علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 335
فصل 71 نعمتهاى خدا در آفرينش فرشتگان براى انسان
امّا مجرّد وجود و حضور غذا و اصلاح آن تا هنگامى كه خورده نشود و جزء بدن نگردد فايدهاى ندارد. و اين بسته است به كارهاى بسيار، و نيازمند است به اسباب بىشمار، از جويدن و جذب و هضم معدى و كبدى و غير اينها از افعالى كه هر يك محتاج به اسباب بسيار است. و ما به اندكى از چگونگى آن در باب تفكّر اشاره كرديم (به آن رجوع نمائيد). و در اينجا به نمونهاى از نعمت خدا در آفرينش ملائكه اشاره مىكنيم، و مىگوئيم:
كثرت ملائكه نه به حدّى است كه تصور تفصيلى يا اجمالى آن ممكن باشد.
و ايشان را طبقات و اصنافى است: از آن جمله: طبقات فرشتگان زمينى. و از جمله:
ملائكه آسمانى. و يك صنف: حاملان عرش عظيم، و صنفى ديگر: مسلسلين (فرشتگان پياپى و به هم پيوسته)، و طبقهاى ديگر مهيمنين (نگاهبانان و مراقبان)... و غير اينها كه نه نام ايشان را شنيدهايم و نه از كار آنان خبر داريم، و جز خداى سبحان به ايشان احاطه ندارد. و هيچ يك از ساختههاى خداوند در زمين و آسمان از فرشته يا فرشتگانى كه به آن گماشته شدهاند خالى نيست. پس بنگر كه خداوند چگونه آنان را بر آنچه مربوط است به غذا خوردن كه سخن ما در آن است گمارده، و اين از جمله افعال خداوندى، از وحى به پيامبران و هدايت و ارشاد و غير اينهاست، كه برشمردن همه
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 336
آنها در توان بشر نيست. پس مىگوئيم: هر جزء از بدن تو بلكه هر يك از اجزاء نبات غذا نمىخورند مگر اينكه فرشتگانى كه تعداد آنها را نمىتوان بيان كرد به آن گماشته شدهاند.
بيان مطلب: معنى غذا خوردن اين است كه بخشى از غذا جاى آن جزء را كه از بدن تلف شده بگيرد. و اين موقوف است بر حركات و تغييرات و دگرگونيهائى براى غذا تا جزئى از بدن شود، مانند جذب و هضم و گوشت و استخوان شدن. و معلوم است كه غذا و خون و گوشت اجسامى هستند كه قدرت و معرفت و اختيارى ندارند تا بخودى خود حركت و تغيير كنند، و مجرّد طبع در گوناگون شدن آنها كافى نيست، همچنانكه گندم بخودى خود آرد و خمير و نان نمىشود مگر بواسطه صنعتگران، و اهل صنعت در باطن همان فرشتگانند، چنانكه صنعتگران در ظاهر اهل شهرند. پس غذا، بعد از گذاشتن در دهان تا هنگامى كه خون گردد از فرشتگانى چند ناگزير است، و ما متعرّض بيان و تعداد آنها نيستيم، و مىگوئيم: پس از آنكه خون شد تا آنكه جزء بدن گردد، محتاج به هفت فرشته است، زيرا ناچار است از فرشتهاى كه خون را به گوشت و استخوان رساند، كه خون بخودى خود حركت نمىكند، و فرشتهاى ديگر ضرور است تا غذا را در كنار گوشت نگهدارد، و فرشته سومى بايد كه صورت خون را از آن بگيرد، و چهارم تا صورت گوشت و استخوان و رگ و پى را به آن بپوشاند، و پنجم تا مواد زائد را دفع كند، و ششم تا آنچه را صفت گوشتى پيدا كرده به گوشت سابق بچسباند، و آنچه را صفت استخوانى كسب نموده به استخوان متّصل سازد، و آنچه را رگ و پى شده به آنها بپيوندد تا جدا و منفصل نباشند، و ناگزير است از فرشته هفتمى تا مقدار لازم را در اينها مراعات كند و أشكال هر يك را به مطابق آنها پيوند دهد، و به هر عضوى آنچه مناسب و لايق و محتاج است برساند. مثلا اگر براى بينى كودك آنچه مناسب ران اوست جمع آيد بينى او بزرگ مىشود و تجويف (ميان تهى بودن) آن از ميان مىرود و صورتش زشت مىگردد، بلكه فرشتهاى بايد تا به پلك چشم با آن نازكى و به ران با آن ستبرى و به حدقه با آن صفا و به استخوان با آن صلابت آنچه مناسب و در خور هر يك از حيث اندازه و شكل است برساند، و غذا را به عدل تقسيم كند، و گر نه هيئت و
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 337
خلقت آدمى تباه و زشت مىشد و بعضى جاها نازك و برخى ضعيف مىگشت. پس مراعات اين هندسه به فرشتهاى واگذار شده است. و زنهار تا نپندارى كه خون به طبيعت خود شكل خود را مىسازد، كه هر كه اين امور را به طبع احاله كند جاهل است و نمىداند چه مىگويد. زيرا اگر از طبيعت قوه بىشعور را اراده كند و بگويد:
هر يك از اين افعال موكول به قوهاى است كه شعور ندارد، مىگوئيم: اين خود دليل است بر عظمت خدا و حكمت و قدرت او، چه شكّى نيست كه آنچه شعور ندارد بخودى خود نمىتواند هيچ فعلى بجا آورد، تا چه رسد به اينكه افعال متين و استوار و محكمى كه مشتمل بر حكمتهاى باريك و دقيق و مصالح آشكار و پنهان است انجام دهد. پس اينها شرايط ناقصى است براى ايجاد بيواسطه اين افعال از جانب خداى سبحان، يا بواسطه شمارى از اين قوا از ملائكه.
