جامع السعادات‏
مؤلف‏
عالم بزرگوار ملا محمد مهدى «1128 - 1209» فرزند ابوذر نراقى يكى از مجتهدان برجسته در دو قرن دوازده و سيزده‏ى هجرى و داراى تأليفات با ارزش است، و مى‏توان او را در ميان مشاهير علماى اين دو قرن در مرتبه‏ى دوم يا سوم به شمار آورد.
اهميت تأليف‏
بى‏شك قدرت تأليف موهبتى است از جانب خداى تعالى كه برتر از موهبت علم و درك و فهم مطالب است، و چنين نيست كه هركه عالم باشد بتواند تأليف كند.
تأليف در حد ذات خود از بارزترين خدماتى است كه دانشمند در دوران زندگى خود به مردم عرضه مى‏كند، و از بزرگترين بهره‏ها براى نوع انسان است، و بدين سبب است كه آدميان در طى قرون و اعصار توانستند پيش روند.
با وجود اين هر تأليفى خدمت به مردم و بهره‏اى براى انسانيت به شمار نمى‏رود. هرگاه بخواهيم تأليفات را بر حسب ارزش آنها طبقه‏بندى كنيم، تأليفاتى را كه از نوابغ فكرى و علمى گاه‏گاه و در خلال ازمنه پديد آمده‏اند بايد در رديف برتر و اول قرار دهيم، و اين قول درباره‏ى آنها راست است كه «براى مردم سودمندند و در زمين باقى مى‏مانند» و اگر از بلاها و فتنه‏هاى روزگار بيدادگر مصون و در امان بمانند براى هميشه جاويدان خواهند بود. لكن متأسفانه جاى خالى همواره در اين رديف اول و أعلى بسيار بوده است.
اما در دوره‏هاى ضعف و سستى در هر علمى ناگزير تأليفاتى نيز پديد مى‏آيد كه اشاره است به آيه‏ى 17 سوره رعد: «و اما ما ينفع الناس فيمكث في الأرض» شايسته است در رديف دوم يا پائين‏تر قرار داده شوند. فايده‏ى آنها اين است كه در دنبال و بر منوال ديگر كتاب‏ها تأليف مى‏شوند تا آنها را زنده نگه دارند و زمينه را براى پايان يافتن دوره‏ى فترت آماده كنند تا آن اثر جاويدان كه بايد در رديف أعلى قرار گيرد پديدار شود.
البته اين گونه تأليفات غير از خاشاكى است كه بر امواج خروشان پديد مى‏آيد و از ميان مى‏رود و سزاوار است كه در زباله‏دان مهملات افكنده شود. و چه بسيارند تأليفات بى‏ارزش از اين نوع، به ويژه در عصر ما كه صنعت چاپ راه را براى آنها هموار و آسان ساخته است.
البته نبايد در تأليفات ملا مهدى نراقى راه مبالغه و غلو بسپريم و آنها را در رديف اول و أعلى قرار دهيم، لكن «جامع السعادات»، كه آن را تقديم مى‏داريم، بخصوص از آثار جاويد است، هرچند در رديف اول كتب اخلاقى در دوره‏ى اسلامى قرار نداشته باشد. و راز اين نكته را نمى‏دانم (كه در عين حال كه در رديف أعلى نيست پاينده و جاويد است)، جز اينكه براى علم اخلاق مخصوصا دوره‏ى فترت به پايان نرسيده و اثر جاودانه‏ى مورد انتظارى كه در مرتبه‏ى اول باشد پديدار نگشته است.
يا اينكه براى اين علم آن دوره‏هاى فترت وجود ندارد، بلكه فترت و سستى مستمر و هميشگى وجود دارد زيرا كه علماى اخلاق از تأثير بر مردم صرفا از راه تأليف و تصنيف مأيوس‏اند و اين علت دوم به واقع نزديكتر است، و حق با علماى اخلاق است در نااميديشان، زيرا اخلاق با تعلم و خواندن كتب به دست نمى‏آيد، بلكه اخلاق صفات و ملكاتى است كه جز با تمرين‏هاى سخت و تربيت طولانى، مخصوصا در ايام كودكى و نوجوانى يعنى پيش از آنكه دوران قرائت كتب برسد، براى انسان حاصل نمى‏شود.
