توكّل‏
توكّل اعتماد و اطمينان دل در همه امور بر خداست، و به عبارت ديگر:
سپردن و حواله كردن بنده همه كارهاى خود را به پروردگار است، و به ديگر سخن:
توكّل بيزارى از هر قوه و قدرتى و اعتماد و تكيه بر حول و قوه الهى است. و آن موقوف است بر اعتقاد جازم به اينكه در عالم هستى فاعلى جز خدا نيست و هيچ كس را قوه و قدرتى نيست مگر به واسطه او، و تمامى علم و قدرت كفايت امور بندگان او راست، و به هر يك از بندگان عطوفت و عنايت و رحمت تمام دارد، و فوق علم او علمى نيست، و فراتر از عنايت او عنايتى نه. پس كسى كه اين اعتقاد را داشته باشد البتّه دل او به خدا اعتماد دارد و بس، و به غير او و حتّى به خود التفات نمى‏كند. و كسى كه اين حالت را در خود نيابد، علّت آن آيا ضعف يقين است يا ضعف نفس، و بيماريش به سبب استيلاء ترس و اضطرابش به واسطه غلبه اوهام بر اوست. زيرا نفس ضعيف در پى و هم مضطرب مى‏شود، و بى‏آنكه در يقين او
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 276
كاستى باشد پيروى و هم مى‏كند، مثل نا آرامى و اضطراب وى از خوابيدن با مرده در گور يا در يك بستر، با اينكه يقين دارد كه بدن او اكنون جمادى است كه هيچ زيانى به او نمى‏رساند، پس نبايد از آن بترسد و بگريزد، چنانكه از ديگر جمادات نمى‏گريزد. و همچنين كسى كه ضعيف النفس است هر گاه مثلا مشغول خوردن عسل باشد اگر ديگرى نزد او گويد اين عسل شبيه غائط است، بسا طبع او به علّت ضعف نفس نفرت مى‏كند و از خوردن عسل دست بر مى‏دارد، با اينكه يقين دارد كه آن عسل است و ربطى به آن چيز پليد ندارد.
پس توكّل تمام نيست مگر به قوّت يقين و قوّت قلب با هم، زيرا سكون و آرامش دل به اين هر دو حاصل مى‏شود. و آرامش دل چيزى است و يقين چيزى ديگر. پس بسا يقينى كه اطمينان و آرامش با آن نيست، چنانكه خداى تعالى مى‏فرمايد:
ا وَ لَم تُؤمِن؟ قالَ: بَلى وَ لكِن لِيَطمَئِنَّ قَلبى» 2: 260(بقره، 260) «مگر ايمان ندارى؟ گفت: چرا وليكن براى آنكه دلم آرام گيرد».
[إبراهيم عليه السّلام‏] درخواست داشت كه زنده كردن مرده را با چشم خود ببيند تا يقين در خيال او ثابت گردد، كه نفس پيرو خيال است و به آن آرام مى‏گيرد، و در آغاز به يقين آرامش و اطمينان نمى‏يابد تا آنكه به مرتبه نفس مطمئنّه برسد، و اين در بدايت حال ميسّر نمى‏شود. و بسا مطمئنّى كه يقين ندارد، مانند صاحبان آيين‏ها و مذهبهاى باطل. زيرا يهودى به يهوديّت خود اطمينان قلب دارد، و همچنين نصرانى، و حال آنكه براى آنها يقينى نيست، و تنها از گمان پيروى مى‏كنند و دنبال خواهشهاى نفسانى‏اند.
و چون توكّل به يقين و قوّت قلب بستگى دارد، و به ضعف يكى از آن دو از ميان مى‏رود، روشن مى‏شود كه توكّل از فضائل متعلّق به دو قوه عاقله و غضبيّه با هم است، و ضدّ آن - يعنى عدم توكّل - از رذائل يكى از آن دو يا هر دو خواهد بود.
و در باب توحيد دانستى كه ستون توكّل و آنچه بر آن بنا شده مرتبه سوم توحيد است، و آن اين است كه براى بنده تابش نور حق ظاهر و آشكار شود،
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 277
به اينكه فاعلى جز او نيست، و ما سواى او از اسباب و وسائط مسخّر و مقهور قدرت ازلى اوست. پس بر طالب توكّل لازم است كه اين مرتبه از توحيد را تحصيل كند تا توكّل براى وى حاصل شود. و نيز دانستى كه مرتبه دوم آن - يعنى توحيد اعتقادى - چون تقويت گردد چه بسا حال توكّل را پديد آورد، امّا توكّل چنانكه شايسته است موقوف بر مرتبه سوم آن است.