراى اين عقايد باطله هستند هر سه از مقامات روح و نشآت انسانيه محجوب هستند، و درست تدبر در علوم انبياء و اولياء نكرده‏اند، و از اين جهت بين آنها هميشه منافراتى بوده و هر يك به ديگرى طعنها زند و او را بر باطل داند، با آنكه تحديد در مراتب باطل است. و به يك معنى هر سه درست گويند در تكذيب ديگرى، نه از باب آنكه علم يا عمل آنها باطل باشد مطلقا، بلكه از باب آنكه تحديدات آنها مراتب انسانيه را به اين حدّ و علوم و كمالات را به همان رشته كه خود دارا هستند مطلبى است بر خلاف واقع.
__________________________________________________
[1] يحيى بن حبش (شهاب الدين سهروردى) مشهور به «شيخ اشراق» از حكماى قرن ششم هجرى است كه به شيخ مقتول و حكيم مقتول نيز معروف است. وى مكتب اشراق را احياء كرد، و در سال 581 در سن 36 سالگى به قتل رسيد. از اوست: حكمة الاشراق، بستان القلوب، البارقات الالهيّة، البروج، شرح اشارات، آواز پر جبرئيل.
چهل‏حديث ص : 389
پيغمبر اكرم، صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، در اين حديث شريف علوم را منقسم به سه قسمت مى‏فرمايد، و هيچ شك نيست كه اين علوم ثلاثه راجع به اين مراتب ثلاثه است. چنانچه شهادت به اين مدعا مى‏دهد علوم متداوله در كتب الهيه و سنن انبيا و اخبار معصومين، عليهم الصلوة و السلام، كه علوم آنها منقسم به همين سه قسمت شود:
يكى علم به اللّه و ملائكه و كتب و رسل و يوم الآخرة، كه كتب سماويه، و بالخصوص كتاب جامع الهى و قرآن كريم ربوبى، مشحون از آن است. بلكه مى‏توان گفت تنها چيزى را كه كتاب خدا از هر چيز بيشتر متكفل است همين علم است. و دعوت به مبدأ و معاد است به طريق برهان صحيح و تبيان كامل كه محققين بيان آن را فرمودند. و دو مرحله ديگر در كتاب الهى نسبت به اين مرتبه قدر قليلى دارد. و احاديث ائمه هدى، عليهم السلام، نيز در اين مقصد فوق حد احصاء است، كه از مراجعه كتب معتبره كه پيش تمام علما، رضوان اللّه عليهم، مقبول است از قبيل كافى شريف و توحيد صدوق و غير آن مطلب روشن شود.
و همين طور راجع به تهذيب باطن و اصلاح خلق و تعديل خلق در كتاب الهى و اخبار وارده از اهل بيت، عليهم السلام، فوق مأمول وارد است. منتها پيش ما بيچاره‏ها و گرفتاران آمال و امانى اين كتب و اين ابواب مهجور مانده و مورد اعتنا و اعتبار نيست. و بيايد روزى كه خداى تعالى از ما مؤاخذه فرمايد و بر ما احتجاج نمايد و ائمه اطهار عليهم السلام، نعوذ باللّه، از ما برائت جويند بواسطه برائت ما از احاديث و علوم آنها. پناه مى‏برم به خداى تعالى از سوء عاقبت و بدى مرجع.
و احاديث راجعه به فقه و مناسك ظاهره نيز محتاج به ذكر نيست كه جميع كتب ما مشحون از آن است.
پس، معلوم شد علوم شريعت منحصر به اين [سه‏] قسم است بر طبق احتياجات بشر و مقامات ثلاثه انسانيه. و هيچيك از علماى يكى از اين علوم حقّ اعتراض به ديگرى ندارند، و لازم نيست اگر انسان داراى علمى نشد از آن تكذيب كند و به صاحب آن علم جسارت نمايد. پيش عقل سليم همان طور كه تصديق بى‏تصور از اغلاط و قبايح اخلاقيه به شمار مى‏آيد، تكذيب بى‏تصور نيز همين طور، بلكه حالش بدتر و قبحش افزون است. اگر خداى تبارك و تعالى از ما سؤال كند كه شما كه مثلا معنى «وحدت وجود» را به حسب مسلك حكما نمى‏دانستيد و از عالم آن علم و صاحب آن فن اخذ نكرديد و تعلم آن علم و
چهل‏حديث ص : 390
مقدمات آن را نكرديد، براى چه كور كورانه آنها را تكفير و توهين كرديد، ما در محضر مقدس حق چه جوابى داريم بدهيم جز آنكه سر خجلت به زير افكنيم. و البته اين عذر پذيرفته نيست كه «من پيش خود چنين گمان كردم.» هر علمى مبادى و مقدماتى دارد كه بدون علم به مقدمات، فهم نتيجه ميسور نيست، خصوصا مثل چنين مسئله دقيقه كه پس از عمرها زحمت باز فهم اصل حقيقت و مغزاى آن بحقيقت معلوم نشود. چيزى را كه چندين هزار سال است حكما و فلاسفه در آن بحث كردند و موشكافى نمودند، تو مى‏خواهى با مطالعه يك كتاب يا شعر مثنوى مثلا با عقل ناقص خود ادراك آن كنى البته نخواهى از آن چيزى ادراك كرد -رحم اللّه امرأ عرف قدره و لم يتعدّ طوره. [1]
و همچنين اگر از حكيمى متفلسف يا عارفى متكلف سؤال شود كه تو كه عالم فقيه را قشرى خواندى و ظاهرى گفتى و طعن به آنها زدى، بلكه طعن به يك رشته از علوم شرعيه كه انبيا، عليهم السلام، از جانب رب الارباب براى تكميل نفوس بشريه آورده بودند زدى، و تكذيب و توهين از آنها نمودى، به چه جهت دينيه بود؟ و آيا با چه دليل شرعى و عقلى جسارت به يك دسته از علما و فقها را جايز دانستى؟ چه جوابى در محضر حق تبارك و تعالى دارد جز آنكه سر خجلت و انفعال را پيش افكند. در هر صورت، از اين مرحله بگذريم كه ملالت آور است.