علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 69
فصل 10 نفس و نامها و قواى چهارگانه آن‏
آنچه درباره تجرّد نفس شناختيم همانا تجرّد ذاتى است نه تجرّد از لحاظ فعل، زيرا نفس از لحاظ فعل به جسم و آلت نيازمند است، و تعريف نفس اين است كه جوهرى ملكوتى است كه در حاجات خود بدن را به كار مى‏گيرد، و همو حقيقت و ذات انسان است، و اندامها و قوا آلات اوست زيرا كه فعل آنها به نفس وابسته است، و او را بر حسب اعتبارات مختلف نامهائى است، گاهى او را «روح» نامند زيرا زندگى تن به آن بستگى دارد، و گاهى «عقل» نامند زيرا ادارك معقولات مى‏كند و زمانى «قلب» خوانند زيرا به وسيله خاطرات دگرگون مى‏شود.
و گاهى اين الفاظ در معانى ديگرى كه از قرائن فهميده مى‏شود به كار مى‏رود.
قواى نفس: نفس را چهار قوه يا نيروست: قوه عقلانى فرشته صفت، قوه غضب درنده خو، قوه شهوت حيوانى و قوه وهمى شيطانى.
كار و شأن نيروى عقلانى، ادراك حقايق امور و تمييز بين خير و شر و فرمان دادن به افعال نيك و نهى از صفات زشت است. نيروى خشم موجب صدور افعال درندگان از قبيل كينه و دشمنى و آزار رساندن به مردم است. و از نيروى شهوت جز كارهاى حيوانات يعنى شكم پرستى و شهوت رانى جنسى برنمى‏آيد. و كار قوه واهمه (شيطانى) استنباط انواع مكر و حيله و رسيدن به اغراض خود با نيرنگ و فريب است.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 70
امّا هر يك از اين قوا را فايده‏اى است. فايده قوه شهويّه حفظ و ادامه حيات بدن است كه آلت تحصيل كمال براى نفس است. و فايده وجود قوه غضبيّه اين است كه حدّت و تندى قواى شهوى و شيطانى را در هم بشكند و هنگامى كه آن دو بخواهند در شهوات و فريبكارى فرو روند و در آنها پافشارى كنند آنها را تحت قهر و غلبه خود درآورد زيرا آن دو قوه به آسانى از عقل اطاعت نمى‏كنند بر خلاف نيروى خشم كه آن دو قوه به آسانى از آن اطاعت مى‏كنند و به وسيله آن تأديب مى‏شوند.
و به همين مناسبت افلاطون درباره صفت درنده خوئى و بهيمى گفته است:
«قوه سبعيّت در نرمى و انعطاف‏پذيرى مانند طلاست، و بهيميّت در سختى و انعطاف ناپذيرى مانند آهن است». و نيز گفته است: «چه دشوار است كه كسى كه در شهوات فرو رفته است با فضيلت شود». بنابراين كسى كه دو قوه واهمه و شهويّه از او در انتخاب و پذيرش حدّ وسط اطاعت نمى‏كنند بايد از قوه غضب خود كه برانگيزنده غيرت و حميّت است كمك بگيرد تا بتواند بر آن دو چيره و غالب شود. و اگر با اين استعانت باز هم فرمان نبرند، چنانچه بعد از ارتكاب خواسته‏ها و آنچه در خور آنهاست پشيمان نشود اين امر دلالت بر غلبه آن دو بر قوه عاقله و مغلوب شدن عقل از آنهاست، و در اين صورت ديگر اميدى به اصلاح او نيست. ولى اگر ندامت در او پيدا شد اصلاح ممكن است و بايد در اين راه بكوشد و از لطف خداوند مأيوس نباشد، كه راههاى خير باز است و درهاى رحمت الهى بسته نيست.
«وَ الّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْديَنّهُم سُبُلَنا» 29: 69(عنكبوت، 69) «كسانى كه در راه ما مجاهدت كنند به راههاى خويش هدايتشان مى‏كنيم».
و فايده قوه واهمه ادراك معانى جزئى و استنباط چاره‏ها و نكته‏هايى است براى رسيدن به مقاصد صحيح.
