علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 124
فصل 5 عدالت شريفترين فضيلتهاست‏
عدالت شريفترين و برترين فضيلتهاست، از آن رو كه جامع همه فضائل يا ملازم و همراه آنهاست، چنانكه جور و ظلم شامل همه رذائل يا موجب آنهاست، زيرا عدالت وضع نفسانيى است كه تعديل همه صفات و افعال، و باز آوردن زياده (افراط) و نقصان (تفريط) به حدّ وسط و اعتدال به سبب آن است، و همچنين درهم شكستن شدّت كشمكش و تخالف بين قواى مختلف بدان سان كه آميختگى و هماهنگى ميانشان برقرار شود و فضيلت واحدى در نفس پديد آيد كه حاصل آن ميانه‏روى بين كارهاى متخالف باشد، به واسطه عدالت است. پس همه فضائل مترتّب بر عدالت است و از اين رو افلاطون فيلسوف الهى گفته است: «وقتى كه براى انسان عدالت حاصل شود هر يك از اجزاء و قواى نفس از آن روشن مى‏گردد و بعضى از بعض ديگر نور مى‏گيرند و در اين هنگام نفس براى كار ويژه خود به بهترين وجه برمى‏خيزد و سرانجام به آفريننده خود، سبحانه، تقرّب پيدا مى‏كند».
از خواصّ عدالت و فضيلت آن اين است كه نزديكترين صفات به وحدت است، و كارش اين است كه از كثرتها واحد را بيرون مى‏كشد و بين متباينها تأليف و هماهنگى برقرار مى‏سازد و بين مختلفها همكارى ايجاد مى‏كند، و اشياء را از كمى و بسيارى و نقصان و زياده به حدّ وسطى كه همان وحدت است باز مى‏آورد. و امور متخالف در اين مرتبه به نوعى اتّحاد مى‏رسند، و حال آنكه بدون عدالت افراط
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 125
و تفريط كثرت و گسترش پيدا مى‏كند. و شك نيست كه وحدت شريفتر از كثرت است، و هر اندازه چيزى به آن نزديكتر باشد بهتر و كاملتر و پايدارتر و از تباهى و فساد دورتر است.
پس هرگاه در ميان اشياء متخالف ارتباط و اتّحادى حاصل شود و از اين اتّحاد هيئت و نظام واحدى پديد آيد از آنچه بود كاملتر گردد. و به همين دليل گفته‏اند: كمال هر صفتى اين است كه به ضدّ خود نزديك شود. و كمال هر شخص اين است كه چنان به صفات متقابل متّصف باشد كه آنها را سازگار و هماهنگ سازد. تأثير اشعار موزون و نغمه‏ها و آهنگهاى متناسب، و دلكشى صورتهاى زيبا همه به سبب وحدت تناسب است. و نسبت مساوات در هنر موسيقى يا غير آن به واسطه نزديكى به وحدت بهترين نسبتهاست، و ديگر نسبتها به آن باز مى‏گردد.
بالجمله، اختلاف اشياء در كمال و نقص بر حسب اختلاف آنها در وحدت و كثرت است. پس اشرف موجودات واحد حقيقى است كه موجد و مبدأ كلّ موجودات است كه نور وحدت را بر هر موجودى به قدر استعداد آن افاضه مى‏كند چنانكه نور وجود نيز به همين نحو مى‏تابد. پس هر وحدتى از وحدتها خواه جوهرى باشد يا اخلاقى يا فعلى يا عددى يا مزاجى، سايه‏اى است از وحدت حقّه او، و هر قدر به او نزديكتر باشد وجود شريفترى است، و اگر اعتدال و وحدت عرضى كه سايه وحدت حقيقى است نبود دائره وجود به كمال نمى‏رسيد، زيرا پديد آمدن مواليد [1] از چهار عنصر متوقّف بر حصول اتّحاد و اعتدال است، و وابستگى نفس ربّانى به بدن به سبب حصول نسبت اعتدال است، و از اين روست كه تعلّق نفس به بدن با زوال آن از ميان مى‏رود، زيرا كه نفس عاشق نسبت شريف اعتدال است هر جا كه يافت شود.
