علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 260
فصل 51 ردّ انكار تحقّق رضا
بعضى از مردم امكان تحقّق رضا و خشنودى را در انواع بلا و آنچه مخالف هواى نفس است انكار نموده‏اند، و گفته‏اند آنچه در اين دو مورد در توان آدمى است: صبر است نه رضا و خشنودى. امّا اين سخن از جهت انكار محبّت است، زيرا بعد از ثبوت امكان دوستى خدا و غرق شدن قصد و انديشه به او لزوم رضا به افعال محبوب پوشيده و پنهان نيست، و اين خشنودى از دو جهت است.
اوّل - اينكه استغراق در دوستى موجب از ميان رفتن احساس درد مى‏گردد، تا آنجا كه امر دردناك بر او وارد مى‏شود ولى درد آن را ادراك نمى‏كند، و زخمى به او مى‏رسد و درد آن را در نمى‏يابد، و اين استبعادى ندارد، چنانكه رزمنده‏اى كه سرگرم جنگ است، و كسى كه در حال شدت غضب يا ترس است، گاهى زخمى خورد و احساس نكند، و چون خون را ديد بر زخم ملتفت گردد، بلكه كسى كه در كار مهمّى مى‏دود گاهى خارى در پاى او خلد كه به سبب دل مشغولى درد آن را نيابد.
راز مطلب اين است كه: دل هر گاه غرق در امرى باشد، امور ديگر را ادراك نمى‏كند، پس عاشقى كه همّ و انديشه او غرق مشاهده معشوق يا محبّت او باشد، گاهى امورى بر او وارد مى‏شود كه اگر عشق او نبود از آن دردمند مى‏شد، ولى به سبب استيلاء محبّت بر دل او ادراك درد و غم نمى‏كند، و اين وقتى است كه از غير دوست
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 261
بر او وارد شود، چه جاى آنكه از دوست او برسد. و شكّى نيست كه دوستى خداى تعالى از هر محبّتى شديدتر است، و مشغولى دل به او عظيمترين دل مشغوليهاست، زيرا جمال و جلال حضرت ربوبيّت با هيچ جمال و جلالى قابل قياس نيست، پس كسى كه چيزى از آن بهره يافت، چنان بيهوش و مدهوش گردد كه آنچه بر او وارد شود در نيابد.
دوم - آنكه استغراق در محبّت به حدّى نرسد كه احساس و ادراك درد نكند، وليكن به آن الم راضى و راغب و به عقل خويش خواستار آن باشد، و اگر چه به طبع خود ناخوش دارد، مانند كسى كه از رگزن حجامت و رگزدن خواهد، كه درد آن را ادراك مى‏كند، و ليكن به آن راضى و راغب است. پس دوست خالص خدا چون بلائى از جانب خدا به او رسد و به يقين بداند كه ثوابى كه براى او ذخيره مى‏شود از آنچه از دست مى‏دهد برتر است به آن خشنود و راغب گردد، و آن را دوست دارد و خدا را بر آن سپاس گزارد. اين در صورتى است كه نظر او به ثواب و اجرى باشد كه بر ابتلا به مصيبت‏ها و بلاها مى‏دهند، و بسا غلبه دوستى به حدّى رسد كه بهره محبّ و لذّت و ابتهاج او در مراد و رضاى محبوب باشد نه در چيزى ديگر، پس مراد و رضاى محبوب نزد او دوست داشتنى و مطلوب است، و اين همه در دوستى مخلوق مشاهد و محسوس است، تا چه رسد به محبّت خالق و جمال ازلى و ابدى كه اگر با ديده بصيرت عارى از لغزش و خطا ادراك شود نهايتى براى كمال آن متصوّر نيست. و دلهاى اهل بصيرت چون در پهنه جمال و جلال او بايستد از ملاحظه هيبت جلال او بيخود گردند و از مشاهده لطف جمال او حيران شوند.
و حكايات دوستان و محبّان كه در كتابها مسطور و در زبانها مذكور است بر اين مطلب گواه است. عالم محبّت را عجايبى است كه هر كه مزه آن نچشيد آن را نشناخت. روايت است كه: «اهل مصر چهار ماه غذائى نداشتند مگر مشاهده جمال يوسف صدّيق عليه السّلام كه هر گاه گرسنه مى‏شدند به روى او مى‏نگريستند، و ملاحظه جمال او آنان را از احساس درد گرسنگى مشغول مى‏كرد»، بلكه آنچه در قرآن است از اين رساتر است، كه زنان چنان محو جمال او شدند كه دستهاى خود را بريدند و درد آن را احساس نكردند.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 262
روايت است كه: «عيسى عليه السّلام به مردى نابينا و ابرص (پيس) و مفلوج بگذشت، كه گوشت تنش از جذام فرو ريخته بود، و مى‏گفت: شكر خدائى را كه مرا از بلاهائى كه بسيارى از مردم بدان گرفتارند عافيت داد عيسى عليه السّلام گفت: اى مرد كدام بلاست كه تو را از آن عافيت داد؟ گفت: اى روح اللّه من از كسى كه در دل وى آن معرفت نيافريد كه در دل من آفريد بهترم، گفت: راست گفتى دستت را بده، دست وى بماليد و درست اندام و نيكو چهره گرديد، و خداوند بيماريهاى وى ببرد، و مدّتى مصاحب عيسى بود و با وى عبادت مى‏كرد».