و به هر تقدير، اشخاص هفتگانه از مخلوق خداى سبحان مسخّر در باطن توست كه به اين افعال گماشته شدهاند، و در كار تو مشغولند، و تو در خواب در استراحتى، و به غفلت در رفت و آمدى، و آنان غذا را در درون تو براى جذب آماده و اصلاح مىكنند و تو را خبرى از ايشان نيست. و همچنين بر هر جزئى از اجزاء بدن تو فرشتگانى موكّلند، تا آنجا كه بعضى از اجزاء - مانند چشم و قلب - به بيش از صد فرشته نيازمندند. و اين فرشتگان زمينى از فرشتگان آسمانى به ترتيبى معيّن مدد مىگيرند كه جز خدا به كنه آن احاطه ندارد، و مدد ملائكه آسمانى از حاملان عرش است، و منعم جميع آنان به تأييد و تسديد و هدايت، خداى مهيمن قدّوس است كه در ملك و ملكوت و عزّت و جبروت يكتاست. و هر كه بخواهد اجمالا كثرت ملائكه آسمانها و زمينها و گياهان و حيوانات و ابرها و هوا و درياها و كوهها و بارانها و غير اينها را بداند بايد به اخبارى كه از ائمّه - عليهم السّلام رسيده مراجعه نمايد.
پس هر فعلى از افعال هفتگانه مذكور بايد به فرشتهاى واگذار شده باشد و ممكن نيست كه همه آنها به يك فرشته تفويض شده باشد، چنانكه يك فرد انسان نمىتواند هفت عمل درباره گندم، مانند آرد كردن و جدا ساختن نخاله و دفع فضله از آن و ريختن آب بر آن و خمير كردن و پاره نمودن و گرد كردن و نازك ساختن و چسباندن به تنور، را انجام دهد. زيرا فرشته تك صفت است و در او آميختگى و
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 338
تركيب از اجزاء متضاد نيست، پس هر يك از ايشان فعلى يگانه دارد، چنانكه در قول خداى تعالى به آن اشاره شده است:
وَ ما مِنّا الا لَهُ مَقامٌ مَعلُوم 37: 164(صافّات، 164) «هيچ كس از ما [فرشتگان] نيست مگر مقامى معيّن دارد».
و از اين رو، ميان فرشتگان حسد و همچشمى نيست. و مثال ايشان در تعيين مرتبه هر يك و عدم مزاحمت يكديگر مانند حواس پنجگانه است، و نه مانند انسان كه پذيرنده كارهاى مختلف مىشود، و سبب اين امر اختلاف صفات و انگيزههاى اوست، زيرا آدميان چون تك صفتى نيستند تك فعلى نيز نيستند، و از اين رو مىبينى كه آدمى گاهى طاعت خدا مىكند و گاه ديگر عصيان مىورزد، و حال آنكه ملائكه چنين نيستند، بلكه سرشت ايشان بر طاعت نهاده شده و معصيت درباره آنان متصوّر نيست، و هر يك را طاعتى خاص و معيّن است. پس راكع ايشان همواره راكع است و ساجدشان هميشه ساجد، و قائمشان پيوسته قائم است، در افعال ايشان اختلاف و ضعف و سستى نيست و براى هر يك مقامى معلوم و معيّن است.
