علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 198
فصل 40 معرفت خدا از ديگر لذّات قويتر است‏
دانستى كه محبّت ميل و گرايش به چيزى است كه ادراك آن لذت آور و سازگار با طبع باشد و يا ابتهاج و شادمانى به ادراك ملايم و رسيدن به آن است، و لذت همان ادراك ملايم و سازگار باطبع و رسيدن به آن است. و اين ادراك اگر متعلق به قوه عاقله باشد - يعنى اگر ادراك كننده قوه عاقله باشد - از آن به علم و معرفت تعبير مى‏شود، و دانستى كه آن قويتر و شديدتر و شريفتر از ادراكات حسّى است كه عبارتند از: ديدن و شنيدن و چشيدن و بوئيدن و بساويدن (لمس كردن).
امّا اين ادراك - يعنى علم و معرفت - از جهت شرافت و كمال به حسب شرافت مدرك، يعنى معلوم، مختلف و متفاوت است، پس هر قدر مدرك بزرگوارتر و شريفتر باشد ادراك - يعنى معرفت به آن - عظيم‏تر و برتر خواهد بود. و شكّى نيست كه واجب - سبحانه - اشرف و اعلى و اجلّ موجودات است، پس معرفت به او بالاترين و شريفترين معرفتهاست، و از اينجا ثابت مى‏شود كه: بزرگترين و برترين لذتها معرفت خداى تعالى و نظر به وجه كريم اوست، و متصوّر نيست كه كسى لذت ديگرى را بر آن برگزيند مگر آنكه از اين لذت محروم باشد.
بيان مطلب به نحو روشنتر اين است كه: لذات تابع ادراكاتند، و انسان جامع قوا و غرايز چندى است، و براى هر قوّه و غريزه‏اى لذتى است، و لذّت آن عبارت است از رسيدن و ادراك آن قوه به مقتضاى طبع خود (كه براى آن آفريده شده)،
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 199
غريزه غضب براى انتقام و آرامش يافتن از درد خشم آفريده شده و لذت آن ناگزير در غلبه و انتقام است، و غريزه شهوت براى تحصيل غذائى كه برپائى بدن به آن است، پس ناچار لذت آن در رسيدن به غذاست، و همچنين لذت سامعه و باصره و شامّه در شنيدن و ديدن و بوئيدن، و قوه عقل كه آن را بصيرت درونى گويند براى آن آفريده شده كه بدان وسيله حقايق اشياء فرا گرفته شوند، پس لذت آن در علم و معرفت است. و چون علم منتهاى كمال و اخصّ صفات ربوبى است، قويترين لذات و ابتهاجات خواهد بود. و از اين جهت هر گاه كسى به هوشمندى و دانائى و كثرت علم ستايش شود طبع وى به نشاط و سرور مى‏آيد زيرا هنگام شنيدن ستايش و ثنا به كمال ذات و جمال علم خود پى مى‏برد و خود آگاه مى‏شود، پس بر خود مى‏بالد و لذت مى‏يابد.
تحقيق: ادراك و نيلى كه كمال است بجز علم نيست، و ديگر ادراكات - يعنى رسيدن به غلبه و غذا و شنيدن و ديدن و بوئيدن - از كمالات شمرده نمى‏شود. و لذت همه شيرينيها يكى نيست، پس لذت علم كشاورزى و خياطى و بافندگى مانند لذت علم سياست كشور و تدبير امور مردم نيست، و نه لذت علم نحو و شعر و تاريخ مانند لذت علم به خدا و به صفات او و فرشتگان و ملكوت آسمان‏ها و زمين است، بلكه لذت علم بقدر شرف آن علم است، و شرف هر علمى بقدر شرف معلوم است.
پس اگر در معلومات چيزى باشد شريفتر و عظيم‏تر و با جلال‏تر و با كمال‏تر، علم به آن لذت آورتر و شريفتر و كاملتر و خوشتر خواهد بود. و در جهان هستى هيچ چيز برتر و شريفتر و با جمال‏تر و با كمال‏تر از خالق و قيّوم همه اشياء و مكمّل و مربّى آنها، و پديد آرنده و برگرداننده آنها، و مدير و مدبّر آنها نيست، و چگونه تصوّر مى‏شود كه احدى در ملك و كمال و عظمت و جلال و قدرت و جمال و كبرياء و بهاء عظيم‏تر باشد از كسى كه ذات او در صفات كمال و اوصاف جلال تامّ فوق تمام است، و قدرت و عظمت و ملك و علم او نامتناهى است. پس اگر در اين شكّى ندارى، نبايد در اين شك كنى كه لذت معرفت به او براى كسى كه بصيرت باطنى و نيروى معرفت دارد قويتر از ديگر لذات است. زيرا لذات نوعا مختلفند، مانند تفاوت لذت آميزش و لذت شنيدن، و لذت معرفت و لذت رياست. و لذاتى كه از يك نوعند
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 200
در ضعف و قوّت تفاوت دارند، مانند لذت جوانى كه نيروى شهوت آميزش در او قوى است و لذّت پير سست شهوت، و لذت نظر به چهره زيبا و لذت نظر به صورت زيباتر يكى نيست، و لذت علم به لغت مانند لذت علم به احوال آسمان‏ها نيست.