بيان اين مطلب اين است كه واهمه و خيال و متخيّله سه قوه متباين‏اند و اين سه قوه با سه قوه پيشين مباين‏اند. كار قوه واهمه ادراك معانى جزئى و كار نيروى خيال ادراك صور [جزئى‏] و كار قوه متخيّله تركيب آن دو و جدا ساختن
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 71
آنهاست. و هر يك از مدركات اين قوه يا مطابق با واقع است يا اختراع خود آن است بدون اينكه در نفس الامر نيز تحقّق داشته باشد، و يا از مقتضيات عقل و شرع و از وسائل نيل به مقاصد صحيح است، و يا از اسباب و دواعى شيطانى و در خور غضب و شهوت است. در صورت اول وجودش خير و كمال و در صورت دوم شر و فساد است. و در مورد همه قوا حال به همين منوال است.
گفته شده است كه آنچه در قرآن به عنوان نفس مطمئنّه (با آرامش) و نفس لوّامه (ملامتگر) و نفس امّاره (فرمان دهنده) به بدى و گناه وارد شده، اشاره به اين قواى سه‏گانه يعنى عاقله و سبعيّه و بهيميّه است.
و حقّ اين است كه اين‏ها اوصاف سه‏گانه نفس بر حسب اختلاف احوال نفس است. يعنى اگر قوه عاقله نفس بر سه قوه اخير الذّكر پيروز شد و آنها مقهور و مطيع آن شدند و اضطراب قوه عاقله كه حاصل از دفاع اوست برطرف شد، به دليل سكون و آرامشى كه در اين موقع تحت اوامر و نواهى او برايش پديد آمده و به واسطه ميل به ملائمات خود كه مقتضى و فراخور طبيعت و خلقت اوست، «مطمئنّه» ناميده مى‏شود. و اگر قوه عاقله به چنين غلبه‏اى دست نيافته و در مقام كشمكش و دفاع است، هر زمان كه عقل به سبب ارتكاب معاصى مغلوب شد ولى براى نفس ملامت و ندامت رخ نمود «لوّامة» ناميده مى‏شود. و اگر قوه عاقله بدون دفاع تسليم و مغلوب شد «امّاره بالسّوء» ناميده مى‏شود، زيرا هنگامى كه نيروى عقل را از دست داد و بدون مدافعه مطيع قواى شيطانى شد چنان است كه گوئى خود امر كننده به بدى است.
نحوه اجتماع اين قوا در انسان همانند گرد آمدن فرشته يا حكيمى است با سگى و خوكى و شيطانى در يك جا كه در ميان آنها كشمكش و نزاع برخيزد، به طورى كه هر كه غالب گردد بر ديگران حاكم شود و هيچ فعلى يا صفتى پديدار نشود مگر آنچه مناسب و مقتضى طبيعت و خلقت اوست. بدين سان پيكر انسان ظرف اجتماع اين چهار است. فرشته يا حكيم قوه عاقله است و سگ قوه غضبيّه، كه سگ براى رنگ و شكلش سگ و مذموم نيست بلكه به واسطه حقيقت سگى و درندگى يعنى حرص و آزمندى بر حمله آوردن بر مردم و گزيدن و زخم زدن است، و نيروى خشم موجب
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 72
اين است. پس هر كه اين قوه در او غلبه داشته باشد او حقيقة سگ است، هر چند مجازا نام انسان بر او نهاده باشند. و خوك قوه شهويّه است، و شيطان قوه واهمه و نزديكى آن دو قبلا ذكر شد. و نفس آدمى همواره جايگاه كشمكش و تدافع اين قواست تا اينكه يكى غلبه كند. در اين حال، نيروى خشم به ستم و آزار و دشمنى و كينه مى‏خواند، و خوى و صفت بهيمى به كارهاى زشت و حرص برخوردنيها و آميزشها دعوت مى‏كند، و نيروى شيطانى، خشم درنده خو و شهوت و بهيميّت را برمى‏انگيزد و به هيجان مى‏آورد و بر كار آن دو (غضب و چهارپا صفتى) مى‏افزايد.
امّا كار و شأن عقل اين است كه نيروى شهوت را بر خشم درنده خو مسلّط مى‏كند و حدّت و شدّت شهوت را به وسيله مسلّط ساختن درندگى و سبعيّت بر آن مى‏شكند. و مكر و كيد شيطان را با بصيرت نافذ و نورانيّت روشن بين خود كشف و ردّ مى‏كند.
