چهل‏حديث ص : 385
الحديث الرابع و العشرون‏
بالسّند المتّصل إلى أفضل المحدّثين و أقدمهم، محمّد بن يعقوب الكلينىّ، رضوان اللّه عليه، عن محمّد بن الحسن و علىّ بن محمّد، عن سهل بن زياد، عن محمّد بن عيسى، عن عبيد اللّه بن عبد اللّه الدّهقان، عن درست الواسطي، عن إبراهيم بن عبد الحميد، عن أبي الحسن موسى، عليه السّلام، قال:دخل رسول اللّه، صلّى اللّه عليه و آله، المسجد فاذا جماعة قد أطافوا برجل. فقال: ما هذا؟ فقيل: علامة. فقال: و ما العلامة؟ فقالوا له: أعلم النّاس بأنساب العرب و وقائعها و أيّام الجاهليّة و الأشعار العربيّة. قال: فقال النّبىّ، صلّى اللّه عليه و آله: ذاك علم لا يضرّ من جهله و لا ينفع من علمه. ثمّ قال النّبىّ، صلّى اللّه عليه و آله: إنّما العلم ثلاثة: آية محكمة، أو فريضة عادلة، أو سنّة قائمة، و ما خلاهنّ فهو فضل.«»

ترجمه «فرمود موسى بن جعفر، عليهما السلام، داخل شد رسول خدا، صلّى اللّه عليه و آله، به مسجد ناگاه جماعتى را مشاهده فرمود كه اطراف مردى دور مى‏زنند. فرمود: «چيست اين؟» گفته شد: «علامه است.» فرمود: «چيست علامه؟» گفتند به او: «داناترين مردم است به نسبهاى عرب و وقايع آن و روزگار جاهليت و اشعار عربى.» فرمود پيغمبر: «اين علمى است كه از جهل او ضرر و زيانى نرسد و از علم او سودى حاصل نشود. همانا علم منحصر است به سه چيز:
آيه محكمه، يا فريضه عادله، يا سنّت قائمه. (نشانه استوار يا واجب راست يا سنّت پابرجا) و غير از اين‏ها زيادت است».
چهل‏حديث ص : 386
شرح در بعضى نسخ به جاى ما هذا «من هذا» وارد است. براى تحقير ما هذا فرموده باشد. و «علامه» صيغه مبالغه است، و «تاء» براى مبالغه است، يعنى بسيار بسيار دانا.
بدان كه در منطق مذكور است كه كلمه «من» براى سؤال از شخصيت است، و كلمه «ما» براى سؤال از حقيقت موجوده يا شرح اسم مفهوم است. و چون به جناب رسول اكرم، صلّى اللّه عليه و آله، عرض كردند اين شخص علامه است، آن سرور حقيقت علامه بودن و مغزاى علم او را به حسب گمان آنها سؤال فرمود، و از اين جهت به كلمه «ما» سؤال فرمود. و اوصاف عنوانيه را گاهى وسيله سؤال از ذات قرار دهند، مثل آنكه حقيقت وصف را بدانند و موصوف را نشناسند، در اين موقع سؤال به كلمه «من» واقع شود و گفته شود: من العلامة؟ و اگر شخص را بشناسند و وصف را ندانند، يا آنكه غرض به شناختن وصف فقط باشد، در اين صورت سؤال بايد به كلمه «ما» واقع شود، و سؤال برگشت كند به فهم وصف، نه وصف مع الموصوف و نه موصوف. و در اين حديث شريف چون گفته شد اين شخص علامه است، غرض حضرت ختمى، صلّى اللّه عليه و آله، تعلق گرفت كه حقيقت وصف را به زعم آنها بفهمد، فرمود: چيست علامه. و نفرمود: كيست علامه. يا براى چه و به چه سبب اين علامه است. و آنچه مذكور شد واضحتر است از آنچه محقق فلاسفه و فيلسوف محققين صدر المتألّهين، قدّس اللّه نفسه، در شرح اين حديث شريف تحقيق فرمودند«» كه ذكرش موجب تطويل و از مقصد ما خارج است.