و شناخت لذّت قويتر از ضعيفتر به اين است كه آن بر اين برگزيده مى‏شود، چنانكه اگر كسى نظر به صورت زيبا را بر بوئيدن بوى خوش اختيار كند معلوم است كه اوّلى نزد او لذت آورتر از دومى است، و كسى كه ميان خوردن و شطرنج بازى دومى را اختيار مى‏كند لذت غلبه و بردن بازى شطرنج نزد او از لذت خوردن بيشتر است، و اين است معيار در كشف سبب ترجيح لذات.
بنابراين مى‏گوئيم: شكّى نيست در اينكه معانى و لذات باطنى نزد صاحبان كمال از لذات ظاهرى برتر است. اگر مردى را ميان لذت يافتن از خوردن غذاى لذيذ و رياست و فرمانروائى بر مردم مخيّر كنند، اگر عالى همّت و خردمند باشد رياست و ترك خوردن را بر مى‏گزيند و روزهاى بسيار گرسنگى را تحمّل مى‏كند.
بلى، اگر دون همّت و مرده دل و ناقص عقل و كم بصيرت باشد، مانند كودكان و سبك خردان، بسا لذت خوردن را اختيار كند، ليكن عمل چنين كسى حجّت نيست. و همچنانكه لذت رياست و كرامت در نزد كسى كه از نقص كودكى و كم عقلى فراتر رفته است از لذات حسّى برتر است، همچنين لذت معرفت به خدا و مطالعه جمال حضرت ربوبى در نزد وى از لذت رياست بالاتر است، بشرط آنكه هر دو لذت را چشيده و ادراك كرده باشد. و اگر از كسانى است كه به لذت معرفت خدا نرسيده است لياقت اين ترجيح دادن را ندارد و سخن ما درباره چنين شخصى نيست، زيرا لذت اين معرفت مخصوص كسى است كه به آن مرتبه رسيده و آن را چشيده باشد. و اثبات اين مطلب براى كسى كه دل ندارد ممكن نيست، همچنانكه لذت ديدن نزد نابينا و لذت شنيدن نزد ناشنوا و لذت آميزش نزد سست مرد و لذت رياست و فرمانروائى نزد كودك و كم خرد قابل اثبات نيست.
راستى كسى كه جز دوستى محسوسات چيزى فهم نتواند كرد چگونه به لذت معرفت خداى تعالى و نظر به وجه كريم او ايمان مى‏آورد و حال آنكه براى خدا شبيه و شكل و صورت نيست، پس حقيقت حال همان است كه گفته‏اند: «هر كه چشيد
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 201
فهميد». و هر كه اين دو لذت را چشيد البته لذت رياست را ترك مى‏كند، و اهل آن را حقير مى‏شمارد زيرا اين گونه لذت آميخته به كدورات و رنج و محنت است و با مرگ پايان مى‏پذيرد، و لذت معرفت خدا و مطالعه صفات و افعال او را اختيار مى‏كند و مشاهده نظام كشور او را كه در سراسر جهان گسترده است بر مى‏گزيند، كه اين گونه لذت از انقطاع و تيرگيها بركنار است، و براى همه خواستاران آن فراخى دارد و به سبب بسيارى آنان تنگى در آن نيست، و دامنه آن از جهت تفهيم و تشبيه از آسمان‏ها و زمين وسيعتر و بزرگتر است، و در واقع و نفس الامر نهايتى ندارد. و هر كه شناسا و اهل معرفت باشد بواسطه اين مطالعه و مشاهده در بهشت نامتناهى است و در گلستان و بوستان آن برخوردار است و از چشمه‏هاى زلال آن مى‏نوشد و از ميوه‏هاى آن مى‏چيند، و بيمى از سپرى شدن و انقطاع آن ندارد، كه ميوه‏هاى آن نه پايان پذيرد و نه منع شود، بلكه جاويدان و هميشگى است كه مرگ را بر آن راهى نيست، زيرا مرگ نفس ناطقه را كه جايگاه معرفت است از ميان نمى‏برد، و تنها قيود و بندها و موانع آن را برطرف مى‏كند. پس همه كرانه‏هاى ملكوت آسمان‏ها و زمين، بلكه اقطار عالم ربوبى كه نامتناهى است، ميدان اهل معرفت است هر جا كه خواهند مقام مى‏كنند بى‏آنكه نيازى به حركت بدن داشته باشند يا جاى يكديگر را تنگ كنند، امّا اين هست كه در وسعت ميدان خود به حسب تفاوتى كه در فراخى نظرها و گسترش معارف دارند مختلفند:
«وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِما عَمِلُوا» 46: 19(انعام، 132، احقاف، 19) «و همه را از آنچه كرده‏اند مرتبه‏هاست».
