علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 524
فصل 36 علاج ريا
از آنجا كه اسباب و انگيزه‏هاى ريا محبّت لذت مدح و ستايش، و نفرت و گريز از درد و رنج مذمّت و نكوهش، و طمع به مال و منافع مردم است، راه علاج آن قطع و ريشه كنى اين اسباب و عوامل است و راه علاج قطع دو انگيزه اول (دوستى مدح و نفرت و رنج و درد ذم) قبلا گفته شد، و راه بر طرف كردن عامل سوم (طمع) خواهد آمد. آنچه در اينجا ذكر مى‏كنيم علاج علمى رياء است، و آن اين است كه بداند چيزى مورد رغبت قرار مى‏گيرد كه سودمند باشد، و اگر دانست كه زيان‏آور است البته از آن اعراض خواهد نمود. در اين صورت، سزاوار است كه هر مؤمنى به ياد داشته باشد كه ريا چه زيانها به او مى‏رساند و چگونه صفا و پاكى دل وى را از ميان مى‏برد و از توفيق در اين دنيا و قرب و منزلت در پيشگاه خدا محرومش مى‏كند و او را با چه دشمنى و عذابى روبرو مى‏سازد. و چون اين‏ها را به خاطر آورد و آنچه را كه در دنيا به سبب ريا از مردم به دست مى‏آورد با آنچه را كه در آخرت از ثواب اعمال از دست مى‏دهد بسنجد هر آينه ريا را ترك خواهد كرد. علاوه بر اين گاهى يك عمل اگر از روى اخلاص باشد كفّه حسناتش را سنگين مى‏كند، ولى اگر به واسطه ريا فاسد شود كفّه سيّئات را سنگين مى‏كند و به آتش دوزخ مى‏افكند. وانگهى رياكار در دنيا به سبب ملاحظه دل مردم پريشان خاطر و مشوّش است، زيرا رضاى مردم حد و پايانى ندارد، و هر گاه طايفه‏اى را از خود خشنود مى‏كند گروهى ديگر از او مى‏گسلند، و
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 525
هر كه رضاى مردم را با ناخشنودى خداوند بجويد خدا بر او خشم خواهد گرفت و مردم را نيز از او ناراضى و خشمگين خواهد ساخت.
ديگر آنكه از ستايش مردم چه نفعى مى‏برد كه بخاطر مدح آنها مذمّت و ملامت خداوند را برمى‏گزيند و حال آنكه ستايش مردم نه روزى او را افزون مى‏كند و نه مرتبه او را بالا مى‏برد و نه در روز فقر و درماندگيش يعنى در روز قيامت سودى براى او دارد؟ و كسى كه رياء او براى طمع به مال مردم است بايد بداند كه دلها مسخّر خداوند است و اوست كه به منع و بخشش وا مى‏دارد، و مردم در اين كار وسيله‏اى بيش نيستند، و رازقى جز خدا وجود ندارد، و هر كه طمع در خلق بندد از ذلّت و زبونى بر كنار نخواهد بود، و اگر هم به مقصود برسد از منّت و خوارى خالى نخواهد ماند. و هر گاه درباره اين مطلب بينديشد و منكر فرداى قيامت نباشد، غفلتش زايل شود و رغبتش از ريا به سستى و كاستى گرايد و با دل خويش به خدا روى آورد، و با تمام وجود از ديگران گسسته و به جناب مقدّس پروردگار پيوندد.
و براى رياكار كافى است كه بداند اگر مردم از قصد ريا كه در اندرون دارد و اخلاصى كه اظهار مى‏كند آگاه شوند وى را دشمن خواهند داشت، و خداوند سرّ ضمير او را مكشوف خواهد ساخت تا او را مبغوض و منفور دارند. اما اگر اين شخص براى خدا اخلاص داشته باشد خداوند اخلاص او را آشكار مى‏كند و او را محبوب مردم و دلهاشان را مسخّر آنان قرار مى‏دهد، و زبانشان را به مدح و ثناى وى مى‏گشايد، با اينكه او را به واسطه مدح مردم كمالى حاصل نمى‏شود و به سبب ذم آنان نقصانى پديد نمى‏آيد.