اگر قرائت كتب به تنهايى براى آفرينش فضيلت در نفس يا پرورش و رشد آن كافى بود كتب اخلاق از گرانبهاترين آفريده‏هاى خداوند بود، و بشريت را يك كتاب كه در آن اخلاق فاضله ذكر شده باشد كافى بود. بلكه مى‏توانستيم تنها به قرآن اكتفا كنيم، يا به «نهج البلاغة» پس از آن كه خطبه‏ها و مواعظ آن مى‏تواند مردم را در بوته‏ى بر افروخته و مشتعلش بگدازد تا آنان را همچون زر خالص پاك و صافى، مانند صاحب «نهج البلاغة»، بيرون آورد.
اما بشر ستمكار بر خويش بجاى آنكه به وسيله‏ى اين شعله‏هاى فروزان گداخته و ذوب شود شعله‏هاى آن را در خود خاموش مى‏كند و به جمود بر بدى‏ها و زشتى‏ها مى‏افزايد.
و معتقديم در اين نظر كه درباره‏ى كتب اخلاقى اظهار كرديم مبالغه و اغراق‏گويى نيست، ولى با اين همه به بعضى از افراد يعنى شايستگان و جوانمردان و زنده‏دلان ستم روا نمى‏داريم، زيرا آنان را مى‏يابيم كه با سخنى اخلاقى كه شخص مورد اعتمادى به آنها بگويد متأثر و دگرگون مى‏شوند و با اخلاص، كوشش‏هاى مؤلفان اخلاق را تتبع مى‏كنند، تا خطاى خويش بشناسند و خود را تهذيب كنند.
از اين رو انصاف اين است كه به علماى اخلاق حق دهيم و از آنان براى تأليفات‏شان قدردانى كنيم، زيرا معتقديم كه كار باطل و بيهوده‏اى نكرده‏اند، بلكه حق اين است كه كار و كوشش آنان ارزش بزرگى دارد، و اين كه بعضى از جوانان پاك‏سرشت و نيك كردار دعوت آنان را مى‏پذيرند كافى است، و اين تأثير تربيت هرچند اندك باشد باز هم ارزشى معنوى دارد كه چيزى در اين دنيا با آن برابرى نتواند كرد. بلكه سير و پيشرفت حيات انسانى متوقف است بر همين تأثير و تأثر، اگر چه محدود باشد، و پيشرفت اجتماعى كه براى مردمى در برخى فترت‏ها و زمان‏ها حاصل مى‏شود جز نتيجه‏اى از نتايج اين تأثير و تأثر محدود نيست.
با وجود اين، بايد دانست كه تأثير دعوت اخلاقى به همين مقدار محدود نيز صرفا ناشى از پر بودن كتاب از نظريات اخلاقى نيست، بلكه روحيه و شخصيت خود مؤلف تأثير بزرگترى در جذب دل‏هاى جوانان پاك طينت به خير و نيكى دارد. و از اين رو شرط كرده‏اند كه واعظ بايد متعظ يعنى عامل به پند و اندرزى كه مى‏دهد باشد.
شايسته است كه مراتب كتب اخلاقى بر اين اساس تعيين شود، زيرا نظريات فلسفى و استوارى تأليف و تمركز داشتن آن بر مبادى علمى - در نظر صاحبدلان - آن اهميت اخلاقى را كه روحيه‏ى مؤلف دارد دارا نيست و نمى‏توان آن را با اثر اخلاقيى كه از شخصيت مؤلف و تأثير اقوال او حاصل مى‏شود مقايسه كرد.
مثلا شهرت و اهميت «مجموعه‏ى ورام» دليلى ندارد جز اين كه از دلى صادق يعنى از قلب امير زاهد الهى (شيخ ورام بن أبي فراس مالكى اشترى) نشأت گرفته است، زيرا كه در آن كتاب چنان صفت علمى يا فنى كه در خور اين همه توجه و اهتمام باشد وجود ندارد، و شگفتا كه دل مرد اخلاقى در قلم و تأليفاتش آشكار و نمايان است و آن را مى‏توان از خلال سخنانش لمس كرد. و بر عكس كسى كه دل ندارد، نمى‏توان از او جز گفتار خشك بى‏روح چيزى خواند، هرچند از لحاظ نظريات فلسفى ارزشى والا داشته باشد.
