علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 491
فصل 29 علاج حبّ مدح و كراهت ذم
چون دانسته شد كه حبّ مدح و كراهت ذم از مهلكات است، پس بايد در صدد معالجه آن برآمد.
علاج حبّ مدح به اين است كه: آدمى اسباب و انگيزههاى آن را ملاحظه كند، و بداند كه هيچ يك از اينها در خور آن نيست كه سبب مدح و خوشآمد گويى قرار گيرد. اما درباره آگاهى و التفات به كمال به سبب مدح، اگر مادح راستگو باشد پس شادى و نشاط بايد از فضل خداوند باشد كه اين صفات را عطا فرموده، و اگر دروغ گويد بايد از مدح او اندوهگين شود نه آنكه شادمان گردد زير اين مدح در واقع استهزاء است، علاوه بر اينكه حتّى در صورت صدق مدح شادمانى مطلقا از سفاهت است، زيرا وصفى كه وى را به آن ستودهاند اگر از چيزهائى است كه سزاوار شادى نيست، مانند ثروت و جاه و ديگر مطالب دنيوى، شادى و سرور به آنها از كمى عقل است، زيرا اينها كمالات موهومى است كه اصل و واقعيّتى ندارد، و اگر از امورى است كه شايسته شادى و خوشحالى است مانند علم و ورع، شادى به آن بايد از اين جهت باشد كه انسان را به خدا نزديك مىكند، و اين در صورتى است كه نتيجه و فايده آن كمالات سرانجام نيك و عاقبت خير باشد و اين معلوم نيست. پس ترس از خطر پايان كار دل را مشغول مىسازد و جائى براى شادى و نشاط نمىماند.
و اما اگر محبّت مدح به سبب اين است كه دل ستاينده در تسخير او و نيز وسيله تسخير دلهاى شنوندگان است، چنين محبّتى به حب جاه و منزلت در دلها باز مىگردد،
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 492
و راه معالجه آن گفته شد، و امّا دلالت آن بر حشمت و هيبت، اين جز قدرت عارضى و ناقص كه دوام و ثباتى ندارد نيست، و خردمند به اين گونه چيزها شادمانى نمىكند.
امّا معالجه كراهت ذم، از مقايسه با علاج حب مدح دانسته مىشود. و خلاصه سخن درباره آن اين است كه: اگر كسى كه تو را مذمّت و بدگوئى مىكند راستگوست و قصدش نصيحت و ارشاد است، نبايد نسبت به او دشمنى و خشم نمائى، بلكه سزاوار آنست كه از مذمّت او شاد شوى و در ازاله آن صفت مذموم از خود بكوشى، و چه زشت است كه مؤمن بر كسى كه به او نيكى مىكند و هدايت او را مىخواهد خشم گيرد. و اگر قصد وى ايذاء و نكوهش است، باز هم نبايد بد حال شوى و بر او خشم گيرى و بغض وى را به خود راه دهى، زيرا تو را به عيبى كه به آن جاهل بودى آگاه ساخته، و اگر از آن غافل بودى به يادت آورده، و اگر متذكّر بودى زشتى آن را به تو نموده. و به هر حال از او سود بردهاى، و شايسته است كه مذمّت او را مغتنم شمارى و به رفع عيب خود پردازى. و اگر دروغگوست و تو از آن افترا برى و پاك هستى، باز هم سزاوار است كه ناراحت و بدحال نشوى و دل به مذمّت وى مشغول ندارى، زيرا اگرچه از اين عيب پاكى، ولى از عيوب ديگر كه مساوى با آن يا بدتر از آن است خالى نيستى. پس خداى تعالى را شكر كن كه آنها را پوشيده و پنهان كرد و كسى را بر آنها آگاه و مطّلع نساخت، و با ذكر عيبى كه از آن برى هستى آنها را دفع نمود، و اين مذمّت و بدگوئى كفّاره ديگر بديهاى تو است. و كسى كه تو را مذمّت كرد حسنات خود را به دفتر اعمال تو منتقل نمود و به دين خويش خيانت كرد تا آنجا كه از نظر رحمت الهى ساقط شد و با افترا زدن به تو خود را هلاك ساخت، پس چه جاى اندوه كه گناهانت فرو ريخته و حسنات به تو اهدا شده؟ و چرا بر او خشم گيرى، با آنكه خداى سبحان بر او غضب نموده و وى را از رحمت خويش دور ساخته؟ كه اين براى انتقام تو از وى كافى است.
|