حزن (اندوه)
حزن و اندوه عبارت است از حسرت بردن و دردمند شدن به سبب فقدان محبوبى يا از دست رفتن مطلوبى. و آن نيز، مانند اعتراض و انكار، مترتّب بر كراهت از مقدّرات الهى است.
و فرق [اعتراض با حزن] اين است كه: كراهت در اعتراض شديدتر از كراهت در حزن است، چنانكه ضدّ كراهت - يعنى محبّت در ضدّ آن دو - به عكس اين است، يعنى ظهور آن در سرور و شادى كه ضدّ حزن و اندوه است شديدتر است از ظهور آن در رضا و خشنودى كه ضدّ اعتراض است. زيرا رضا بازداشتن نفس از جزع در حوادث وارده است بدون كراهت و شادى، و سرور عبارت است از منع نفس از جزع در آن حوادث با ابتهاج و شكفتگى. پس سرور و شادى در شرافت فوق رضاست، چنانكه حزن و اندوه در پستى و رذالت تحت اعتراض است.
و سبب حزن، شدّت رغبت در خواهشهاى طبيعى و ميل به مقتضيات دو قوه غضب و شهوت و توقّع بقاء امور جسمانى است.
و علاج اندوه اين است كه: بداند كه هر چه در عالم كون و فساد است از حيوانات و نباتات و جمادات و كالاها و اموال در معرض فنا و زوالاند، و هيچ چيز در دنيا نيست كه قابل بقا و دوام باشد، و آنچه پاينده و بر دوام است امور عقلانى و كمالات نفسانى فراتر از حيطه زمان و حوزه مكان و تصرّف اضداد و راه يافتن
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 271
فساد است.
و چون اين را به يقين دانست خيالات فاسد و آرزوهاى باطل از نفس او زايل مىشود و دلبستگى او به اسباب دنيوى گسسته مىگردد و با تمام وجود به تحصيل كمالات عقلى روى مىآورد، و به سعادتهاى حقيقى كه موجب اتصال به جواهر نورانى و جاودانى و مجاورت انوار قدسى و پاينده است توجه مىكند، و بدينسان به مقام بهجت و سرور مىرسد، و از غم و اندوه عالم كجى و ناراستى فارغ مىشود، چنانكه در كتاب الهى به اين مرتبه اشاره شده است:
«الا انَّ اولِياءَ اللَّهِ لا خَوف عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُونَ» 10: 62(يونس، 62) «بدانيد كه دوستان خدا را نه بيمى است و نه اندوهگين مىشوند».
و در اخبار داود عليه السّلام است: «اى داود دوستان مرا به دل مشغولى و غم دنيا چكار؟ كه اين حالت لذت و شيرينى مناجات را از دل آنان مىبرد، دوستان ويژه من روحانيانند كه غمگين نمىشوند».
خلاصه آنكه: دوستى امور فنا پذير و دلبستگى به آنچه در معرض زوال است خلاف مقتضاى عقل است، و روا نيست كه خردمند به وجود امور فانى شاد و دلخوش شود يا از زوال آن اندوهگين گردد.
سيّد اوصياء امير مؤمنان - كه هزاران درود و ثنا بر او باد - مىفرمايد:
«على را با زيور دنيا چكار؟ و چگونه شاد شوم به لذتى كه فانى مىشود، و نعمتى كه باقى نمىماند؟» بلكه سزاوار است كه به آنچه هست خود را خرسند كند، و غم آنچه نيست نخورد، و به آنچه بر او وارد مىشود از خير و شر خشنود باشد. و در اخبار رسيده است كه: «خداى تعالى به حكمت و جلال خود آسانى و شادى را در رضا و يقين قرار داد»، و هر كه به موجود خشنود باشد و اندوه مفقود نخورد، به ايمنى فايز و كامياب گردد كه هيچ نگرانى و تشويشى در آن نيست و سرورى كه هيچ غمى با آن نه، و فرحى دور از حسرت و يقينى خالى از حيرت.
و طالب سعادت چگونه خود را خرسند مىكند كه از ديگر طبقات مردم پستتر باشد، كه هر گروهى به آنچه دارد شاد است(كلّ حزب بما لديهم فرحون،)
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 272
چنانكه بازرگان به تجارت خود خشنود است و كشتكار به كشت خود، بلكه آنان كه به كارهاى زشت و ناروا مشغولند به شغل خود دلشادند، با اينكه آنچه در واقع و نفس الامر سبب و موجب شادمانى است جز براى اهل سعادت و كمال فراهم نيست، و آنچه ديگران از آن لذت مىيابند توهّم محض و مجرّد خيال است. پس طالب سعادت بايد به كمالات حقيقى و سعادات ابدى كه خود دارد شادمان باشد، و بر فقدان آرايشهاى دنيوى و كالاى مادّى اندوهناك نگردد، و خطاب خداوند به پيامبر خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به ياد آورد:
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ الى ما مَتَّعنا بِهِ ازواجا مِنهُم زَهرَةَ الحَياةِ الدّنيا لِنَفتِنَهُم فيهِ وَ رِزقُ رَبِّكَ خَيرٌ وَ ابقى» 20: 131(طه، 131) «ديدگان خود را مدوز به آنچه به گروههائى از آنها بهره دادهايم و مايه رونق زندگى دنياست، تا درباره آن امتحانشان كنيم كه روزى پروردگارت بهتر و پاياتر است».
