علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 228
فصل 46 معنى دوستى خدا مر بنده را
بدان كه شواهد كتاب و سنّت صراحت دارد كه خداى سبحان بندگان خود را دوست دارد، چنانكه مى‏فرمايد:
«يُحِبّهُم وَ يُحِبّونَهُ» 5: 54(مائده، 54) «خدا آنان را دوست دارد و آنان خدا را دوست دارند».
و مى‏فرمايد:«انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ» 61: 4(صف، 4) «خدا كسانى را كه در راه او كارزار مى‏كنند دوست دارد».
و مى‏فرمايد:«انَّ اللَّهُ يُحِبّ التَّوابينَ وَ يُحِبّ المُتَطَهِّرينَ» 2: 222(بقره، 222) «خدا توبه كاران و پاكيزه‏كاران را دوست دارد».
و مى‏فرمايد:«قُل ان كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى يُحبِبكُمُ اللَّهُ وَ يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم» 3: 31(آل عمران، 31) «بگو اگر خدا را دوست داريد مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بيامرزد».
و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:«انّ اللّه يعطى الدّنيا من يحبّ و من لا يحبّ، و لا يعطى الايمان الا من يحبّ»
«خدا دنيا را به كسى كه دوست دارد و به كسى كه دوست ندارد مى‏دهد، ولى ايمان را نمى‏دهد مگر به كسى كه دوست دارد».
و فرمود:«اذا احبّ اللّه عبدا لم يضرّه ذنب»
«وقتى خدا بنده‏اى را دوست
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 229
دارد گناه به او زيان نمى‏رساند».
و فرمود:«اذا أحبّ اللّه عبدا ابتلاه، فان صبر اجتباه، و ان رضى اصطفاه»
«وقتى خدا بنده‏اى را دوست دارد او را مبتلا مى‏سازد، پس اگر شكيبائى كند وى را بر مى‏گزيند، و اگر خشنود باشد او را گزين مى‏كند».
و فرمود:«من اكثر ذكر اللّه أحبّه اللّه»
«كسى كه بسيار ياد خدا كند خدا او را دوست دارد».
و از خدا چنين حكايت فرمود: «بنده به وسيله نوافل (مستحبّات) همواره به من تقرّب مى‏جويد تا او را دوست گيرم و چون به مرتبه دوستى من رسيد شنيدن و ديدن و گفتن او به من باشد».
و فرمود:«اذا أحبّ اللّه عبدا، جعل له واعظا من نفسه، و زاجرا من قلبه، يأمره و ينهاه»
«وقتى خدا بنده‏اى را دوست دارد، براى او پند دهنده‏اى از درون وى و بازدارنده‏اى از دل وى قرار مى‏دهد كه او را امر و نهى كند».
و امثال اين‏ها بيش از حدّ شمار است.
امّا حقيقت محبّت - كه ميل و گرايش به موافق و سازگار است - در حقّ خداى تعالى متصوّر نيست، بلكه درباره نفوس ناقصه قابل تصوّر است، و خداى سبحان صاحب هر جمال و كمال و شكوه و عظمت و جلال است، و اين همه براى او بالفعل از ازل تا ابد حاضر است، زيرا كه تجدّد و زوال آنها ناممكن است، و بنابر اين او را نظرى به غير از اين حيث كه غير است نيست، بلكه ابتهاج او به ذات و صفات و افعال خود است، و در وجود بجز ذات و صفات و افعال او چيزى نيست، و از اين رو يكى از عارفان هنگامى كه قول خداى تعالى:«يحبّهم و يحبّونه»را خواند، گفت: «نحن نحبّهم، فانّه ليس يحبّ الا نفسه» «ما او را دوست داريم، و او دوست نمى‏دارد مگر خود را»، بدين معنى كه همه اوست و غير او در وجود چيزى نيست، پس كسى كه جز ذات و صفات و افعال و آثار خود را دوست نمى‏دارد، از حبّ خود و ذات خود و فرونهادن ذات خود از اين حيث كه متعلّق به ذات اوست تجاوز نمى‏كند و بنا بر اين جز ذات خود را دوست نمى‏دارد.