بدين گونه اگر عقل بر همه آنها چيره شود و آنها را چنان تحت سياست خود درآورد كه در هيچ كارى جز به اشاره او اقدام نكنند و همگى به راه وسط و اعتدال كشانده شوند، عدالت در كشور تن پديدار و آشكار مى‏شود. و اگر نتوانست بر آنها غلبه كند و از چيره شدن بر آنها ناتوان ماند آنها بر او چيره مى‏شوند و او را به استخدام خود در مى‏آورند. پس سگ پيوسته در گزندگى و آزار است، و خوك در فحشاء و منكر، و شيطان در انديشه حيله و نيرنگ و به كار بردن مكر و فريب تا سگ (غضب) را راضى و خوك (شهوت) را سير گرداند. از اين رو همواره برده و اسير سگ گزنده يا خوك آزمند و شيطان ستيزنده و گمراه خواهد ماند و اگر عنايت و رحمت الهى دستش را نگيرد هلاك ابدى و بدبختى جاويد او را خواهد گرفت.
اجتماع اين نيروهاى چهارگانه در انسان را مى‏توان به سوار بر چهارپائى تشبيه كرد كه در جستجوى شكار مى‏رود و سگى با خود دارد و جاسوسى از طرف راهزنان همراه اوست. سوار همان عقل است و چهارپا شهوت و سگ غضب است و جاسوس همان قوه وهميّه از جاسوسان شيطان است. پس اگر همه اين‏ها تحت سياست و تدبير آن سوار باشند وى آنچه را به صلاح همه است به كار مى‏گيرد و به
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 73
مقصود خود نائل مى‏شود. ولى اگر غلبه و فرمان به دست چهارپا يا سگ باشد سوار به تپّه‏ها و پرتگاهها كه صلاح او نيست كشيده خواهد شد و بسختى به هلاك و مرگ در خواهد افتاد. و اگر همه تحت امر و نهى جاسوس قرار گيرند و به مكر و نيرنگ وى فريفته شوند آنان را با خدعه و تزوير از راه راست منحرف و گمراه خواهد ساخت و به دام دزدان و راهزنان خواهد افكند.
همچنين اگر همه نيروها تحت فرمان و سيطره عقل درآيند مسالمت و سازش بين همه آنها برقرار خواهد شد و همگى مانند دستگاه واحدى خواهند گرديد.
زيرا مؤثّر و مدبّر در اين هنگام جز يك نيرو نيست كه هر يك از ديگر قوا را به كار شايسته و درخور خود در اوقات مناسب خواهد گماشت. و در نتيجه از هر يك همان صادر مى‏شود كه براى آن آفريده شده و از حيث اندازه و وقت و كيفيّت سزاوار آن است. و به اين ترتيب نفس و قواى آن به شايستگى و صلاح خواهند بود.
«قَدْ افْلَحَ مَنْ زَكّيها» 91: 9(شمس، 9) «هر كه نفس خود را پاك كرد رستگار شد».
و اگر عقل چيره و غالب نشود كشاكش بين او و ديگر قوا در مى‏گيرد، و اين كشمكش افزون مى‏شود تا اينكه به انحلال آلت و نيرو مى‏كشد اگر عقل مغلوب شود و در نتيجه نفس و قواى آن تباه و هلاك مى‏شود.
«وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها» 91: 10(شمس، 10).
«و هر كه نفس را بيالود زيانكار شد».
(تتمّه) چون روشن شد كه نفس چهار قوه متخالف دارد، و قواى ديگرى نيز دارد كه در علم طبيعى بيان شده است، بر حسب غلبه بعضى از اين قوا بر برخى ديگر در نفس اختلاف بزرگى پديدار مى‏شود. و اين اختلاف در نفوس به سبب اختلاف صفات و خويهائى است كه از غلبه بعضى از قواى متخالف پديد مى‏آيد.
زيرا نفس از آغاز خلقت از همه خلق و خويها و ملكات عارى و تهى است و فعليّتى ندارد بلكه صرفا بالقوّه است. و از اين رو قائم بذات نيست بلكه قائم به بدن است.
آنگاه به واسطه قواى خود به اكتساب علوم و اخلاق مى‏پردازد. و صور علميّه و أعمال در او نقش مى‏بندد و به واسطه آنها قوام پيدا مى‏كند و به مقصد و غايت
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 74
خلقت خود نائل مى‏شود.
و چون قواى نفس متخالف و در كشمكش‏اند ما دام كه يكى از آنها غلبه نكند نفس در مرتبه و عالم خاصّ خود وارد نمى‏شود بلكه همواره عرصه نزاع و كشمكش براى آثار مختلف و احكام متباين است تا آنكه يكى از آنها پيروز و چيره شود و آثار آن پديدار گردد و به عالم ويژه خود درآيد.
و چون قوه عاقله از سنخ ملائكه، و قوه واهمه از حزب ابليسان و قوه غضبيّه از مرتبه و افق درندگان، و قوه شهويّه از عالم چهارپايان است، بنابراين بر حسب غلبه يكى از اين‏ها نفس يا فرشته يا شيطان يا سگ يا گراز خواهد شد. امّا اگر سلطه و غلبه براى عقل قهرمان حاصل شود احكام و آثار او در كشور جان آشكار مى‏شود و حالات نفس به انتظام درمى‏آيد. و اگر اين غلبه و سلطه براى قوه‏اى ديگر پيدا شود آثار آن ظاهر مى‏گردد و نفس به فساد و هلاك مى‏افتد و دنيا و آخرتش مختل و تباه مى‏شود.
مطلب ديگر اين است كه منشأ كشمكش و همچنين تجرّد و بقا و جاودانگى نفس انسانى همان نيروى عقل اوست، زيرا درگيرى و كشمكش بين او و قواى ديگر پديد مى‏آيد و ليكن در نفوس ديگر حيوانات به علّت فقدان عقل اين نزاع و كشاكش وجود ندارد هر چند در غلبه يكى از اين قوا در آنها تفاوتى هست. پس در شياطين واهمه غالب است و در درندگان غضب و در چهارپايان شهوت چيره و مسلّط است. و امّا نيروى فرشتگان منحصر در عقل است و در آنها ساير قوا وجود ندارد و از اين رو در مورد آنان نزاع و كشمكش واقع نمى‏شود. و امّا انسان جامع همه اين عوالم است و در ميان مخلوقات تنها اوست كه به صفات متقابل اختصاص يافته است. و از اين رو نماينده و مظهر اسماء متقابل الهى گشته و قابليّت خلاف ربّانى يافته و دو عالم صورت و معنى در او جمع شده است.
و فرشتگان اگر چه به مقام بهشت روحانى و لوازم آن يعنى اشراقات علمى و لذّات عقلى اختصاص يافته‏اند و ليكن از جنبه جسمانى و لوازم آن بى‏بهره‏اند.
و اجسام آسمانى هر چند بر حسب قواعد حكمت داراى نفوس ناطقه‏اند ولى از طبايع گوناگون و كيفيّات مختلف محرومند و مراتب متفاوت ندارند و نقص
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 75
و كمال و دگرگونى احوال براى آنها نيست، بر خلاف انسان كه همه مراتب مختلف را داراست و اطوار و مراحل متعدّد و متنوّع جماد و نبات و حيوان و ملك را سير مى‏كند و از همه اين مراتب مى‏گذرد و به مرتبه شهود وحدت صرف نائل مى‏شود و بنا بر اين از افق فرشتگان فراتر مى‏رود. پس او نسخه جامع حقايق عالم ملك و عالم ملكوت و آميزه‏اى از دو عالم خلق (آفرينش) و امر (فرمان) است [1]. امير مؤمنان عليه السّلام فرموده است:
«انّ اللّه خصّ الملك بالعقل دون الشّهوة و الغضب، و خصّ الحيوانات بهما دونه، و شرّف الإنسان بإعطاء الجميع، فان انقادت شهوته و غضبه لعقله صار أفضل من الملائكة لوصوله إلى هذه المرتبة مع وجود المنازع و الملائكة ليس لهم مزاحم».
«خداوند فرشته را به عقل اختصاص داد و خشم و شهوت در او قرار نداد، و حيوانات را شهوت و غضب داد و عقل نداد ولى انسان را با اعطاء همه آنها جامه تشريف پوشانيد. پس اگر شهوت و غضب او مطيع عقلش شود از فرشتگان برتر آيد زيرا با وجود منازع به اين مرتبه نائل شده است و حال آنكه فرشتگان را مزاحمى نيست».