دنباله تحقيق در وجوب توبه‏
چگونه توبه از گناهان، واجب نباشد و حال آنكه علم به ضرر گناهان و مهلك بودن آنها از اجزاء ايمان است و شكّى در آن نيست. و داناى به اين علم اگر به آن عمل نكند چنانست كه به آن علم ندارد يا منكر آن است و اين جزء از ايمان را ندارد، زيرا هر علمى از آن جهت مطلوب و مراد است كه آدمى را به عمل برانگيزد، و مادام كه علم انگيزه عمل نشود در واقع انسان از عهده آن بدر نيامده است. پس علم به ضرر گناهان براى اين است كه باعث ترك آنها شود، و كسى كه آنها را ترك نكند فاقد اين جزء از ايمان است، و مراد سخن پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «زنا كار در
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 74
حالى كه مؤمن است زنا نمى‏كند» همين است، و مقصود آن حضرت نفى ايمان به خدا و وحدانيّت و صفات و كتابها و پيامبران او نيست، كه زنا و گناهان اصل ايمان را نفى نمى‏كند، بلكه غرض او نفى ايمان به خدا از اين جهت است كه زنا آدمى را از خدا دور مى‏كند و موجب خشم و ناخشنودى اوست، و براى ايمان يك در نيست، بلكه همچنانكه وارد شده است ايمان را هفتاد و چند در است، بالاترين آنها شهادتين است و پائين‏ترين آنها برداشتن خار و خس از راه، و مثال آن گفتار آن گوينده است كه: انسان موجود واحدى نيست، بلكه هفتاد و چند موجود است، بالاترين آنها روح و قلب است و پائين‏ترين آنها برطرف كردن مكروه و ناپسند از ظاهر تن است، به اينكه شارب را كوتاه كرده ناخنها را چيده و پوست تن را از پليدى پاك ساخته باشد، تا از چهارپايان رها شده كه به سرگين خود آلوده‏اند و ظاهر آنها به سبب درازى چنگالها و ناخنها زشت و كريه مى‏نمايد متمايز باشد.
پس ايمان مانند انسان است و فقدان شهادتين مانند فقدان روح است كه به كلّى موجب بطلان است، و كسى كه جز شهادت به يكتائى خدا و رسالت پيغمبر او چيزى ندارد و ديگر اجزاء ايمان يعنى اعمال را ترك كند، همچون انسانى است كه دست و پاى او بريده باشد و چشمهاى او را در آورده باشند و همه اعضاى ظاهرى و باطنى او خلل پذيرفته و فقط روح داشته باشد. و همان گونه كه چنين كسى حال او به مرگ نزديك است و به اندك صدمه‏اى روح از او مفارقت مى‏نمايد و اعضائى كه مدد و نيرو مى‏رساندند از او جدا مى‏شوند، همچنين كسى كه تنها اصل ايمان را داشته باشد ولى در اعمال كوتاهى و تقصير كند، نزديك است كه درخت ايمانش هنگامى كه بادهاى سخت و تند ايمان بر باد ده در حين مرگ و آمدن ملك الموت مى‏وزد بر كنده شود.
پس هر ايمانى كه ريشه‏اش در نفس انسان ثابت و پابرجا نگشته و شاخه‏هايش در اعمال منتشر نشده باشد با وزش بادهاى هولناك هنگام ظهور ملك الموت ثابت نمى‏ماند و در پايان كار بيم سرانجام بد بر او مى‏رود. و كسى كه از ايمانى كه در حكم شاخه‏ها و فروع است در پايان كار محجوب باشد از ايمانى كه اصل است نيز در حجاب خواهد بود، چنانكه شخصى كه فاقد همه دستها و پاها باشد كه در حكم شاخه‏هاست
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 75
به سوى مرگ (كه از ميان برنده روح و روح در حكم ريشه است) كشانده مى‏شود.
پس نه بقائى براى اصل بى‏فرع و نه وجودى براى فرع بى‏اصل خواهد بود و فرقى بين اصل و فرع جز در يك چيز نيست، و آن اين است كه وجود و بقاء فرع خواهان وجود اصل است ولى وجود اصل وجود فرع را فرا نمى‏خواند، و ليكن بقاء اصل خواستار وجود فرع است، پس بقاء اصل به فرع است و وجود فرع به اصل. و گناهكار و بيگناه اگر چه هر دو در نام مؤمن مساوى و شريكند ولى مساوات و شركت ايشان مانند مساوات و شركت درخت كدو و درخت چنار در نام درخت است، و فرق آنها وقتى معلوم مى‏شود كه بادهاى قوى بوزد، كه در اين موقع درخت كدو را از ريشه بر مى‏آورد و شاخ و برگش را پراكنده مى‏سازد، و درخت چنار با ريشه و شاخه محكم بر جاى مى‏ايستد.