و چون عدد فرشتگان زمينى را كه از ملائكه آسمانى در بعضى از افعال تنها غذا خوردن استمداد مىكنند دانستى، ساير افعال غذا خوردن و ديگر اعمال باطنى و ظاهرى خود را بر آن قياس كن. و آنگاه همه صناعات الهى و افعالى را كه در عوالم جبروت و ملكوت و عالم ملك و شهادت از آسمانها و زمين و آنچه ميان و زير و بالاى آنهاست رخ مىدهد به اجمال بر آنها قياس كن و بدان كه شمار فرشتگانى كه بر اينها گماشته شدهاند نامتناهى است، و در حالى كه طبقات و انواع ملائكه را نمىتوان برشمرد، چگونه مىتوان تعداد افراد آن طبقات را معلوم كرد؟ و چون دانستى كه هر نعمتى بر نعمتهاى پياپى بسيار كه خدا آفريده و بعضى به بعضى ديگر اتّصال و ارتباط دارند موقوف است روشن و آشكار مىشود كه:
هر كه يك نعمت را كفران كند همه نعمتها را ناسپاسى كرده، مثلا اگر كسى به نامحرمى نظر كند، با گشودن چشم نعمت خدا را در پلكها كفران نموده، و چون پلكها به چشم و چشم به سر و سر به همه بدن بسته است و برپائى بدن به غذاست و غذا به آب و زمين و هوا و ابر و باران و خورشيد و ماه و ستارگان و آسمانها بسته
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 339
است، و كار كرد اينها به فرشتگان محتاج است، و همه اينها مانند يك شخص است كه بعضى به بعضى ديگر بسته و مربوط است همچون بستگى و ارتباط اعضاء بدن به يكديگر، پس آن شخص هر نعمتى را كه موجود است از ثرى تا ثريّا ناسپاسى كرده، و در اين هنگام هيچ جماد و نبات و حيوان و آب و هوا و ستاره و فلك و ملكى نيست مگر اينكه او را لعنت مىكنند. و از اين رو در اخبار وارد شده است كه: «جايگاهى كه مردم در آن گرد آيند، چون پراكنده شوند يا آنان را لعنت مىكند يا براى ايشان آمرزش مىخواهد». و نيز وارد شده است كه: «فرشتگان بر گناهكاران لعنت مىكنند». و در خبر است: «هر چيزى، حتى ماهيان در دريا، براى عالم استغفار مىكنند». و امثال اين اخبار كه به مقصود دلالت مىكند بيرون از شمار است، و اين همه اشاره است به اينكه گناهكار در يك چشم بهمزدن بر جميع ملك و ملكوت جنايت مىكند.
و همه آنچه گفتيم تنها به بخشى از خوراك و خوردن مربوط است، پس غير آن را در نظر بگير. آنگاه تأمّل كن كه آيا براى كسى ممكن است كه از عهده شكر برآيد؟ و حال آنكه خدا را در هر چشم بهمزدنى بر بنده نعمتهاى بسيار و بيرون از شمار است؟ و از جمله: در هر نفسى كه فرو رود و بر آيد دو نعمت هست، زيرا با بيرون آمدن آن دود سوخت و سوز درون آدمى خارج مىشود، و اگر خارج نشود هلاك مىگردد، و با فرو رفتن آن هواى لطيف به درون مىرود، و اگر داخل نشود كار قلب گسيخته و منقطع مىگردد و مرگ در پى خواهد بود. و چون هر شبانه روز بيست و چهار ساعت است، و در هر ساعتى نزديك هزار نفس هست، پس در هر ساعتى هزار شكر لازم است، و چون اين را در نظر بگيرى و ديگر نعمتها را بر آن قياس كنى، در هر شبانه روز براى تو هزاران هزار نعمت در هر جزء از اجزاء بدن تو، بلكه در هر جزء از اجزاء عالم، موجود است كه نمىتوان آنها را برشمرد، و از اين رو خداى تعالى مىفرمايد:
وَ ان تَعُدّوا نِعمَةَ اللَّهِ لا تُحصُوها 16: 18(إبراهيم، 34، نحل، 18) «و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد شماره كردن آن نتوانيد».
و روايت است كه: «هر كه نعمتهاى خدا را در خوردن و آشاميدن خود
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 340
نشناسد، علمش كم و عذابش آماده است». پس شخص بصير ديده خود در عالم بر چيزى نيفكند، و خاطر خويش به موجودى متوجّه نسازد، مگر اينكه به تحقيق مىداند كه خدا را در آن بر او نعمتى است. و از اين رو موسى بن عمران عليه السّلام گفت:
«خدايا تو را چگونه شكر كنم و حال آنكه تو را بر من در هر موى تنم دو نعمت است: يكى اينكه بيخ آن را نرم ساختى، و ديگر آنكه سر آن را ستردى».
|