مطلب ديگر آنكه هر كه دلش به نور ايمان روشن و سينه‏اش با يقين و عرفان گشاده شود، و معنى واجب و حقيقت ممكن را بشناسد، و يقين كند كه واجب تعالى - يعنى حقيقتى كه ذات او مقتضى تحقّق و بقاء است و وجود صرف مى‏باشد - ضرورى است كه تام و كامل مطلق باشد و حقيقتى تمامتر و كاملتر از او نتوان تصور كرد، و حقيقتى كه چنين قدر و مرتبه‏اى دارد واجب است كه همه ما سواى او به وى مستند و وابسته باشند و از او صادر شوند به بهترين و شريفترين انحاء صدور. و از اين نحو صدور كه اشرف و اقواى صدور است قويتر در اختراع و دلالت كننده‏تر بر كمال
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 526
عظمت و قدرت موجد آن نمى‏توان تصور كرد، به اين معنى كه ما سواى او از موجودات يا اعتبارات و شئونات درجات ذات و اشراقات تجلّيات صفات اويند، چنانكه گروهى از حكما برآنند، يا ما سواى او ماهيّات امكانى‏اند كه علما (در وجود ذهنى) و عينا (در وجود خارجى) اختراع او و صادر از او به نحو وجودات خاصّه متعدده ارتباطيّه به صرف اراده و مشيّت اويند، چنانكه جمعى ديگر برآنند [1]، و اگر موجودات ما سوى به قويترين انحاء استناد به او مستند و وابسته نباشند، تمام و فوق تمام نخواهد بود، زيرا ذاتى كه همه موجودات به او وابسته‏اند از آنها كاملتر و شريفتر است. و چون دانست كه خداى سبحان چنين است، مى‏داند كه در وجود حقيقتى جز او نيست و غير او در حقيقت عدم است و آنچه از وجود و ظهور دارد از اوست، و بعد از اين معرفت ديگرى را بر او اختيار نمى‏كند، و مى‏داند كه بندگان همگى عاجزند و مالك سود و زيان خويش نيستند و زندگى و مرگشان به دست خودشان نيست، پس دلش به ديدار خلق دگرگون نمى‏شود، و به آنها جز با انديشه‏هاى ضعيفى كه به خاطرش خطور مى‏كند و بر طرف ساختن آنها دشوار نيست توجه و التفاتى ندارد، و طورى عمل مى‏كند كه اگر جز خودش كسى بر روى زمين نباشد همان گونه عمل مى‏كرد.
و اما علاج عملى، اين است كه خود را به پنهان داشتن عبادات عادت دهد و به هنگام عبادت در به روى ديگران ببندد، همچنانكه معاصى و اعمال زشت خود را از مردم پنهان مى‏دارد، تا دلش به علم و اطلاع خدا بر عبادت او قانع و خرسند شود، و نفس او ديگر براى طلب آگاهى غير خدا به آن عبادت با او كشمكش نكند. و اين كار
__________________________________________________
[1] قول اول مبنى بر اصالت وجود است، و قول دوم بر اصالت ماهيت. و اين بحثى كه مؤلف ذكر كرده از والاترين دقايق فلسفه الهى است، و جدّا نيكو بيان فرموده است. و آن مبنى بر فهم معنى واجب الوجود لذاته است، و اوست كه ذاتش بذاته است با قطع نظر از غير او، و از اين حيث كه او منشأ انتزاع وجود خويش است، و از اين رو واجب است كه كه وجود صرف باشد، وگر نه «ممكن» خواهد بود، و واجب است كه به همه كمالات موصوف باشد و از جمله اينكه موجودات به او مستند و متكى باشند. و اگر متصف به همه كمالات نباشد به عدم آنها متصف خواهد بود و در اين صورت در حقيقت او عدم راه مى‏يابد و ديگر وجود صرف نخواهد بود، و بنا بر اين واجب الوجود لذاته نخواهد بود، و اين خلاف فرض است، و به اين طريق بر اتصاف او به همه صفات جمال و جلال مى‏توان استدلال كرد.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 527
اگر در آغاز مجاهده دشوار باشد پس از مدتى صبر و مقاومت اگرچه به تكلّف باشد با رسيدن الطاف الهى و حسن توفيق و تأييدى كه به مدد عبادت حاصل مى‏شود آسان خواهد شد:
«انَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» 13: 11(رعد، 11) «خدا آنچه را كه نزد گروهى هست تغيير ندهد تا آنها آنچه را كه در نفسهايشان هست تغيير دهند».
پس از بنده مجاهده است و از خدا هدايت:
«انَّ اللَّهَ لا يُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» 9: 120(توبه، 120) «خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند».