آرزوى دراز
معنى آرزوى دراز و بازگشت آن - علاج آن - ضدّ آن كوتاهى آرزوست - اختلاف مردم در درازى آرزو - ياد مرگ آرزو را كوتاه مىكند - شگفتا از كسى كه مرگ را از ياد مىبرد - مرگ بزرگترين بلاها و حوادث است - مراتب مردم در ياد كردن مرگ.
آرزوى دراز اين است كه كسى به ماندن و بقاء خود تا مدّتى دراز اعتقاد و اعتماد داشته باشد، و به همه متعلّقات و ملحقات بقاء، از مال و خانه و خانواده و غير اينها، رغبت و تمايل نمايد، و اين صفت از رذائل دو قوه عاقله و شهوت است، زيرا اعتقاد مذكور ناشى از جهل است كه متعلّق به قوه عاقله است، و حبّ و ميل وى به متعلّقات و توابع بقاء از شاخههاى حب دنياست. و بازگشت جهل او يا به اعتماد بر جوانى است كه با وجود جوانى مرگ را بعيد مىشمارد، و بيچاره مسكين فكر نمىكند كه اگر پيران شهر خود را بشمارد صد يك اهل شهر نيستند، و اين كمى و قلّت پيران به علّت آن است كه مرگ در جوانان بيشتر است، و تا يك پير بميرد
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 42
هزار كودك و جوان مردهاند، و يا تكيه بر تندرستى و نيرومندى خويش مىكند و مرگ ناگهانى را دور مىداند، و نمىانديشد كه اين امر بعيد نيست، و اگر هم مرگ مفاجات بعيد باشد بيمارى مفاجات بعيد نيست و هر مرضى ناگاه عارض مىشود، و چون بيمار شد مرگ را نمىتوان بعيد شمرد. و اگر اين غافل تفكر مىنمود، و مىدانست كه مرگ وقت ويژهاى ندارد و جوانى و پيرى نمىشناسد و زمستان و پائيز و تابستان و بهار برايش تفاوت نمىكند و روز و شب و حضر و سفر نزد او يكسان است، همواره به آن آگاهى و توجه داشت و از آن غافل نمىماند و خود را براى آن آماده مىساخت، ليكن جهل به اين امور و دوستى دنيا وى را به غفلت و آرزوى دراز بر انگيخته است، و با اينكه گمان مرگ را هميشه پيش روى خود دارد ولى به وقوع آن در مورد خويش نمىانديشد و با اينكه هر روز چندين جنازه را تشييع مىكند تشييع جنازه خود را به خاطر نمىگذراند، زيرا اين امر براى او به سبب تكرار مشاهده مرگ ديگران عادى شده ولى با مرگ خويشتن سر و كار و الفتى ندارد از آن رو كه واقع نشده و اگر واقع شود يكبار و آخرين بار است.
و امّا دوستى لوازم و متعلّقات بقاء: از مال و خانه و مركب و املاك، كه با آنها انس و الفت گرفت و مدتى دراز از آنها لذت برد، جدائى و مفارقت از آنها بر او گران مىآيد و دلش زير بار فكر مرگ كه سبب مفارقت از آنهاست نمىرود، زيرا هر كه از چيزى خوشش نيايد آن را از خود مىراند. و ما دام كه انسان شيفته و دلباخته آرزوهاى باطل و دنيا و شهوات و لذات و دلبستگيهاى آن بود نفسش همواره آرزوى چيزهائى مىكند كه موافق مراد اوست، و مرادش بقاء در دنياست، و هميشه در انديشه لوازم و متعلّقات بقاء يعنى اسباب دنيوى است، پس دلش پيوسته به اين فكر است و از ياد مرگ غفلت مىورزد و آن را نزديك تصوّر نمىكند، و اگر احيانا ياد مرگ و نياز به آمادگى براى آن به خاطرش خطور كند و در جوانى نفسش به او وعده مىدهد كه آماده شدن براى مرگ و آخرت را به تأخير انداز تا بزرگ شوى در آن وقت توبه مىكنى، و چون بزرگ شد و به پيرى رسيد آن را واپس مىافكند تا فلان مزرعه را آباد كند يا از فلان سفر برگردد يا آن دختر را جهازگيرى نمايد و مسكنى براى اين فرزند تهيّه كند، و پيوسته امروز و فردا مىكند تا مرگ گلوى او
علماخلاقاسلامى ج : 4 ص : 43
را در وقتى كه گمان نمىبرد مىگيرد. و در اين حال بلا و گرفتارى او بزرگ مىشود و حسرت و افسوسش دراز مىگردد. و روايت است كه بيشتر اهل دوزخ فريادشان از «سوف» (تأخير انداختن و واپس افكندن كار) است و مىگويند: اى دريغ و افسوس از «سوف» و اين خيره سر بيچاره نمىداند كه كسى كه او را وعده مىدهد كه كار را از امروز به فردا افكند فردا هم با اوست و دست نيروى او دراز است و هر روز قوّتش بيشتر مىشود، زيرا كسى كه در دنيا فرو رفته تصور فراغت از آن هرگز برايش حاصل نمىشود، كه حاجتش از آن برآورده شده است، و تنها كسى از آن فارغ مىشود كه يكباره دست از آن بدارد و آن را دور افكند.
|