ارزش كتاب‏
ارزش كتاب «جامع السعادات»، در روح با ايمان او است. و ما بر آنيم كه خواننده‏ى اين كتاب اگر آماده‏ى پذيرش خير باشد بدون آنكه از دعوت آن اثر پذيرد از آن بيرون نرود و اين است راز رو آوردن مردم به آن و رمز شهرت آن، با اين كه از جهت علمى نسبت به برخى كتب متداول، كه اين ذوق و روحانيت را در آنها نمى‏يابيم، چيزى افزون ندارد.
اين كتاب خود از روح و حال مؤلف پرده برمى‏دارد، و بر خلق عالى و ايمان راستين او شاهدى صادق است. و ما بى‏ترديد معتقديم كه انتشار اين كتاب (پس از آنكه نسخه‏هاى چاپ اول آن بسيار كمياب شده است) در ميان مردم ما در اين عصر اثر محسوسى در توجه دادن آنان به جانب خير خواهد داشت.
بخصوص بر اين باوريم كه خطبا و اهل منبر بهره‏اى فراوان از مطالعه‏ى اين كتاب خواهند برد و اين اثرپذيرى خود را به مردمى كه در نهضت اخلاقى آينده به آنان اعتماد دارند منتقل خواهند ساخت.
جنبه‏هاى فنى كتاب‏
يكى از مشكلات مهم اين كتاب اعتمادى است كه بر احاديث مرسله دارد، و هرچه را يافته از قوى و ضعيف و عالى و دانى نقل كرده، بدون اين كه آنها را از هم متمايز سازد و يا به مصادر آنها اشاره كند، حتى حديث مرسل يكى از دوازده قسم حديث ضعيف است.
از «إحياء العلوم» بسيار نقل مى‏كند و در نقل احاديث بر مثل «جامع الأخبار» و «مصباح الشريعة» تكيه دارد كه اسلوب آنها دلالت دارد بر اين كه اكثر مطالب آنها مجعول و ساختگى است. و پى‏گيرى مصادر و تصحيح اين منقولات سخت دشوار است.
گويى اهتمام صاحبان آن كتب از استشهاد به آن منقولات صرفا ارائه‏ى انديشه است، و اگر مضمون آن انديشه به حسب نظر آنان مقبول و صحيح مى‏آمده لازم نمى‏ديدند كه حديث شاهد بر آن هم نزد اهل حديث صحيح و مقبول باشد.
محدث وقتى مى‏گويد: «پيغمبر و امام چنين گفتند»، مرادش اين است كه اين قول با نقل صحيح موثق ثابت شده است، و گرنه با عباراتى نظير «چنين روايت شده است» يا شبيه آن تعبير مى‏كند.
اما عالم اخلاقى مرادش جز اين نيست كه آن قول از معصوم روايت شده است، به هر نحو كه باشد. اگر اشكال عدم امانت نقل در مهم‏ترين ميراث اسلامى نبود شايد اين تسامح چنانكه گفتيم در طريقه‏ى آنان عذر مقبولى مى‏داشت.
لكن نكته اين است كه احاديث صحيح از اهل بيت عليهم السلام براى دستيابى به اخلاق مطلوب به اندازه‏ى كافى وجود دارد و آنچه در «كافى» هست به تنهايى در اين باب كافى است. و آرزوى ما اين بود كه مؤلف اين كتاب آن عادت اخلاقيون را پيروى نمى‏كرد تا بر فايده‏ى اخلاقى كتاب فايده‏ى ديگر يعنى امر تحقيق احاديث صحيح افزوده مى‏شد.
سبك ادبى كتاب‏
اما اسلوب ادبى كتاب نمودار ضعف زبان و ادبيات در آن عصر است، به رغم اين كه فلاسفه‏ى اشراقى در آن اعصار به حسن بيان و قوت اسلوب شهرت داشتند، مخصوصا در عصر پيش از عصر مؤلف، مانند سيد داماد متوفى در سال 1041، و شاگرد نابغه‏ى جليل او ملا صدرا كه پيش از اين از وى ياد كرديم، تا آنجا كه اولى امير بيان ناميده مى‏شد و شايد دومى به اين لقب سزاوارتر است، جز اين كه مؤلف ما هرچند از آبشخور فلاسفه سيراب شده است در عداد آنان بشمار نمى‏آيد.
بسا اتفاق مى‏افتد كه براى راحت طلبى، متن عبارات ديگران را اقتباس مى‏كند و اين شيوه‏ى راحت طلبانه نزد مؤلفان اخلاقى معمول است، و گويى كتب آنان بين همگى‏شان مشاع و مشترك است، يا اين كه غرض و اهتمام‏شان ارائه‏ى انديشه است همانند عذرى كه در نقل احاديث دارند.