و هر كه احوال اصناف مردم را به دقّت بنگرد در مىيابد كه شادى هر گروهى به چيزى است، كه شكفتگى و نشاط و استوارى و پايدارى و نظام امر او به آن است، چنانكه كودكان را شادمانى به بازى و تهيه اسباب آن است، وليكن شادى به آن نزد كسى كه از مرحله كودكى گذشته زشت و ناشايسته است. و كسانى كه از مرحله كودكى گذشتهاند بعضى نشاطشان به درهم و دينار است، و بعضى به ملك و عقار، و گروهى به پيروان و ياران، و دستهاى به زنان و فرزندان، و طايفهاى به پيشه و صنعت خود، و قومى به حسب و نسب خويش، و جمعى به جاه و منصب، و برخى به نيروى جسمانى، و فرقهاى به جمال صورت، و جماعتى به كمالات دنيوى: مانند خط و شعر و آواز خوش، و طبابت و علوم غريبه و امثال اينها، تا برسد به كسانى كه جز به كمالات نفسانى و رياستهاى معنوى شاد نمىشوند. و اينان نيز مختلفند، بعضى نهايت فرح و سرورشان به عبادت و مناجات است، و بعضى ديگر به معرفت حقايق اشياء، تا برسد به كسانى كه شادمانى ايشان جز به انس با حضرت ربوبى و استغراق در درياى انوار جمال او نيست، و ديگر مراتب نزد آنان سايهاى زوال پذير و خيالى باطل است. و شكّى نيست كه عاقل مىداند كه آنچه سزاوار است كه به آن شاد و مسرور شود حصول اين مرتبه است و ديگر امور مانند سرابى است كه تشنه آن را
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 273
آب پندارد. پس عاقل نبايد به فقدان آنها اندوهگين و به وجود آنها شاد گردد.
نكته ديگر اين است كه: كسى كه تأمّل كند در مىيابد كه اندوه امرى وجودى يا لازم نيست، بلكه امرى است اختيارى كه در نفس آدمى به سبب گزينش بد او پديد مىآيد. زيرا هر چه از دست شخصى برود و براى آن محزون گردد بسيارى از مردم نيز آن را ندارند، و چه بسا هرگز در تمام عمر خود نداشتهاند، و با وجود اين از نبود آن حزن و اندوهى ندارند، بلكه شاد و خرسندند، و اگر حزن و اندوه لازمه فقدان اين امر بود بايد هر كه فاقد آن است محزون و اندوهگين باشد، و حال آنكه چنين نيست. و همچنين هر حزن و اندوهى كه به سبب مصيبتى روى مىدهد بعد از مدتى زايل مىشود و به شادى و سرور مبدّل مىگردد، و اگر غم و اندوه از فقدان چيزى لازم آن بود هرگز زوال نمىپذيرفت.
و عجب از عاقل كه از فقد امور دنيوى محزون گردد با اينكه مىداند دنيا خانه فانى است، و زيور و زينت آن در ميان مردم در گردش است، و دوام و بقاء آن براى هيچ كس ممكن نيست، و همه اسباب دنيوى امانت خداست كه به نوبت به مردمان منتقل مىشود. و مثل آن مانند عطردانى است كه در مجلسى ميان اهل آن مجلس به نوبت دور گردانند، كه هر يك از آنان در لحظه بهره گيرد و سپس به ديگرى دهد. و كسى كه به بقاء كالاى دنيوى طمع ورزد مانند كسى است كه در تملّك عطردان و اختصاص آن به خود هنگامى كه نوبت بهرهگيرى به او رسد طمع كند، و چون از او باز ستانند اندوهگين شود. مال و اهل و فرزندان جز امانتها نيست و ناگزير روزى بايد امانتها را رد كند. پس عاقل نبايد براى رد امانت غمگين و محزون شود، علاوه بر اينكه حزن و اندوه براى ردّ آن ناسپاسى نعمت است.
زيرا پائينترين مراتب شكر اين است كه امانت را با خوشحالى و طيب خاطر به صاحب آن رد نمايد، بخصوص وقتى كه پستتر - يعنى چيزهاى پليد دنيوى - را باز پس مىدهد، و شريفتر - يعنى نفس و كمالات علمى و عملى آن - باقى مىماند. پس سزاوار است كه هر عاقلى دل به امور فانى نبندد تا به سبب فقد آن محزون نشود. سقراط گفته است: «من هرگز محزون نگشتهام، زيرا هرگز چيزى را چنان دوست نداشتهام كه به از دست شدن آن غمگين شوم، و هر كه خواهد كه چيزى نبيند كه او را ناخوش آيد نبايد به چيزى دل بندد كه بيم فقدان آن هست».
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 274
و از آنهاست:
|