تحقيق مطلب اين است كه وحدت و تناسب معناى يگانه‏اى است كه به اختلاف محلّها مختلف مى‏شود، چنانكه در اجزاء عنصرى كه آميختگى و امتزاج آنها اعتدال مزاج را به وجود مى‏آورد، و در اعضاء زيبائى ظاهرى را و در گفتار و سخن‏
__________________________________________________
[1] مقصود از مواليد، جماد و نبات و حيوان است كه به عقيده قدما از عناصر چهارگانه (آب و خاك و آتش و هوا) پديد مى‏آيند. م.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 126
فصاحت را و در ملكات نفسانى عدالت را و در حركات غنج و دلال را و در نغمات آهنگهاى لذّت بخش را پديد مى‏آورد و نفس عاشق اين معنى است در هر مظهر و جلوه‏گاهى كه ظاهر شود و به هر صورتى كه تجلّى كند و به هر لباسى كه درآيد.
فإنّى أحبّ الحسن حيث وجدته و للحسن في وجه الملاح مواقع‏من زيبائى را هر جا كه بيابم دوست دارم و زيبائى در چهره نمكين پايگاهى دارد و بسيارى و كمى و نقصان و زياده اشياء را به تباهى و فساد مى‏كشاند، اگر ميانشان مناسبت وجود نداشته باشد كه به نحوى اعتدال و وحدت حفظ شود. در اين مقام [يعنى با حفظ وحدت و اعتدال‏] است كه نفحات قدسى مى‏دمد كه جانهاى اهل جذبه و شوق را به جنبش و اهتزاز در مى‏آورد و مشام صاحبان ذوق و تألّه را عطرآگين مى‏سازد، كه اگر اهل آنى رو به آن سو كن.
اكنون كه شرف عدالت و لزوم آن را براى عمل به مساوات و بازگرداندن هر افراط و تفريطى به حدّ وسط شناختى، اين را نيز بدان كه عدالت يا متعلّق به اخلاق و افعال است يا به تقسيم اموال يا به معاملات و داد و ستدها يا به احكام و سياستها. و عادل در هر يك از اين امور به منظور برقرار كردن تساوى و تعادل افراط و تفريط را به اعتدال و وسط برمى‏گرداند. و شك نيست كه اين كار مشروط است به علم به ماهيّت و طبيعت حدّ وسط، تا اينكه برگرداندن دو طرف به آن ممكن باشد. و اين علم در نهايت دشوارى است، و جز با رجوع به ميزان و معيارى كه حدّ وسط را در همه چيز باز شناسد ميسّر نيست، و اين ميزان فقط شريعت الهى است كه از منبع وحدت حقّه حقيقى صادر شده است، كه معرفت به حدّ وسط در همه چيز به نحو شايسته همين است. اين معرفت متضمّن بيان تفصيلى همه مراتب حكمت عملى است. بنابراين عادل حقيقى بايد به قوانين الهى كه از جانب خداى سبحان براى حفظ مساوات صادر شده است حكيمى عالم باشد.
علماى اخلاق گفته‏اند كه عادل سه كس است: اوّل، عادل بزرگتر كه همان شريعت الهى صادره از نزد خداى سبحان براى حفظ مساوات است. دوم، عادل متوسّط كه حاكم عادل است و او تابع قوانين الهى و شريعت نبوى و جانشين و نماينده شريعت در حفظ مساوات است. سوم، عادل بى‏زبان، يعنى درهم و دينار
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 127
كه مساوات در معاملات و مبادلات را حفظ مى‏كند.
بيان مطلب اين است كه انسان مدنى بالطّبع است و افراد انسان به يكديگر محتاجند و زندگى آنان جز با تعاون و همكارى صورت نمى‏پذيرد. بنابر اين كشاورز به بازرگان و بالعكس و نجّار به رنگرز و بالعكس نيازمند است و همين‏طور ديگرانى كه بين آنان مبادله محصول كار رخ مى‏دهد كه بايد ميانشان مساوات حفظ شود تا كشمكش و تنازع پديد نيايد. و حفظ مساوات از طريق بيشى و كمى كارها و مانند آن ممكن نيست، زيرا چه بسا يك كار كم مساوى كار بسيار باشد مانند فكر و نظر مهندس و تدبير فرمانده لشكر، كه انديشه و نظر آنان در يك لحظه بسا با كار كثير يك كارگر و يك رزمنده مساوى باشد. پس حفظ مساوات بين آنان به اين است كه به وسيله دينار و درهم كارهاى گوناگون ارزشيابى شود تا اعتدال و برابرى و يكسانى حاصل آيد. و نحوه گرفتن و دادن روشن شود و شركت در معاملات به روشى باشد كه متضمّن افراط و يا تفريط نباشد. گفته‏اند كه به عادلهاى سه‏گانه مذكور در اين آيه كتاب الهى اشاره شده است:
«وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ المِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسْطِ وَ أنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ...» 57: 25(حديد، 25).