به اين مناسبت مى‏گوييم: در اثناء تصحيح كتاب بسيارى از الفاظ و عبارات يافتيم كه در زبان عربى روا و مجاز نيست، مانند كلمه‏ى «القادسة» و «الهلاكة»، و بهتر ديديم كه از جهت رعايت امانت نقل، همان گونه باقى بگذاريم و اشاره‏اى هم به آن نكنيم، و مانند كلمه‏ى «سيما» كه تصحيح آن را مرجح دانستيم و كلمه‏ى «لا» را بين دو كمان قرار داديم تا اشاره باشد بر اين كه افزوده‏ى ماست. و چون امانت نقل عذر ما در اين كار است، لازم است تصريح كنيم كه بيشتر عناوين كتاب را ما وضع كرديم نه مؤلف.
سبك علمى كتاب‏
و اما اسلوب علمى كتاب اين است كه مؤلف از آغاز تا پايان بنياد آن را بر نظريه‏ى اخلاقى «حد وسط و دو طرف افراط و تفريط» نهاده است. اين نظريه ميراث فلسفه‏ى يونانى است و خود مؤلف در بخش اول صفحه‏ى 59 از آن بحث كرده است و ما حق نداريم كه در اين باره مناقشه كنيم، و اين روش مخصوص تنها اين كتاب نيست، زيرا موضع او در اعتماد بر اين نظريه‏ى اساسى همان موضع ديگر كتب اخلاق علمى اسلامى است.
لكن امتياز اين كتاب اين است كه مؤلف - پس از آنكه به روش اسلاف خود بحثى فلسفى درباره‏ى نفس و قواى آن، و خير و سعادت، و فضائل و رذائل در دو باب اول و دوم كرد - اساس تقسيم كتاب را بر قواى سه‏گانه: عاقله و شهويه و غضبيه نهاده، به اين دليل كه «همه‏ى فضائل و رذائل وابسته به اين قواى سه‏گانه است». (ج 1، ص 112) آنگاه براى هر قوه‏اى اجناس فضائل و رذائل متعلق به آنها را جداگانه و هم به ضميمه‏ى ديگرى ذكر مى‏كند، و سپس انواع آنها را بر مى‏شمارد و هر نوع را با نظريه‏ى «حد وسط و اطراف» تطبيق مى‏دهد.
در اين كار برشمارى و مربوط ساختن هر فضيلت و رذيلت به قوه‏اى كه متعلق به آن است تا آنجا كه ما مى‏دانيم كسى بر او پيشى نجسته است و خود وى اين را ادعا مى‏كند و مى‏گويد: «برشمارى فضائل و رذائل و قرار دادن بعضى را تحت بعضى ديگر و اشاره به قوه‏ى برانگيزنده‏ى آنها را چنانكه ما به تفصيل بيان كرديم علماى اخلاق متعرض نشده‏اند». (ج 1، ص 118).
اين مهم‏ترين جنبه‏ى فنى اين كتاب است، و فتح باب جديدى است در تحقيق منشأ پيدايش فضيلت و رذيلت، و حتى اگر براى ديگرى اتفاق افتد كه خطاى او را نشان دهد و آنچه را او در اين باب از تحقيق گشوده است تكميل كند.
فضل تقدم در علم اخلاق براى اوست، و بر اساس اين تحقيق خويش، فضيلت عدالت را از شمار انداخته و آن را جنسى در مقابل اجناس فضائل سه‏گانه‏ى ديگر (يعنى حكمت و عفت و شجاعت) قرار نداده است، به اعتبار اين كه عدالت جامع همه‏ى كمالات است نه مقابل آنها و اين رأى و نظر را در باب دوم كتاب بيان كرده است و مورد انتقادهم هست، لكن اين مقدمه جاى بحث درباره‏ى اين مسائل دقيق نيست.
مقصود ما اين است كه اين تقسيمى كه مؤلف كرده و فضائل و رذائل را به اسباب آنها برگردانده، و موضوعات اين بحث‏ها را آن قوا قرار داده و انواع اخلاق و لوازم آنها را برشمرده، اين همه كارى نو و طريقه‏ى علمى است كه موجب امتياز اين كتاب است.