و مثل گناهكارى كه به اعتماد بر ايمان به يگانگى خدا و نبوّت رسول او از خلود در آتش دوزخ به سبب گناه نمى‏ترسد مانند شخص تندرستى است كه غذاهاى مضر و خوراكهاى مسموم بخورد و به واسطه اعتماد بر صحّت و تندرستى خود از مرگ نترسد. پس همچنانكه صحّت اين شخص تندرست به سبب خوردن غذاهاى مسموم و زيان آور به بيمارى، و بيمارى به مرگ منجر مى‏شود، همچنين گناهان گناهكار را به سرانجام بد، و پايان بد به مخلّد بودن در جهنم مى‏كشاند. پس نسبت گناهان به ايمان همچون نسبت سمها و خوراكهاى مضر است به بدن انسان، و همان گونه كه ضرر آن خوراكهاى زهر آلود پيوسته در اندرون جمع مى‏شود تا مزاج را دگرگون مى‏سازد و او از اين غافل است تا وقتى كه ناگاه بيمارى عارض شود و مزاج را بكلّى تباه سازد و مرگ فرا رسد، همچنين آثار گناهان اندك اندك ولى پيوسته در نفس بر روى هم مى‏نشيند تا مزاج نفس را فاسد سازد و اصل ايمان را از ميان ببرد. پس هر گاه بر كسى كه در اين دنياى كوتاه مدت از مرگ مى‏ترسد اجتناب از سمها و خوراكهاى مضر واجب باشد بر بيمناك از هلاك ابدى بطريق أولى ترك گناهان واجب است، و همان طور كه بر كسى كه غذاى زهر آلود خورده و پشيمان شده لازم است قى و استفراغ كند و به حال اول باز گردد، همچنين بر مرتكب گناهان كه به منزله سموم ايمان است نيز واجب است كه تا ممكن است با تلافى و جبران از
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 4 ص : 76
اين حالت باز گردد و تا مهلت هست توبه و انابه كند.
پس زنهار زنهار اى برادران دست در دامن توبه زنيد پيش از آنكه زهر گناهان چنان روح ايمانتان را تباه سازد كه بعد از آن پرهيزكارى سودى نبخشد، و امر از دست طبيبان دلها بيرون رود و ديگر پند واعظان و نصيحت ناصحان در شما اثر نكند، و كلمه عذاب در حق شما ثابت شود، و مشمول اين قول خداى تعالى گرديد:
«وَ جَعَلنا مِن بَينِ ايديهِم سَدا وَ مِن خَلفِهِم سَدّا فَاغشَيناهُم فَهُم لا يُبصِرُون» 36: 9(يس، 9) «و از پيش روى ايشان سدّى نهاده‏ايم و از پس آنان نيز سدّى نهاده‏ايم و پرده بر آنها افكنده‏ايم تا نبينند».
و نيز:
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم وَ عَلى سَمعِهِم وَ عَلى ابصارِهِم غِشاوَة» 2: 7(بقره، 7) «خدا بر دلها و گوشهايشان مهر نهاده و بر چشمهايشان پرده‏اى هست».
و آياتى ديگر غير از اين‏ها.
مطلب ديگر اين است كه به مقتضاى دلايل مذكور: توبه بى‏درنگ و فورا واجب است، پس بر هر مسلمانى واجب است كه از گناهان خود فورا توبه كند و تأخير جايز نيست. لقمان به پسر خود گفت: «اى فرزند توبه را تأخير مكن، كه مرگ ناگاه مى‏رسد». و هر كه توبه را تأخير اندازد بين دو خطر بزرگ قرار دارد:
يكى آنكه ظلمت گناه دل او را تيره و سياه مى‏كند بطورى كه طبيعت او مى‏شود و ديگر محو نمى‏گردد، و ديگر آنكه اگر مرض يا مرگ او فرا رسيد ديگر مهلتى براى محو كردن آن نمى‏يابد. و از اين رو وارد شده است كه: بيشتر فرياد دوزخيان از تأخير انداختن است، و كسى جز به سبب تأخير انداختن هلاك نشد.