«ما پيامبران خود را با دلائل روشن فرستاديم و با ايشكان كتاب و ميزان [حقّ‏] نازل كرديم تا مردم عدل را بپا دارند و آهن را نازل كرديم كه در آن صلابت شديد و سودها براى مردم هست..».
مراد از كتاب شريعت است و ميزان اشاره به وسيله شناخت نسبت بين مختلفها و از جمله دينار و درهم دارد، و حديد همان شمشير حاكم عادل است كه مردم را بر حدّ وسط نگه مى‏دارد.
در مقابل عادل، ستمكار و برهم زننده تساوى است كه يا جائر بزرگ است، كه خارج از شريعت است و كافر ناميده مى‏شود، يا جائر متوسّط، و او كسى است كه از احكام حاكم عادل اطاعت نمى‏كند و طاغى (سركش) و باغى (ستمگر) ناميده مى‏شود، يا جائر كوچك، و او كسى است كه احكام دينار و مبادله را رعايت نمى‏كند، و براى خود بيشتر از حقّش مى‏ستاند و به ديگران كمتر از حقّشان مى‏دهد، و دزد
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 128
و خائن ناميده مى‏شود.
سپس بايد دانست كه عدالت بر سه گونه است:
نخست، آنچه ميان بندگان و خالقشان، سبحانه، جريان دارد. زيرا عدالت چون عبارت است از عمل به مساوات به اندازه امكان، و واجب الوجود سبحانه و تعالى بخشنده حيات و كمالات و آنچه هر موجود زنده‏اى به آنها نياز دارد (مثلا ارزاق) مى‏باشد، و در جهان ديگر براى ما بهجت و سرورى آماده فرموده كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده است، و هيچ روزى نمى‏گذرد مگر اينكه بخششها و نعمتهائى به ما مى‏رسد كه زبانها از برشمردن آنها گنگ و ناتوان است.
پس در برابر اين همه نعمتهاى بى‏پايان، براى خداى تعالى بر گردن ما حقّى ثابت است كه بايد حتّى المقدور ادا كنيم تا عدالت في الجمله حاصل شود، زيرا هر كه نيكى ديگرى را به نحوى تلافى و جبران نكند جائر و ستمكار است.
امّا تلافى و پاداش نسبت به اشخاص مختلف است. مثلا اداى حقّ احسان رهبر و پيشواى مسلمين غير از اداى حقّ احسان ديگران است. زيرا تلافى احسان او دعا و نشر خوبيهاى اوست. و تلافى احسان غير او مثل بخشش مال و سعى در برآوردن حوائج او و مانند اين‏هاست. و واجب سبحانه به كمك و يارى و كار و كوشش ما نيازى ندارد، و ليكن بر ما واجب است كه نظر به رعايت عدالت حقوقى را ادا كنيم كه به وسيله آنها مساوات في الجمله حاصل مى‏شود مانند معرفت او و محبّت به او و تحصيل عقايد حقّه و اخلاق فاضله، و در فرمان بردن نسبت به آنچه فرستادگان او آورده‏اند از قبيل نماز و روزه و جز اين‏ها و در راه رسيدن به جايگاهها و مقامات شريف بكوشيم. اگر چه توفيق ادراك اين همه خود از جمله نعمتهاى اوست كه سپاس و پاداشى ديگر دارد، امّا اگر بنده تكليف بندگى به جا آورد و وظيفه طاعات را به انجام رساند و با داشتن اختيار و قدرت بر معاصى و سيّئات آنها را ترك كند از جور مطلق بيرون مى‏رود و ديگر ستمكار مطلق نيست هر چند اصل اختيار و قدرت بلكه اصل وجود و حيات او همگى از خداى سبحان است.
