علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 238
تتميم وفا و پايدارى در دوستى‏
بدان كه دوستى برادران براى خدا وقتى تمام و كامل است كه بر آن و لوازم آن و مداومت بر آن تا مرگ و حتّى بعد از آن با فرزندان و دوستان او وفا و پايدارى شود. و ضدّ وفا «جفا» ست، و آن قطع محبّت يا بعضى از لوازم آن در ايام زندگانى يا بعد از مرگ نسبت به فرزندان و دوستان اوست. و اگر در دوستى وفا نباشد فايده‏اى بر آن مترتّب نيست، زيرا مراد از اين گونه دوستى آخرت است، پس اگر پيش از مرگ قطع شود آن سعى ضايع مى‏گردد و عمل از ميان مى‏رود، و از اين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره هفت نفرى كه خداوند در قيامت جزاى ظلم آنان را مى‏دهد فرمود: «و دو برادرى كه با يكديگر براى خدا گرد آمدند و سپس از هم جدا و پراكنده شدند».
روايت است كه: «رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكى از پير زنان را هر گاه به نزد او مى‏آمد اكرام مى‏فرمود، از سبب آن پرسيدند، فرمود: وى در ايّام حيات خديجه به خانه ما مى‏آمد، وفادارى و پاسدارى عهد از دين است».
پس مراعات جميع دوستان و خويشان و بستگان محبوب از نشانه‏هاى وفاست، و مراعات ايشان از مراعات خود محبوب دلنشين‏تر است، زيرا شادمانى او به تفقّد و دلجوئى متعلّقان از فرح به تفقّد خود او بيشتر مى‏گردد، كه نيرومندى دوستى و مهربانى شناخته نمى‏شود مگر آنكه از محبوب به هر كه متعلق به اوست برسد، حتّى قوّت محبّت با كسى به جائى مى‏رسد كه سگ در خانه محبوب در نظر او از ديگر سگان امتيازى مى‏يابد.
و شكّى نيست كه محبّت اگر منقطع گردد - و لو بعد از مرگ - دوستى براى خدا نيست، زيرا محبّت در راه خدا هميشگى و بى‏انقطاع است. و اينكه گفته‏اند «كمى وفا بعد از وفات بهتر از بسيار آن در حال حيات است» براى اين
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 239
است كه بر دوستى براى خدا دلالت دارد. خلاصه آنكه وفا و پاسدارى دوستى كمال آن است. و از آثار وفا اين است كه از جدائى و مفارقت محبوب بسيار بى‏تاب مى‏شود، و سخنان مردم را عليه او نمى‏شنود، و دوست او را دوست و دشمن او را دشمن دارد، ولى موافقت با دوست در آنچه مخالف حق و در امرى باشد كه به دين تعلّق دارد وفا نيست، بلكه وفا اين است كه با او در آن امر مخالفت كند و او را به حق ارشاد نمايد.
امّا انس و بعد: دانستى كه انس عبارت است از شاد شدن دل به ملاحظه محبوب بعد از رسيدن به او، و بعد خلاف آن است. و انس و خوف و شوق همگى از آثار محبّت است، و هر يك از اين‏ها بر محب به حسب نظر او وارد مى‏شود، و بموقع بر او غلبه مى‏كند. پس اگر اطّلاع بر منتهاى جمال از پس پرده‏هاى غيب بر دل صاحب شوق غالب شود، و قصور خود را از آگاهى بر كنه جلال دريابد، نفس او برانگيخته و بى‏آرام مى‏شود و شوق او به هيجان مى‏آيد، و اين حالت بر انگيختگى و بى‏آرامى را شوق نامند، و اين حالت نسبت به امر غايب پديد مى‏آيد.
و چون فرح و شادى قرب و مشاهده حضور نسبت به آنچه مكشوف و حاصل است بر او غلبه كند، و نظر او مقصور بر مطالعه جمال حاضر مكشوف باشد، و التفاتى به آنچه ادراك نكرده نداشته باشد، شادى دل به چيزى است كه ملاحظه كرده، و اين شادمانى انس ناميده مى‏شود. و اگر نظر او به صفات عزّت و جلال و بى‏نيازى باشد، و امكان زوال مشاهده و دورى [از ذو الجلال‏] را ملتفت گردد، از اين التفات دردمند و بيمناك مى‏گردد، و اين بيم و دردمندى او خوف ناميده مى‏شود. و اين احوال تابع اين ملاحظات است، پس اگر انس غالب شود و از ملاحظه آنچه از او غايب است و به آن نرسيده و از خطر زوال آنچه به او رسيده بر كنار باشد، نعمت و آسايش و لذتش عظيم خواهد بود، و انس به خدا بر او غالب خواهد شد، و طالب عزلت و تنهائى و رميدن از غير خداست، بلكه آنچه او را از تنهائى باز دارد گرانترين چيزها بر دل اوست، چنانكه روايت شده است كه: «موسى عليه السّلام چون خدا با او سخن گفت و كلام خدا را شنيد مدّتها سخن هر مخلوقى را كه مى‏شنيد بيهوش مى‏شد، زيرا محبّت موجب شيرينى كلام محبوب و شيرينى ذكر اوست، و اگر
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 240
با مردم در آميزد گوئى در جماعت تنها و يگانه است، و دلش هواى خلوت دارد، در شهر غريب و بيگانه است و در سفر در شهر و خانه است، شاهد در غيبت و غايب در حضور است [1]، با تن آميخته است ولى دل او تنها و مجرّد مستغرق در شيرينى ذكر است.
امير مؤمنان عليه السّلام در وصف ايشان مى‏فرمايد:«هم قوم هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة [2]، فباشروا روح اليقين، و استلانوا ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون، صحبوا الدّنيا بابدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الاعلى، أولئك خلفاء اللّه في ارضه، و الدّعاة إلى دينه».
«علم به آنان با حقيقت بصيرت روى آورده، و برخوردار از راحت و آرامش يقين‏اند، آنچه نعمت پروردگان دشوار مى‏دانند (گذشت از لذات دنيا و هواى نفس) براى ايشان آسان شده، به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‏اند. در دنيا با بدنهائى كه روحهاى آنها به جاى بسيار بلند (عالم ملكوت) آميخته است زندگى مى‏كنند. آنان خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او هستند».
__________________________________________________
[1]
هرگز وجود حاضر غايب شنيده‏اى من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است‏

[2] در «نهج البلاغة» حقيقة البصيرة، و در «تحف العقول» حقيقة الايمان آمده است.