تكميل شهود كامل آخرين درجه عشق است
بزرگان حكمت و فلسفه تصريح كردهاند كه: ميان اشياء مختلف ممكن نيست كه همانندى و دمسازى و الفت يافتن كامل حاصل شود مگر اينكه ميان آنها اتحاد و محبّت پديد آيد، و امّا اشياء همسان و مشابه به يكديگر مشتاق و از يكديگر شادمانند، و ميان آنها الفت گرفتن و دوستى و وحدت و اتحاد حاصل است.
توضيح آنكه: جواهر بسيط به سبب تشابه و هماننديشان به يكديگر مشتاقند و ميان آنها دمسازى و الفت تام و يگانگى حقيقى در ذوات و حقايق حاصل است، به طورى كه اختلاف و تغاير (غير همديگر بودن) از آنها برداشته مىشود، زيرا تغاير از لوازم ماديات است. و امّا مادّيّات ممكن نيست ميان آنها اين الفت يافتن و يگانه شدن پديد آيد، و اگر ميان آنها الفت و شوقى حاصل شود تنها به واسطه برخورد و تلاقى سطحى است نه در حقايق و ذوات، و چنين ملاقاتى ممكن نيست به درجه اتّحاد و اتّصال برسد، و بنا بر اين بين آنها جدايى و انفصال هست. پس جوهر
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 186
بسيطى كه در انسان به امانت نهاده شده - يعنى نفس ناطقه - چون از كدورتهاى عالم طبيعت صافى و از پليديهاى جسمانيّت پاك گرديد و از دوستى شهوتها و دلبستگىهاى دنيوى خالى شد، به حكم مناسبت به عالم قدس مىپيوندد، و شوق تام به همانندان خود از جواهر مجرّد در او پيدا مىشود، و از همه عالم فراتر مىرود و شوق او به سرچشمه جميع خيرات به اوج مىرسد، پس در مشاهده جمال حقيقى و مطالعه خير محض مستغرق مىشود، و در انوار تجليّات قاهره محو و فانى مىگردد [چنانكه بهنگام طلوع خورشيد همه ستارگان ناپديد مىشوند]، و به مقام توحيد كه نهايت مقامات است مىرسد، و انوار جمال و خير مطلق بر او فرو مىريزد بدان سان كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به خاطرى خطور كرده، و شادى و لذتى براى او حاصل مىشود كه هر شادى و لذّتى در جنب آن از ميان مىرود، و نفس كه به اين مقام رسيد حال تعلّق او به بدن و حال تجرّد او از آن برايش چندان تفاوتى نمىكند، زيرا بكار بردن قواى بدنى او را از ملاحظه جمال مطلق باز نمىدارد، و سعادتى كه براى ديگران در آخرت حاصل مىشود براى او در اين جهان نيز حاصل است:
امروز در آن كوش كه بينا باشى حيران جمال آن دلارا باشى
شرمت بادا چو كودكان در شب عيد تا چند در انتظار فردا باشى؟آرى، شهود تام و پاك و نا آلوده بسته به تجرّد كلى از بدن است، زيرا چنين نفسى اگر چه به نور بصيرت در اين نشأه جمال وحدت صرف را ملاحظه مىكند، و ليكن ملاحظه او خالى از تيرگى و كدورت طبيعت نيست، و صفاى تام موقوف بر تجرّد كلّى از بدن است، و از اين رو همواره مشتاق آنست كه اين پرده از ميان برداشته شود، و مىگويد:
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سزاى چون من خوش الحانى است روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 187
و اين محبّت نهايت درجات عشق و غايت كمالى است كه براى نوع انسان مىتوان تصور كرد، و اوج مقامات و اصلان و غايت مراتب كاملان همين است، و هيچ مقامى بعد از آن نيست مگر اينكه ثمرهاى از ثمرات آن است، مانند انس و رضا و توحيد، و هيچ مقامى پيش از آن نيست مگر مقدّمهاى از مقدّمات آن است، مثل صبر و زهد و ديگر مقامات. و اين عشقى است كه عرفاء و اهل ذوق در ستايش آن افراط نمودهاند، و به نثر و نظم در مدح و ثناى آن مبالغه كردهاند، و آن را غايت اتحاد و كمال مطلق دانستهاند كه بجز آن كمالى و به غير آن سعادتى نيست، چنانكه يكى از ايشان گفته است:
عشق است هر چه هست بگفتيم و گفتهاند عشقت به وصل دوست رساند به ضرب دستو ديگرى گفته:
جز محبّت هر چه بر دم سود در محشر نداشت دين و دانش عرض كردم كس به چيزى بر نداشت
|