لم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 308
فصل 63 شكر گزارى نعمتى است كه شكرش واجب است‏
از آنجا كه حقيقت شكر عبارت است از شناخت اينكه همه نعمتها از خداست همراه با صرف نعمتها در جهت محبّت و رضاى خدا، پس شكر هر نعمتى اين است كه آن را از جانب خدا بدانى و در راهى كه او دوست دارد مصرف كنى. و شكّى نيست كه اين معرفت و اين بكار بردن نيز نعمتى از خداست، چون همه آنچه به اختيار ما درآمده نعمتى است از جانب خدا، زيرا اعضاء و جوارح ما و قدرت و اراده و انگيزه‏هاى ما و رساندن معارف به ما، و ديگر امورى كه اسباب حركات ماست، بلكه خود حركات ما از خداست. بنابراين، شكر هر نعمتى خود نعمت ديگرى است از خدا كه محتاج به شكر ديگر است، يعنى بداند كه اين شكر نيز نعمتى است از خداى سبحان، پس به آن شاد شود و به مقتضاى فرح خود عمل كند. و اين معرفت و شادى محتاج به سپاسگزارى ديگرى است، و همچنين تا بى‏نهايت. پس، از شكر در هر حال گزيرى نيست، و ممكن نيست كه سلسله شكر به آنچه ديگر شكرى نخواهد منتهى شود. پس غايت شكر بنده اين است كه بداند از اداى حقّ شكر خداى تعالى عاجز است، زيرا شناختن عجز خود نتيجه شناختن همه نعمتها حتّى شكر وى از خداست، و اين است نهايت آنچه براى بنده ممكن است. گواه اين معنى اين روايت است كه: «خداى عزّ و جلّ به موسى عليه السّلام وحى فرمود: اى موسى حقّ شكر مرا بجا آور. گفت: پروردگارا چگونه حقّ شكر تو را بجاى آرم و
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 309
حال آنكه هيچ شكرى نيست كه به آن تو را شكر كنم مگر آنكه آن نيز نعمتى از تست؟ فرمود: اى موسى اكنون مرا شكر كردى كه دانستى اين هم از من است».
و با عبارتى ديگر: «و شكر من نعمتى ديگر از تست، كه شكر آن بر من واجب است، پس فرمود: چون اين را دانستى مرا شكر كردى». و در خبرى ديگر است: «چون دانستى كه نعمتها از من است، از همين سپاسگزارى تو راضى شدم».
روايت است كه: «حضرت سجّاد عليه السّلام چون آيه‏وَ ان تَعُدّوا نِعمَةَ اللَّهِ لا تُحصُوها 16: 18«اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد از عهده شماره كردن آنها بر نيائيد» قرائت مى‏كرد مى‏فرمود: منزّه است آن كه در هيچ يك از معرفت نعمتهاى خود مرتبه‏اى همانند معرفت به تقصير از معرفت قرار نداد چنانكه در هيچ مرتبه‏اى از معرفت ادراك خود بالاتر از علم به اينكه نمى‏توان او را ادراك كرد قرار نداد» پس شكر خداى تعالى همان اعتراف عارفان به تقصير از معرفت شكر اوست، و معرفت ايشان را به اين تقصير شكر قرار داد، چنانكه علم عارفان را به اينكه او را ادراك نمى‏كنند ايمان قرار داد، كه خود مى‏دانست كه استطاعت بندگان بيش از اين نيست، زيرا هيچ يك از مخلوقات به منتهاى عبادت او نمى‏رسد، پس چگونه مى‏توان به منتهاى عبادت او كه نهايت و كيفيّتى ندارد رسيد؟ برتر است خدا از اين گمان، برترى بسيار.
و أبو الحسن عليه السّلام فرمود:«من حمد اللّه على النّعمة فقد شكره، و كان الحمد للّه افضل من تلك النّعمة»
«هر كه خدا را بر نعمتى سپاس و ستايش كند، او را شكر نموده، و سپاس و ستايش خدا برتر از آن نعمت است»، يعنى حمد و سپاس نعمتى است بالاتر از آن نعمت، و شكرى ديگر مى‏طلبد.