و مراد از دوست داشتن خدا بندگان خود را ابتهاج عامّ است كه خدا نسبت
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 230
به افعال خويش دارد، زيرا از آيات و اخبار مستفاد مى‏شود كه خداى تعالى نسبت به بعضى از بندگان نظر و محبّت خاصّى دارد كه با ديگر بندگان و مخلوقات آن نظر و محبّت را ندارد. پس معنى اين دوستى بر مى‏گردد به برداشتن پرده از دل او تا به دل او را ببيند، و او را توفيق رسيدن به مقام قرب خود عطا مى‏فرمايد، و درون او را از دخول غير مى‏پردازد و موانع بين او و مولاى خويش را بر مى‏دارد تا جز به حق و از حق نشنود و جز به او نبيند و سخن نگويد - چنانكه در حديث قدسى آمده است.
پس تقرّب او به وسيله نوافل و مستحبّات سبب صفا و پاكى باطن او و برداشتن پرده از دل او و وصول به مرتبه قرب پروردگار است و اين همه از فضل خداى تعالى و لطف اوست.
مطلب ديگر آنكه: نزديكى بنده به خدا موجب تغيّر و تجدّد در صفات خداى تعالى نيست، زيرا تغيّر بر خداى سبحان محال است و او همواره صفات كمال و جلال و جمال را از ازل داشته و دارد، بلكه تنها موجب دگرگونى بنده مى‏شود به واسطه ترقّى در درجات كمال، و خو گرفتن و تخلّق به اخلاق عالى و بزرگوارانه كه اخلاق الهى است. پس هر گاه در صفت كاملتر شد و در علم و احاطه به حقايق امور مرتبه‏اى تمامتر يافت، و در غلبه بر شياطين و ريشه كنى شهوات ثبات قدم بيشترى نشان داد، و در پاكى و دورى از رذائل آشكارتر نمود، و نيروى تصرّف در ملكوت اشياء حاصل كرد، به خدا نزديكتر مى‏گردد. و درجات قرب نامتناهى است زيرا درجات كمال چنين است. و مثل تقرّب بنده به خدا مانند تقرّب يكى از دو شى‏ء متحرّكى كه به ديگرى نزديك مى‏گردد نيست، بلكه مانند تقرّب شي‏ء متحرّك به شى‏ء ساكن است. يا مانند تقرب شاگرد به استاد خود در درجات كمال است، زيرا شاگرد در حال حركت و ترقّى از فروترين درجه جهل به بالاترين مرتبه علم است، و طالب نزديك شدن به استاد خود در درجات علم و كمال است، و استاد ثابت و ايستاست. و اگر ممكن باشد كه شاگرد به مرتبه استاد خود كه كمالاتش متناهى است برسد، بنده، هر كه باشد ممكن نيست به كمالى از كمالات خداى سبحان برسد، زيرا كمالات او در شدّت و قوّت و شمار نامتناهى است.
و علامت محبوب بودن بنده در نزد خدا اين است كه او خدا را دوست داشته
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 231
باشد و بر ديگر محبوبهاى خود برگزيند، و از نهان و آشكار امور ببيند كه خداى تعالى اسباب سعادت او را فراهم مى‏كند و او را به آنچه خير او در آن است راه مى‏نمايد، و او را از گناهانى كه ممكن است از او سر زند باز مى‏دارد، و امر ظاهر و باطن و پنهان و آشكار او را خدا خود سرپرستى مى‏كند. پس خداست كه مشاور و مدبّر امر او و زينت بخش اخلاق او و بكار دارنده اندامهاى او و توفيق دهنده امر ظاهرى و باطنى اوست، و همه هموم [1] او را يك همّ مى‏كند، و روى دل او را از دنيا مى‏گرداند، و او را از مردم بيگانه مى‏سازد، و با چشاندن لذّت مناجات در خلوت خود به او با وى انس مى‏گيرد، و پرده‏هاى بين او و معرفت خود را از ميان برمى‏دارد.