و تفاوت درجات ايشان به حد و شمار در نمى‏آيد، و هر كه اين لذت را ادراك كرد غمهاى او محو و خواهشهايش برطرف مى‏گردد، و دلش مستغرق آن نعمت مى‏شود، نه خاطرش بيم دوزخ دارد و نه دلش به اميد بهشت مشغول است تا چه رسد به لذت دنيا و علايق آن. در دنيا و آخرت چنان به ياد پروردگار خويش بكار و از غير بر كنار است كه اگر او را در آتش اندازند احساس نكند و اگر نعيم بهشت بر او عرضه دارند التفات ننمايد كه به بالاترين نعمت رسيده و به غايتى كه فوق آن متصوّر نيست واصل شده است. و شايد سرور رسولان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره اين لذت - يعنى لذت مطالعه
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 202
جمال ربوبيّت - است كه از قول خداى سبحان چنين حكايت كرده است: «براى بندگان شايسته خود چيزى آماده كرده‏ام كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به دل آدمى خطور كرده است». و همين لذت است كه مراد از قول خداى تعالى است:
«فَلا تَعلَمُ نَفسُ ما اخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعيُنٍ» 32: 17(سجده، 17) «هيچ كس نمى‏داند براى ايشان از روشنى چشمها چه پنهان كرده‏اند».
و چه بسا بعضى از اين لذات براى كسى كه صفاى دلش به نهايت رسد در دنيا حاصل شود، و ليكن ما دام كه تجرّد كلّى و خلع بدن عنصرى حاصل نشده است خالى از برخى پرده‏هاى مانع از وصول به كنه آنها نيست. و از اين رو يكى از ايشان گفته است: من گويم: «خدايا پروردگارا و اين را بر دل خويش از كوهها سنگينتر مى‏يابم، زيرا اين ندا از پشت پرده است، و آيا ديده‏اى كه كسى همنشين خود را ندا دهد». و كسى كه خدا را شناخت و حقيقت اين لذت را دريافت، مى‏داند كه اين لذت شامل لذاتى است كه همراه خواهشهاى گوناگون است، چنانكه گفته‏اند:
كانت لقلبى أهواء مفرقة فاستجمعت مذرأتك العين أ هوائى‏
1 فصار يحسدنى من كنت أحسده و صرت مولى الورى مذ صرت مولائى‏
2 تركت للناس دنياهم و دينهم شغلا بذكرك يا دينى و دنيائى‏3 1 - دلم را خواهشهاى گوناگون بود - چون تو را ديد همه خواهشها در يكى جمع شد.
2 - پس محسود كسانى شدم كه به آنها حسد مى‏بردم - و وقتى تو مولى و سرور من شدى من سرور و مولاى همه شدم.
3 - دنيا و دين مردم را به آنان واگذاردم - و ياد تو همه را از ياد من برد اى دين و دنياى من [1].
__________________________________________________
[1] از اين نمونه‏ها در غزليات شاعران نامى نظير سعدى و حافظ بسيار مى‏توان يافت، مانند:
من از آن روز كه در بند توأم آزادم پادشاهم كه به دست تو اسير افتادم‏

علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 203
من كه در هيچ مقامى نزدم خيمه انس پيش تو رخت بيفكندم و دل بنهادم‏
دانى از دولت وصلت چه طلب دارم هيچ ياد تو مصلحت خويش ببرد از يادم‏سعدى‏
خيال روى تو در كارگاه ديده كشيدم به صورت تو نگارى نه ديدم و نه شنيدم‏
اميد خواجگيم بود بندگى تو كردم هواى سلطنتم بود خدمت تو گزيدم‏حافظ
سايه طوبى و دلجوئى حور و لب حوض به هواى سر كوى تو برفت از يادم‏
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار چكنم حرف دگر ياد نداد استادم‏حافظ