دوم، عدالتى است كه در ميان مردم جريان دارد: از قبيل اداى حقوق و برگرداندن امانات و رعايت انصاف در معاملات و مبادلات و بزرگداشت بزرگان
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 129
و دادرسى مظلومان و ضعيفان. پس اين گونه عدالت اقتضا مى‏كند كه هر كس به حقّ خود راضى باشد و به ديگرى ستم نكند و هر يك از همنوعان را به قدر امكان بر حقّ خود وادارد تا به يكديگر ظلم و جور نكنند و هر كس حقوق برادران مؤمن خود را به حسب توانائى ادا كند. در حديث نبوى آمده است:
«انّ للمؤمن على أخيه ثلاثين حقّا لا براءة له منها الا بالأداء أو العفو: يغفر زلّته، و يرحم غربته، و يستر عورته، و يقيل عثرته، و يقبل معذرته، و يردّ غيبته، و يديم نصيحته، و يحفظ خلّته، و يرعى ذمّته، و يعود مرضته، و يشهد ميتته، و يجيب دعوته، و يقبل هديّته، و يكافئ صلته، و يشكر نعمته، و يحسن نصرته، و يحفظ حليلته، و يقضى حاجته، و يشفع مسألته، و يسمّت عطسته، و يرشد ضالّته، و يردّ سلامه، و يطيّب كلامه، و يبرّ إنعامه، و يصدّق اقسامه، و يواليه و لا يعاديه، و ينصره ظالما أو مظلوما، فأمّا نصرته ظالما فيردّه عن ظلمه و أمّا نصرته مظلوما فيعينه على أخذ حقّه، و لا يسأمه، و لا يخذله، و يحبّ له من الخير ما يحبّ لنفسه و يكره له من الشرّ ما يكره لنفسه.»
«مؤمن سى حقّ بر برادر خود دارد كه ذمّه‏اش برى نخواهد شد مگر با اداء آنها يا گذشت صاحب حقّ: 1 - لغزش او را ببخشد، 2 - در غربت به او مهربانى كند، 3 - شرمگاهها و زشتيهاى او را بپوشاند، 4 - خطاها و سهوهاى او را دور كند و براندازد، 5 - عذرش را بپذيرد، 6 - مانع غيبت درباره او شود، 7 - همواره او را خير - خواهى كند، 8 - شرط دوستى را نگه دارد، 9 - ذمّه‏اش را پاك و برى سازد، 10 - هنگام بيمارى به عيادت او برود، 11 - در تشييع جنازه‏اش حاضر شود، 12 - دعوتش را اجابت كند، 13 - هديّه‏اش را بپذيرد، 14 - صله او را به طور مساوى تلافى كند، 15 - احسانش را سپاس گزارد، 16 - بخوبى ياريش كند، 17 - ناموسش را حفظ كند، 18 - حاجتش را برآورد، 19 - براى حلّ مشكلش شفاعت كند، 20 - عطسه او را عافيت بخواهد [پس از عطسه بگويد: خدا به شما عافيت دهد يا بگويد: يرحمك اللّه.]، 21 - در وقت گمراهى راهنمائى و ارشادش كند،
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 130
22 - سلامش را پاسخ دهد، 23 - سخنش را پاك و خوب تلقّى كند، 24 - نيكيهاى او را پاداش نيك دهد، 25 - سوگندش را راست انگارد، 26 - او را واقعا دوست دارد و با او دشمنى نكند، 27 - او را چه ظالم باشد و چه مظلوم يارى كند، امّا يارى كردن او در حالى كه ظالم است اين است كه او را از ظلم كردن باز دارد، و امّا يارى كردن او هنگامى كه مظلوم است اين است كه او را در گرفتن حقّش يارى كند، 28 - از او خسته و ملول نشود، 29 - او را خوار نسازد، 30 - هر خوبى كه براى خود مى‏خواهد براى او بخواهد و هر بدى كه براى خود نمى‏پسندد براى او نيز نپسندد».
سوم، عدالتى كه بين زندگان و مردگان صاحب حقّ جريان دارد: از قبيل اداى ديون آنان و عمل به وصيّتشان و طلب رحمت براى آنها به وسيله صدقه و دعا. و آنچه از اقسام عدالت ذكر كرديم، خاتم رسولان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در دو سخن خود به آنها اشاره فرموده است:«التّعظيم لأمر اللّه و الشّفقة على خلق اللّه»
«بزرگداشت امر خدا و شفقت بر خلق خدا». و در حديث ديگر:«الدّين النّصيحة: قيل لمن؟ قال: للّه و لرسوله و لعامّة المؤمنين»
«دين خيرخواهى است، پرسيدند براى چه كسى؟ فرمود براى خدا و درباره رسول او و نسبت به همه مؤمنان».